جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'رومن گاری'.
3 نتیجه پیدا شد
-
رومن گاری (۸ مه ۱۹۱۴-۲ دسامبر ۱۹۸۰) نویسنده، فیلمنامه نویس، کارگردان، خلبان در جنگ جهانی دوم و دیپلمات فرانسوی بود. کودکی رومن گاری با نام اصلی رومن کاتسِف (Roman Kacew) در ۸ مه ۱۹۱۴ در شهر ویلنا (اکنون: ویلنیوس، واقع در لیتوانی) در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. پدرش (آری-لیب کاسو) کمی بعد در ۱۹۲۵ خانواده را رها کرد و به ازدواج مجدد دست زد. از این هنگام او با مادرش، نینا اوزینسکی (کاسو)، زندگی میکرد، ابتدا در ویلنا و سپس در ورشوی لهستان. در سال ۱۹۲۸، رومن چهارده ساله به همراه مادرش به شهر نیس در کشور فرانسه رفتند. رومن خاطرات نخستین سالهای زندگی در فرانسه را در کتاب وعدهٔ سپیده دم (Le promesse de l'aube ،۱۹۶۰) نوشتهاست. جوانی او در فرانسه به تحصیل حقوق پرداخت، ابتدا در «اکس-ان-پروونس» و سپس در پاریس. در ضمن او در «سالون-دو-پروونس» و در پایگاه هوایی آوورد در نزدیکی بورگس، خلبانی در نیروی هوایی فرانسه را آموخت. پس از اشغال فرانسه توسط نازیها در جنگ جهانی دوم، او به انگلستان گریخت و تحت رهبری شارل دوگل به «نیروهای آزاد فرانسه» پیوست و در اروپا و آفریقای شمالی جنگید. و نگارش نخستین رمانش، تحصیلات اروپایی (Education Europeen،۱۹۴۵) را مادامیکه در ارتش بود شروع کرد. در سال ۱۹۴۵، در فرانسه جایزهٔ منتقدین (Prix des critique) را دریافت کرد. همچنین به دلیل خدماتش در ارتش موفق به اخذ جوایز متعددی از ارتش شد. پس از جنگ، رومن با مدرک حقوق، که از دانشگاه پاریس گرفته بود، و نیز با دیپلم زبانهای اسلاو که از دانشگاه ورسای دریافت کرده بود، به عنوان دیپلمات در شهرهای مختلف کار کرد. همچنین به عنوان سخنگوی هئیت نمایندگان فرانسوی سازمان ملل ابتدا در نیویورک و سپس در لندن به فعالیت پرداخت. پس از اقامت در نیویورک به دلیل خستگی به مدت سه ماه کار را رها کرد و در سال ۱۹۵۶ به نوشتن رمان «ریشههای بهشتی» (Les racines du ciel) پرداخت. این داستان نخستین رمان وی بود که برندهٔ جایزهٔ گنکور (Prix des Goncourt) شد. ازدواجها و بعد طی این سالها وی دو بار ازدواج کرد. نخستین همسرش نویسندهایی انگلیسی به نام لزلی بلانش بود. در سال ۱۹۶۳ از وی جدا شد و با هنرپیشهایی به نام جین سیبرگ (Jean Sebreg) ازدواج کرد و مدت ۷سال با او زندگی کرد. رومن زندگیش با سیبرگ را در کتابی به نام سگ سفید (۱۹۷۰،Chien Blanc) به رشته تحریر درآوردهاست. حاصل این زندگی مشترک پسری به نام دیهگو بود که مدتی را در اسپانیا با زن مدیری زندگی میکرد. زندگی پسرش و این خانم الگوی رومن برای نقشهای مومو و مادموازل رزا در رمان زندگی در پیش رو شد. رومن در دوران زندگی سیاسیاش حدود ۱۲ رمان نوشت. به همین دلیل بسیاری از کارهایش را با نام مستعار مینوشت. نامهایی مانند: Fosco Sinibaldi, Shatan Bogat , Emile Ajar. مادامیکه با نام مستعار امیل آجار به نویسندگی میپرداخت، تحت نامی به عنوان رومن گاری نیز داستان مینوشت. گَری فرم امری فعلی با معنای «به دنیا آمدن» در زبان روسی است. به همین دلیل رومن مدل آمریکایی شدهٔ این فعل را به عنوان نام مستعار خود انتخاب کرد. البته این انتخاب تا حدودی به دلیل قهرمان رومن، گری کوپر (Gary Cooper) بود. کلمهٔ آجار (تلفظ اصلی: آیار) نیز به لحاظ معنایی نزدیک به کلمهٔ گری است. این واژه در زبان روسی به معنای «ذغال سنگهای زنده» است که یک اصطلاح انجیلی و به مفهوم انوار الهی است وی دومین جایزهٔ گنکور را با نام امیلی آجر به دلیل نوشتن رمان زندگی در پیش رو به دست آورد. وی تنها نویسندهای است که دو مرتبه موفق به اخذ این جایزه شدهاست. این جایزه تنها یکبار به هر نویسنده تعلق میگیرد. به دلیل اینکه وی این رمان را با نام مستعار نوشته بود برای دومین بار توانست این جایزه را دریافت کند و پسرعمویش پائول پالویچ، به جای وی این جایزه را دریافت کرد. رومن بعدها در کتابی به نام «زندگی و مرگ امیلی آجار» (La vie et mort d'emile Ajar) حقیقت را فاش کرد. وی همچنین فیلمنامه طولانیترین روز و نیز فیلمنامه قتل (Kill) را نوشت و این فیلم را با بازی همسر دوم خود کارگردانی کرد. مرگ رومن گری در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ بعد از مرگ همسرش در سال ۱۹۷۹ با شلیک گلولهایی به زندگی خود خاتمه داد. وی در یادداشتی که از خود به جای گذاشته اینطور نوشتهاست «... دلیل این کار مرا باید در زندگینامهام (شب آرام خواهد بود ، (La Nuit Sera Calme, ۱۹۷۴) بیابید. در این کتاب او گفتهاست: «به خاطر همسرم نبود دیگر کاری نداشتم.» آثار تربیت اروپایی (۱۹۴۵) ریشههای آسمان (۱۹۵۶) میعاد در سپیدهدم (۱۹۶۰) سگ سفید (۱۹۷۰) خداحافظ گاری کوپر (۱۹۶۵) لیدی ال (۱۹۵۷) شبح سرگردان رنگهای روز (۱۹۵۲) پرندهها میروند در پرو میمیرند تولیپ یا لاله (۱۹۴۶) بادبادکها زندگی در پیش رو (۱۹۷۵) (با نام مستعار امیل آژار) مردی با کبوتر شب آرام خواهد بود برای دانلود کتاب لیدی ال به ادامه ی مطلب مراجعه فرمایید: نام کتاب : لیدی ال نویسنده : رومن گاری حجم کتاب : ۸۷۶ کیلوبایت مترجم : مهدی غبرایی قالب کتاب : PDF تعداد صفحات : ۱۰۲ پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com دسته > ادبیات > رمان خارجی دانلود
- 2 پاسخ
-
- 3
-
- لیدی ال
- نویسنده فرانسوی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رومن گاری متولد ۱۸ مه ۱۹۱۴ است و در مسکو به دنیا آمد. بدنی قوی، بینی دراز و لبانی کلفت داشت. شکل شرقی ها، قزاق ها و شاید هم مثل خود «چنگیز خان». وقتی هنوز خیلی کوچک بود، مادر و پدرش از هم جدا شدند و به همین خاطر هیچ وقت پدر واقعی اش را ندید. مادرش بازیگر سینما بود، موفقیت چندانی در حرفه اش پیدا نکرد و مشهور نشد اما بعدها وظیفه مادری اش را خوب ادا کرد. از همان ابتدا به «رومن» فرانسه یاد داد و پسرش را در چهارده سالگی همراه خود به «نیس» فرانسه برد. مدرسه را به خوبی سپری کرد و چندتایی هم داستان کوتاه نوشت که در نوع خود خوب بود، تحصیلاتش را در رشته حقوق در شهر پاریس ادامه داد و بعدها با شروع جنگ جهانی دوم خلبانی یاد گرفت و به نیروی آزادی بخش فرانسه در اروپا پیوست. پس از جنگ با آن که تحصیلات آکادمیک سیاسی نداشت، دیپلماتی فرانسوی و در سال ۱۹۵۲ نماینده جمهوری فرانسه در سازمان ملل متحد شد. سال ۱۹۴۴ با «لزلی بلانش» نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی ازدواج کرد اما زندگی مشترک شان بیش از هفده سال به طول نینجامید. یک سال پس از جدایی از همسر اول خود با «جین سیبرگ» بازیگر معروف امریکایی فیلم «از نفس افتاده» ازدواج کرد و البته با او هم نتوانست بیش از هشت سال زندگی کند. «گاری» شصت و شش سال عمر کرد و سال های پایانی عمرش را به خصوص پس از خودکشی «سیبرگ» در سال ۱۹۷۹، مثل خیلی از نویسنده ها در تنهایی و افسردگی و ناامیدی سپری کرد. «رومن گاری» ۲ دسامبر ۱۹۸۰ خودش را به ضرب گلوله تپانچه و مثل نویسنده مورد علاقه اش «ارنست میلر همینگوی» از بین برد و از نفس افتاد. *** «رومن گاری» سال ۱۹۴۵ اولین رمانش را به نام «تربیت اروپایی» منتشر کرد که «جایزه منتقدین» فرانسه را برایش به ارمغان آورد و در طول زندگی نزدیک به سی رمان به زبان های فرانسه و انگلیسی نوشته که البته کتاب های فرانسه اش موفق تر بوده اند. با آن که بیشتر آنها را تحت نام «رومن گاری» منتشر کرده، اما تعدادی از آنها را هم تحت نام های مستعار دیگر به چاپ رسانده است. «گاری» به جز نامی که زمان به دنیا آمدن به او دادند، چهار نام مستعار اختیار کرد. «امیل آژار» بعد از «رومن گاری» معروف ترین نام او است؛ چرا که یک بار با این نام کتابی نوشت به نام «زندگی در پیش رو» که برای دومین بار او را برنده جایزه «گنکور» فرانسه کرد. «رومن گاری» تنها نویسنده فرانسوی است که در طول زندگی دوبار موفق به دریافت جایزه «گنکور» شده است. او اولین بار در سال ۱۹۵۶ به خاطر انتشار رمان «ریشه های آسمان» گنکور برده بود. «خداحافظ گاری کوپر» و «زندگی در پیش رو» از تاثیرگذارترین رمان های او است که به فارسی هم ترجمه شده. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر» را در سال ۱۹۶۹ نوشت؛ رمانی که در ایران هم به نسبت با اقبال خوبی روبه رو شده و شش بار تجدید چاپ شده است. «سروش حبیبی» این کتاب را در سال ۱۳۵۱ و درست چهار سال بعد از انتشار کتاب در فرانسه به فارسی ترجمه کرده است. همین موضوع خود گویای خوش اقبالی زودهنگام آثار «رومن گاری» در ایران است. رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر» را ابتدا به انگلیسی نوشت و کتاب با نام «ولگرد اسکی باز» منتشر شد. «خداحافظ گاری کوپر» داستان جوانی است امریکایی به نام «لنی» که به خاطر فرار از شرکت کردن در جنگ علیه «ویتنام» به طور غیرقانونی به کوهستان های آلپ در سوئیس فرار کرده و در خانه کوهستانی «باگ» به همراه چندین ولگرد اسکی باز اطراق کرده است. «باگ»، که مالک کلبه و از همه ثروتمندتر است، میزبان همه ساله گروه های این چنینی است. ولگردهای بی پولی که چیزی جز اسکی کردن برایشان مهم نیست. هم هزینه هایشان را می دهد و هم مسکن شان را تامین می کند. هر وقت هم که به پول نیاز داشته باشند، از کلبه برمی گردند پایین و می روند به شهر تا پول دربیاورند. به کسی اسکی یاد می دهند، قاچاق می کنند و … «لنی» خود جزء همین گروه اسکی بازان ولگرد بود تا این که با دختری به نام «جس» آشنا می شود و عشق او را از جمع مفت خورها خارج می کند. توصیف های راوی از «لنی» و دوستانش در ابتدای داستان این را به ذهن می آورد که «لنی» رفتار و منش آنارشیستی دارد، حال آن که با پیشرفت داستان و آشنایی با دیدگاه های او می فهمیم که او بیشتر درویش مآبانه رفتار می کند تا آنارشیستی. برخورد «لنی» با حوادث و نوع نگاه و ذهنیتش در رویارویی با اتفاقاتی که برایش می افتد مهمترین قسمت رمان را تشکیل می دهد. «لنی» جوان و صادق است و با تناقض های زیادی روبه رو می شود و هیچ وقت هم فکرش را نمی کند که عاشق شود. برعکس، همیشه فکر می کرد عشق همان چیزی است که هر کدام از دوستانش، که گرفتارش شده، کارش حسابی ساخته شده و از پا درآمده. خود او وقتی با عشق روبه رو می شود، ابتدا آن را نمی پذیرد و خیال می کند که در رویا و توهم است تا آن که دوری از «جس» و روبه رو شدن با فردی که او را در شناخت بهتر احساساتش راهنمایی می کند، او را به این امر واقف می کند که؛ آری، عاشق شده است. «خداحافظ گاری کوپر» را دانای کل روایت می کند و از منظر روایت شباهت هایی هم با «ناطور دشت» «سالینجر» دارد. نوع نگاه راوی و طنز خاصی که در روایتش به کار رفته و ظرافت های رفتاری که بیان می شود تا حدودی روایت این دو کتاب را به هم شبیه می سازد. همان اوایل کتاب آمده؛ «لنی اول با این جوان غعزیف، که یک کلمه هم انگلیسی نمی دانست رفیق شده بود. به همین دلیل روابط شان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که عزی شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن و فاتحه دوستی شان خوانده شد. فوراً دیوار زبان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی کشیده می شود که دو نفر به یک زبان حرف می زنند. آن وقت دیگر مطلقاً نمی توانند حرف هم را بفهمند.» «رومن گاری» بی شک برای نوشتن «خداحافظ گاری کوپر» از تجربیات و وقایع زندگی شخصی اش الهام گرفته. پدر «جس» دیپلماتی است امریکایی در سوئیس و برایش ماجراهایی پیش می آید که از تجربه «گاری» در دهه پنجاه به عنوان دیپلماتی فرانسوی و فعالیت های سیاسی اش حکایت دارد. «گاری کوپر» ستاره سینمای امریکا است و «خداحافظ گاری کوپر» با توجه به شروع جنگ ویتنام و زمان نوشته شدن کتاب، گویی هم نوعی خداحافظی از گذشته پرصلابت و آرام امریکا است و هم خداحافظی با گذشته خود «لنی» و شروع زندگی جدید و تازه. «لنی» با عشق به تولدی دیگر می رسد و با گذشته سرگردان و بی هدفش خداحافظی می کند.
- 4 پاسخ
-
- 3
-
- نویسنده فرانسوی
- تربیت اروپایی
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
«رومن گاری» نویسنده، فیلمنامهنویس، کارگردان، خلبان در جنگ جهانی دوم و دیپلمات فرانسوی بود. او با نام اصلی «رومن کاتسف» در ۸ مه ۱۹۱۴ در شهر ویلنا، واقع در لیتوانی، در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. پدرش، کمی بعد در ۱۹۲۵ خانواده را رها کرد، از این هنگام او با مادرش، نینا اوزینسکی، زندگی میکرد. در سال ۱۹۲۸، رومن چهارده ساله به همراه مادرش به شهر نیس در کشور فرانسه رفتند. رومن خاطرات نخستین سالهای زندگی در فرانسه را در کتاب «وعدهی سپیدهدم»، نوشته است. رومن گاری در فرانسه به تحصیل حقوق پرداخت، در ضمن او در «سالون-دو-پروونس» و در یک پایگاه هوایی، خلبانی در نیروی هوایی فرانسه را آموخت. پس از اشغال فرانسه توسط نازیها در جنگ جهانی دوم، او به انگلستان گریخت و تحت رهبری شارل دوگل به «نیروهای آزاد فرانسه» پیوست و در اروپا و آفریقای شمالی جنگید و نگارش نخستین رمانش، تحصیلات اروپایی را مادامی که در ارتش بود شروع کرد. او در سال ۱۹۴۵، در فرانسه جایزهی منتقدین را دریافت کرد و همچنین به دلیل خدماتش در ارتش موفق به اخذ جوایز متعددی از ارتش شد. پس از جنگ، رومن به عنوان دیپلمات در شهرهای مختلف کار کرد. همچنین به عنوان سخنگوی هیت نمایندگان فرانسوی سازمان ملل ابتدا در نیویورک و سپس در لندن به فعالیت پرداخت. پس از اقامت در نیویورک به دلیل خستگی به مدت سه ماه کار را رها کرد و در سال ۱۹۵۶ به نوشتن رمان «ریشههای بهشتی» پرداخت. این داستان نخستین رمان وی بود که برندهی جایزهی گنکور شد. طی این سالها وی دو بار ازدواج کرد. نخستین همسرش نویسندهای انگلیسی به نام لزلی بلانش بود. در سال ۱۹۶۳ از وی جدا شد و با هنرپیشهایی به نام «جین سیبرگ»، ازدواج کرد و مدت ۷ سال با او زندگی کرد. رومن زندگیش با سیبرگ را در کتابی به نام «سگ سفید»، به رشته تحریر درآورده است. حاصل این زندگی مشترک پسری به نام دیهگو بود که مدتی را در اسپانیا با زن مدیری زندگی میکرد. زندگی پسرش و این خانم الگوی رومن برای نقشهای مومو و مادموازل رزا در رمان «زندگی در پیش رو» شد. وی دومین جایزهی گنکور را با نام امیل آژار به دلیل نوشتن رمان «زندگی در پیش رو» به دست آورد. وی تنها نویسندهای است که دو مرتبه موفق به اخذ این جایزه شده است. این جایزه تنها یک بار به هر نویسنده تعلق میگیرد ولی به دلیل اینکه وی این رمان را با نام مستعار نوشته بود، برای دومین بار توانست این جایزه را دریافت کند رومن در دوران زندگی سیاسیاش حدود ۱۲ رمان نوشت. به همین دلیل بسیاری از کارهایش را با نام مستعار مینوشت. نامهایی مانند: «امیل آژار». مادامی که با نام مستعار امیل آژار به نویسندگی میپرداخت، با نام رومن گاری نیز داستان مینوشت. گری فرم امری فعلی با معنای «به دنیا آمدن» در زبان روسی است. به همین دلیل رومن مدل آمریکایی شدهی این فعل را به عنوان نام مستعار خود انتخاب کرد. البته این انتخاب تا حدودی به دلیل قهرمان رومن، گری کوپر بود. وی دومین جایزهی گنکور را با نام امیل آژار به دلیل نوشتن رمان «زندگی در پیش رو» به دست آورد. وی تنها نویسندهای است که دو مرتبه موفق به اخذ این جایزه شده است. این جایزه تنها یک بار به هر نویسنده تعلق میگیرد ولی به دلیل اینکه وی این رمان را با نام مستعار نوشته بود، برای دومین بار توانست این جایزه را دریافت کند، رومن بعدها در کتابی به نام «زندگی و مرگ امیل آژار»، حقیقت را فاش کرد. رومن گری در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ بعد از مرگ همسرش در سال ۱۹۷۹ با شلیک گلولهای به زندگی خود خاتمه داد. وی در یادداشتی که از خود به جای گذاشته اینطور نوشتهاست: «… دلیل این کار مرا باید در زندگینامهام -«شب آرام خواهد بود» – بیابید.»، در این کتاب او گفته است: «به خاطر همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم.» خاطره رومن گاری از مرگ مادرش روز چهارم آوریل ۱۹۴۰ بود. در محوطه پادگان با آرامش سیگار برگی دود میکردم که گماشتهای یک تلگرام بهام داد، «مادرتان به سختی بیمار. فورا بیایید.» همانجا خشکم زد. با سیگار ابلهانه بر لبانم، با کت چرمی، با کلاه کاسکت که تا روی چشمم پایین آمده، با حالت خشم و دست درجیب، زمین ناگهان به یک مکان خالی از حیات تبدیل شد. امروز این را خوب به یاد میآورم. حالتی غریب، گویی آشناترین مکانها، زمین، خانهها و تمامی یقینها در اطرافم تبدیل به سیارهای ناشناخته شده بود که پیش از این هرگز پا روی آن نگذاشته بودم. ۴۸ ساعت وقت لازم بود تا مرخصی بگیرم و با قطار به نیس بروم. صبح زود به نیس رسیدم و پریدم توی هتل آپارتمان مرمون. به طبقه هفتم رفتم و در زدم. مادرم ساکن کوچکترین اتاق هتل بود. رفتم تو. اتاق بسیار کوچک و سه گوش چنان تمیز و خالی از هر چیزی بود که وحشت کردم. پریدم پایین، سریدار را بیدار کردم و فهمیدم که مادرم را به درمانگاه آنتوان بردهاند. سر مادر در بالشت فرو رفته بود. چهرهاش نحیف، نگران و نومید بود. بوسیدمش و روی تخت نشستم. کت چرمی به تنم و کلاهم روی چشمم بود، به این زره نیاز داشتم. یک ساعت، دو ساعت بدون حرف آنجا ماندیم. بعد ازم خواست پردهها را بکشم. پردهها را با تردید کشیدم. بعد همینطور با چشمانی به طرف روشنایی، مدتی ماندیم. به هر حال تنها کاری بود که میتوانستم برایش انجام دهم. در سکوت. حتا لازم نبود برگردم تا بفهمم گریه میکند و تازه مطمئن هم نبودم که به خاطر من است. بعد رفتم روی مبل روی به روی تختخواب نشستم. دراین مبل ۴۸ ساعت زندگی کردم. تقریبن تمام مدت کلاه، کت چرمی و ته سیگارم را داشتم. هنوز همان اندازه سیگار میکشید، اما بهم گفت دیگر دکترها منعش نمیکردند. معلوم است دیگر لازم نبود ناراحت باشد. سیگار میکشید و با دقت نگاهم میکرد. حس میکردم دارد نقشه میکشد، ولی اصلن نمیدانستم چه فکری در سرش میپروراند، چون مطمئنم در این موقع بود که اولین بار این فکر به سرش زد. در نگاهش، حالت زیرکانهای میدیدم و میدانستم فکری در سر دارد، ولی واقعن نمیتوانستم حدس بزنم، حتا با شناختی که ازش داشتم، نمیتوانست تا اینجا پیش برود. مرخصیام داشت تمام میشد. من یک شب دیگر در مبل درمانگاه آنتوان گذراندم و هیچ به عقلم نرسید که مادرم با آن نگاه عجیبش، چی در سرش میگذرد. صبح برای خداحافظی کنار مامان رفتم. درحالی که شاید برای همیشه میرفتم، میخواستم حتمن چهره یک مرد را از خودم به جای بگذارم تا یک پسر را. گفتم: «خب، خداحافظ». گونهاش را بوسیدم. گفت: «راستی اصلن نگران من نباش. من یک اسب پیرم. تا اینجا دوام آوردهام. بازهم دوام میآورم.» رفتم به طرف در. با لبخند به هم خیره شدیم. حالا کاملن آرام بودم. چیزی از او در وجودم رخنه کرده و برای همیشه ماند. اولین نامههایش کمی بعد از ورود به انگلستان به دستم رسید. آنها را تا سه سال و شش ماه بعد از سوئیس بیتاریخ، خارج از زمان، همهجا برایم میفرستاد. مادرم در نامههایش شاهکارهای من را توصیف میکرد. برایم نوشت: «فرزند پرافتخار و بسیار عزیزم»، حتا یک بار برایم نوشت: «تمام نیس به تو میبالد. رادیو لندن برایمان از آتش شعلهوری که بر آلمان میاندازی صحبت میکند، اما خوب میکنند اسمت را نمیآورند. این مسئله میتواند من را به دردسر بیندازد.» در ذهن پیرزن هتل آپارتمان مرمون، نام من در هر اطلاعیه جنگ شنیده میشد. کمکم نامههای مادرم کوتاهتر میشد. با عجله و با مداد خط خطی شده بودند وچهار یا پنجتایی با هم به دستم میرسید. حالش خوب بود. کلمات محبتآمیز و اطمینانبخش را بارها و بارها میخواندم. مدتی بعد، از ناشری انگلیسی تلگرافی دریافت کردم که من را از تصمیمش برای ترجمه و چاپ «تربیت اروپایی» در کوتاهترین زمان ممکن آگاه میکرد. با عجله خبر را برای مادرم تگراف زدم و با بیصبری منتظر عکسالعملش بودم. بعد از انتشار رمانم در انگلیس تقریبن مشهور شده بودم. هر بار که از ماموریت برمیگشتم، بریده روزنامهها را میدیدم و آژانسهای خبری، خبرنگارهایی را میفرستادند تا هنگام خارج شدن از هواپیما ازم عکس بگیرند. اما از مادرم خبری نبود، فهمیدم تا زمانی که فرانسه در اشغال بود، آنچه از من انتظار داشته، جنگ بود، نه ادبیات. اما اینجا باید داستان را قطع کنم. ادامه دادن برایم سخت است. هرچه سریعتر، این چند کلمه را اضافه میکنم تا همهچیز تمام شود. سرانجام دنیا مال ما شد. جنگ تمام شد و من به خانه برگشتم. در هتل آپارتمان مرمون که جیپ را نگه داشتم، هیچکس برای استقبالم نبود. بهطور مبهمی درباره مادرم حرفهایی شنیده بودند، اما نمیشناختندش. ساعتها وقت صرف کردم تا حقیقت را دریابم. مادرم سه سال و نیم پیش، چند ماه از برگشتنم به انگلستان مرده بود. در آخرین روزهای پیش از مرگش حدود ۲۵۰ نامه نوشته بود و آنها را به دست دوستش در سوئیس رسانده بود. من نمیبایست میدانستم. نامهها قرار بود مرتب برایم فرستاده شود. بیشک این همان چیزی بود که در درمانگاه آنتوان که برای آخرین بار به ملاقاتش رفتم و آننگاه حیلهگر را دیدم، با عشق برنامهریزی کرده بود. آن اسب پیر، خوب از پس خودش برآمده بود.