آیا تا بحال فکر کرده اید اگر افراد مختلف مرغی را در حال عبور از خیابان ببینند چه چیزی در ذهنشان می گذرد؟
ارسطو:
طبیعت و ذات مرغ این است که از خیابان رد شود...
مارکس:
مرغ باید از خیابان رد مشد.این از نظر دیالکتیک تاریخی یک پدید اجتناب ناپذیر بود.
نیچه:
چرا که نه؟...مانعی نیست.
داروین:
طبیعتٰ مرغ را برای توانمندی رد شدن از خیابان انتخاب کرده است
ارنست همینگوی:
مرغ رد میشود برای مردن در زیر باران
انیشتین:
رابطه مرغ با خیابان نسبی است.
صادق هدایت:
مرغ از دست ادمها به ان سوی خیابان فرار رده بود غافل از اینکه انطرف هم مثل همین طرف پر از ادمها است...بلکه بدتر
روانشناس:
ایا هر کدام از ما در درون خود یک مرغ نیست که میخواهد از خیابان به دستور ضمیر ناخوداگاه و نهاد نیمه هشیار و اسرار و رموز ناشناخته روانی رد شود؟
شاعر سبک کلاسیک:
عیب مرغان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران برتو نخواهند نوشت.
شاعر شعرنو:
مرغ را در قدمهای خود بفهمیم...و از درخت کنار خیابان شادمانه سیب بچینیم.
شاعر شعر سفید:
ساری از درخت پرید...اش سرد شد و مرغی از خیابان رد شد و به هوا رفت.
شاعر پست مدرن:
صندلی رو به اسمان...درسایه تدخیرالود اتوبان چیزی مه الود...مخدر...علیا مخدره ای ناگاه از خیابان رد شد.
سعدی:
حکایت ان مرغ مناسب حال تواست که شنیدم که در ان سوی خیابان و در راه بیایان و در مشایعت مردی اسابان بود.وی را گفتم: از چه رو تعجیل کنی؟گفت: ندانم و اگر دانم نگویم و اگر گویم انکار کنی.
ناصرالدین شاه:
یک حالتی به ما دست داد و ما فرمودیم از خیابان ردشود.ان پدر سوخته هم رد شد.
لات محل:
هیشکی نمیتونه تو محل ما از خیابون رت بشه.
بچه سوسول:
اتیش پاره لابد اونور خیابون یه بوتیک باحال دیده بود!!!