شیوانا در راه مدرسه از کنار درختی می گذشت. مرد جوانی را دید که تنها به درخت تکیه داده و به خورشید در حال غروب می نگرد. شیوانا کنار مرد نشست و مسیر نگاهش را تعقیب کرد و آهسته زیر لب زمزمه کرد: ”الان همه فرشته ها آرزو دارند که مثل ما آدمها فرصت زندگی داشتند و می توانستند دمی به افق این آسمان زیبا خیره شوند. ای خوشبخت تر از فرشته ها اینجا چه می کنی؟“
مرد جوان لبخند تلخی زد و پاسخ داد: ”شکست سختی را در زندگی تجربه کرده ام. تقریباً همه چیزم را از دست دادم و بعد از ایام شادی و آسایش سخت ترین لحظات را تجربه کردم. با خودم فکر می کنم آیا دوباره روشنائی به زندگی من برمی گردد؟“
شیوانا با انگشتانش به دور دست ترین نقطه آسمان جائی که خورشید غروب می کرد اشاره کرد و گفت: ”آنجا، آن دورها جائی است که الان خیلی از آدمهای ناموفق و شکست خورده هم زمان دارند و به آن نقطه نگاه می کنند. بعضی از آنها دیگر امیدی به طلوع خورشید ندارند اینها همان هائی هستند که فردا ناامیدتر و مأیوس تر از امروزند. اما عدهای دیگر هم هستند که می دانند برای دیدن خورشید کافی است کمی صبر و تحمل داشته باشند و در کنار شکیبائی باید جهت نگاهشان را هم عوض کرده و به سمت مخالف غروب چشم بدوزند یعنی به سمت شرق که خورشید طلوع می کند خیره شوند و منتظر طلوع فجر در سپیده دم باشند.
اگر تو می خواهی همینجا بنشینی و فقط در سمت غروب منتظر طلوع و روشنائی باشی باید به تو بگویم که این امر محقق نخواهد شد و اگر خیلی خوششانس باشی فردا همین موقع دوباره شاهد غروب خورشید خواهی بود.
اما اگر رویت را به سمت مقابل غروب یعنی به سمت طلوع آفتاب برگردانی و کمی صبر و امیرد داشته باشی خواهی دید که به زودی خورشید با زیباترین جلوه هایش، آسمان را پر خواهد کرد. اگر می خواهی روشنائی را ببینی چشمانت را از این سمت غم افزا برگردان و به سمت افق دیگری خیره شو و صد البته کمی هم صبر داشته باش!