جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'روانشناسي'.
3 نتیجه پیدا شد
-
گرد آورندگان : رویا عباس نژاد-سعیده آقارفیع-کبری بیات-فاطمه بحری-رضا باقری منبع بسم الله الرحمن الرحیم مقد مه؛ هدف اصلی و اولیه تدوین واژگان حاضر ارائه توضیحاتی مجمل پیرامون مفاهیم و کلیه واژگان روانشناسی مطروحه در کتاب روانشناسی پایه سوم انسانی است و هدف فرعی این مجموعه آماده کردن یکی از ابزارهای لازم برای بهره گیری مستقیم دانش آموز می باشد . رشته علوم انسانی از کتابها و مجلاتی که در علوم روانشناسی تالیف شده است . امید است که مجموعه اصطلاحاتی که در این واژگان عرضه شده است بتواند کار مطالعه متون را برای دانش آموز رشته علوم انسانی تسهیل کند به نحوی که آنان بتوانندسریع تر به اطلاعات نوین علمی دست یابند . در این مجموعه سعی شده است برای توضیح هر کلید واژه با رجوع به منابع معتبر و متعدد موجود در رشته روانشناسی ، مطالبی که مفید و مناسب می باشد استخراج و بیان گردند و دانش آموزان عزیز می توانند در صورت نیاز به اطلاعات بیشتر به منابع مذکور تحت هر کلید واژه مراجعه نمایند . این واژگان با همه وقتی که در تدوین آن به کار رفته است مسلماً خالی از نقص نیست امید است اهل نظر بر مولفان منت نهاده ، نا رساییهای کار و پیشنهادات اصلاحی خود را با آنان در میان گذارند . در پایان از جناب آقای آهنی دبیر زبان که مولفان را در ویرایش اثر یاری نموده اند ، همچنین از جناب آقای میرهاشمی که ضمن مطالعه واژگان ، یاری در گرد آوری کلیه واژگان نمودند صمیمانه سپاسگذاری می کنیم . « الف » احسا س sensation - از دیدگاه نظری ، ساده ترینتجربه حسی(آگاهیآنی ) که در اثر تحریک یکی از در یافت کنندگان به وجود می آید . - فرآیند یک دریافت کننده که به مرحله کسب معنی ، نرسیده است . - واکنش دستگاههای حسی یا حواس نسبت به محرکی که از راه اعصاب حسی به مغز انتقال می یابد . (ساعتچی ، ۱۳۷۷) احساسات feelingssentiments/ هر چند ارائه یک معنی دقیق برای این اصطلاح مشکل است ، اما می توان گفت معنی آن در کلی ترین حالت تجربه کردن حس کردن ، یا داشتن نوعی فرآیند هشیار می باشد. معانی خاص تر آن عبارتند از ۱) اثر حسی ، یا احساساتی نظیر گرما یا درد ۲)حالتهای عاطفی مثل احساس خوب بودن ، احساس افسردگی و . . . ۳) یکی از ابعاد هیجان . . . ۴) اعتقاد مثل احساس مبهم درباره چیزی که با هیچ دلیل و شاهد واقعی حمایت نمی شود . هر چند مطابق علم صرف و نحو اصطلاح (sentiment) از کلمه حس کردن گرفته شده اما به معنی وسیعتری به کار می رود حس کردن یک حالت پیچیده است که بر پایه احساس یک فرد نسبت به بعضی موقعیتها، اشخاص، عقاید و افکار و نظایر آن ، وجود می آید . یک احساس ،کلی تر و پیچیده تر از یک نگرش یا قضاوت است ، یعنی یک احساس خاص بیش از یک حالت عاطفی است و در آن معنی ضمن عمل نیز وجود دارد برای مثال فردی که دارای احساسات قوی وطن دوستی است ، احتمال دارد با شدت از وطن خود در مقابل دشمن مهاجم ، دفاع کند.(ساعتچی ، ۱۳۷۷)
-
يادداشتي بر رابطة زبان و تفكر از محمدرضا باطنی يكي از سوالات مهم و قديمي در روانشناسي و زبانشناسي مربوط به رابطه زبان و تفكر است. آيا زبان تنها شرط وجود فعاليتهاي عالي ذهن مانند تفكر، تخيل، تجريد، تعميم، استدلال، قضاوت و مانند آن است؟ آيا اگر ما زبان نميآموختيم از اين فعاليتهاي عالي ذهن بيبهره ميبوديم؟ چنانچه براثر تصادف يا بيماري قدرت سخن گفتن را از دست بدهيم، آيا قدرت تفكر را نيز از دست خواهيم داد؟ اين سوال ها تازگي ندارد و از ديرباز توجه فلاسفه و متفكرين را بخود مشغول داشته است. افلاطون معتقد بود كه در هنگام تفكر روح انسان با خودش حرف ميزند. واتسون از پيشروان مكتب رفتارگرايي در روانشناسي اين مطلب را به نحو ديگر بيان كردهاست. او معتقد است تفكر چيزي نيست مگر سخن گفتن كه به صورت حركات خفيف در اندامهاي صوتي درآمدهاست. بعبارات ديگر تفكر همان سخن گفتن است كه وازده شده و به صورت حركات يا انقباضهايي خفيف در اندامهاي صوتي ظاهر ميشود. ولي تا آنجا كه روانشناسي زبان براساس شواهد موجود ميتواند قضاوت كند، اين نظريات را افراطي ميداند و پاسخ اين سوال را با احتياط چنين ميدهد: زبان تنها شرط و تنها عامل موثر در فعاليتهاي عالي ذهن چون تفكر نيست ولي شايد مهمترين عامل باشد. تفكر بدون استفاده از زبان ممكن است ولي اين نوع تفكر بسيار ابتدايي است و قدرت تجريد در آن بسيار ضعيف است تا آنجا كه شايد نتوان بر آن نام تفكر اطلاق كرد، ولي بههرحال فعاليتهاي ذهني از نوع تفكر بدون زبان نيز صورت ميگيرد. ما بعضي دلايلي را كه روانشناسان عرضه ميكنند تا ثابت كنند زبان تنها شرط تفكر نيست در زير ذكر ميكنيم. در حقيقت بنياد اكتساب، پرورش و كار و فعاليتهاي عالي ذهن، چون تفكر، ساختمان عصبي انسان است. اگرانسان داراي چنين ساختمان عصبي نبود، نه تنها نميتوانست اين فعاليتهاي ذهني را در خود بپروراند، بلكه خود زبان را نيز ياد نميگرفت. شما اگر سعي كنيد به عاليترين پستانداران نزديك به انسان، مثلا شامپانزه، زبان ياد بدهيد (زبان به معني انساني آن يعني دستگاهي نظام يافته از علايم قراردادي) بهكاري عبث دست زدهايد. زيرا ساختمان عصبي آن حيوان، او را براي يادگيري چنين دستگاهي مجهز نكرده است. يكي از روانشناسان به آزمايش جالبي دست زده است: روزي كه فرزند او به دنيا آمد، نوزاده شمپانزهاي را هم از باغ وحش گرفت وبه خانه آورد و هر دو را تا آنجا كه ممكن بود در شرايط همانندي بزرگ كرد. نوزاد شمپانزه چيزها يادگرفت ولي وقتي نوبت به آموختن زبان رسيد به كلي درمانده شد و از كودك انساني عقب ماند. اگر كودك انسان زبان ياد ميگيرد فقط به اين علت نيست كه در جامعه بدنيا آمده و از روز نخست اطرافيان با او سخن ميگويند. البته اين مطلب عامل بسيار مهمي است. ولي در اصل، اين يادگيري بدين علت صورت ميگيرد كه طبيعت يا ساختمان ژنتيك اين كودك از طريق وراثت او را براي يادگيري چنين دستگاه پيچيدهاي مجهز كرده است. زبان چيزي نيست كه از طريق وراثت منتقل گردد. زبان دستگاهي است نظام يافته از علايم قراردادي كه ارزش آن علايم و رابطهي آنها با پديدههايي كه به آنها دلالت ميكنند بوسيله اجتماع تعيين ميشود. بنابراين زبان را بايد در اجتماع و از اجتماع يادگرفت. ولي استعداد يا توانايي بالقوه براي يادگيري زبان چيزي است كه ما از طريق وراثت در هنگام تولد با خود بدنيا ميآوريم. اين استعداد يا توانايي بالقوه مربوط به ساختمان و كار دستگاه عصبي ماست كه در نتيجه تكامل در طول هزارها هزار سال بصورت امروزي درآمده است. اگر كودك نوزادي را كه تازه چشم به جهان گشوده است از پدر و مادر و اجتماعي كه درآن متولد شده جدا كنيم و به اجتماع ديگري منتقل كنيم كودك بدن كم و كاست زبان اجتماعي را كه بهآن منتقل شده است يادخواهد گرفت زيرا چنانكه گفتيم، زبان به عنوان دستگاهي از علايم، غريزي و ارثي نيست بلكه نهادي است اجتماعي و قراردادي. اگر جز اين بود انتقال از يك جامعه به جامعه ديگر موثر نميافتاد و در هر صورت كودك به زبان والدين خود سخن ميگفت. ولي قطع نظر از اينكه كودك در اجتماعي كه بدنيا آمده بزرگ شود يا به اجتماع ديگري منتقل شود، به شرط اينكه با او سخن گفته شود، زبان خواهد آموخت. اعم از اينكه اين زبان، زبان والدين و اجتماع نخستين او باشد يا زبان اجتماعي باشد كه بهآن انتقال يافته است، زيرا توانايي يادگيري زبان استعدادي است ارثي كه كودك هنگام تولد با خود همراه دارد. اگر اين استعداد يا توانايي بالقوه نبود، يعني اگر دستگا عصبي و عضلاني كودك از طريق مكانيسم وراثت براي اينكار مجهز نشدهبود، او هرگز زباني را ياد نميگرفت. چنانچه نوزاد شمپانزه كه فاقد استعداد ارثي است از يادگيري آن ناتوان است. به علت تكامل زيستي انسان، مخصوصاً تكامل دستگاه عصبي و بالاخص رشد و نمو مغز است كه يادگيريهاي پيچيده، از جمله يادگيري زبان كه حتي پستانداران نزديك بهانسان از اكتساب آن عاجزند، در انسان امكانپذير گرديده است. مثلا نهنگ دريايي در ميان همهي پستانداران داراي بزرگترين مغز است كه وزن آن به چندين كيلوگرم ميرسد ولي نسبت وزن مغز به وزن بدن در انسان از كليه پستانداران ديگر بيشتر است. دلايلي كه روانشناسان عرضه ميكنند تا نشان دهند با وجود اينكه زبان و تفكر رابطهاي سخت پيوسته دارد تنها شرط آن نيست، مربوط به رفتار بيماراني است كه در نتيجه بيماري يا سانحهاي مغز آنها آسيب ديده است. در فيزيك و شيمي ممكن است محقق شرايط خاصيدر آزمايشگاه بوجود آورد تا رفتار ماده را آنطور كه ميخواهد مطالعه كند. ولي در مورد مسائل مربوط به انسان محقق حق ندارد دستگاه عصبي انسان را بطور آزمايشي دچار اختلال كند تا از آن براي تحقيق خود نتيجهگيري كند. به اين دليل است كه در اكثر مطالعات روانشناسي آزمايشات بر روي حيوانات انجام ميگيرد. ولي موضوع قابل بحث است كه نتايجي كه از مطالع روي حيوانات گرفته ميشود تا چه حد ميتواند در مورد انسان صادق باشد. جواب اين سوال هرچه باشد اين نكته مسلم است كه در باره رابطه تفكر و زبان خود انسان بايد مورد مطالعه قرارگيرد زيرا حيوانات ديگر، حتي پستانداران نزيديك به انسان، داراي تفكر و زبان به معني اخص و انساني آن نيستند و بههمين دليل نميتوانند در اين مورد مفيد واقع شوند. بنابراين رفتار بيماراني كه بطور تصادفي در اثر ضايعهاي دچار اختلال شدهاند تنها مدارك آزمايشگاهي است كه ميتوان بهآن استناد كرد. بيماراني ديده شده اند كه در اثر آسيب مغزي قدرت تكلم يا كنترل گفتار خود را از دست دادهاند ولي با وجود اين ميتوانند فكر كنند. مثلا بيماراني مشاهده شدند كه زبان آنان دچار نابساماني شده بود بهطوريكه وقتي اشيائي را بهآنها نشان ميدادند نام آنها را بياد نميآورند، از توصيف وقايع ساده و معمولي ناتوان بودند، از تعبير جملات سادهي نوشتهاي كه بهآنها نشان داده ميشد عاجز بودند، مقولات دستوري زبان را درهم ميآميختند، ولي با وجود اين، اين بيماران ميتوانستند با موفقيت شطرنج بازي كنند. تعبيري كه از اين پديده ميتوان كرد اين است بيمار ميتواند مفاهيم ذهني را كه براي بازي شطرنج لازم است به آساني بكار برد ولي نميتواند مفاهيم زبان را متقابلا بكار گيرد. برعكس بيماران ديگري ديده شدهاند كه بر اثر ضايعه مغزي قدرت تفكر، تجربه، تعميم و بسياري از فعاليتهاي عالي ذهن را از دست دادهاند در حاليكه دستگاه زبان در آنان دست نخورده و بي عيب باقي مانده است. اين بيماران جملات امري، استفهلامي و خبري را بخوبي ميفهمند و واكنش مناسب را نشان ميدهند؛ ميتوانند درباره وقايع ساده و عيني صحبت كنند ولي نميتوانند درباره مسائل مجرد بيانديشند. مثلا وقتي از يكي از بيمارن خواسته شد كه بگويد «برف سياه است» نتوانست و هربار جواب ميداد «نه، برف سفيد است» دادن يك حكم غلط عمدي يا گفتن دروغ مستلزم تجريد و بريدن پيوند انديشه از واقعيات است. انسانهاي سالم اين كار را به آساني انجام ميدهند. از مجموعه شواهدي نظير آنچه در بالا گذشت، اكثر روانشناسان اينطور نتيجه ميگيرند كه يادگيري و استعمال زبان به عنوان دستگاهي از علايم آوايي قراردادي اختصاص به انسان دارد. تكامل زيستي انسان و رشد و توسعه فوقالعادهي دستگاه عصبي او، به او امكان ميدهد كه چنين دستگاه پيچيدهاي را بياموزد و بكار برد. زبان تنها شرط و تنها عامل موثر در تفكر و ديگر فعاليتهاي عالي ذهن نيست ولي زبان توانايي انسان را در تفكر و ديگر فعاليتهاي ذهني به ميزان معجزهآسايي بالا ميبرد تا جاييكه ميتوان گفت تفكر و استدلال در مراحل عالي و بسيار مجرد از زبان غير قابل تجزيه است. در اين مراحل، تفكر يعني زبان و زبان يعني تفكر. بدون زبان ميتوان تصور كرد كه تفكر و ديگر فعاليتهاي عالي ذهن در انسان وجود داشتهباشند، ولي مسلما اين فعاليتها در مراحل ابتدايي باقي ميماند، چنانكه در بسياري حيوانات ديگر باقي ماندهاند، و هرگز تا اين درجه پرورده نميشوند. برگرفته از مجموعه مقالات زبان و تفكر– نشر فرهنگ معاصر 1373 حروفچين: فرشته نوبخت منبع
-
هنر ارائه و گذري بر ارزش گرافيكي حروف و نوشتههاي روي بستهها اكنون كه فرصتي پيش آمده است تا در حوزه گرافيك بستهبندي صحبت كنيم مناسب است به عناصري كه يك كالاي بستهبندي شده را ارايه ميدهد نگاهي گستردهتر داشته باشيم. در ارايه كالا، اگر تصميم به بستهبندي شدن بـه هر شكل گرفته شده باشد در درجه اول طراحي يا مهندسي بستهبندي مطرح ميشود. مانند بحث سلامت كالا در سفري كه از محل توليد تا رسيدن به دست مصرفكننده (شامل دوام، سبكي، و چيدمان مناسب در كنار هم براي اشـغــال جــاي كمتـر و مخصـوصـاً در بستـه كمحجمتر و ...) دارد. بحث ديگر كه مهمتر هم به نظر ميرسد، گرافيك بستهبندي است؛ به طور كلي و همه جانبه براي تحويل به خريدار. اين جا ميگويم ”خريدار“ نه مصرفكننده. زيرا گفتن ندارد كه وقتي از خريدار صحبت ميكنيم در تئوري جنبههاي متعددي را در نظر ميگيريم تا مشتري را به نحوي وادار كنيم كه كالاي مورد نظر را انتخاب كند. پس گرافيك است كه سهم كلي و نسبتاً همهجانبه دارد. اين تنها زيبايي اوليه يا چاپ تميز يا جعبه زيبا نيست بلكه كليتي است شامل طراحي روي بستهبندي در جهت معرفي هر چه جذابتر. اين جذابيت ظاهري از نكات بسيار مهمي است كه سرنوشت فروش كالايي را كه در سوپرماركت قرار دارد و تعداد و نـمونههاي رقباي آن زياد است، رقم ميزند. فرض كنيد در رديف خمير دندانها، مسواكها، شـكـلات و نظاير اينها يا در دپوهاي وسايل ساختماني و منزل، بين انواع قوطيهاي رنگ، در فـروشـگاههاي ابزار و يراق و يا فروشگاههاي وسايل آرايشي چنين است كه گر چه در جريان حمل بحث بر سر بستهبندي است ليكن در واقع چنان كه ملاحظه ميكنيد بحث مهمتر هنر ”ارايه“ كالا است. به اين مثال كوچك توجه كنيد. تصور كنيد در بخش ميوه فروشي يك سوپرماركت كنار دو سه نوع گوجه فرنگي در كناري يك نوع گوجه فرنگي ببينيد كه همه به شكل مكعب اما به قيمت ساير گوجهفرنگيها باشد. ترديد نكنيد كه نوبت فروش گوجهفرنگيهاي ديگر پس از فروش آخرين دانه از اين نوع خواهد بود. چرا؟ زيرا غير عادي و متفاوت با ديگر نمونههاي مشابه است و ديگر اين كه در يك تضاد بصري با آنها است. مصرف كننده پس از خيره شدن به شكل آن فوري به تكه تكه كردن و خرد كردن آنها در آشپزخانه فكر ميكند كه ميتواند جالب و لذتبخش باشد! اگر اينها را در توريهايي به رنگ بنفش مثلا در رديفهاي سه تايي ارايه كرده باشيم هم رنگ مورد پسند خانمها را مخصوصاً هماهنگ با رنگ گوجه فرنگيها برگزيدهايم و هم تعداد متعارف مورد مصرف چند وعده در كوتاهمدت را. اين كار يعني روانشناسي در محاسبات كاربردي كالا ديگر حتماً هنر ارايه است نه هنر بستهبندي. اگر اين نوع ديد و طراحي بديع در مورد ديگر كالاها با برچسبهاي (ليبل) جذاب و كاربردي همراه باشد، پس بحث ما به گرافيك بستهبندي كشيده شده است. اجازه بدهيد خاطرهاي را در اين مورد برايتان بگويم. حدود ده سال پيش براي انجام كاري يك هفتهاي سفري به استراليا داشتم. تصميم داشتم با يك ساك دستي با وسايل مورد نياز مختصر بروم و بازگردم. به اهل منزل هم سپردم توقع سوغاتي و امثال اينها از من نداشته باشند. فقط يكي از فرزندانم خواست يك كاست ويديوي فيلم مورد نظرش را بگيرم. همين. يكي از علايق من در سفرها (جداي ديدار حتمي از موزهها و گالريهاي هنري كه ناگزير از ديدارشان هستم) مغازهگردي و ديدار از فروشگاههاي بزرگ است كه اصطلاحاً از شير مرغ تا جان آدميزاد را در آن جاها ميفروشند. خوب روز آخر قرار انجام سفارش خريد فيلم مورد نظر شد. در يك فروشگاه بزرگ پس از گذشتن و يافتن كاست فيلم، همچنان كه گشت ميزدم در قسمت وسايل بهداشتي منزل چيزي در ظاهر نظرم را جلب كرد. يك ليف حمام بود در نوعي بستهبندي بسيار جالب با طراحي بديع و لطيف، و جالبتر از آن گرافيك فوقالعاده اين بستهبندي بود. هر چه كردم نتوانستم از انتخاب و برداشتن آن خودداري كنم! در نتيجه هنگام خروج از فروشگاه. پول يك كاست فيلم و يك ليف حمام را پرداخته بودم. شب در اتاق هتل كه ساكم را براي رفتن به فرودگاه مرتب ميكردم بهت زده شده بودم. ملاحظه كنيد: معلم رشته گرافيك به سن و سال من با قصد عمدي نخريدن هيچ چيز، اكنون با يك ليف حمام ساخت ژاپن دارد به وطنش بر ميگردد. يك گرافيست ژاپني ليف حمامي را در جيبم گذاشته و پولش را برداشته است! جالب تر اين كه ليف زنانه بود و از اندازه دستهاي من كوچكتر و من هرگز از آن استفاده هم نكردم. اين حد يك كار گرافيكي تجاري موفق است براي بستهبندي يك كالا. هنگامي كه رديف خمير دندانها، بستهبندي شكلات و ... را مثال ميزدم، دقيقاً كانون توجه، گرافيك بستهبندي بود. بنابر اين مايلم توصيهاي به صاحبان كالا كه قصد فروش دارند بكنم. در درجه اول متوجه مرتبه و جايگاه و ارزش كالاي خود باشند. در درجه بعد با آگاهي و گشادهدستي در خصوص طراحي گرافيك كالاي خود برخورد كنند. اگر توليدكننده هنگام برخورد با موضوع طراحي گرافيك از خود خست نشان دهد يا بيميلي نمايد به طور قطع فروش كالايش در بازار با مشكلي مواجه خواهد شد. پس لازم است صاحبان كالا براي ارايه كالاي خود در جستجوي هنرمندترين و آگاهترين گرافيستهاي تجاري باشند. كسي كه بر جوانب گوناگون كارهاي گرافيكي و روانشناسي كارش مسلط باشد تا بتواند حداكثر هماهنگيهاي عناصر مناسب معرفيكننده و جذاب ساختن كالا را در منظر خريدار فراهم سازد. در تلف كردن سرمايه؛ متاسفانه ديده ميشود بعضي صاحبان و توليدكنندگان كالا كه هم بعضاً ارزش كالايشان بالاست و هم دوام و طول و لزوم استفادهشان، در ميان ميلياردها تومان سرمايهگذاري براي مراحل گوناگون توليد و عرضه، هنگام برخورد با جنبههاي گرافيكي پروژه كمترين توجه را بدان كرده و گاهي اصلاً آن را نميبينند! از باب تجربه عرض ميكنم يكي از كارهاي مرسوم و موثر و اطمينانبخش در رسيدن به گرافيك قوي و موثر و قابل رقابت در بازار، سفارش يك پروژه به چند نفر گرافيست است. (همراه با پرداخت حقالزحمه پيشطرحها) و در نهايت پروژه گرافيك كالا را به دست خبره سپردن تا همين روند را به شكل صحيحتري طي كرده و كار را برايشان به انجام رساند. خود اين نوع رفتار نشان از سطح آگاهي و سليقه بالاست. گذشته از اينها توليدكننده با اتخاذ چنين روشي خود در معرض آموزش و كسب آگاهي قرار ميگيرد و بر معيارهاي اين كار بيشتر آگاه ميشود و قطعاً روي موارد ديگر تصميمات و رفتارش در توليد نيز تاثير ميگذارد. ديگر چه بگويم. هنگامي كه صاحب كالا ميخواهد گرافيك كالاي خود را (كه در اين جا مراد بيشتر از همه نوع ارايه آن و به طور اخص نوشتار مورد بحث است) به گرافيست بسپارد، بايد به چند نكته اهميت دهد. مهمترين، اين است كه به ذهنيت گرافيست بها داده و در غناي اطلاعات مربوط به كالا كوتاهي نكند و حداكثر اطلاعات همه جانبه راجع به آن كالا را در اختيار او قرار دهد. جالب است بدانيد حتي كالاهاي باد كرده در انبار با ارائه هنرمندانه گرافيكي با سود بيشتر به فروش ميرسد. با مثالي بر اهميت هنر گرافيك به ويژه خطنوشتهها (تايپوگرافي اثر) تاكيد ميكنم. بارها پيش آمده كه ناشران كتب مانده در انبار را با عوض كردن جلد و تهيه روكش نو به فروش مـيرسانند. ايشان همان محتواي پيشين را با گـرافـيـك كه تنها در مورد جلد كتاب اعمال ميشود به بازار عرضه كرده و غالباً موفق نيز ميشوند. اگر بخواهيم به طور ملموس و واقعي ارزش خط نوشته و هنر گرافيك را در جاذبههاي بصري كالا درك كرده يا محك بزنيم، كافي است به ويترين كتابفروشي نظري بيفكنيم. آن جاست كه ارزشهاي موجود در نوشتهها و تايپوگرافي نمود بيشتري پيدا ميكند. همين طور است روزنامههايي كه در كنار يا روي همديگر در دكه و بساط روزنامهفروشيها با يـكــديگـر در رقـابـت هستنـد. احسـاسـات و انرژيهاي متفاوتي كه از هر كدام از اين تركيبات خـط نـوشته تراوش ميكند بستگي به قدرت بصري گرافيكي آنهاست. ما بدون اين كه متوجه شويم تحت تاثير هنر گرافيك كالا قرار ميگيريم. گفتم كه گرافيست ميتواند دست در جيب هـمـكارش بكند و چيزي را كه اصلاً به درد همكارش نميخورد به او بفروشد! اكـنـون بـيفايده نميبينم در مورد چند كلمهاي صحبت كنم. ابتدا مايلم توجه شما را به نكتهاي جلب كنم: ما مردمي هستيم كه به كلام اهميت زيادي ميدهيم به شكل كلمه، معني آن و فعل خواندن براي ما اهميت دارد. از اين روست كه ميبينيم در جامعه ما از جايگاه ويژهاي برخوردار است زيرا مردم خوشنويسي و خطاطي را نه تنها ميبينند بلكه آن را ميخوانند. دو فعل خواندن و نوشتن همواره در كنار هم و امري مهم تلقي شده است. يكي از علل اين گرايش خاص وجود شعراي ما بوده است. تعداد، اهميت و بزرگي شعراي ايران نسبت به كشورهاي ديگر بالاتر و برتر است. زيرا از اساس ما مردميكلاميهستيم. اگر در گرافيك خود به اين نكته توجه كافي داشته باشيم آن وقت اهميت نوشته نسبت به تصوير براي ما نقشي تعيين كننده خواهد داشت. يعني ما به اين نتيجه مـيرسـيم كـه آيا موفقتر نخواهيم بود اگر به نوشتههايمان اهميت بيشتري بدهيم؟ من فكر ميكنم در مقام مقايسه بين طرحهاي گـونـاگـون گرافيكي روي بستهبندي يك قلم كالاي خاص اگر طرحي ساخته شده از نوشته وجـود داشته باشد كه البته پرداخت گرافيكي خوبي روي آن شده باشد به ميزان زيادي نسبت به بستههاي اطراف خود جلب توجه بيشتري خواهد كرد. يك دليل آن اين است كه وقتي شما روي يك نوشته كار گرافيكي انجام ميدهيد تنها آن را تزئين نميكنيد. اگر بتوانيد در تركيببندي آن شكلي بديع به وجود آوريد اين تركيببندي پديده بصري خيالانگيزي است از تلفيق تصوير و نوشته با هم. در اين جا در واقع شما دو عنصر بصري مستقل را در هم آميخته و به يك عنصر بصري تبديل ميكنيد. به اين معني كه بار گرافيك و تصوير را در نوشته ميريزيد. واضح است در چنين حالتي قدرت القايي اثـر جـديـد بيشتر شده است. همين جا بايد يادآوري كنم وقتي ما از خطاطي صحبت ميكنيم منـظـور خـوشنـويسي نيست. خط كاربردهاي زيـادي دارد. گاهي به دليل كثرت استفاده از خـوشنـويسـي در صورت بكارگيري آن نتيجه مـعكـوس حـاصـل مـيشـود. يعنـي اثـر ديـده نميشود. در واقع هنگام كاربرد خط در گرافيك هـمواره بايد دقت كنيم كلمات و نوشتهها به گونهاي تنظيم و تركيب شود كه به عنوان يك تصوير بديع نظر بيننده را جلب كند. يقين داشته باشيد اين كار موفقتر خواهد بود. ميخواهم به اين نكته اشاره كنم كه اگر شما كلمهاي را اندكي ناخواناتر، با شكلي غير معمولتر و با ارائهاي زيباتر و بديعتر در معرض ديد قرار دهيد اين تصوير اثري خيالانگيز در ذهن ميگذارد. اي بسا از اين طريق بتوان رهگذري را كه قصد خريد ندارد جلب كرده و او را نسبت به كالا كنجكاو و علاقمند كرد. از آن جا كه در اين حركت يك ساختار آشنا به شكل بديع تبديل شده طبيعي است كه به عنوان يك نقش غير متعارف توجه را جلب كرده و بيننده را در مقابل خود متوقف ميكند. مانند همان كاري كه آن ليف ژاپني با من كرد. البته در اين بحث ما حداكثر استفادهاي را كه از خط ميتوان كرد مورد نظر قرار داديم. يعني كاربرد نوشته و خط بدون اين كه بخواهيم پيام نوشتاري خاصي را به بيننده برسانيم. ميتوان اين را يك بلندپروازي در عالم خط دانست. اما از اين بلندپروازي يعني گرافيكي منحصر به خط و خطاطي تا سادهترين شكل آن كه هماهنگ كردن يك نوشته با تصوير و موضوع باشد طيفي وسيع وجود دارد كه اين طيف مورد نظر ماست. اينها همه در گرافيك و به دست طراح گرافيك تجلي پيدا ميكند. طراح گرافيك است كه ميتواند نوشته يا قطعه خطي را كه خوشنويسي شده و به چشم بسياري از بينندگان عادي و معمولي ميآيد چنان پرداخت كرده و با عناصر و تركيبات گرافيكي و تصويري درآميزد كه توجه هر رهگذري را جلب كرده و او را وادار به توقف كند. اين كار طراح گرافيك است. خوشنويس خوش مينويسد اما طراح گرافيك است كه ميتواند يك قطعه خوشنويسي شده را با هنر خود به زندگي مردم وارد كند. پس بهتر است در اين جا توليدكنندگان و صاحبان نامهاي تجاري را متوجه اهميت هنر گرافيك كنم. مخاطبان ما ديگر ميدانند كه وقتي ما درباره گرافيك صحبت ميكنيم طيف گستردهاي از دانشهاي مختلف را در نظر داريم كه گرافيست به كار ميگيرد تا اثري جذاب، بديع و قابل قبول ارائه دهد. از اين جهت ميتوان گرافيك را يك علم دانست كه بخش مهمي از آن نيز به هنر يا Art تعلق دارد. آن دانشها نقش بيشتري در تعريف يك گرافيست دارند. به عنوان مثال وقتي گرافيست در جريان طراحي يك بسته عطر به عنصر نوشته فكر ميكند اين كاملا متفاوت است با زماني كه همين گرافيست مشغول طراحي بستهبندي يك قطعه صنعتي است و به نوشته آن فكر ميكند. گرافيست به همه جوانب كار فكر ميكند. ابعاد كالا، محل عرضه آن در فروشگاه، كاربرد آن و مصرف كنندگان آن. تمامياين موارد در خصوص بستهبندي عطر و قطعه صنعتي با يكديگر تفاوت دارند. اما همه در انتخاب مصرف كننده موثر هستند. نوشته روي يك كرم نرم كننده دست نميتواند شبيه نوشته روي بسته يك قطعه صنعتي و يا نام يك فيلم ترسناك كه بر سر در سينما نوشته باشد. پس زبان بصري براي خط وجود دارد. يعني همان اصول و قراردادهاي حروف كه نزد همه ما شناخته شده است و همه ما از طريق آن اصول ميتوانيم حروف و نوشتهها را بخوانيم اگر با عناصر و نيروهاي بصري درآميزند ميتوانند ما را به بار معنايي خاصي برسانند. همه عناصر دروني و بيروني يك كالا بايد با هم هماهنگ باشند. بستهبندي و آن چه از نوشته و تصاوير بر روي آن است نيز شامل همين اصل ميباشند. شكل و حالت نوشته بايد با ماهيت كالا تطابق داشته باشد. ذهني كه به دنبال يك كالاي لطيف ميگردد به سرعت با تصوير و نوشتهاي كه لطافت را به او ميرساند منطبق شده و اول آن را ميبيند. چون ذهن او با سمبلهايي از لطافت مشغول شده و به سرعت آن را تشخيص ميدهد. كالايي مانند عطر كه با هدف ايجاد جاذبه و حس خوشايند و در نهايت ارتقاء شخصيت مصرف ميشود هيچ گاه در بستهبندي كه به قدر كافي مرغوب و شكيل نباشد موفق نخواهد بود. چون كسي را كه به دنبال شخصيت و سمبلهاي آن است جذب نميكند. چنين تضادي هيچ گاه براي كالاهاي معروف پيش نميآيد. يكي از راههاي تشخيص كالاي قابل اعتماد و كالايي كه به گذشته و آينده آن ميتوان اعتماد كرد همين هماهنگي در عناصر تشكيل دهنده آن است. نوشته يا لوگوتايپ روي بسته نقش موثري در اين جا بازي ميكند. هنگاميكه ميبينيم عناصر نوشتاري روي بسته از اصالت و هماهنگي كامل با مجموعه كالا برخوردار نيستند به همه چيز كالا شك ميكنيم يا حداقل به سوي كالاي هماهنگتر جذب ميشويم. مرجع: ماهنامه صنعت بستهبندي