سلام خوبیین
این تاپیک رو زدم تا از دیوونه بازیترین کارهایی که تا حالا انجام دادیم بیاییم بگیم کمی دور همی باهم باشیم
راسته میگن دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
اولین دیوانگی من
14 سالگیم آخراش بود ....
اوج دوران خوشی ومدهوشی....
عشق فوتبال و گل کوچیک با آجر...امـــا اون تابستون میخواستیم تیر دروازه ای درست کنیم آبرومند:girl_yes2:
درگیر پیدا کردن آهن بودیم
که یکی گفت آهن میلگردای خونه اس که دارن سر کوچه میسازن خیلی کره س یکی شو برداریم بسه
یدونه ازونارا 4- 5 نفری ور میداریم و الفراررر:th_running1:
رفتیم دیدیم کارگرای افغانیش شیش دنگ حواسشون هس:icon_pf (34):چی کار کنیم ؟؟؟
نقشه کشیدیم یکی از بچها باسنگ بزنه به شیشه نگهبانی طرف تا اومد بیرون در بره ما هم 4 نفری میلگرد و ور داریم در ریم
یه آجر نصفه....
یه پسر بچه خستــــه...
سنگ رو زد......:gnugghender:صدای آخ بلندی اومد دیدیم 2 نفر با چوب یکی سرش شکسته اون یکی دستش آجر اومدن بیرون دنبال رفیق ما ..اون سرعتش در حد دونده جاماییکاییا بود در رفت و اونا دنبالش ما خوشحال رفتیم سراغ آهنا ...
چهار نفری هرکدوم یه بخشی از میلگردرو گرفتیم:hapydancsmil:
یک..دو...سه...ور داریم...
داشتیم خوشحال میرفتیم :hapydancsmil:دیدیم دیگه نمیریم....اِ چی شد...؟؟؟؟
دیدم بچها میلگردو انداختن و فراررررر؟؟؟!!!
برگشتم دیدم
یه یارو غول تشن اون سر میلگردو گرفته منم آخرین نفر اصلا حواسم نبود اومدم در برمطرف یقمو گرفت 1 متری زمین آورد منو رو هوا....:icon_pf (34):
چشمتون روز بد نبینه اون سرشکسته و بقیه رفیقاشم اومدن آی من و زدن آی زدن گردنم و گرفته بودن داشتم عزراییل و میدیدم...یکی رفت با خمون آجره یزنه تو سرم که دیگه مردم نزاشتن
خلاصه ملت اومدن کمک چون اونام افغانی بودن طرف منو گرفتن ولی تا یه سال میخواستم برم مدرسه هروز صبح اون افغانیه مینداخت دنبالم که یه فس دیگه مارو بزنه
ما هم همش در حال فرار کل دوران راهنماییمو من فرار میکردم
این اولین دیوونه بازی قابل گفتنم بود بقیه دییونه بازیامو بعدا با سانسور زیاد میگم براتون