سلام . راستش من دقیقا نمیدونم این سوال رو تو کدوم بخش تالار ادبیات مطرح کنم . دیگه به بزرگی خودتون ببخشین .
حتما شعر "صدای تو اشناست " رو خوندین و مثل من ازش لذت بردین . ولی امروز که داشتم گوش میکردم به صدای شاملو یهو حس کردم هیچ چی ازین شعر نفهمیدم . منظورم اینه که نمیفهمم چی میخواد بگه ، هدفش چیه ؟ آِیا این شعر اصلا یک شعر عاشقانه است ؟؟ یا اینجا کلمات معنای نمادین و یک معنای دور تر هم دارن ؟ آِیا فقط به همین معنای ظاهریش اکتفا کنم ؟
اشک رازيست
لبخند رازيست
عشق رازيست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نيستم که بگويي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
ا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...
من درد مشترکم
مرا فرياد کن.
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي ترا دريافته ام
با لبانت براي همه لبها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا که مردگان اين سال
عاشق ترين زندگان بودند
منظور ازین درد مشترک چیه ؟؟ آِیا منظورش عشق زمینیه یا چی ؟؟ این اشنایی دستهایت با دستانم چیه ؟؟ ریشه ها چیست ؟؟ و نتیجه دریافتن ریشه هایت چی میشه ؟؟؟ تک تک کلماتش برام یه سواله
خیلی خوشحال میشم اگه تحلیلتون رو ازین شعر بگین و یا تفسیرش کنین و هر نکته ای .... استقبال میکنیم .