هیچ کاری نمی تونم براش بکنم
رو به روی من نشسته و داره زار زار گریه می کنه
جای کبود کتک هایی که از باباش خورده رو نشونم می ده
اشکم در میاد...
میرم بغلش می کنم بغضش بازم می ترکه و می گه:
می بینی اینم تقدیر منه!
...
پله های آموزشگاه رو می رم بالا
صداش داره میاد هنوزم با همون جمله درس می ده! خانوما یه دقه پای تخته رو نگاه کنین...
از پشت در یه سرک می کشم
خدای من چقدر لاغر شده موهای سرش چقدر سفید شدن یعنی این همون استاده؟
می خندم می گم دکتر بلاخره از آمریکا اومدی؟
چشماش پر از حسرت به من دوخته می شن
بعد ها می شنوم دردونه دخترش سرطان گرفته....
مو به تنم سیخ می شه ، دوستم میگه:
چه سرنوشت تلخی...
....
مامان بزرگ بغلم می کنه و بلند می گه :
تمام ماه رمضون دعای اولم تو بودی!
همش دعا می کردم خدایا یه شانس خوب! یه شانس خوب به این بهترین من بده...
با تشکر می بوسمش و اون تکرار می کنه یه شانس خوب !
....
ساکت نشستم و فقط دارم گوش می دم
زن رو به روم داره قصه مرگ پسر و همسرش رو تعریف می کنه چند تا جمله ش توی ذهنم مرتب چرخ می خوره:
بابام منو به زور داد بهش، من نمی خواستمش...
دو تا زن دیگه گرفت...
یه شب از بیمارستان زنگ زدن گفتن شوهرت تصادف کرده. رفته بود زیر تریلی...
من موندم و بچه ام ..
- پسرت چی شد؟
با نگاهی تهی بهم خیره می شه و می گه : اعدامش کردن
..........................
تقدیر یا سرنوشت... چقدر باید باورشون داشت؟
آیا همه تقدیر ها و سرنوشت ها فقط برای توجیه تمام لحظات سختی است که سر می کنیم؟
یا نه وقتی به آرزوهامون می رسیم هم می گیم این سرنوشت و تقدیر من بود؟
وقتی دکتر می شیم، ازدواج می کنیم، بچه دار می شیم، خونه می خریم؟ اینا سرنوشت نیستن؟
شانس ... چقدر باید بهش اعتقاد داشت؟
چقدر از اتفاقایی که برامون می افته با شانس ربط دارن؟
خودم رو گول می زنم و با توجیه علمیش اسمش رو می ذارم احتمال!
چند تا ضرب کنم و ببینم هر بار احتمال پیروزی و شکست چقدره؟
به نظر شما چی؟
آیا می شه سرنوشت رو جور دیگه ای رقم و زد و از سر نوشت؟