جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'رمان نو'.
1 نتیجه پیدا شد
-
صفت نو، فی نفسه، نه بهتر از صفت دیگری است و نه بدتر، بلکه به خودی خود بر چیزی دلالت نمیکند و از دیرباز میدانیم که این صفت در ادبیات ما به همه آثارِ بزرگ گذشته که نمایانگر این تحولِ دائمی و ضروری قالبها بودهاند اطلاق شده است؛ تحولی که بدون آن، هنر داستان نویسی و به طورکلی هنر، نه میتواند پیش برود و نه زنده بماند. (اثر استاندال نیز به اندازه اثر پروست «نو» بوده است.) پس اگر در آغاز دهه پنجاه، این صفت دقیقاً برای نشان دادن نوع خاصی از رمان بهکار رفته است، که برخلاف سنتِ رایج شکل گرفته بود، طبعاً میبایستی دلایلی خاص داشته باشد. تنها در پرتو اصل آثار و نیز اصولی چند میتوان به این دلایل پی برد. [h=3]1. چارچوبه نظری و عقیدتی[/h] از برخی داده های کم اهمیت نباید غافل بود. اگر ناشرِ جوانی به نام ژروم لندون (Jerome Lindon) مسئولیت انتشاراتِ مینویی (Minuit) [ نیمه شب ] را به عهده نگرفته بود و همزمان با فعالیتِ سیاسی متهورانه، به چاپ و انتشار یک رشته کتابهای غریب دست نمیزد که ناشرانِ دیگر از چاپشان ابا داشتند، شاید هرگز «رمان نو» به وجود نمی آمد. این نام معمولاً میتواند این تصور را ایجاد کند که پای گروه و نهضت و مکتبی در میان است. اما چنین تصوری اشتباه است، زیرا آثار نویسندگانِ رمان نو هیچ شباهتی با هم ندارند، اما یک رشته از شرایطِ تاریخی و اجتماعی و اقتصادی این تصور را تقویت کرده است. لوسین گولدمنلوسین گلدمن (Lucien Goldman) (1970-1913) به هنگام تحلیل این شرایط، به این گمان رسیده است که این ادبیات تازه داستانی در عصری پیدا شده بود که تحولات جامعه، ظهور پدیده های تازه و انفعالی شدن روزافزون افراد در یک نظام مصرفی منجر به این میشد که برای اشیاء نوعی برتری نسبت به آدمها قائل شوند (فراگرد شیءوارگی (Réification) که لوکاچ مطرح کرده است). گولدمن با توجه به این دید، خبر از ظهور رئالیسم تازه ای داده است که در آن برتری با «شیء» خواهد بود. در واقع به نظر میرسد او فراموش کرده است که ماجرای «رمان نو» شاید در درجه اول یک ماجرای دال (Signifiant) است و اگر انقلابی روی داده است، در درجه اول حاصل کسب آگاهی نسلی از نویسندگان از نقش قالبهای کلامی و صوَر بلاغی، قدرتهای «مولّدِ» نوشته و زبان در همه آفرینشهای داستانی است. تردیدی نیست که این کسب آگاهی بر ضد اگزیستانسیالیسم بوده است که در ادبیات برای «پیام» حق تقدم قائل بود و نوعی گفتمان متعهد را میپسندید که در حوالی 1950 با قدرت ضعیفی به میدان تأثیرگذاری در تاریخ قدم گذاشته بود. (رمان نو همزمان بود با جنگ الجزایر و بازگشت ژنرال دوگل به قدرت.) عقب نشینی اگزیستانسیالیسم محسوس بود و هرچند که میشد درسهایی از شیوه نگارش سارتر یا کامو (که با اینحال، رُب ـ گریه انتقاد از او را فراموش نکرد) گرفت، نویسندگان از تورم کلامی، «عقاید» و پرگوییها دور میشدند: توسل به اشیاء و به صور توصیفی، درمان این بیماریها و ابراز نوعی بی اعتمادی به آنها بود. ضمناً ترجیح میدادند که از آن بـه بعد، بـه آثار مهم ادبیات جهانی متکی باشند که نویسندگانش در نیمه اول قرن، بلـندپروازیهـایی در ساختـار و شکل اثر از خود نشان داده و، در عین حال، معنای تازه ای به ترکیب و دید داستانی بخشیده بودند: جویس، فاکنر، کافکا، ویرجینیا وولف و کمی بعد بورخس؛ و در نحله فرانسوی، پروست. نویسندگان رمان نو این وجه مشترک را دارند که این تأثیرات را عمیقاً درونی کرده اند. بهتر است اضافه کنیم که سینما، این هنر برتر قرن بیستم نیز، همانگونه که تعـدادی از اولیـن متون نظریشان نشان میدهد، بـر نوشته آنها و تلقیشان از داستـان تأثیر گذاشته است. مجموعه این شرایط و تأثیرات به نوعی پژوهش منجر شد و به سرعت شکل کوششی را گرفت برای قرار دادن یک زبان روایی ــ که در درجه اول در سطح صوری «عمل میکرد» ــ به جای رمانِ سنتی. رولان بارت (Roland Barthes) (1980-1915) در مقاله های مشهورش که همزمان با اولین کتابهای آلن رُب ـ گریه (در سالهای 1954 و 1955) منتشر میشد و تفسیرهای انتقادی اش اهمیت تعیینکنندهای برای این نوع ادبی نوزاد داشت، آن را ادبیات عینی (Objective) یا ادبیات تحتاللفظی (Littérale) مینامید و از اینکه میدید این نوع ادبی میخواهد «حتی قالب داستان را گندزدایی کند» و شاید بتواند شرایط «غیرشرطیشدن خواننده را در قبال هنر ماهیتگرای بورژوایی فراهم آورد» سخت خوشحال بود.
- 3 پاسخ
-
- 1
-
- نوگرایی درادبیات
- اگزیستانسیالیسم
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :