در بازنگري جنسيتگرايانه به تاريخ و ادبيات فارسي، تصويري محو و كمرنگ از حضور زنان ديده ميشود كه هرچه به زمانة ما نزديكتر ميشود اين تصوير روشنتر و شفافتر ميگردد.
تاريخ سياسي، اقتصادي، اجتماعي ايران را با تعداد بسيار اندك و ميتوان گفت بي حضور زن، به صورت تك جنسي و مردمدارانه بايد پذيرفت و همان گونه بررسي كرد، اما موقعيت زن در ادبيات به نوعي ديگر است. اگرچه حضور زن در تاريخ ادبيات فارسي حضوري نه در اوج بوده است، اما زن پيوندي ژرف با شعر فارسي دارد، چه آنجا كه در نقش معشوقه و ساقي ظاهر ميشود، چه آنجا كه نخستين كلام آهنگين را به گوش فرزند ميخواند. نقش اين همراهي برتار و پود شعر فارسي به صورتهاي گوناگون باقي مانده است.
اگرچه در فرهنگ مردسالارانه تصويري كه از زن ترسيم شده واقعي نيست و قرنها زن با روش پيشنهادي مرد زندگي كرد و حتي خود را از دريچة چشم مرد تصور كرد و شعر را هم به سليقة مرد سرود، ولي با گذشت زمان دگرگونيهايي در وضعيت سياسي ـ اجتماعي به وجود آمد كه ناچار تأثيري غيرقابل انكار بر زنان و نوشتار آنها گذاشت. تغيير ديدگاههاي مرد نيز اين حركت را سرعت بخشيد. ادبيات انتقادي ـ اجتماعي اواخر دورة قاجار كه بازتاب شرايط سياسي ـ اجتماعي و يكي از عوامل پيشبرندة هدفهاي مشروطه بود، در بستري مناسب آگاهيدهنده و برانگيزانندة طبقات مختلف اجتماعي عليه نظامي استبدادي شد كه از درون پوسيده بود.