در معاني اخلاقي، سکوت بسيار ارزشمند است. سکوت يا مهر زدن به زبان و پرهيز از گفتار بيهوده، يک اصل مهم دراخلاق و عرفان است؛ چرا که حيات معنوي چيزي نيست جز دخل و تصرف روح خدا در باطن ما؛ بنابراين، سکوت بايد بخش بزرگي از آمادگي براي اين دخل و تصرف باشد؛ پرگويي و التذاذ از کلام غالبا مانع خرد است برسر راه آن چيزي که ما فقط از طريق شنيدن آنچه روح الهي و آواي خدا درگوش دل ما مي گويد، کسب مي توانيم کرد.
حفظ زبان نه فقط يکي از دشوارترين و دقيق ترين رياضت ها، بلکه از سودمندترين آنهاست. سکوت و توجه به الزامات چنين مقامي خود دريچه اي است براي رسيدن به حقايق و معاني. اين که مي بينيم مولانا با وجود سرودن اشعار بسيار و بي شمار تخلص «خموش» يا «خموشي » را برمي گزيند، خالي از حکمت و لطافت نيست. مولانا در برابر گفتن و شنيدن به شنيدن بيشتر توجه دارد.
بشنو از ني چون حکايت مي کند
از جدايي ها شکايت مي کند
دم مزن تا بشنوي زاسرار حال
از زبان بي زبان که: قم تعال
درجهان بيني مولوي ارزش خاموشي از سخن بيشتراست، چرا که درگفتار، پوششي براي آن دگرگيتي است، زنگاري است بر آينه دل که نمي گذارد زيبايي يار ازلي درجام جم دل نمايان شود.
خاموشي بحرست و گفتن همچو جو
بحر مي جويد تو را،جو را مجو
مولوي، پخته و سوخته و گداخته اي است ميان خامان و «درنيايد حال پخته هيچ خام» و به ناچار سخن کوتاه مي کند. مولانا شايد جدا افتاده از يار و ديار آغازين باشد. مولوي «مرغ بال ملکوت» است و «ني» جدا مانده از «نيستان».
هرکه او از همزباني شد جدا
بي زبان شد گرچه دارد صد نوا
باري ترجيح سکوت بر گفتن اين است که زبان آوري و گفتار، باعث لوث حقايق و معاني و خرج شدن سرمايه هاي معنوي مي شود.
اين سخن درسينه دخل مغزهاست
درخموشي، مغز جان را صد نماست
چون پيامد در زبان شد خرج مغز
خرج گم کن تا بماند مغز نغز
مرد کم گويند را فکري است زفت
قشرگفتن چون فزون شد، مغز رفت
پوست افزون بود لاغر بود مغز
پوست لاغر شد چو کامل گشت و نغز
گلستان سعدي هشت باب دارد که باب چهارم آن در فوايد خاموشي است.
سعدي با فصاحت و ايجاز تمام مي گويد:«خردمند کسي است که وقتي زبان به سخن مي گشايد که گفتارش حکمت آموز باشد و وقتي دست به سوي غذا مي برد که خوردنش مايه تندرستي باشد.»
سخن ترجمان ضمير است. بدان معنا که آنچه در انديشه است به گفتار مي آيد.