رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'درباره صد سال تنهایی'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. برگردان: ليلي گلستان. صفيه روحي من برحسب تصادف دست به قلم بردم. شايد براي اينکه به يک دوست ثابت کنم که نسل من مي‌تواند نويسنده ساز باشد. و گذاشتم که به دام بيفتم: نوشتن را دنبال کردم و متوجه شدم که هيچ چيز در دنيا به اين حد برايم لذت‌بخش نيست. - گفتي که نوشتن يک لذت است، اما گفته‌اي که رنج هم هست... - هردوي اينهاست. در ابتداي کارم، وقتي اين حرفه را کشف کردم، برايم يک حرکت شادي‌بخش بود، و تقريباَ غير متعهدانه. در آن زمان، بعد از اتمام کارم در روزنامه، حدود ساعت دو يا سة صبح، قادر بودم چهار پنج سطر، يا لااقل دو صفحه از يک داستان را بنويسم. يک بار در يک نشست يک نوول نوشتم. - حالا چطور؟ - حالا خوشحال مي‌شوم اگر بتوانم يک پاراگراف خوب را در يک روز بنويسم. و حالا با گذشت زمان عمل نوشتن به يک رنج تبديل شده. - چرا؟ با آگاهيي که پيدا کرده‌اي، بايد نوشتن برايت راحت‌تر باشد. - دليل آن فقط اينست که آدم به مسئوليت بيشتر واقف شده. مثل اين است که هر نوشته‌اي، امروزه يک طنين گسترده است و بيشتر با آدمها تماس حاصل مي‌کند. - شايد اين اثر شهرت است. شهرت تا اين حد آزارت مي‌دهد؟ - براي نويسنده‌اي که هدفش شهرت ادبي نيست، بدترين چيز اين است که ببيند کتابهايش مثل نان فروش مي‌رود. من متنفرم از اينکه ببينم تبديل به يک نمايش عمومي شده‌ام. از تلويزيون بيزارم، از جلسه و کنفرانس و ميزگرد و.... - مصاحبه... - همين‌طور است. براي هيچکس آرزو نمي‌کنم که صاحب شهرت شود. آدم خودش را مثل کوهنورداني حس مي‌کند که پدر خودشان را درمي‌آورند تا به نوک قله برسند و همين که رسيدند چه مي‌کنند؟ پايين مي‌آيند، يا سعي مي‌کنند که پنهاني پايين بيايند و هرچه هم موقرتر بهتر. - وقتي جوان بودي، مجبور بودي براي گذراندن زندگي، روزنامه‌نگار شوي. شبها مي‌نوشتي، سيگار هم فراوان دود مي‌کردي... - روزي دو بسته. - امروز چطور؟ - سيگار نمي‌کشم. فقط روزها کار مي‌کنم. - صبح. - از نه صبح تا سه بعدازظهر، در اتاقي آرام و گرم. سر و صدا و سرما اذيتم مي‌کند.
×
×
  • اضافه کردن...