در سال 1968 در اروپا انقلابی فکری رخ داد. انقلابی که در پی اعتماد کامل جامعه به فناوری و نوسازی تک بعدی در چارچوب نظام سرمایه داری رخ داد.
در این انقلاب گروه های اجتماعی مختلف مانند زنان، جوانان، کارگران و ... متوجه تناقض های فکری آن زمان شده و با آن به مبارزه پرداختند.
جوانان معترض آن زمان خود را "نسل شصت و هشتی" می نامیدند.
ایشان از نظر فکر تولدی دیگر یافته بودند و با پیگیری مستمر و واقع بینانه در سویی حرکت میکردند که امروز دست آورد های آن به ثمر نشسته است.
یکی از اتفاقاتی که در این دوره رخ داد ، "نقد خرد ناب" بود و خردورزی جای خردباوری را گرفت و خرد را به یکی از ابزارهای شناخت تقلیل داد.
در این سالها آشکار شد که حقیقت مطلق ادعایی بیش نیست و حقیقت طی مرحله ای از شناخت تا تاویل نهایی رفته رفته ساخته میشود و این بدان معناست که به تعداد چشم ها،چشم انداز و حقیقت وجود دارد.
بدین طریق نوعی نسبی گرایی پدید می آید و انسان اروپایی دهه هفتاد میلادی در می یابد همه چیز نسبی است و وابسته به زمان و مکان است. و این تاکنون ادامه دارد.
***
از طرفی انسان شرقی با توجه به نوع تفکری که سالها با آن زندگی کرده - تفکر خیر وشر، خوب و بد، خدا و شیطان و ... - همه چیز را دو دوئی میبند و در زندگی خود دوگانه پندار است. آن چه را که با ارزش های وی همخوان است، مجاز به وجود و حیات و آنچه را که با ارزش های وی ناهمخوان است را شایسته مجازات میبیند.
سوال اینجاست، از نظر شهروندانی که در این انجمن عضویت دارند، کدامین نوع تفکر مورد پسند است؟ و اگر نقدی بر آنها وجود دارد، تبعاتش چیست؟
و سوال دوم، در نوع این شیوه تفکر، آیا ایرانیان هنوز به تناقص نرسیده اند؟