رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'شفیعی کدکنی'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. sam arch

    اگزيستانسياليسم و شفيعي كدكني

    [TABLE=width: 889] [TR] [TD=class: HTitle, colspan: 2]اگزيستانسياليسم و شفيعي كدكني[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2] چکیده: [/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right]اگزيستانسياليسم در كنار ماركسيسم يكي از مكاتب فلسفي اي بود كه در سال هاي پيش از انقلاب اسلامي در ميان جامعۀ روشنفكري ايران جامعه اي كه عمدتاً نويسنده و شاعر بودند طرفداراني داشت. بسياري از روشنفكران، نويسندگان و شاعران آن زمان چون هدايت، آل احمد، فرديد و ... بر اساس آراء فلاسفۀ اگزيستانسياليست (سارتر، كامو، هايدگر و ...) به آفرينش آثار ادبي پرداختند. اما برخورد شفيعي كدكني با اين نحلۀ فلسفي، از لوني ديگر بود. به نظر مي رسد كه برخلاف نويسندگان، شاعران و روشنفكرانِ مذكور، توجه دكتر شفيعي كدكني به فلسفۀ وجودي به دورۀ پس از انقلابِ 57 باز مي گردد. اين توجه يا همانندي، به دلايلِ چندي صورت گرفته است كه اصلي ترينِ آنها جست وجوي هويتي تازه هم يكي از اشعار « اضطراب ابراهيم » براي شاعر است؛ شاعري كه با آمدن انقلاب، ديگر هستي پيشينِ خود را بي معنا مي داند. شعر اوست كه نشان از اين تأثيرپذيري دارد. مشخصات مقاله:مقاله در 11 صفحه به قلم دکتر عیسی امن خانی(استادیار دانشگاه گلستان)منبع:ادبيات ،شماره پياپي 186، ،سال شانزدهم،، شماره در سال 6، فروردين، 1392، صفحه 32-42 دانلود مقاله [/TD] [/TR] [/TABLE]
  2. sam arch

    تلقی قدما از وطن

    محمدرضا شفیعی کدکنی یکى از عمده‌ترین مسائل عاطفى، که حوزة گسترده‌اى از تأملات انسان را در دوران ما به‌ خود مشغول داشته، مسئلة وطن است. دسته‌اى با شیدایى تمام از مفهوم وطن سخن‌ مى‌گویند و جمعى نیز بر آنند که وطن حقیقتى ندارد. زمین است و آدمیان، همه‌جا وطن‌ انسان است و جهان را وطن انسان مى‌شمارند. آنچه مسلم است این است که مفهوم وطن‌ و وطن‌پرستى در ادوار مختلف تاریخ بشر و در فرهنگ‌هاى متفاوت انسانى وضع و حالى‌ یکسان ندارد. در بعضى از جوامع شکل و مفهوم خاصى داشته و در جوامع دیگر شکل‌ و مفهوم دیگر. حتى در یک جامعه نیز در ادوار مختلف ممکن است مفهوم وطن، به‌ تناسب هیأت اجتماعى و ساختمان حکومتى و بنیادهاى اقتصادى و سیاسى، تغییر کند؛ چنانکه خواهیم دید. آنچه در این بحث کوتاه مورد نظر است، بررسى برداشت‌هاى گوناگون و تصورهاى‌ متفاوتى است که وطن در ذهن و اندیشة شاعران اقوام ایرانى داشته و در طول تاریخ بیش‌ و کم تغییراتى در آن راه یافته است. در بعضى ادوار به صورت آشکارترى جلوه کرده و زمانى رنگ و صبغة ضعیف‌ترى به خود گرفته است و گاه از حدّ مفهوم مادى تجاوز کرده‌ و به عالم روح و معنى گرایش یافته است. قبل از آنکه بحث اصلى خویش را که تحول مفهوم وطن در اندیشة شاعران ایرانى‌ است، بررسى کنیم یادآورى این نکته ضرورى است که جستجو در مسئلة وطن و ملیت‌ به شکل جدید و اروپایى آن -که امروز در سراسر جهان مورد توجه ملت‌هاست- سابقه‌اى چندان کهنسال ندارد، از غرب به دیگر سرزمین‌هاى جهان راه یافته و در غرب‌ نیز چندان سابقة دیرینه‌اى ندارد؛۱ بیش و کم از قرن هجدهم، و با مقدارى گذشت، هفدهم، آغاز مى‌شود و یکى از نخستین بنیادگذاران اندیشة قومیت، ماکیاولی (۱۴۶۹-۱۵۲۷) ‌سیاستمدار و فیلسوف معروف و نویسندة کتاب شهریار است.۲ اوج فکر قومیت و مسئلة وطن را در اروپاى قرن نوزدهم باید جستجو کرد و در دنبال آن بعضى‌ مسائل نژادى. چنانکه مى‌دانید و یاد کردیم، مفهوم قومیت و وطن در شکل مشخص و فلسفى آن که‌ در علوم اجتماعى و سیاسى مطرح است و دربارة عناصر سازندة آن بحث‌ها و اختلاف‌ نظرهاى فراوان مى‌توان یافت، امرى است که اروپا با آن در قرون اخیر روبرو شده است‌ و به مناسبت دگرگونى‌هایى که در نظام اقتصادى ملل اروپا -از زمیندارى به بورژوازى و در بعضى ملل سوسیالیسم- روى داده حرکت این فکر، دگرگونى‌ها داشته است. بحث‌ از اینکه قومیت چیست و عناصر اصلى و بنیادى آن کدام است، چیزى است که از حوزة بحث ما خارج است و باید در کتب اجتماعى و سیاسى جستجو کرد.۳ به طور خلاصه اشاره‌اى مى‌کنیم که در تعریف قومیت -فصل مقوم مفهوم وطن- از وحدت و اشتراک‌ در سرزمین، زبان، دین، نژاد، تاریخ، علایق و دلبستگى‌هاى دیگرى که انسان‌ها را ممکن‌ است در یک جبهه قرار دهد، سخن گفته‌اند. اما هیچ‌کدام از این عوامل به تنهایى سازندة مفهوم قومیت و در نتیجه حوزة مادى آن که وطن است، نیست. حتى وضع طبقاتى‌ مشترک -که منافع اقتصادى مشترک را در پى دارد- نیز عامل این مسئله نمى‌تواند باشد گرچه داراى اهمیت بسیار است.۴ اندیشة قومیت ایرانى هم به شکل خاص امروزى آن که خود متأثر از طرز برداشت‌ ملل اروپایى از مسئلة ملیت است یک مسئلة جدید به‌شمار مى‌رود که با مقدمات انقلاب‌ مشروطیت از نظر زمانى همراه است. شاید قدیمى‌ترین کسى که از قومیت ایرانى درمفهوم اروپایى قومیت سخن گفته میرزافتحعلى آخوندزاده (۱۲۲۸-۱۲۹۵ ش) باشد که‌ در این راه نخستین گام‌ها را برداشته و در عصر خود انسانى تندوتیز و پیشرو و حتى‌ افراطى بوده است. میرزافتحعلى‌۵ و جلال‌الدین میرزاى قاجار‌۶ (۱۲۴۶-۱۲۸۹ ش) و اندکى پس از آنها میرزا آقاخان کرمانى (۱۲۷۰-۱۳۱۴ ش) با شدت و حدت بیشترى‌‌۷ بر حسب تحقیق یکى از مورخان معاصر ما، آغازگران و بنیادگذاران اندیشة قومیت‌ ایرانى به‌شمار مى‌روند؛ پیش از آنها مفهوم اروپایى قومیت در میان روشنفکران ایرانى‌ رواج نداشته است. با این‌همه باید توجه داشت که احساس نوعى همبستگى در میان افراد جامعة ایرانى (بر اساس مجموعة آن عوامل که سازندة مفهوم قومیت هستند) در طول زمان‌ وجود داشته و بیش و کم تضادهاى طبقاتى، این عامل را از محدودة ذهن‌ها به عالم واقع‌ مى‌کشانیده است. همان‌گونه که ناسیونالیسم معاصر در جهان چیزى نیست مگر حاصل جبهه‌گیرى اقوام در برابر نیروهاى غارتگر، بر اساس پیوستگى منافع مشترک. در گذشته‌ نیز شکل خام و غریزى این قومیت آنجا آشکار مى‌شده است که نیرویى در برابر منافع‌ مشترک اقوام ایرانى ‌قرار مى‌گرفته است و با کوچک کردن حوزة این جهت‌گیرى‌ها بوده‌ است که گاه به نوعى ناحیه‌گرایى و حتى شهرگرایى و گاه محله‌گرایى مى‌کشیده است و مردم بى‌آنکه از عامل اقتصادى و سیاسى این گرایش‌ها آگاه باشند، از این احساس‌ بهره‌مند بوده‌اند. مردم یک محله در یک شهر با مردم محلة دیگر همان شهر احساس‌ نوعى تقابل داشته‌اند و مجموعة آن دو محله در برابر مردمان شهرى دیگر و مردمان‌ چند شهر در برابر افراد ولایت دیگر. و این مسئله در بزرگترین واحد قابل تصورش نوعى‌ وطن‌پرستى یا احساس قومیت بوده است که گاه در برخورد با اقوام غیرایرانى تظاهرات‌ درخشانى در تاریخ از خود نشان داده است. ادبیات فارسى، به گونة آیینه‌اى که بازتاب همة عواطف مردم ایرانى را در طول تاریخ‌ در خود نشان داده است، از مفهوم وطن و حسّ قومیت جلوه‌هاى گوناگونى را در خود ثبت کرده و مى‌توان این تجلیات را در صور گوناگون آن دسته‌بندى کرد و از هر کدام‌ نمونه‌اى عرضه داشت. نخستین جلوة قومیت و یاد وطن در شعر پارسى، تصویرى است که از ایران و وطن‌ ایرانى در شاهنامه به چشم مى‌خورد. در این حماسة بزرگ نژاد ایرانى که از آغاز تا انجام،‌ گزارش گیرودارهاى قوم ایرانى با اقوام همسایه و مهاجم است، جاى جاى، از مفهوم‌ وطن، ایران، شهر ایران، = ایرانشهر‌۸ یاد شده است و فردوسی خود ستایشگر این مفهوم در سراسر کتاب است. اگر بخواهیم تمام مواردى را که عاطفة وطن‌پرستى‌ فردوسى در شاهنامه‌ جلوه‌گر شده است نقل کنیم از حدود این مقاله -که بنیادش بر اختصار و اشارت است- به دور خواهیم افتاد. و اینک برگ‌هایى از آن باغ پردرخت: ز بهر بر و بوم و پیوند خویش ‌زن و کودک خرد و فرزند خویش‌ همه سر به سر تن به کشتن دهیم‌ از آن به که کشور به دشمن دهیم‌‌۹ یا: دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگـان و شیران شود همه جاى جنگـى‌سواران بدى ‌نشستنگــه نامداران بدى‌‌۱۰ و اسدى در گرشاسپنامه‌، در بیغارة چینیان گوید: مزن زشت بیغاره ز ایران‌زمین ‌که یک شهر از آن به ز ماچین و چین‌ از ایران جز آزاده هرگز نخاست‌ خرید از شما بنده هر کس که خواست‌ ز ما پیشتان نیست بنده کسى ‌و هست از شما بنده ما را بسى‌ تا آخر این گفتار که در گرشاسپنامه‌ باید خواند و بیشتر این‌گونه شعرها و عبارات را علامة فقید، على اکبر دهخدا در امثال و حکم‌ ذیل: مزن زشت بیغاره ز ایران‌زمین‌‌۱۱ نقل کرده است و آنچه ستایش قومیت ایرانى بوده از کتب مختلف آورده است، در حقیقت‌ رساله‌اى است یا کتابى در جمع‌آورى مواد براى تحقیق در جلوه‌هاى قومیت ایرانى، در کتاب‌هاى فارسى و عربى قدیم و گاهى هم جدید. اینگونه تصور از وطن که آشکارترین جلوة وطن‌پرستى در دوران قدیم است در بسیارى از برش‌هاى تاریخ ایران دیده مى‌شود و هیچ‌گاه این‌گونه تصوری از وطن، ذهن‌ اقوام ایرانى را رها نکرده است؛ با این یادآورى که شدت تظاهرات این عواطف – چنانکه یاد کردیم- در برخوردهایى که با اقوام بیگانه روى مى‌داده است بیشتر دیده‌ مى‌شود. در عصر شعوبیه‌‌۱۲ (که فردوسى بر اساس بعضى دلایل، خود از وابستگان به این‌ نهضت سیاسى و ملّى عصر خود بوده است۱۳)، این عواطف در شکل قومى آن تظاهرات‌ روشنى در تاریخ اجتماعى ما داشته که نه تنها در شعر پارسى ایرانیان، بلکه در شعرهایى‌ که به زبان عربى نیز مى‌سروده‌اند، جلوه‌گر است۱۴ . مانند شعرهاى متوکلى و بشاربن برد طخارستانى. از فردوسى که بگذریم، این‌گونه برداشت از مسئلة وطن در شعر جمع دیگرى از شاعران ایرانى دیده مى‌شود. چنانکه در شعر فرخى سیستانى آمده است: هیچ کس را در جهان آن زهره نیست ‌کو سخن راند ز ایران بر زبان‌ مرغزار ما به شیر آراسته‌ست ‌بد توان کوشید با شیر ژیان۱۵ تا این اواخر در عصر صفویه نیز که شاعران از ایران دور مى‌افتادند احساس نیاز به‌ وطن -به معنى وسیع آن را که ایران در برابر هند است مثلاً- در شعرشان بسیار مى‌توان‌ دید. چنانکه در این بیت نوعى خبوشانى مى‌خوانیم: اشکم به خاک‌شویى ایران که مى‌برد؟ از هند تخم گل به خراسان که مى‌برد؟۱۶ در برابر اندیشة قومیت و وطن‌پرستى بارزى که شعوبیه و به‌ویژه متفکران ایرانى قرن‌ سوم و چهارم داشته‌اند تصویر دیگرى از مفهوم وطن به وجود آمد که نتیجة برخورد با فرهنگ و تعالیم اسلامى ‌بود. اسلام که بر اساس برادرى جهانى، همة اقوام و شعوب را یکسان و در یک سطح شناخت، اندیشه‌هایى را که بر محور وطن در مفهوم قومى آن‌ بودند تا حدّ زیادى تعدیل کرد و مفهوم تازه‌اى به‌عنوان وطن اسلامى به وجود آورد که‌ در طول زمان گسترش یافت و با تحولات سیاسى و اجتماعى در پاره‌هاى مختلف‌ امپراتورى اسلامى ‌جلوه‌هاى گوناگون یافت. این برداشت از مفهوم وطن در شعر فارسى نیز خود جلوه‌هایى داشته که در شعر شاعران قرن پنجم به بعد، به‌خصوص در گیرودار حملة تاتار و اقوام مهاجم ترک، تصاویر متعددى از آن مى‌توان مشاهده کرد. از وطن اسلامى‌که در معرض تهاجم کفار قرار دارد، در شعر شاعران سخن بسیار مى‌رود و گاه ترکیبى از مفهوم وطن اسلامى و وطن قومى در شعر شاعران این عهد مشاهده مى‌شود؛ چنانکه در قصیدة بسیار معروف انورى در حملة غزها به خراسان مى‌توان دید. در این قصیده که خطاب به یکى از فرمانروایان‌ منطقة ترکستان، در دادخواهى از بیداد غزان، سروده شده گاه خراسان مطرح است و گاه‌ «مسلمانى» به معنى وطن اسلامى و زمانى ایران: چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد کى روا دارد ایران را ویران یکسر بهره‌اى باید از عدل تو ایران را نیز گرچه ویران شده بیرون ز جهانش مشمر کشور ایران چون کشور توران چو تراست از چه محروم است از رأفت تو این کشور؟‌۱۷ و این خصوصیت را در رثاى سعدى در باب خلیفة بغداد مى‌توان دید و مى‌بینیم که‌ در این شعر نیز، از «ملک مسلمانى» سخن مى‌رود. ضعف جنبه‌هاى قومى ‌از عصر غزنویان آغاز مى‌شود‌۱۸ و در دوران سلاجقه به‌طور محسوس در تمام آثار ادبى جلوه‌ مى‌کند. ترکان سلجوقى براى اینکه بتوانند پایه‌هاى حکومت خود را استوار کنند، اندیشة اسلامى ‌مخالف قومیت را تقویت کردند و اگر در شعر عصر سلجوقى به دنبال‌ جلوه‌هاى وطن و قومیت ایرانى باشیم به‌طور محسوس مى‌بینیم که اینان تا چه حد ارزش‌هاى قومى ‌و میهنى را زبون کرده‌اند. من در جاى دیگر‌۱۹ در بحث از زمینه‌هاى‌ اساطیرى تصاویر شعر فارسى گفته‌ام که: «در دورة سامانیان تصویرهایى که شاعران با کمک گرفتن از اسطوره‌ها به وجود آورده‌اند اغلب همراه با نوعى احترام نسبت به‌ عناصر اسطوره است و اسطوره‌ها نیز بیشتر اسطوره‌هاى نژاد ایرانى است و در دورة بعد ‌عصر فرمانروایى ترکان غزنوى و سلجوقى‌ به تدریج، هم از میزان ایرانى‌بودن‌ اسطوره‌ها کاسته مى‌شود و هم از میزان احترام و بزرگداشت عناصر اسطورة ایرانى.» بى‌گمان نفوذ سیاسى نژاد ترک عامل اصلى بود و از سوى دیگر گسترش‌یافتن دین نوعى‌ بى‌اعتقادى و بى‌حرمتى نسبت به اسطوره‌هاى ایرانى به همراه داشت؛ چرا که اینها یادگارهاى گبرکان بود و عنوان اساطیر الاولین داشت. اوج بى‌احترامى ‌و خوار شمردن‌ عناصر اساطیر ایرانى و نشانه‌هاى رمزى آن در اواخر این دوره در شعر امیر معزى به‌ روشنى محسوس است. او چندین جاى به صراحت تمام، فردوسى را -که در حقیقت‌ نمایندة اساطیر و قومیت ایرانى است- به طعن و طنز و زشتى یاد مى‌کند و از این گفتار او مى‌توان میزان بى‌ارج شدن عناصر قومى ‌و اسطوره‌هاى ایرانى را در عصر او به خوبى‌ دریافت: من عجب دارم ز فردوسى که تا چندان دروغ ‌از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر در قیامت روستم گوید که من خصم توام ‌تا چرا بر من دروغ محض بستى سربسر گرچه او از روستم گفته‌ست بسیارى دروغ ‌گفتة ما راست است از پادشاه نامور…‌۲۰ در دورة مغول و تیموریان خصایص قومى ‌و وطنى هرچه بیشتر کمرنگ مى‌شود و در ادبیات کمتر انعکاسى از مفهوم اقلیمى و نژادى وطن در معناى گستردة آن مى‌توان یافت. در این دوره ارزش‌هاى قومى، کمرنگ و کمرنگ‌تر مى‌شود و وطن در آن معنى‌ اقلیمى و نژادى مطرح نیست و حتى شاعرانى از نوع سیف‌الدین فرغانى این «آب و خاک» را که «نجس کرده‌ى» فرمانروایان ساسانى است ناپاک و نانمازى‌‌۲۱ مى‌دانند و مى‌گویند: نزد آن کز حدث نفس طهارت کرده‌ست ‌خاک آن ملک کلوخى ز پى استنجى‌ست‌ نزد عاشق گل این خاک نمازى نبود که نجس‌کردة پرویز و قباد و کسرى‌ست‌‌۲۲ بهترین مفسر وطن اسلامى‌ یا اسلامستان، در قرن اخیر، شاعر بزرگ شبه قارة هند، محمد اقبال لاهورى است که اگر بخواهیم مجموعة شعرها و آراء او را در باب اندیشة وحدت اسلامى‌و وطن بزرگ مسلمانان مورد بررسى قرار دهیم، خود مى‌تواند موضوع‌ کتابچه‌اى قرار گیرد. او که معتقد است مسلمانان باید ترکِ نسب کنند‌۲۳ و از رنگ و پوست و خون و نژاد چشم پوشند، مى‌گوید: نه افغانیم و نه ترک و تتاریم‌ چمن‌زادیم و از یک شاخساریم‌ تمیز رنگ و بو بر ما حرام است‌ که ما پروردة یک نوبهاریم‌‌۲۴ اگرچه پیش از او سید جمال‌الدین اسدآبادى اصل این اندیشه را به عنوان یک متفکر و مصلح اجتماعى، مطرح کرده بود‌۲۵ و موجى از تأثیرات عقاید اوست که محمد اقبال و دیگران را به این وادى کشانیده است،‌۲۶ اما به اعتبار زاویة دید ما که تأثیرات این فکر را در ادبیات و شعر مورد نظر داریم، اقبال بهترین توجیه‌کننده و شارح این اندیشه مى‌تواند باشد و از حق نباید گذشت که او با تمام هستى و عواطفش از این وطن بزرگ سخن‌ مى‌گوید و در اغلب این موارد حال و هواى سخنش از تأثیر و زیبایى و لطف یک شعر خوب برخوردار است. وقتى مى‌گوید: «چون نگه نور دو چشمیم و یکیم» یا: از حجاز و روم و ایرانیم ما شبنم یک صبح خندانیم ما چون گل صدبرگ ما را بو یکى است ‌اوست جان این نظام و او یکى است‌‌۲۷ و شعر معروف «از خواب گران خیز» او را باید سرود این وطن بزرگ به شمار آورد و راستى که در عالم خودش زیبا و پرتأثیر است: اى غنچة خوابیده چو نرگس نگران خیز کاشانة ما رفت به تاراج غمان خیز از نالة مرغ سحر از بانگ اذان خیز از گرمى هنگامة آتش‌نفسان خیز از خواب گران خواب گران خواب گران خیز از خواب گران خیز خاور همه مانند غبارى سر راهى است یک نالة خاموش و اثرباخته‌آهى است‌ هر ذره از این خاک گره‌خورده‌نگاهى است از هند و سمرقند و عراق و همدان خیز از خواب گران خواب گران خواب گران خیز از خواب گران خیز.‌۲۸ صوفیه، که بیشتر متأثر از تعالیم اسلام بودند، «وطن» به معنى قومى ‌آن را نمى‌پذیرفتند و حتى روایت معروف «حب‌الوطن من‌الایمان» را که از حدّ تواتر هم گذشته‌ بود تفسیر و توجیهى خاص مى‌کردند که در حوزة تفکرات آنها بسیار عالى است؛ آنها انسان را از جهانى دیگر مى‌دانستند که چند روزى قفسى ساخته‌اند از بدنش و باید این‌ قفس تن را بشکند و در هواى «وطن مألوف» بال و پر بگشاید؛ به همین مناسبت‌ مى‌کوشیدند که منظور از حدیث حب‌الوطن را، شوق بازگشت به عالم روح و عالم‌ ملکوت بدانند و در این زمینه چه سخنان نغز و شیوایى که از زبان ایشان مى‌توان شنید. مولانا، در تفسیر حب‌الوطن من‌الایمان، مى‌گوید: درست است که این حدیث است و گفتار پیامبر؛ ولى منظور از وطن عالمى است که با این وطن محسوس و خاکى ارتباط ندارد: از دم حب‌الوطن بگذر مه‌ایست ‌که وطن آنسوست جان اینسوى نیست‌ گر وطن خواهى گذر زآن سوى شط ‌این حدیث راست را کم خوان غلط‌ و باز جاى دیگر گوید: همچنین حب‌الوطن باشد درست ‌تو وطن بشناس اى خواجه نخست‌‌۲۹ و در غزلیات شمس‌ گفته است: هر نفس آواز عشق مى‌رسد از چپّ و راست ‌ما به فلک مى‌رویم عزم تماشا کراست؟ ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست‌ خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم ‌زین دو چرا نگذریم، منزل ما کبریاست‌ خلق چو مرغابیان زاده ز دریاى جان‌ کى کند اینجا مقام مرغ کزان بحر خاست‌‌۳۰ و این فکر یکى از هسته‌هاى اصلى جهان‌بینى مولانا و دیگر بزرگان تصوف ایرانى‌ است، و از همین نکته به خوبى دانسته مى‌شود که چرا غزل معروف: روزها فکر من این‌ است و همه‌شب سخنم‌‌۳۱ -که به نام مولانا شهرت دارد‌۳۲- از مولانا نیست‌۳۳؛ زیرا این نوع پرسش خیامى، براى امثال او معنى ندارد. آنها ایمان دارند و با دیدة یقین مى‌بینند که از کجا آمده‌اند و به کجا مى‌روند. پس پرسشى از نوع «به کجا مى‌روم آخر ننمایى وطنم» با اسلوب تفکر مولانا سازگار نیست. در مسیحیت نیز این تفکر وجود دارد که وطن ما عالم‌ جان است و سنت اوگوستین گفته است‌‌۳۴: «آسمان وطن مشترک تمام مسیحیان بوده است.»‌۳۵ قبل از مولانا تفسیر حب‌الوطن را به معنى رجوع به وطن اصلى و اتصال به عالم‌ علوى، شهاب‌الدین سهروردى در کلمات ذوقیه‌ یا رساله‌ الابراج‌ خود بدین‌گونه آورده‌ است که: «بدانید اى برادران تجرید! که خدایتان به روشنایى توحید تأیید کناد! فایدة تجرید، سرعت بازگشت به وطن اصلى و اتصال به عالم علوى است و معناى سخن‌ حضرت رسول علیه‌الصلوهًْ‌ والسلام که گفت: «حب‌الوطن من‌الایمان» اشارت به این‌ معنى است و نیز معنى سخن خداى تعالى در کلام مجید: «اى نفس آرام‌گرفته! به سوى‌ پروردگار خویش بازگرد در حالت خشنودى و خرسندى»؛ زیرا رجوع مقتضى آنست که‌ در گذشته در جایى حضور بهم‌رسیده باشد تا بدانجا باز گردد و به کسى که مصر را ندیده‌ نمى‌گویند به مصر بازگرد و زنهار تا از وطن، دمشق و بغداد و… فهم نکنى که این دو از دنیایند…»‌۳۶ و هم در عصر او عین‌القضاهًْ‌ همدانى شهید در چند جاى رسالات خویش، از وطن علوى سخن رانده است‌‌۳۷. ولى هم او، در مقدمة شکوى الغریب‌ چنان از وطن به معنى اقلیمى آن متأثر شده که گزارش دورى از این وطن در نوشتة او سنگ را مى‌گریاند. وقتى در زندان بغداد در آستانة آن سرنوشت شوم قرار گرفته بود، رسالة بسیار معروف‌ شکوى الغریب عن الاوطان الى علماء البلدان‌ را نوشت و در مقدمة آن به شعرهاى‌ فراوانى که در باب زادگاه و محل پرورش و وطن افراد گفته شده تمثل جست و گفت: «چگونه یاران خویش را فراموش کنم و شوق به وطن خویش را بر زبان نیارم حال آنکه‌ پیامبر خدا – صلى الله علیه و آله- فرموده است: «حب‌الوطن من‌الایمان» و هیچ پوشیده‌ نیست که حب وطن در فطرت انسان سرشته شده است»‌۳۸ و در همین جاست که از همدان و لطف دامن اروند (= الوند) سخن مى‌گوید و عاشقانه شعر مى‌سراید. نکتة قابل یادآورى در باب تصور صوفیه از وطن این است که اینان اگر از یک جهت‌ پیوند معنوى خود را با عالم قدس مایة توجه به آن وطن الاهى مى‌دانسته‌اند ولى وقتى‌ جنبة خاکى و زمینى بر ایشان غلبه مى‌کرده از وطن در معنى اقلیمى آن فراموش‌ نمى‌داشته‌اند. نمونة این دو نوع بینش را در عین‌القضات مى‌بینیم که چنین شیفتة الوند و همدان است با آنکه در یک زاویة بینش دیگر، خود را از عالم ملکوت مى‌داند. این‌ خصوصیت را در بعضى از رفتارهاى مولانا نیز مى‌توان یافت، همان کسى که مى‌گفت: «از دم حب‌الوطن بگذر مه‌ایست»‌۳۹ وقتى در آسیاى صغیر و سرزمینى که به هر حال از وطن خاکى او به دور بود زندگى مى‌کرد و کسى از خراسان به آنجا مى‌رفت، نمى‌توانست‌ احساسات همشهرى‌گرى و خراسانى‌گرى خود را نادیده بگیرد. افلاکى گوید: «روایت‌ کرده‌اند که امیر تاج‌الدین معتزالخراسانى از خواص مریدان حضرت مولانا بود… و حضرت مولانا از جمیع امرا او را دوست‌تر داشتى و بدو همشهرى خطاب کردى…»‌۴۰ و این بستگى به آب و خاک را در حدّ شدیدترش، در تفکر صوفیه، مى‌توان در رفتار مردانة نجم‌الدین کبرا – متولد ۵۴۰ هـ. ق در خیوة خوارزم و مقتول در مقاومت با تاتار در ۶۱۸ هـ. ق.- مشاهده کرد۴۱ که وقتى تاتار به خوارزم حمله‌ور شدند: «اصحاب التماس کردند که چارپایان آماده است، اگر چنانچه حضرت شیخ نیز با اصحاب موافقت کنند» ولى او نپذیرفت و گفت: «من اینجا شهید خواهم شد و مرا اذن نیست که بیرون روم.» جامى‌ پایان زندگانى او را بدین‌گونه تصویر کرده که اگرچند هاله‌اى از افسانه پیرامون آن را گرفته‌ ولى هستة حقیقت از دور مشاهده مى‌شود: «چون کفار به شهر درآمدند شیخ اصحاب‌ باقى‌مانده را بخواند و گفت: «قوموا على اسم الله نقاتل فى سبیل‌الله.» و به خانه درآمد و خرقة خود را پوشید و میان محکم ببست. و آن خرقه پیش‌گشاده بود. بغل خود را، از هر دو جانب، پر سنگ کرد و نیزه به دست گرفت و بیرون آمد. چون با کفار مقاتله شد در روى ایشان سنگ مى‌انداخت تا آن غایت که هیچ سنگ نماند. کفار وى را تیرباران‌ کردند»‌۴۲. ولى در نقطة مقابل این رفتار، شیوة کار شاگرد او نجم‌الدین رازى رقت‌آور است. وى‌ که در حملة تاتار در ۶۱۸ هـ. ق در رى بود وقتى شنید تاتار به مرزهاى رى و جبال نزدیک‌ مى‌شوند، اطفال و عورات را‌۴۳ در رى به خدا سپرد و غم غم‌خواران نخورد‌۴۴ و خود راهى همدان شد و تاتار هم بیشتر افراد خانواده و متعلقان او را به تصریح خودش شهید کردند و تگرگ مرگ بر باغ ایشان چنان بارید که هیچ گل و برگى را بر جاى ننهاد‌۴۵ و همین رفتار او سبب شده است که احمد کسروى چنان تند و خشمگین وى را مورد نقد و دشنام قرار دهد. نکته‌اى که در سخنان او قابل ملاحظه است تلقى‌اى است که از کلمة وطن دارد. وى که در جستجوى پناهگاهى مطمئن بود که دور از گزند و تیررس حملة تاتار باشد، بعد از مشورت‌ها و تأملات «صلاح دین و دنیا در آن دید که وطن در دیارى‌ سازد که اهل سنت و جماعت باشند و از آفات بدعت و هوا پاک»‌۴۶.مى‌بینید که وطن‌ براى او مفهومى ‌دیگر دارد؛ هر جا که برود و در آنجا مقیم شود، آنجا وطن اوست. من‌ در جاى دیگر در باب این رفتار او بحث کرده‌ام‌‌۴۷. مى‌بینید که استادش چگونه رفتار شجاعانه در دفاع از وطن خود داشت و او چگونه مى‌خواهد گریز خود را توجیه کند و مى‌بینید که توجیه، تنها، کار روشنفکران عصر ما نیست؛ روشنفکران قدیم هم کارهاى‌ خلاف عرف اجتماع خود را توجیه مى‌کرده‌اند. باز نکتة دیگر اینکه او مفهوم ایران را هم‌ در عصر خویش بسیار وسیع مى‌دانسته. مثلاً داودشاه بن بهرامشاه از آل منکوچک را که‌ در آسیاى صغیر حکومت مى‌کرده به عنوان «مرزبان ایران» یاد مى‌کند‌۴۸؛ یعنى فرمانروا و پادشاه. یک نکته در اینجا قابل یادآورى است و آن حدود سندیت روایت حب‌الوطن است‌ که با همة شهرتى که دارد در متون روایى اهل سنت به دشوارى دیده مى‌شود و از شیعه، مجلسى در بحارالانوار و مرحوم حاج شیخ عباس قمى در سفینهًْ‌ البحار آن را نقل کرده‌اند و بر طبق یادداشت مرحوم استاد بدیع‌الزمان فروزانفر، مؤلف اللؤلؤالمرصوع‌ در باب آن‌ گفته است که سخاوى گفته: «لم اقف علیه» بدین روایت (یعنى به سندش) دست‌ نیافتم.‌۴۹ هیچ بعید نیست که روایت از برساخته‌هاى ایرانیان باشد، جاحظ‌‌۵۰ هم از آن یاد نکرده و تصور مى‌کنم از اقوال مأثورة ایرانیان قدیم یا اندیشمندان دورة نخستین اسلامى‌ باشد؛ زیرا وطن به معنى آب و خاک آن‌قدر که براى ایرانى‌ها جلوه داشته براى عرب‌ها چشم‌گیر نبوده، آنها بیشتر عصبیت قبیله‌اى داشته‌اند و به نژاد و خون بیشتر از زادبوم (که‌ همواره در حال کوچ و رحلت صیف و شتا بوده‌اند) توجه مى‌کرده‌اند و ناقدان امروز از همین نکته استفاده کرده و عدم وجود حماسه را در ادبیات عرب توجیه و تفسیر مى‌کنند.‌۵۱ یکى از جلوه‌هاى دیگر مفهوم وطن، در اندیشة شاعران ایرانى، وطن در معنى بسیار محدود آن که همان ولایت یا شهر زادگاه و محیط پرورش انسان است، بوده و بسیارى از دلپذیرترین شعرهایى که در باب وطن، در ادبیات فارسى گفته شده است همین دسته‌ شعرهاست.
×
×
  • اضافه کردن...