رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'طنز فلسفی'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. masi eng

    طنز فلسفی

    آیا تا بحال فکر کرده اید اگر افراد مختلف مرغی را در حال عبور از خیابان ببینند چه چیزی در ذهنشان می گذرد؟ ارسطو: طبیعت و ذات مرغ این است که از خیابان رد شود... مارکس: مرغ باید از خیابان رد مشد.این از نظر دیالکتیک تاریخی یک پدید اجتناب ناپذیر بود. نیچه: چرا که نه؟...مانعی نیست. داروین: طبیعتٰ مرغ را برای توانمندی رد شدن از خیابان انتخاب کرده است ارنست همینگوی: مرغ رد میشود برای مردن در زیر باران انیشتین: رابطه مرغ با خیابان نسبی است. صادق هدایت: مرغ از دست ادمها به ان سوی خیابان فرار رده بود غافل از اینکه انطرف هم مثل همین طرف پر از ادمها است...بلکه بدتر روانشناس: ایا هر کدام از ما در درون خود یک مرغ نیست که میخواهد از خیابان به دستور ضمیر ناخوداگاه و نهاد نیمه هشیار و اسرار و رموز ناشناخته روانی رد شود؟ شاعر سبک کلاسیک: عیب مرغان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران برتو نخواهند نوشت. شاعر شعرنو: مرغ را در قدمهای خود بفهمیم...و از درخت کنار خیابان شادمانه سیب بچینیم. شاعر شعر سفید: ساری از درخت پرید...اش سرد شد و مرغی از خیابان رد شد و به هوا رفت. شاعر پست مدرن: صندلی رو به اسمان...درسایه تدخیرالود اتوبان چیزی مه الود...مخدر...علیا مخدره ای ناگاه از خیابان رد شد. سعدی: حکایت ان مرغ مناسب حال تواست که شنیدم که در ان سوی خیابان و در راه بیایان و در مشایعت مردی اسابان بود.وی را گفتم: از چه رو تعجیل کنی؟گفت: ندانم و اگر دانم نگویم و اگر گویم انکار کنی. ناصرالدین شاه: یک حالتی به ما دست داد و ما فرمودیم از خیابان ردشود.ان پدر سوخته هم رد شد. لات محل: هیشکی نمیتونه تو محل ما از خیابون رت بشه. بچه سوسول: اتیش پاره لابد اونور خیابون یه بوتیک باحال دیده بود!!!
×
×
  • اضافه کردن...