جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'خدا در ادیان سامی'.
1 نتیجه پیدا شد
-
خیلی جالب بود. از شجاعالدین شفا 1) تفاوتهایی سترگتر از اشتراک: خدا در یهودیت، مسیحیت و اسلام [1] آنچه امروز در جهانِ مسیحیت بهنام کتابِ مقدس (Bible) عرضه میشود، مجموعهای از دو بخش ”عهدِ عتیق“ و ”عهدِ جدید“ است که تورات قسمتی از بخش اول و انجیل قسمتی از بخش دوم آن است. عهدِ عتیق که پنج کتابِ اولِ آن اختصاصاً ”توراه“ نام دارد، جمعاً شامل 24 کتاب است که نه تنها بهصورتِ یکجا نازل نشدهاند، بلکه تدریجاً و در طولِ بیش از یکهزار سال توسطِ افراد یا گروههایی از کاهنانِ یهودی به اسم 26 پیغمبری که نامشان بر این کتابها نهاده شده نوشته شدهاند. عهدِ جدید نیز که چهار کتابِ اولِ آن اختصاصاً انجیل نامیده میشود، جمعاً شامل 27 کتاب و رساله است که در طولِ دو قرن توسطِ افرادی مختلف نوشته شدهاند که هیچیک از آنها از حواریونِ عیسی نبودهاند. خودِ عیسی تا هنگام مرگِ خویش اساساً از وجودِ کتابی بهنام انجیل بیخبر بوده است. [اما] تقریباً همهیِ مسلمانانِ جهان – منجمله ایرانیان – بر این تصورند که تورات و انجیل دو کتابی هستند که از جانبِ خداوند بر موسی و عیسی نازل شدهاند، بههمان صورت که قرآن بر محمد نازل شده است. این اعتقاد عمدتاً از تصریح خودِ قرآن ناشی شده است که: ”آن خدایی که قرآن را بر تو (محمد) فرستاد، تورات و انجیل را نیز بر موسی و عیسی فرستاد.“ (بهعنوانِ نمونه: سوم از آلِ عمران) ولی واقع امر این است که تورات و انجیل، هیچکدام نه کتابی واحد هستند و نه موسی و عیسی آنها را بهصورتِ وحی از آسمان دریافت داشتهاند. در تاریخ مذاهبِ جهان تنها شخص دیگری بهغیر از محمد که مدعی دریافتِ مستقیم کتابی از جانبِ خداوند شده، جوزف اسمیت بنیانگذار فرقهیِ مذهبی مورمون در آمریکا [2] است. اصل زیربنائی هر سه آئین ”توحیدی“ این است که آفریننده و گردانندهیِ کائنات خدایِ واحدی است که در تورات یهوه، در انجیل پدر آسمانی و در قرآن الله نام دارد. در هر سهیِ این کتابها آفرینش کائنات و خلقتِ آدم بهدستِ این خداوند بهصورتی مشابه روایت شده است. پیامبرانی که وی برایِ نوع بشر میفرستد پیامبرانی مشترک هستند، و قوانین مذهبی که اعلام میدارد قوانینی غالباً مشابهند. با اینهمه، ماهیتِ آسمانی و زمینی این خدا در آئینهایِ یهودی و مسیحی و اسلام بهصورتی چنان بنیادی با یکدیگر تباین و گاه صریحاً تناقض دارد که غالباً یکی دانستن این سه خدا را غیرممکن میکند. جهانِ توحیدی اگر هم در تئوری یک خدایِ واحد بیش ندارد، در عمل دارایِ سه خدا است که وجوهِ اختلافِ آنها بیشتر از وجوهِ مشترکشان است. خدایِ تورات که يهوه نام دارد (و در تورات 6823 بار از او نام برده شده است) صرفاً خدایِ قوم يهود است و خودش نيز خدایی صددرصد يهودی است. پیامبرانی که از جانبِ خود میفرستد منحصراً پیامبرانِ ملتِ یهودند و به کفر یا ایمانِ دیگران کاری ندارند. تعالیم و قوانین آنان کلاً بر این محور میگردد که منافع خاص قوم یهود از هر راهی که لازم باشد حفظ شود، ولو این مستلزم آن باشد که مسائل اخلاقی و انسانی بسیاری زیر پا گذاشته شوند و حقوق مشروع ملتهایِ دیگری نادیده گرفته شوند یا کسانِ بسیاری بهناحق کشته شوند. در جریانِ حوادثِ روزمره یا وقایع مهم از قبیل جنگها و بلایایِ آسمانی و زمینی، یهوه شخصاً از آسمان به زمین میآید تا مسائل مربوط به قوم برگزیدهیِ خود را مستقیماً سرپرستی و در صورتِ ضرورت اداره کند، و در همهیِ این موارد در موضع یک خدایِ یهودی عمل میکند و نه خدایِ همهیِ اقوام و همهیِ سرزمینها. با پیغمبر خودش قرارداد میبندد که اگر پسرانِ اسرائیل ختنه شوند او در عوض سرزمین کنعان را برایِ همیشه به آنها ببخشد، و بعداً نیز شهرهایِ متعددِ این سرزمین را یکی پس از دیگری تسلیم آنها میکند با این شرط که در هیچکدام از آنها نه تنها مرد و زن و کودک بلکه گاو و گوسفند و بزغاله و سگ و گربهای را نیز زنده نگذارند. با یک پیغمبرش کباب و آبگوشت میخورد و زیر درخت استراحت میکند. با پیغمبر دیگرش کشتی میگیرد و زورش به او نمیرسد. در شبِ تاریک دنبالِ پیغمبر دیگرش در بیابان میدود تا او را بهعلتِ ختنهنبودن بکشد. به پیغمبر دیگرش دستور میدهد که رویِ نانِ روزانهاش گه [سرگین انسان] بمالد و بخورد. از پیغمبر دیگرش میخواهد که با زنی زنازاده و زناکار ازدواج کند. به پیغمبر دیگرش شکایت میکند که دو خواهری که معشوقهیِ او [یعنی یهوه] بودهاند یکی پس از دیگری سرش کلاه گذاشته و با دیگران زنا کردهاند. دخترانِ نازپروردهیِ اورشلیم را غضب میکند و فرمان میدهد که دیگر مو بر فرج آنها نروید. رودههایِ کسانی را که به او بیاحترامی کردهاند از مقعدشان بیرون میآورد. با شیطان بر سر بندهاش ایوب شرطبندی میکند [و او را به بدترین بلاها و رنجها مبتلا میسازد.] به پیغمبر دیگرش پرخاش میکند که چرا با زنِ یکی از سردارانِ خود زنا کرده است در حالی که خودِ یهوه حاضر بوده است زنانِ دیگری را به آغوش او بفرستد. نحوهیِ دقیق کبابکردنِ گاو و گوسفند را چون یک آشپز کهنهکار به پیغمبر اولوالعزم خودش تعلیم میدهد و اخبار محرمانهیِ دربار یهود را مانندِ یک مأمور خفیهیِ اطلاعاتی بهگوش پیامبر دیگرش میرساند. در نقش یک رئیس مافیا به یهودیانِ مصر توصیه میکند که از همسایگانِ مصریِ خود هرقدر بتوانند طلا و نقره به امانت بگیرند تا آنها را در خروج از این کشور با خودشان ببرند، و خودِ او در عرض یکشب چند میلیون نوجوان و کودکِ مصری و حتی گاو و گوسفندهایِ نوزاد را با دستِ خویش سر میبرد. در انجیل؛ همین خداوند تبدیل به خدائی دوشخصیتی میشود که در هیچ آئین دیگر اساطیری یا توحیدیِ تاریخ جهان مشابهِ او را نمیتوان یافت، یعنی برحسبِ آنکه کدام انجیل از انجیلهایِ چهارگانه و کدام رساله از رسالههایِ عهدِ جدید بهدستِ چه کسانی نوشته شده باشد، از موضع خدایِ ترسناک، انتقامجو، فریبکار و حسودی چون یهوه به موضع خدایِ مهربان، نیکدل، بخشنده و بیعقدهای چون پدر آسمانی عیسی تغییر ماهیت میدهد. چنین خدایی پیوسته ناگزیر است نقش کارگردانی را داشته باشد که در آنِ واحد هم کینهتوز است و هم با گذشت، هم سختگیر است و هم آشتیجو، هم خدایی منحصراً یهودی است و هم پدری است که همهیِ افرادِ بشر را به چشم فرزندانِ خویش مینگرد، و غالباً در این جمع اضداد خودش نیز تکلیفِ خویش را نمیفهمد. در قرآن، خدا نه خدایِ صددرصد کینهتوز، ترشرو و بیرحم تورات است و نه خدایِ دوشخصیتی انجیل، بلکه خدایی در حدِ اعلی مطلق و خودکامه است که بیرون از او هیچ قانونی، هیچ ارادهای و هیچ واقعیتی وجود ندارد و حتی ”برگی بیاجازهیِ او از درختی فرو نمیافتد“ و هر آنچه در آسمان و زمین میگذرد، از جزء تا کل، الزاماً بههمان صورتی میگذرد که او خواسته است. فریمن کلارک، پژوهشگر تاریخ مذاهب و مؤلفِ کتابِ معروفِ ”مذاهبِ بزرگ“، این هر سه واقعیت را چنین خلاصه میکند که خدایِ موسی قدرتِ ترسناکی است که همیشه در میانِ بندگانِ خودش زندگی میکند و شریکِ همهیِ درستیها و نادرستیهایِ آنها است، خدایِ عیسی هم بالایِ سر آدمیان است و هم در درونِ آنها است، و خدایِ محمد صرفاً در بالایِ سر آنها است و از موضع فرمانروایِ مطلقی با آنان سخن میگوید که هیچوقت از مسندِ خدایی خودش فرود نمیآید. 2) یهوه؛ خدایِ منحصربهفردِ یهودیت میانِ این سه برداشتِ مختلف، اگر برداشتِ خدایِ مسیحیت پدرانهتر و برداشتِ خدایِ اسلام سرورانهتر است، برداشتِ خدایِ یهودی پرآب و رنگتر و خواندنیتر است، زیرا وی بر مبنایِ آنچه در تورات از او حکایت میشود هم الوهیم یهودی است، هم آتونِ مصری، هم مردوخ بابلی، هم بعل فنیقی، هم زئوس یونانی، هم ژوپیتر رومی، و در جمع همهیِ خدایانِ تاریخ، هیچ خدایِ دیگری چه از نظر خصائص شخصی و چه از نظر فراوانی و تنوع ماجراهایی که وی بازیگر اصلی همهیِ آنها است با او برابری نمیکند. بهتر است شما هم با شماری از این ماجراها و این خصائص، از خلالِ صفحاتِ خودِ تورات که در اینجا عیناً یا بهصورتِ تلخیصشدهیِ آن برایِتان نقل میکنم آشنا شوید[3] : 2.1) اسرائیل؛ رویارویِ یهوه خدا در شبی تاریک و در صحرائی خلوت با پیغمبرش یعقوب کشتی میگیرد و با اینکه این کشتی تا سپیدهدم ادامه مییابد موفق به زمینزدنِ او نمیشود: ”... پس یعقوب دو زوجهیِ خود و دو کنیزش و یازده پسرش را همراه با همهیِ مایملکش از معبر یربوق عبور داد، ولی در این موقع با مردِ ناشناسی در بیابان روبرو شد که تا طلوع فجر با وی کشتی گرفت و چون دید که بر یعقوب غلبه نمییابد لگدی به رانِ او زد که آن را از حرکت بازداشت، پس بدو گفت مرا رها کن زیرا که فجر میشکافد، اما یعقوب گفت تا مرا برکت ندهی رهایت نکنم. مرد از وی پرسید: نام تو چیست؟ پاسخ داد یعقوب. گفت: نِی، از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل خوانده شود، زیرا که با خدا مجاهده کردی و نصرت یافتی. و یعقوب بدو گفت اکنون تو نیز مرا از نام خود آگاه ساز. و آن مرد جواب داد: چرا اسم مرا میپرسی؟ و او را در آنجا برکت داد. و یعقوب آن مکان را فنوئیل نامید زیرا که در آنجا خدا را از روبرو دیده بود، و چون از فنوئیل گذشت آفتاب بر وی طلوع کرد و بر رانِ خود میلنگید. از این سبب است که بنیاسرائیل تا به امروز عرقالنساء را که عضلهیِ ران است نمیخورند، زیرا خدا رانِ یعقوب را در عرقالنساء لمس کرده بود“ (سِفر پیدایش، بابِ سی و دوم، 22- 32) [4] . 2.2) ایوب: قربانی قمار یهوه با شیطان وقتِ ديگر خدا بهخاطر شرطی که با شيطان بسته است يک بندهیِ پاکنهاد و فرمانبردار خود را به انواع مصيبتها گرفتار ميکند، هر هفت پسرش را ميکشد، گلههایِ گاو و گوسفند وشترش را نابود ميکند، خانه و دارایی او را به آتش ميکشاند، و دستِآخر خودِ او را نيز از سر تا پا دچار جرب ميکند و به خاکسترنشينی واميدارد تا به شيطان ثابت کند که اين بندهیِ او عليرغم همهیِ اينها تسليم رضایِ او است و اعتراضی نمیکند: ”در زمين غوص مردی بود که ايوب نام داشت و آن مرد کامل و راست و خداترس بود و از بدی اجتناب مينمود، و هفت پسر وسه دختر داشت و اموال او هفت هزار گوسفند و سه هزار شتر و پانصد جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود و نوکرانِ بسيار کثير داشت و آن مرد از تمامی بنی مشرق بزرگتر بود... و روزی واقع شد که پسرانِ خدا آمدند تا بهحضور خداوند حاضر شوند و شيطان نيز در ميانِ ايشان آمد، و خداوند به شيطان گفت از کجا آمدهای؟ شيطان در جواب گفت از تردد در زمين و سير کردن در آن. خداوند به شيطان گفت آيا در بندهیِ من ايوب تفکر کردی که مثل او در زمين نيست و مردی راست و خداترس است؟ شيطان در جواب گفت آيا ايوب مجاناً خداترس است يا از آنجهت که تو او را برکت دادی و مواشی او در زمين منتشر شد؟ الان دست خود را دراز کن و مايملک او را بگير و او ترا ترک خواهد نمود . و خداوند به شيطان گفت اينک همهیِ اموالش را بهدستِ تو دادم. پس شيطان از حضور خداوند بيرون رفت“. شیطان با داشتن این سفیدمُهر ترتیبی میدهد که پسرانِ ایوب با بادِ سموم تلف میشوند، و گوسفندان و شتران و گاوان و الاغانِ او یکی پس از دیگری بهدستِ دشمنان یا با آتش خدا که از آسمان میافتد نابود میشوند. و با همهیِ اینها ایوب سر خود را میتراشد و سجده میکند و میگوید خداوند داد و خداوند گرفت و نام خداوند متبارک باد! ولی ماجرا بههمین جا پایان نمییابد: ”و واقع شد که بار دیگر پسرانِ خدا آمدند تا در جلسهیِ مشورتی خداوند حاضر شوند و شیطان نیز در میانِ ایشان بود. و خداوند به شیطان گفت آیا بندهیِ من ایوب را دیدی که کاملیتِ خود را قایم نگاه داشت، هر چند مرا بر آن واداشتی که او را بیسبب آزار برسانم؟ و شیطان در جوابِ خداوند گفت که هر چه انسان دارد برایِ تندرستی خود خواهد داد. پس الان دستِ خود را دراز کرده استخوانِ او را بلرزان و او ترا ترک خواهد نمود. و خداوند به شیطان گفت اینک جانِ او را در دستِ تو دادم. پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفته ایوب را از کفِ پا تا کلهاش به دملهایِ سخت مبتلا ساخت. و او سفالی گرفت تا خود را با آن بخراشد و در میانِ خاکستر نشسته بود. و زنش او را گفت: آیا باز هم کاملیتِ خود را نگاه میداری؟ پس خدا را ترک کن و بمیر، و او وی را گفت مثل یکی از زنانِ ابله سخن میگویی، آیا نیکویی را از خدا بیابیم و بدی را نیابیم؟ و در این همه ایوب به لبهایِ خود گناه نکرد“. 2.2.1) شکوهیِ ایوب به درگاهِ خداوند: پاسخ تهدیدآمیز و سرزنشگر یهوه با اینهمه وقتی میرسد که طاقتِ این مردِ خدا طاق میشود و ”صبر ایوبی“ او به پایان میرسد، و در این موقع است که با شِکوهای آمیخته به عصیان به یهوه خطاب میکند که: ”اینک جانم بر من ریخته شده است، و روزهایِ مصیبت گرفتارم کرده است. شبانگاه استخوانهایم در اندرونِ من سفته میشود، و پیهایم از درد آرام ندارد. از شدتِ سختی گریبانِ پیراهنام مرا تنگ میگیرد. مثل خاک و خاکستر شدهام و در گِل افتادهام. و در چنین حالی نزدِ تو تضرع میکنم و بدان توجهی نمیکنی. برمیخیزم و بر من نظر نمیاندازی. بر من بیرحم شدهای و با قُوتِ دستِ خود بر سرم میکوبی. مرا در تندباد پراکنده ساختهای. انتظار نور کشیدم و به ظلمت رسیدم. احشایم میجوشد و آرام نمیگیرد. ماتمکنان در تاریکی بهراهِ خود میروم. برادر شغالان و دوستِ شترمرغان شدهام. پوستم سیاه شده است و ذره ذره از تنم میریزد. استخوانهایم از حرارت سوخته است. از بربط [سینه] من جز نوایِ نوحه برنمیخیزد و از نایِ من جز نالهیِ گریهکنندگان بهگوش نمیرسد“. ولی این شکوهیِ دردآلود، یهوه را بهجایِ اینکه به همدردی و عطوفت بخواند به خشم میآورد، زیرا وی از خلالِ آن چنین درک میکند که ایوب خواسته است کمالِ خدایی او را زیر پرسش قرار دهد. بدو بانگ میزند که: ”... تو کیستی که با پرحرفیهایِ خودت در کار خدایی من فضولی میکنی؟... وقتی که من زمین را ساختم تو کجا بودی؟... آیا به مخزنهایِ برف و خزانههایِ تگرگ که من آنها را برایِ روز جنگ ذخیره کردهام راه داشتهای؟ آیا تو هستی که شکار را برایِ مادهشیر صید میکنی تا اشتهایِ او را سیر نمایی؟ آیا از وقتِ زائیدنِ بز کوهی خبر داری؟ کیست که خر وحشی را رها کرد و بندهایِ گورخر را باز کرد و بیابان را خانهیِ او ساخت و شورهزار را مسکن او قرار داد تا غوغایِ شهر را نادیده بگیرد و به خروش چوپان اهمیتی ندهد؟ آیا گاو وحشی راضی میشود که تو را خدمت کند یا نزدِ آخور تو خانه گیرد؟ آیا میتوانی بالِ شترمرغ را مثل پر و بالِ لکلک کنی که تخمهایِ خود را در زمین رها میکند و فراموش میکند که شاید وحوش صحرا آنها را لگدمال کنند؟ آیا تو هستی که اسب را یال دادهای و او را مثل ملخ به جست و خیز درآوردهای و خروش شیههیِ او را مهیب کردهای، و به او این خاصیت را دادهای که هراسان نشود و ترکش بر او چکچک کند و از نیزهیِ درخشنده و مزراق [نیزهیِ کوتاه] نگریزد و وقتیکه کرنا نواخته شود هههه بگوید؟... آیا تو را مثل خدا بازویی هست، و آیا مثل او صدایِ تو رعدآسا است؟ اگر راست میگویی الان خودت را مثل من جلال و عظمت بده و شدتِ غضبِ خود را نمایان کن. به ”بهیموت“ نگاه کن که او نیز مانندِ تو آفریدهیِ من است. مثل گاو علف میخورد، و قُوتِ او در کمر او است و توانایی وی در رگهایِ رانش بههم پیچیده است و استخوانهایش مثل لولههایِ برنجین و اعضایش مثل تیرهایِ آهنین است. او آفریدهیِ خدا است ولی سازندهیِ او شمشیر به رویش کشید و او را از کوهستانها و همهیِ وحوشی که در آن بازی میکنند دور کرد و وی در گیاهانِ نیزارهایِ کنار مردابها و در سایهیِ نیلوفرهایِ آبی و در میانِ درختانِ بید مسکن گزید، و بیمی از آن ندارد که رودخانه طغیان کند یا حتی نهر اردن در دهانش بریزد، زیرا کیست که بتواند او را گرفتار کند یا قلاب به بینی او اندازد؟ آیا تو میتوانی این کار را بکنی؟ یا میتوانی آفریدهیِ دیگر من ”لویاتان“ را مهار کنی یا زبانش را با ریسمان بکشی یا به چانهاش قلاب بیندازی؟ آیا میتوانی با او مثل گنجشک بازی کنی یا او را به بردگی خود درآوری یا برایِ بازیِ دخترانت به طناب بکشی؟ اگر نمیتوانی این کارها را بکنی، پس چیست که با من محاجه میکنی و داوریِ مرا باطل مینمایی و از من بازخواست میکنی تا خودت را عادلتر از من نشان دهی؟“ (خلاصهشده از بابهایِ سیوهشتم تا چهلویکم کتابِ ایوب). ”و ایوب خداوند را جواب داده گفت: میدانم که بههر چیز قادر هستی و ترا از هر چه قصد کنی منع نتوان نمود، از اینجهت از خویشتن کراهت دارم و در خاک و خاکستر توبه مینمایم... و چون این بگفت خداوند به ایوب دوچندانِ آنچه پیش از آن داده بود عطا فرمود و جمیع برادرانش و خواهرانش و تمامی آشنایانِ قدیمش نزدِ وی آمده و در خانهاش با وی نان خوردند و او را دربارهیِ تمامی مصیبتی که خداوند به او رسانیده بود تعزیت گفتند و هرکس از آنان یک قسیطه و یک حلقهیِ طلا به او داد، و خداوند ایوب را دوبار بیشتر متبارک فرمود، چنانکه او را چهاردههزار گوسفند و ششهزار شتر و هزار جفت گاو و هزار ماده الاغ داد... و بعد از آن ایوب صد و چهل سال زندگانی نمود و پسرانِ پسرانِ خود را تا پشتِ چهارم دید. پس پیر و سالخورده شد و وفات یافت“ (کتابِ ایوب، بابِ چهل و دوم، 1- 17). بهتعبیر صاحبنظری معاصر، یهوه در موردِ آزمایش صبر ایوب درست بههمان صورتی عمل کرده است که در آزمایشگاههایِ امروزی با خوکچههایِ آزمایشی عمل میکنند، یعنی بهخاطر اینکه قدرتِ خودش را به شیطان ثابت کند، این مردِ وارستهای را که خودِ او صادقترین خدمتگزار خویش در رویِ زمین دانسته بود بهخواستِ شیطان بهحدِ اعلایِ بلاهایِ ظالمانه محکوم میکند، تنها برایِ اینکه غرور خود را در زورآزمایی با شیطان ارضا کرده باشد“ [5]. 2.3) پراکندگی اقوام آدمیان: برج بابل و هراس یهوه از قدرتِ آدمی وقتِ دیگر خدا از اینکه گروهی از فرزندانِ نوح درصددِ ساختن برج معروفِ بابل برآمدهاند نگران میشود، زیرا که میترسد این برج تا به آسمان برسد و آنوقت اینان بهفکر تجاوز به دستگاهِ خدایی او بیفتند. بدین جهت علیهِ آنان توطئهای ترتیب میدهد که پیامدِ آن میباید تا بهپایانِ جهان دامنگیر همهیِ مردم دنیا باشد. تورات این ماجرا را بهتفصیل حکایت کرده است: ”و تمامی جهان را یک زبان و یک لغت بود... و مردمان بهیکدیگر گفتند بیائید شهری برایِ خود بنا نهیم و برجی بسازیم که سرش به آسمان برسد، تا نامی برایِ خویشتن پیدا کنیم... و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنیآدم بنا میکردند ملاحظه نماید، و خداوند با خود گفت همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را نیز یک زبان است، و الان این کار را شروع کردهاند و دیگر هیچ کاری که قصدِ آن را بکنند برایشان ناممکن نخواهد بود. پس اکنون نازل شویم و زبانِ ایشان را مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند. پس خداوند ایشان را از آنجا بر رویِ تمام زمین پراکنده ساخت و از بنایِ شهر بازماندند، از آن سبب آنجا را بابل نامیدند، زیرا که در آنجا خداوند لغتِ تمامی اهل جهان را مشوش ساخت و ایشان را از آنجا بر رویِ تمام زمین پراکنده نمود“ (سِفر پیدایش، بابِ یازدهم، 1- 9) [6]. 2.4) یهوهیِ عاشق و حسود: توصیفاتِ اروتیکِ خدایِ یهود از دو معشوقهاش وقتِ دیگر خداوند به پیغمبرش حزقیال شکوه میکند که اورشلیم و سامره، دو پایتختِ مقدس او به فساد گراییدهاند و خود را بهدامانِ اقوام همسایهیِ آشوری، بابلی و مصری افکندهاند، ولی این شکایت را با زبانی مطرح میکند که نه تنها لحن سنتی یک کتابِ آسمانی را ندارد، بلکه مشابهِ آن را در ***شاپهایِ امروزی نیز به اشکال میتوان یافت: ”و واقع شد که در روز پنجم از ماهِ چهارم از سالِ سی ام (از اسارت در بابل)، بر من که در آنوقت در جمع اسیرانِ نهر خابور بودم، آسمان گشوده گردید، و کلام خداوند بر من نازل شده گفت: ای پسر آدمی بدان که دو زن دختر یک مادر بودند، و هر دو در مصر زنا کردند، و در آنجا پستانهایشان را مالیدند و بکارتِ ایشان را فشردند. و نام خواهر بزرگتر اهوله و نام خواهر کوچکتر اهولیبه بود، و هر دویِ آنها از آنِ من بودند. اما اهوله از من رو تافته زنا نمود و به جمیع برگزیدگانِ بنیآشور فاحشگی خود را بذل نمود، و فاحشگی خود را که در مصر مینمود نیز ترک نکرد، زیرا که ایشان در ایام جوانیش با او همخوابه میشدند و پستانهایِ بکارتِ او را فشرده و زناکاریِ خود را بر او میریختند. لهذا من او را بهدستِ عاشقانش که او بر ایشان عشق میورزید تسلیم نمودم که عورتِ او را منکشف ساختند و پس او را به شمشیر کشتند. و خواهرش اهولیبه در عشقبازیِ خویش از او نیز فاسدتر گردید و بیشتر از زناکاریِ خواهرش زنا نمود. و دیدم که او نیز نجس گردیده و طریق هر دویِ ایشان یکی بوده است... و پسرانِ بابل نزدِ وی در بستر عشقبازی درآمده و او را از زناکاریِ خود نجس ساختند، و چونکه زناکاریِ خود را آشکار کرد و عورتِ خود را منکشف ساخت جانِ من از او متنفر گردید چنانکه جانم از خواهرش متنفر شده بود. اما او زناکاریِ خود را زیاد نمود و بر معشوقانِ خود عشق ورزید که گوشتِشان مثل گوشتِ الاغان و نطفهیِ ایشان چون نطفهیِ اسبان بود... اینک تو به او بگو که خداوند میفرماید: من غیرتِ خود را به ضدِ تو خواهم انگیخت تا با تو بهغضب عمل نمایند، و ترا عریان و برهنه خواهم گذاشت تا آنکه برهنگی زناکاریِ تو و قباحت و فاحشهگریِ تو ظاهر شود، چونکه مرا فراموش کردی و مرا پشتِ سر خود انداختی“ (کتابِ حزقیالِ نبی، بابِ بیست و سوم، 1- 35). بخش دیگری از این شکوهنامهیِ خدا از این نیز جالبتر است: ”من ترا مانندِ علفی که در کشتزار میروید پرورش دادم تا رشد کردی و به سن و سالی رسیدی که دختران هوس زینت و آرایش میکنند. کمکم پستانهایت برجسته شدند و مو بر نهانگاهت روئید. در آنوقت بود که از کنار تو گذشتم و دریافتم که زمانِ عشقبازیات فرا رسیده است. دامن ردایم را بر رویت کشیدم و خونِ بکارتت را شستم و رویت خوابیدم تا بر قباحتِ عملت پرده بکشم. به تو جامههایِ رنگارنگ و کفشهایِ آبی و کمربندِ کتانی دادم و ترا با زیورهایِ طلا و نقره آراستم و برایت نان و عسل و روغن آوردم. ولی تو به زیبایی خودت غِره شدی و زنایِ خود را به همهیِ رهگذران عرضه کردی و خانهای برایِ زناکاریهایت ساختی و در همان حال در معابر نیز به فحشا روی آوردی، و آنجا که به روسپیان پول میدهند تا با آنها بخوابند تو خود به عشاقت پول دادی تا با تو زنا کنند“. 2.5) برتریِ ناتوحیدیِ یهودیت: رسمیتِ وجودیِ خدایانِ دیگر نزدِ یهوه بهخلافِ تصور سنتی مذاهبِ توحیدی، یهوه خدایانِ دیگر را نفی نمیکند، و در هیچ جایِ تورات نیز، بهعکس قرآن، بر این تاکید نمیگذارد که خدایانِ دیگر دروغین هستند، فقط از بنیاسرائیل میخواهد که غیر از او خدایِ دیگری را پرستش نکنند. در تورات وی به قوم خود میگوید: ”تو نباید خدایانِ دیگر را سجده کنی، زیرا که من که خداوندِ تو هستم خدایی غیرتمند و حسودم که انتقام گناهِ پدران را از پسرانِ آنها تا پشتِ سوم و چهارم میگیرم.“ (سفر خروج، بابِ بیستم، 5). ”زنهار خدایانِ دیگر را عبادت منما، برایِ اینکه یهوه که نام او غیور است خدایِ غیرتمندی است“ (سفر خروج، بابِ سی و چهارم، 14). در اولین جملهیِ ده فرمانِ معروف به موسی تاکید میکند که یهوه خدایِ غیوری است و نمیتواند قبول کند که قوم او خدایانِ دیگر را نیز بپرستند. در سرودی که موسی بهمناسبتِ صد و بیست سالگی خود اندکی پیش از مرگش خطاب به قوم خویش در بیابان سینا میخواند، میگوید: ”چون مقام اعلی آدمها را در رویِ زمین منتشر ساخت و به هر امتی نصیبِ خودش را داد آنگاه قوم بنیاسرائیل را نصیبِ یهوه فرمود و یعقوب، قرعهیِ میراثِ او شد. یهوه اسرائیل را در زمین ویران یافت، و او را مثل مردمکِ چشم خود محافظت نمود، مثل عقابی که آشیانهیِ خود را حرکت دهد و بچههایِ خود را فرو گیرد و بالهایِ خود را پهن کرده آنها را بردارد و بر پرهایِ خود ببرد. و خداوند تنها او را بدینکار رهبری نمود و هیچ خدایِ بیگانهیِ دیگری همراهِ او نبود“ (سفر تثنیه، بابِ سی و دوم، 8- 12) [7]. تقریباً در همهیِ کتابهایِ مختلفِ تورات، حتی تا اواخر دورهیِ پادشاهان، بهطور پیگیر از ستایش خدایانِ دیگر توسطِ قوم اسرائیل شکایت شده است بیآنکه وجودِ این خدایان نفی شده باشد یا خدایانی کاذب خوانده شده باشند. اشکال تنها در این بوده است که اینان خداهایِ دیگرانند و خدایِ اسرائیل نیستند. حتی بعد از دورانِ تبعیدِ بابلی و بازگشتِ یهودیان به ”ارض موعود“ باز هم حزقیالِ نبی شکایت از این میکند که قوم اسرائیل به پرستش خدایانِ بیگانه و ستایش خورشید و تموز پرداختهاند: ”... آنگاه خداوند مرا به دهنهیِ دروازهیِ خود بهطرفِ شمال برد که بعضی زنان در آنجا نشسته بودند و برایِ تموز میگریستند، و پس مرا به صحن اندرونی خانهیِ خود برد و در آنجا بیست و پنج مرد را دیدم که پشتهایِ خود را بهسویِ هیکل خداوند کرده بودند و روی به مشرق داشتند و آفتاب را بهطرفِ مشرق سجده مینمودند، و هفتاد نفر از مشایخ خاندانِ اسرائیل را دیدم که هر یک مِجمری در دستِ خود داشتند و برایِ خدایانِ بیگانه در آنها بخور میسوزانیدند“ (کتابِ حزقیالِ نبی، بابِ هشتم، 11- 16). در مزامیر داوود از یکطرف یهوه تنها خدایِ راستین شناخته شده و از طرفِ دیگر آمده است که خدایان کارهایِ شگفتِ یهوه را در جمع خود خواهند ستود و معجزاتِ او را تحسین خواهند کرد، زیرا کدامیک از آنان است که با یهوه برابری تواند کرد؟ (کتابِ مزامیر، مزمور هشتاد و نهم، 5 و 6). از این جمع خدایان در کتابِ ایوب و کتابِ ارمیاءِ نبی نیز یاد شده است. بهتذکر رینگ گرن در کتابِ ”مذهبِ اسرائیل“: ”اشتباهِ مسلمی است اگر آئین موسی را یک آئین واقعاً توحیدی تلقی کنیم، زیرا در هیچ جایِ این آئین وجودِ خدایانِ دیگر موردِ انکار قرار نگرفته است. این خدایان وجود دارند، فقط اهمیتِ یهوه را ندارند، و یهوه نیز به وجودِ آنها اعتراضی ندارد، تنها با دخالتِ آنها در قلمرویِ خاص خودش مخالف است“. 2.6) مهابتِ وعدههایِ یهوه: بزرگ اما ناممکن یکی دیگر از مشخصاتِ یهوه، دادنِ وعدههایِ بیپشتوانهای است که یا اصولاً قابل اجرا نیستند یا خودِ او قصدِ اجرایِشان را ندارد. به ابراهیم قول میدهد که در مقابل ختنهشدنِ فرزندانش ”تمامی این زمین را تا ابدالاباد به تو خواهم بخشید و ذریتِ ترا مانندِ غبار زمین زیاد خواهم کرد، چنانکه اگر غبار زمین را بتوان شمرد ذریتِ تو نیز شمرده شود“ (سفر پیدایش، بابِ سیزدهم، 15) و ”این زمین را از نیل تا فرات به نسل تو بخشیدهام که تا ابدالاباد بر آن حکومت خواهی کرد“ (بابِ پانزدهم، 18)؛ و به اسحاق وعده میدهد که ”ذریتِ ترا مانندِ ریگهایِ کنار دریا کثیر گردانم و تمامی این سرزمینها را به فرزندانِ تو ببخشم و از ذریتِ تو جمیع امتهایِ جهان را برکت دهم“ (بابِ بیست و ششم، 4) و به یعقوب میگوید: ”و بر تو التفات خواهم کرد و ذریتِ ترا بارور خواهم گردانید و دشمنانِ خود را تعاقب خواهید کرد و همه به شمشیر شما خواهند افتاد و من همه جا پیشاپیش شما خواهم خرامید“ (سفر لاویان، بابِ بیست و ششم، 7) و به یوشع تصریح میکند که ”از صحرا تا نهر فرات و تا دریایِ بزرگ از آنِ تو خواهد بود و هیچکس را یارایِ مقاومت با قوم تو نخواهد بود، و تمامی قومهایِ زمین دستِ مرا خواهند دید که زورآور است“ (صحیفهیِ یوشع، بابِ اول). ولی واقعیتِ تاریخ این است که علیرغم همهیِ این وعدهها، نه ذریتِ ابراهیم بهاندازهیِ غبار زمین و ریگهایِ کنار دریا زیاد شدند، نه هرگز از نیل تا فرات به تصرفِ اسرائیل درآمد، نه تمام قومها به شمشیر او افتادند. در ارتباط با این وعدههایِ بیپشتوانه، ولتر در ”ارزیابی کتابِ مقدس“ خود با طنز همیشگی خویش خطاب به قوم بنیاسرائیل مینویسد: ”دوستانِ من، فکر نمیکنید که احتمالاً خداوند یهوه با این وعدههایِ وفانشده شما را دست انداخته است؟ زیرا که نه تنها شما هیچوقت از نیل تا فرات را صاحب نشدید، بلکه بارها و بارها خودتان مستعمرهیِ صاحبانِ نیل و فرات شدید و مدتِ بسیار بیشتری از آنکه آقایِ خودتان بودید بندهیِ دیگران بودید. فردریک دوم، وقتیکه در جنگهایِ صلیبی سرزمین موعودِ شما را از نزدیک دید گفت که موسی در آن به شما وعدهیِ شیر و عسل داده، ولی نانی برایِ خوردن با آنها نداده است، و خیلی بهتر بود اگر بهجایِ راهپیمایی چهل ساله در بیابان شما را با کشتی اجارهای به ناپل برده بود. بههرحال یادتان نرود که حتی خدایِ ما و شما هم میتواند وعده بدهد و بدان وفا نکند“. یهوه به کرات اعتراف میکند که خودش مخالفین خویش را عمداً به راهِ خطا میبرد تا بهانهای برایِ آزار و عذابِ آنان داشته باشد. نمونهیِ بارز این بازیِ دوگانهیِ یهوه جریانِ رویاروئی موسی با فرعون است که نازلشدنِ انواع بلایایِ وحشتناک را بر مصریان بهدنبال میآورد. [8] 2.7) یهوه؛ خدایِ یهودیِ اسرائیل و حافظِ منافع یهودیان در سراسر تورات این برداشتِ کلی منعکس است که یهوه خود را اختصاصاً خدایِ اسرائیل و مسئولِ حمایت از منافع او میشمارد، حتی اگر در رویدادهایِ مختلف حق با اسرائیل نباشد. در کتابِ حزقیالِ پیغمبر آمده است که: ”کلام خداوند بر من، حزقیالبنیوزی، نازل شده فرمود که ای آدمیزاده، نزدِ خاندانِ اسرائیل برو و کلام مرا برایِ ایشان بیان کن، زیرا که من ترا اختصاصاً برایِ اسرائیل میفرستم و نه برایِ قومهایِ غامضزبان و ثقیللسانِ دیگری که سخنانِشان را نمیتوان فهمید“ (کتابِ حزقیالِ نبی، بابِ سوم، 4- 6). در موردِ دیگر به مردم کوهستانِ سعیر که از دستاندازیِ اسرائیلیان به سرزمین خود جلوگیری میکنند بهوسیلهیِ پیغمبر خود حزقیال پیغام میدهد که او خدایِ اسرائیل است و بههرصورت از اسرائیل جانبداری خواهد کرد: ”... و کلام خداوند بر من نازل شده گفت: به کوهستانِ سعیر بگو خداوند یهوه میفرماید که من از این پس به ضدِ تو خواهم بود و دستِ خود را بر تو دراز کرده ترا محل دهشت خواهم کرد، و شهرهایت را خراب خواهم نمود تا ویران شوند و بدانی که من یهوه هستم، زیرا که با اسرائیل عداوت ورزیدی... به حیاتِ خودم قسم که ترا به خون تسلیم خواهم نمود که خون ترا همه جا دنبال نماید و روندگان و آیندگان را از تو منقطع میکنم و کوههایت را از کشتگان مملو میکنم که مقتولانِ شمشیر بر تلها و درهها و همهیِ وادیهایِ تو بیفتند، و ویرانههایت را دائمی میکنم که شهرهایت دیگر مسکون نشوند تا بدانی که من یهوه خدایِ اسرائیل هستم (حزقیالِ نبی، بابِ سی و پنجم، 1- 9)؛ هر آینه من به آتش غیرتِ خود بر ضدِ همهیِ امتها و ملتهایِ دیگر هستم که به سرزمین من دست انداخته و آن را موردِ نفرتِ دیگران قرار دادهاند. (همانجا، بابِ سی و هشتم، 5)“. 2.8) آتش خوشبویِ قربانی و تاثیر آن بر تصمیماتِ یهوه علاقهیِ خاص یهوه به اینکه برایِ او هر چه بیشتر قربانی کنند و بهخصوص بویِ خوش گوشتِ سوخته به مشامش برسد در سراسر تورات منعکس است. یک کتابِ کامل از تورات، سفر لاویان، با 27 باب و بیش از یکهزار بند به مقرراتِ قربانی تخصیص داده شده است، و اضافه بر آن دستِکم در سیصد موردِ مختلفِ دیگر در عهدِ عتیق به مناسبتهایِ مختلف به قربانی اشاره شده است. شنیدنِ بویِ کباب، بارها این خدا را به عدول از تصمیماتِ سختِ قبلی خود وامیدارد و در واقع قربانی نقش رشوهای را ایفا میکند که بدو داده شده باشد. وقتیکه نوح در پایانِ طوفان از کشتی خود بیرون میآید و از هر چرنده و پرندهیِ حلالگوشتِ کشتی یکی را در آتشی که میافروزد برایِ یهوه قربانی میکند، یهوه با شنیدنِ بویِ خوش آن از تصمیم پیشین خود دربارهیِ نابودیِ نسل بشر پشیمان میشود و در دلِ خود میگوید ”بعد از این دیگر زمین را بهسببِ انسان لعنت نکنم و بار دیگر همهیِ حیوانات را هلاک نکنم چنانکه کردم“ (سفر پیدایش، بابِ هشتم، 20- 22)، و وقتیکه شائول نخستین پادشاهِ اسرائیل و ولینعمتِ داوود او را بهسببِ نادرستیها و کوتاهیهایش به غضبِ خداوند تهدید میکند داوود بدو میگوید اگر یهوه ترا علیهِ من برانگیخته است من او را با آتش خوشبویِ قربانی راضی خواهم کرد (کتابِ اولِ سموئیل، بابِ بیست و ششم، 19). 2.8.1) اهمیتِ قربانی و تاوانِ سختِ سرپیچی از فرامین یهوه در نخستین بابِ سفر لاویان، خداوند بهصورتِ یک آشپز حرفهای، دستور گذراندنِ قربانی را برایِ خود با همهیِ جزئیاتِ آن به موسی ابلاغ میکند. یهوه به کرات از قوم برگزیدهیِ خود میخواهد که هرچه بیشتر برایِ او هدیه بیاورند، ولی برایِ اینکه در این مورد تقلب نکنند خودش نوع هدایایِ موردِ قبولش را دقیقاً تعیین میکند. برایِ اینکه هر اسرائیلی خوب متوجه شود که گفتههایِ خدایِ او جدی است و طفرهبردار نیست، گاهوبیگاه یهوه عواقبِ تخطی از فرامین خود را به قوم برگزیده یادآوری میکند: ”اگر مرا نشنوی و جمیع اوامر و فرایض مرا که به تو میفرمایم بهجا نیاوری، آنگاه در شهر و در صحرا ملعون خواهی شد و ظرفِ خمیر و میوهیِ زمین تو و بچههایِ گاو و برههایِ گلهات نیز ملعون خواهند شد، و بر تو وبا و سل و تب و التهاب و حرارت و شمشیر و بادِ سموم و یرقان خواهم فرستاد، و فلکِ تو بالایِ سرت مس خواهد شد و زمین در زیر پایت آهن، و باران را با گرد و غبار خواهم آمیخت تا از آسمان نازل شود و ترا هلاک کند، و ترا به بواسیر و جرب و خارش و به دیوانگی و نابینایی و پریشانی دل مبتلا خواهم ساخت. زنی را که نامزد کنی دیگری با او خواهد خوابید، و گاوت در نظرت کشته شود و دیگران گوشتش را بخورند، و الاغت پیش رویِ تو به غارت برده شود، و زانوها و ساقها و از کفِ پا تا فرق سرت را به دمل بد که از آن شفا نتوانی یافت گرفتار خواهم کرد. تخم بسیار به مزرعه خواهی برد اما ملخ آن را خواهد خورد، و تاکستانها غرس خواهی کرد اما شرابِ آن را نخواهی نوشید زیرا کرم انگورت را خراب خواهد کرد. غریبی که در میانِ تو است بر تو سر خواهد شد و تو دم او خواهی بود. (سفر تثنیه، بابِ بیست و هشتم، 15- 44)، و وحوش صحرا را بر تو خواهم فرستاد تا ترا بیاولاد سازند و چهارپایانت را هلاک کنند و راههایت ویران شود، و ده زن نانِ خود را در یک تنور بپزند، و گوشتِ پسرانِ خود را خواهید خورد و گوشتِ دخترانِ خود را خواهید خورد، و لاشههایِ شما را بر لاشهایِ بتپرستان خواهم افکند (سفر لاویان، بابِ بیست و ششم، 14- 32)، از اینجهت که اوامر خدایت را گوش ندادی و از این نام مهیب یعنی نام یهوه نترسیدی“ (سفر تثنیه، بابِ بیست و هشتم). ”یهوه صبایوت [9] میفرماید که اورشلیم را به مأوایِ شُغالها بدل خواهم کرد و خوراکِ مردمش را افسنتین قرار خواهم داد و آبِ تلخ به آنها خواهم نوشانید و لاشهایِ مردمان مثل سرگین حیوانات بر صحرا خواهد افتاد و کسی نخواهد بود که آنها را بردارد. هر که فهم دارد از این فخر کند که مرا میشناسد که یهوه، خدایِ رحمت و عدالت و انصاف هستم، ولی ایامی میآید که ختنهشدهها و ختنهنشدهها را با هم عقوبت خواهم کرد و همهیِ آنهایی را نیز که گوشههایِ مویِشان را میتراشند همراهِ ایشان عذاب خواهم داد“ (کتابِ ارمیاءِ نبی، بابِ نهم، 11- 26). ”یهوه صبایوت خدایِ اسرائیل میفرماید: اینک بر سر مردم اورشلیم چنان بلائی خواهم آورد که گوش هر کس که آن را بشنود صدا کند. گوشتِ پسران و گوشتِ دخترانِشان را به ایشان خواهم خوراند، و هر کس گوشتِ همسایهیِ خود را خواهد خورد“ (کتابِ ارمیاءِ نبی، بابِ نوزدهم، 9). ”و مکتوبی از ایلیایِ نبی (الیاس) به یهورام پادشاهِ اسرائیل رسید که یهوه خدایِ پدرت داوود میفرماید چونکه ساکنانِ اورشلیم را اغوا نمودی که مرتکبِ زنا شوند، همانا خداوند پسرانت و زنانت و تمامی اموالت را به بلایِ عظیم مبتلا خواهد ساخت، و در احشایِ خودِ تو چنان بیماری عارض خواهد کرد که رودههایت از مقعد بیرون آیند. و خداوند بههمین ترتیب عمل کرد و بهمرور ایام احشام یهورام هر روز بیشتر از مقعدش بیرون آمد تا با دردهایِ سخت مرد. و قومش برایِ وی عطریات نسوزاندند“ (کتابِ دوم تواریخ ایام، بابِ بیست و یکم، 12- 20). برایِ تکمیل این فهرست، در جایِ دیگر همین کتاب سموئیل آمده است که: ”و دستِ خداوند بر اهل اشدود سنگین شد و همهیِ آنها را به بواسیر مبتلا ساخت تا رودههایِشان از مقعدها بیرون آمد و پوسید“ (کتابِ اولِ سموئیل، بابِ پنجم، 6). 2.9) حسادتِ یهوه نسبت به عبادتِ خدایانِ دیگر و تهدید به عذاب وقتی دیگر، کاهن معبدِ سلیمان در اورشلیم نسخهیِ اصلی توراتی را که توسطِ خودِ موسی نوشته شده است (و در طولِ چند قرن خودِ کاهنان از وجودِ آن خبر نداشتهاند!) برحسبِ تصادف پیدا میکند و این کشفِ مهم توسطِ یک کاهنه به اطلاع خداوند یهوه میرسد. ولی واکنش یهوه این است که به پادشاه و کاهنانِ اسرائیل پیغام دهد که تمام بلاهائی را که در این کتاب نوشته شده است بر آنها خواهد فرستاد، زیرا که برایِ خداهایِ دیگر بخور سوزاندهاند و برایِ او نسوزاندهاند: ”و در سالِ هجدهم سلطنتِ یوشیا در اورشلیم، حلقیایِ کاهن کتابِ توراتِ خداوند را که بهدستِ موسی نوشته شده بود در وقتی که نقرهها را از خانهیِ خداوند بیرون میبردند پیدا کرد و آن را به شافان داد و شافان کتاب را نزدِ پادشاه برد و بهحضور او خواند و پادشاه حلقیایِ کاهن و چند تن دیگر را نزدِ خلدهیِ کاهنه زنِ شلومبنتوقهتهبنحسره لباسدار فرستاد و خلدهیِ کاهنه به ایشان گفت یهوه خدایِ اسرائیل میفرماید به کسی که شما را نزدِ من فرستاده است بگویید اینک بلایی بر سر شما خواهم آورد که تصورش را هم نکرده باشید، و همهیِ لعنتهایی را که در این کتاب مکتوب است بر شما خواهم فرستاد، چونکه برایِ خدایانِ دیگر بخور سوزاندید و برایِ من بخور نسوزاندید“ (کتابِ دوم تواریخ ایام، بابِ سی و پنجم، 14- 25). بهموازاتِ این تهدیدها، یهوه مزایایِ اطاعتِ بیقید و شرط از خود را نیز به قوم برگزیده یادآور میشود: ”اگر یهوه خدایِ خود را عبادت نمایی، نان و آبِ ترا برکت خواهم داد و بیماری را از میانِ تو دور خواهم کرد، و در زمینت سقطکننده و نازاد نخواهد بود و شمارهیِ روزهایت را تمام خواهم کرد و خوفِ خود را پیش رویِ تو خواهم فرستاد و جمیع دشمنانت را پیش تو روگردان خواهم ساخت، و زنبورها پیش رویِ تو خواهم فرستاد تا کنعانیان و حتیان را از حضورت برانند، و ایشان را بهتدریج از پیش رویِ تو خواهم راند تا کثیر شوی و زمین را متصرف گردی، و حدودِ ترا از بحر قلزم تا بحر فلسطین و از صحرا تا نهر فرات قرار دهم و ساکنانِ آن زمینها را بهدستِ تو بسپارم و ایشان را از پیش رویِ خود خواهی خواند“ (سفر خروج، بابِ بیست و سوم، 25- 31). 2.10) یهوه؛ پشتیبانِ شروران از دیگر خصائص یهوه این است که در جریانهایِ مختلفِ مربوط به قتل یا فریبکاری و یا تجاوز عادتاً جانبِ قاتل یا فریبکار را میگیرد و نه طرفِ آنکس را که قربانی تجاوز شده است. وقتی که قابیل، پسر آدم و حوا، برادرش هابیل را بدین دلیل که هدیهیِ او به یهوه بیشتر از هدیهیِ قابیل موردِ پسندِ خداوند قرار گرفته است میکشد، یهوه نه تنها از او بازخواست نمیکند بلکه تهدید میکند که هرکس قابیل را بکشد هفتبار موردِ انتقام او قرار خواهد گرفت (سفر پیدایش، بابِ چهارم، 15). موقعی هم که سارا، همسر ابراهیم، از شوهرش میخواهد که فرزندِ ارشدِ خود را با مادر او از خانه بیرون کند تا پسر کنیز شریکِ پسر خودِ او اسحاق نباشد، یهوه جانبِ سارا را میگیرد. (سفر پیدایش، بابِ بیست و یکم، 8- 16). هنگامی هم که یعقوب، فرزندِ کوچکتر اسحاق، با فریبکاری برکتِ پیغمبری را از برادرش میگیرد و اسحاق با وحشت درمییابد که یعقوب مزورانه حق برادرش را غصب کرده است، یهوه همچنان جانبِ فریبکار را میگیرد و نه جانبِ فریبخورده را (سفر پیدایش، بابِ بیست و هشتم، 3 و 4). این نحوه عمل بارها در تورات تکرار شده است. 2.11) تغییرپذیریِ رای و دگرگونی تصمیماتِ یهوه با اینکه تصمیماتِ خداوند قاعدتاً میباید حسابشده و بنابراین تغییرناپذیر باشند، یهوه بهکرات از انجام کاری که بدان اراده کرده است پشیمان میشود و تغییر جهت میدهد. طوفانِ نوح بدانجهت روی میدهد که خداوند از آفرینش نوع بشر پشیمان شده است و در نتیجه بلائی را بهوجود میآورد که در آن بقیهیِ موجوداتی نیز که وی آفریده است همراه با آدمیان هلاک میشوند، ولی همین خدا اندکی بعد با شنیدنِ بویِ کبابِ حیواناتی که نوح قربانی میکند از نظر خود عدول میکند و تصمیم به ادامهیِ زندگی بشر و حیوانات میگیرد (سفر پیدایش، بابِ ششم، 5- 7 و بابِ هشتم، 20- 22). حزقیایِ پیغمبر بیمار و مشرف به مرگ میشود، و یهود اشعیاء بن آموص نبی را نزدِ او میفرستد که به وی بگوید خداوند میفرماید تدارکِ خود را ببین زیرا که بههمین زودی میمیری. حزقیا رویِ خود را بهسویِ دیوار میکند و زار زار میگرید، و کلام خداوند بر اشعیاء نازل میشود که به پیشوایِ قوم من حزقیا بگو حالا که حاضر به مردن نیستی و گریه کردی پانزده سال بر روزهایِ عمرت میافزایم. و اکنون قرصی از انجیر بگیر و بر دمل خودت بگذار تا شفا بیابی. (کتابِ دوم پادشاهان، بابِ بیستم، 1- 8). یهورام بن اخاب پادشاهِ اسرائیل از الیشع پیغمبر درخواست میکند که برایِ پیروزیِ او در جنگ بهحضور خداوند دعا کند، و الیشع به او میگوید که به حیاتِ یهوه که اینک بهحضور او ایستادهام قسم که اگر احترام یهوشافاط پادشاهِ یهودا را نگاه نمیداشتم بهسویِ تو نظر نمیکردم، اما الان برایِ من مطربی بیاورید، و چون مطرب میآید و ساز میزند خدا خوشش میآید و به الیشع پیغمبر خود دستور میدهد که به یهورام بگوید خداوند میفرماید در این وادی خندقها بسازید تا دشمنان نتوانند پیشرفتی کنند (کتابِ دوم پادشاهان، بابِ سوم، 13- 17). ”و چون سلطنتِ رحبعام استوار گردید او با تمامی اسرائیل شریعتِ خداوند یهوه را ترک کردند، و یهوه شیشق پادشاهِ مصر را به اورشلیم برآورد با هزار و دویست ارابه و شصتهزار سوار و خلقی بیشمار از مصریان، لوبیان، سکیان و حبشیان و به شمعیایِ نبی گفت که از جانبِ او به رحبعام و سرورانِ یهود بگوید که من شما را بهدستِ شیشق هلاک خواهم کرد. آنگاه رحبعام و سردارانِ اسرائیل تواضع نمودند، و خداوند به شمعیا گفت چونکه تواضع نمودهاند ایشان را هلاک نخواهم کرد ولی بندهیِ شیشق خواهم کرد تا قدر بندگی مرا بدانند“ (کتابِ دوم تواریخ ایام، بابِ دوازدهم، 1- 8). 2.12) یهوه؛ خدایِ هراس و نه عشق کمالِ مطلوبِ یهوه در ارتباط با قوم برگزیدهاش این نیست که او را دوست داشته باشند، این است که از او بترسند. در کتابِ ملاکی نبی از قولِ خداوند آمده است که من با شما عهدی بستهام که میثاق حیات و رستگاریِ شما است، و بههمراهِ این میثاق ترس از خودم را نیز دادهام، برایِ اینکه از من بترسید و در مقابل نام من هراسان شوید (بابِ چهارم، 2). بهگفتهیِ فون راد کارشناس معروفِ کتابِ مقدس، برایِ یهوه پایهیِ همه عبادات ترس از او است نه عشق بدو یا عشق به بشریت و یا کوشش در راهِ نیل به کمال و تقوی. بهترین یهودی از نظر او آن کسی است که از او بیشتر بترسد، و نزدیکترین مجتهدانِ مذهبی بدو آنهایی هستند که مهابتِ او را هرچه زیادتر به مؤمنان تفهیم کرده باشند. در سفر خروج، خودِ یهوه حکایت میکند که ”آنگاه قوم (یهود) از خدا ترسیدند و به بندهیِ او موسی ایمان آوردند“، و سرودی را به افتخار خود در دهانِ موسی و بنیاسرائیل میگذارد که در بندِ یازدهم آن آمده است: ”کیست مانندِ تو ای یهوه، در میانِ خدایان، که بهاندازهیِ تو ترسناک باشد و بهسانِ تو مهابت داشته باشد؟“. در ”دائرةالمعارفِ کتابِ مقدس“، یکی از معتبرترین نشریاتِ توراتی، از اثر منظوم مفقودشدهای بهنام ”جنگهایِ یهوه“ نام برده میشود که جزو ادبیاتِ توراتی بوده و در آن یهوه با القابِ خدایِ مهیب، فرعونشکن، خوردکنندهیِ فلسطینیان، ادومیان، موآبیان و کنعانیان مشخص میشده است. در کتابِ ملاکی نبی که قبلاً ذکر آن رفت، خداوند توسطِ پیغمبر خود به قوم یهود خشمگینانه بانگ میزند که: ”پسر از پدر خود و غلام از آقایِ خود میترسد. اگر من پدر هستم ترس از من چه شده است؟ و اگر آقا هستم هیبتِ من کجا رفته است؟ خیال میکنید من نمیدانم که شما بهعنوانِ قربانی نانِ نجس بر مذبح من میگذارید، و با آنکه گوسفندِ نرینهای در گلهیِ خود دارید برهیِ معیوبی را برایِ من سر میبرید؟ مگر نمیدانید که من پادشاهِ عظیم میباشم و اسم من در میانِ امتها اسم مهیب است؟“ (ملاکی نبی، بابِ اول، 6). آخرین جملاتِ تورات وعدهیِ بیماری، وبا، مرگ و آتش برایِ کسانی است که از شنیدنِ نام یهوه به هراس نیفتند، و بندِ پایانی عهدِ عتیق این است که: ”اینک من ایلیایِ نبی را قبل از فرا رسیدنِ روز عظیم و مهیبِ خداوند نزدِ شما خواهم فرستاد تا دلِ پدران و پسران را برگرداند، مبادا که من با مهابتِ خود بیایم و زمین را لعنت بزنم“ (ملاکی نبی، بابِ چهارم، 5 و 6). 2.13) یهوه و تشویق قوم به تبهکاری در مواردی چند در تورات، یهوه نقشی چنان غیراخلاقی ایفا میکند که نه تنها در عرفِ حقوقی بهعنوانِ کلاهبرداری جرمی قابل تعقیب است، بلکه با محتوایِ فرمانهایِ دهگانهیِ معروفِ خودِ او نیز مباینت دارد که ”دزدی نخواهی کرد“. هنگامی که در مصر به موسی خبر میدهد که به همین زودی همهیِ فرزندانِ ارشدِ خانوادههایِ مصری را بهدستِ خود خواهد کشت و بعد از آن در دلِ فرعون خواهد گذاشت که اجازهیِ خروج یهودیان را از کشور خود بدهد، به او راهنمایی میکند که قبل از این ماجرا یهودیان از همسایگانِ مصریِ خود هر قدر بتوانند ظروف و آلاتِ طلا و نقره به امانت بگیرند تا بعداً آنها را همراهِ خود ببرند. عین نوشتهیِ تورات در این باره چنین است: ”... اکنون به گوش قوم خود بگو که هر مرد از همسایهیِ خود و هر زن از همسایهیِ خود آلاتِ نقره و آلاتِ طلا بخواهند (سفر خروج، بابِ یازدهم، 2)، و بنیاسرائیل به دستور موسی عمل کرده از مصریان آلاتِ نقره و آلاتِ طلا و رختها خواستند، و خداوند آنها را در نظر مصریان مکرم ساخت، چنانکه هر چه خواستند بدیشان دادند، و یهودیان مصریان را به کمال غارت کردند“ (همانجا، بابِ دوازدهم، 35 و 36). در موردِ جنگِ یهودیان با دو قوم عمون و موآب که در آن حق با موآبیان است، یهوه با کمینگذاری کلیهیِ مردم این دو قوم را هلاک میکند و بهدنبالِ آن به یهودیان اطلاع میدهد که تا سه روز اموال و البسه و اشیاءِ گرانبهایِ آنها را غارت کنند و در روز چهارم او را متبارک بخوانند: ”و آنگاه یهوشافاط پادشاهِ اسرائیل در میانِ جماعتِ یهودا در خانهیِ خداوند پیش صحن جدید بایستاد و گفت: ای یهوه، ای خدایِ پدرانِ ما، مگر تو در آسمان خدا نیستی و مگر در دستِ تو قوت و جبروت نیست؟ آیا تو خدایِ ما نیستی که کلیهیِ سکنهیِ این سرزمین را از آنجا بیرون راند تا آن را برایِ ابدالاباد به ذریتِ دوستِ خویش ابراهیم بدهد؟ پس اکنون بنیعمون و بنیموآب آمدهاند تا ما را از ملکِ تو که آن را به تصرفِ ما دادهای بیرون کنند. ای خدایِ ما، آیا تو بر ایشان حکم نخواهی کرد؟ آنگاه روح خداوند بر یحزئیل ابن زکریا ابن بنایا ابن یعیئیل ابن متنیایِ لاوی در میانِ جماعت حلول کرد، و او گفت ای تمامی یهودا و ای یهوشافاطِ پادشاه، گوش گیرید که خداوند بهشما میگوید از این گروهِ عظیم هراسان مباشید زیرا که جنگ از آنِ شما نیست بلکه از آنِ من است که خدایِ اسرائیل هستم. فردا به نزدِ ایشان فرود آیید ولی جنگ ننمائید بلکه بایستید و آنچه را خداوندِ شما برایِ نجاتِ شما خواهد کرد مشاهده نمائید، و خداوند به ضدِ بنیعمون و بنیموآب کمین گذاشت و ایشان را هلاک ساخت و چون اسرائیلیان به دیدبانگاهِ بیابان رسیدند دیدند که اینک لاشهها بر زمین افتاده و احدی رهایی نیافته بود. و آنگاه یهوشافاطِ پادشاه با همهیِ قوم (اسرائیل) بهجهت گرفتن غنیمت آمدند و آنقدر اموال و البسه و چیزهایِ گرانبها برایِ خود برداشتند که نتوانستند ببرند، و تا سه روز مشغول غارت میبودند، پس روز چهارم در وادیِ برکه جمع شدند و در آنجا خداوند را متبارک خواندند“ (تواریخ ایام، کتابِ دوم، بابِ بیستم، 5- 26). 2.14) معمایِ هیئتِ پدیداریِ یهوه مسئلهیِ شکل ظاهریِ یهوه از معماهایِ کتابِ مقدس است، زیرا با آنکه خودِ وی در کوهِ سینا به موسی میگوید که هیچکس نمیتواند مرا ببیند و زنده بماند، در همین کتابِ مقدس در مواردِ متعددی پیمبرانِ او و دیگران وی را در صورتِ خدا یا به صورتهایی ناشناس میبینند و نه تنها نمیمیرند، بلکه خودشان این دیدارها را بهتفصیل در تورات حکایت میکنند: در دیدار موسی با یهوه در کوهِ سینا، موسی از او درخواست میکند که ”عزتِ خود را به او نشان دهد“، ولی خداوند بدو میگوید: ”تو نمیتوانی صورتِ مرا ببینی، زیرا هیچ آدمی نمیتواند مرا ببیند و زنده بماند“ (سفر خروج، بابِ سی و سوم، 18- 20). با اینهمه تورات میافزاید که به موسی امکان داده شد که بعد از گذشتن خداوند از برابر او، نشیمنگاهاش را ببیند (همانجا، 19- 23). علیرغم همهیِ اینها در همین سفر خروج آمده است که خداوند از روبرو با موسی سخن میگفت ”مثل شخصی که با دوستِ خود سخن بگوید“. پیش از آن نیز به حکایتِ تورات، خدا با پیغمبرش ابراهیم غذا خورده بود (سفر پیدایش، بابِ هیجدهم، 1- 8)، و با یعقوب کشتی گرفته بود (سفر پیدایش، بابِ سی و دوم، 31)، و بهدنبالِ موسی دویده بود تا او را بکشد (سفر خروج، بابِ چهارم، 24). در کتابِ دوم سموئیل وصفِ دقیقی از یهوه از زبانِ داوود آمده است که بهموجبِ آن یهوه از فراز ابرها بهزمین فرود میآید، در حالیکه از بینی او دود برمیخیزد و از دهانش آتش بیرون میجهد و از مهابتش زمین میلرزد (کتابِ دوم سموئیل، بابِ بیست و دوم، 8- 17). حزقیالِ نبی نیز در کتابِ خود خداوند یهوه را بهچشم میبیند که بر اورنگی شبیهِ یاقوت نشسته است: ”و بالایِ فلک شباهت تختی مثل یاقوتِ کبود دیدم و بر آن تخت صورتی مانندِ صورتِ انسان، و از کمر او بهطرفِ بالا مانندِ منظرهیِ فلز تابان دیدم و بر گرداگردش و در اندرونش شعلههایِ آتش مانندِ نمایش قوس و قزح که در روز باران در ابر باشد، و دانستم که این منظر جلالِ یهوه است و چون آن را دیدم به رویِ خود درافتادم و آنگاه صدایی را شنیدم که بهمن گفت: ای پسر آدمی، بر پایهایِ خود بایست تا با تو سخن گویم“ (کتابِ حزقیالِ نبی، بابِ اول، 26- 28). اشعیاءِ نبی بهنوبهیِ خود یهوه را در میانِ ملائکِ بالدار میبیند (کتابِ اشعیاءِ نبی، بابِ ششم، 1- 5). یهوشافاط پادشاهِ یهودا، با آنکه پیغمبر نیست، به آخاب پادشاهِ اسرائیل حکایت میکند که یهوه را بر کرسی خودش دیده و شاهدِ آن بوده است که وی کسی را فرستاده است تا آخاب را فریب دهد و او را وادارد که به جلعاد حمله کند تا در آنجا شکست بخورد: ”و یهوشافاط به آخاب گفت بهدرستی که خداوند را بر کرسی خودش نشسته دیدم و تمامی لشکر آسمان بهطرفِ راست و چپِ او ایستاده بودند و خداوند گفت کیست که برود و اخاب را فریب دهد تا به راموتِ جلعاد برآمده و بیفتد؟ و روح پلید (شیطان) بهحضور خداوند گفت من اینکار را میکنم و در دهانِ جمیع انبیایش روح کاذب خواهم بود. پس خدا فرمود برو و چنین بکن. پس هشدارباش که الان خداوند روحی کاذب را در درونِ جمیع این انبیایِ تو گذاشته است“ (کتابِ اولِ پادشاهان، بابِ دوازدهم، 19- 23؛ کتابِ دوم تواریخ ایام، بابِ هجدهم، 18- 22). اشعیاءِ نبی تصریح میکند که یهوه در کوهِ صهیون ساکن است (کتابِ اشعیاء، بابِ هشتم، 18). حزقیالِ نبی یهوه را شخصاً در داخل معبدِ اورشلیم میبیند که بدو خبر میدهد که خیال دارد برایِ همیشه در آنجا سکونت گزیند: ”پس جلالِ خداوند از راهِ دروازهای که رویش به سمتِ مشرق بود به معبد درآمد، و مرا برداشته به صحن اندرونی آورد، و صدائی را شنیدم که از میانِ خانه با من تکلم میکرد، و شنیدم که مردی که پهلویِ من ایستاده بود گفت ای پسر آدمی، این است تختِ خدائی من و مکانِ کفِ پاهایم که خیال دارم در آن در میانِ بنیاسرائیل تا به ابد ساکن شوم“ (کتابِ حزقیالِ نبی، بابِ چهل و سوم، 4- 7) و زکریایِ نبی از زبانِ خداوند میشنود که ”اکنون به صهیون مراجعت نمودهام و بعد از این در میانِ اورشلیم ساکن خواهم شد“ (کتابِ زکریا، بابِ هشتم، 3). علیرغم همهیِ این گفتههایِ مکرر تورات، انجیل یوحنا تصریح دارد که هیچ آفریدهای تا کنون خدا را ندیده است (یوحنا، بابِ اول، 18 و بابِ چهارم، 12). پائولوس رسول نیز در رسالهیِ اولِ خود به قرنتیان (بابِ سیزدهم، 2) تاکید میکند که دیدنِ خدا از روبرو تنها در زندگانی آن جهانی ممکن است و هرکس مدعی آن در این دنیا باشد دروغ گفته است [10]. 2.15) یهوه و تبعیض نسبت به غیریهودیان در مورادِ مختلفی یهوه در موردِ رابطهیِ قوم یهود با همسایگانِ غیریهودِ خود، آشکارا موضعی میگیرد که در اصطلاح امروزی Apartheid (تبعیض نژادی) نام دارد. حتی یکبار شدتِ خشم او از اینکه قوم اسرائیل از غیریهودیان زن گرفتهاند پیغمبر معتبر او عزرا را از ناراحتی به آستانهیِ مرگ میکشاند: ”... و من چون آگاه شدم که قوم اسرائیل خویشتن را از مردم کشورهایِ دیگر جدا نکردهاند بلکه از دخترانِ ایشان برایِ خود و پسرانِ خویش زنان گرفته و ذریتِ مقدس خود را با رجاسات و نجاساتِ امتهایِ دیگر مخلوط کردهاند جامه و ردایِ خود را چاک زدم و مویِ سر و ریش خود را کندم و تا وقتِ شام متحیر نشستم، و در وقتِ شام از تذلل خود برخاستم و با لباس و ردایِ دریده به زانو درآمدم و دستِ خود را بهسویِ یهوه خدایِ خویش برافراشتم و گفتم ای خدا، من خجالت دارم که اوامر ترا ترک نمودهایم که فرمودهای آن زمینی که شما (بنیاسرائیل) برایِ تصرفِ آن میروید زمینی است که از نجاساتِ امتهایِ کشورها نجس شده است و آنها آن را به رجاسات و نجاساتِ خویش از سرتاسر مملو ساختهاند، پس دخترانِ خود را به پسرانِ ایشان مدهید و دخترانِ ایشان را برایِ پسرانِ خود مگیرید و هرگز سعادتمندی و سلامتی را برایِ ایشان مطلبید تا خودتان این زمین را بخورید و آن را برایِ پسرانِ خود به ارثیتِ ابدی واگذارید... پس عزرا گریهکننان پیش خانهیِ خدا رو به زمین نهاده بود و گروهِ بسیار عظیمی از مردان و زنان و اطفالِ اسرائیل زار زار میگریستند، و شکنیا ابن یحیائیل به عزرا گفت پس حال با خدایِ خویش عهد ببندیم که این زنان و اولادِ آنان را از خود دور کنیم... پس در روز سوم که روز بیستم از ماهِ نهم بود همهیِ مردانِ یهودا و بنیامین در اورشلیم جمع شدند و از ترس خدا و نیز بهسببِ باران سخت میلرزیدند. آنگاه عزرایِ کاهن برخاسته و به ایشان گفت شما خیانت ورزیده و زنانِ غریب گرفته و جرم اسرائیل را افزودهاید... پس جمیع کسانی که در شهرهایِ ما زنانِ غریب گرفتهاند در وقتهایِ معین بیایند و مشایخ و داورانِ هر شهر همراهِ ایشان بیایند تا حِدتِ خشم خدایِ ما دربارهیِ این امر از ما رفع گردد... پس در روز اولِ ماهِ دهم برایِ تفتیش این امر نشستند و تا روز اولِ ماهِ اول کار همهیِ مردانی را که زنانِ غریب گرفته بودند به اتمام رسانیدند.“ (کتابِ عزرا، بابِ نهم و دهم). 2.16) یهوه پیامبرانِ خود را تکذیب میکند وقتِ دیگر خداوند آبِ پاکی را رویِ دستِ پیغمبرانی که بارها خودش به ایشان وحی فرستاده و آنها را واسطههایِ خویش با قوم برگزیدهیِ خود دانسته است میریزد و همه را دروغگو و فریبکار میخواند: ”من این انبیاء را نفرستادم، ولی آنها ادعایِ رسالتِ مرا کردند. با ایشان سخن نگفتم، اما از جانبِ من به نبوت پرداختند... سخنانِ این انبیایِ کاذب را شنیدم که بهمردمان میگفتند یهوه در مکاشفه یا در عالم رؤیا به من چنین گفت... تا به کی این انبیائی که بهدروغ نبوت میکنند به رویِ خودشان نمیآورند که انبیایِ فریبِ دلِ خودشان بیش نیستند و با نقل رؤیاهایی که هر کدام به همسایهیِ خود بازگویی میکنند کاری میکنند که اسم مرا از یادِ قوم ببرند، چنانکه پدرانِ ایشان اسم مرا بهخاطر بعل از یاد بردند؟ چرا آن نبی که مرا در مکاشفه یا در رؤیا دیده است رؤیایِ خود را بهراستی بیان نمیکند؟ و آن که کلام مرا دارد کلام بهدرستی نقل نمیکند؟ آخر کاه را با گندم چه کار است؟ اینک من به ضدِ این انبیائی هستم که کلام مرا از یکدیگر میدزدند و بهدروغ میگویند که او گفته است. من به ضدِ اینانی هستم که به خوابهایِ دروغ نبوت میکنند و قوم مرا با اکاذیبِ خود گمراه مینمایند، زیرا که من هیچیک از ایشان را نفرستادم و مأموریتی به آنها ندادم. و چون قوم من پرسند که وحی خداوند چیست؟ پس به ایشان بگو: کدام وحی؟ و اگر بگویند وحی یهوه، پس من که یهوه هستم میفرمایم که به شما فرموده بودم ادعایِ وحی یهوه را مکنید. لهذا اینک شما را بالکل فراموش خواهم کرد و ننگ و عار ابدی و رسوائی را که فراموش نخواهد شد بر شما خواهم فرستاد“ (کتابِ ارمیاءِ نبی، بابِ بیست و سوم، 21- 40) [11]. 2.17) مسئلهیِ حیاتی یهوه: ختنهیِ قوم با همهیِ اینها، شاهکار شاهکارهایِ ”خداوند یهوه“ چیز دیگری غیر از همهیِ اینهاست. چیزی که نه تنها در تاریخ مذاهب، بلکه در تاریخ جهان بهصورتِ کلی، پدیدهای منحصر بهفرد است. چنانکه پیش از این گفته شد، در جریانِ مهاجرتِ ابراهیم از بینالنهرین به ارض کنعان خداوند بر وی ظاهر میشود و بدو میگوید: ”میخواهم با تو عهدی ببندم که ذریتِ ترا بسیار بسیار کثیر گردانم و ترا پدر امتهایِ فراوان کنم و بسیار بارور نمایم و امتها از تو پدید آورم و پادشاهان از تو بهوجود آیند تا ترا و بعد از تو ذریتِ ترا خدا باشم و زمین غربتِ تو یعنی تمامی ارض کنعان را به تو و بعد از تو به ذریتِ تو به ملکیتِ ابدی دهم، بهشرطِ آنکه تو نیز عهدِ مرا نگاه داری که بعد از تو گوشتِ غلفهیِ هر ذکوری از اسرائیل ختنه شود“ (سفر پیدایش، بابِ هفدهم)، و پیش از همه خودِ ابراهیم در نود و نه سالگی ختنه میشود. ولی گذشته از این مشکل که چرا آلتِ فرزندانِ اسرائیل ارتباطی چنین سرنوشتساز با دستگاهِ الهی داشته است، این مشکل دیگر نیز در کار بوده که این سرزمینی که خداوند آن را از دریایِ قلزم تا بحر فلسطین و از صحرایِ سینا تا نهر فرات بهطور دربست و برایِ همیشه به ذریتِ ابراهیم بخشیده یک سرزمین بیصاحب و خالی از سکنه نبوده بلکه مسکن هفت قوم بزرگ و دهها قوم کوچکتر بوده است که اسامی همهیِ آنها دقیقاً در تورات آمده است. در چنین شرایطی منطقاً میبایست پیش از اجرایِ مفادِ این تعهدنامه ترتیبِ قابل قبولی برایِ جابجائی این مردمی که بههرحال آنها نیز بندگانِ خدا بودهاند داده شود تا خانه بهصورتی منصفانه و مشروع برایِ مالکانِ نورسیده خالی شده باشد. ولی راهِ حل انتخابی یهوه مطلقاً این نیست، راهِ حل غیرمنتظرهیِ دیگری است که یک کتابِ تمام از کتابهایِ تورات، شامل 24 باب و هشتصد بند به شرح دقایق آن اختصاص داده شده است: ”پس موسی به دستور خداوند دوازدههراز نفر را به جنگِ مدیان فرستاد و آنها همهیِ ذکورانِ مدیان را کشتند و زنان و اطفالِ ایشان را به اسیری گرفتند و جمیع بهائم و مواشی ایشان و همهیِ املاکِشان را غارت کردند و تمامی مساکن ایشان را به آتش سوزانیدند و پس اسیران و غنائم را نزدِ موسی و العازار کاهن آوردند، و موسی بر رؤسایِ لشکر غضبناک شد که چرا زنان و اطفال را زنده نگاه داشته بودند، و گفت الان هر ذکوری از اطفال را بکشید و هر زنی را که مردی را شناخته باشد بکشید، ولی هر دختری را که مردی را نشناخته و با او همبستر نشده باشد برایِ خودتان نگه دارید“ (سفر اعداد، بابِ سی و یکم، 1- 18). 2.18) یهوه و فرمانِ قتل عام مردمانِ شهرها بعد از درگذشتِ موسی، خداوند با رئیس سپاهیانِ او یوشع بن نون تماس میگیرد و طرح جنگی خویش را به اطلاع او میرساند و جزئیاتِ اجرایِ آنها را مشخص میکند: ”... و خداوند بعد از وفاتِ موسی به بندهیِ خود یوشع بن نون خطاب کرد که موسی بندهیِ من وفات کرده است، پس برخیز و از رودِ اردن عبور کن، و من چنانکه به موسی وعده کردم هر جایی را که کفِ پایِ شما بر آن نهاده شود به شما میبخشم، از صحرا و لبنان تا نهر فرات و تمامی زمین حتیان تا دریایِ بزرگ بهطرفِ مغرب، و تو تمامی این قومها را که بهدستِ تو تسلیم میکنم هلاک خواهی کرد، و مبادا که بر آنها ترحم کنی، زیرا یهوه خدایت ایشان را به اضطرابِ عظیمی پریشان خواهد نمود تا به دستِ تو هلاک شوند و پادشاهانِ ایشان را به دستِ تو تسلیم خواهد نمود تا ایشان را هلاک سازی و نامشان را از زیر آسمان محو کنی، از ایشان مترس زیرا یهوه خدایِ تو خدایی عظیم و مهیب است“ (سفر تثنیه، بابِ هفتم، 16- 25). ”و خداوند به یوشع گفت اینک اریحا و پادشاهش و مردانِ جنگی آن را به دستِ تو تسلیم کردم. پس چون آن را تصرف کرده باشی هر موجودی را که در شهر است از مرد و زن و جوان و پیر و گاو و گوسفند و الاغ را به دم شمشیر هلاک کن و ذینفسی را در آنجا باقی نگذار، و تمامی نقره و طلا و ظروفِ مسین و آهنین که به غنیمت گیری وقفِ من خواهد بود. و یوشع شهر را با آنچه درونِ آن بود به آتش سوزانید بهجز راحابِ فاحشه را که زنده نگاه داشت“ (صحیفهیِ یوشع، بابِ ششم، 2- 25). ”... پس خداوند به یوشع گفت: از ادونیان مترس، زیرا ایشان را به دستِ تو دادم. و یوشع تمامی شب از جلجال کوچ کرده ناگهان بر ایشان برآمد و خداوند ایشان را پیش اسرائیل منهزم ساخت و ایشان را در جبعون به کشتار عظیمی هلاک کرد، و چون از پیش اسرائیل فرار میکردند خداوند بر ایشان از آسمان سنگهایِ بزرگ بارانید و مردند، و آنانی که از سنگهایِ تگرگ مردند بیشتر بودند از آنهایی که قوم اسرائیل به شمشیر کشتند“ (صحیفهیِ یوشع، بابِ دهم، 9- 11). ”پس یوشع مقیده را گرفت و به امر خداوند همهیِ نفوسی را که در آن بودند به دم شمشیر هلاک کرد و کسی را باقی نگذاشت، و بعد از آن با تمامی اسرائیل با لبنه جنگ کرد و خداوند آن را نیز بهدستِ اسرائیل تسلیم نمود، پس همهیِ کسانی را که در آن بودند به دم شمشیر کشت و کسی را باقی نگذاشت، و بعد از آن به لاخیش گذشت و به مقابلش اردو زده با آن جنگ کرد و خداوند لاخیش را بهدستِ اسرائیل سپرد که در روز دوم تسخیر نمود و یوشع همهیِ کسانی را که در آن بودند بهدم شمشیر کشت. آنگاه هورام ملک جازر برایِ اعانتِ لاخیش آمد و یوشع او و قومش را شکست، بهحدیکه کسی را برایِ او باقی نگذاشت، و پس به عجلون گذشت و در همان روز آن را گرفته بهدم شمشیر زد و همهیِ کسانی را که در آن بودند در یکروز هلاک کرد چنانکه با لاخیش کرده بود. و پس به حبرون برآمده با آن جنگ کرد و هر ذینفس را هلاک کرد، چنانکه یهوه خدایِ اسرائیل امر فرموده بود. و یوشع جمیع این ملوک و زمینهایِ ایشان را گرفت زیرا که یهوه خدایِ اسرائیل برایِ اسرائیل جنگ میکرد.“ ”و شهری نبود که با بنیاسرائیل صلح کرده باشد، زیرا از جانبِ خداوند بود که دلِ ایشان را سخت کند تا به مقابلهیِ اسرائیل درآیند و او ایشان را بالکل هلاک سازد و بر ایشان رحمت نشود، بلکه ایشان را نابود سازد، چنانکه خداوند به موسی امر فرموده بود“ (صحیفهیِ یوشع، بابهایِ اول تا بیستویکم). در دنبالهیِ اینها، در بابهایِ بیست و دوم تا بیست و چهارم همین صحیفهیِ یوشع، 76 شهر دیگر نام برده میشوند که یکایک آنها بههمین ترتیب، بهدستور یهوه و با نظارتِ مستقیم او و گاه به فرماندهی او تصرف، قتل عام، غارت و سوزانده میشوند. این قتل عامها آنقدر برایِ خداوند یهوه و برایِ قوم برگزیدهیِ او مهم است که حتی یکبار یوشع گردش خورشید را در آسمان متوقف میکند تا فرصتِ بیشتری برایِ تعقیبِ ”آموریان“ و کشتن همهیِ آنها داشته باشد: ”... آنگاه یوشع در روزی که خداوند آموریان را پیش بنیاسرائیل تسلیم کرد، به آفتاب گفت که بر جبعون بایستد، و به ماه نیز گفت که بر وادیِ ایلون بایستد، پس آفتاب ایستاد و قریب به تمامی روز در فرو رفتن تعجیل نکرد، و ماه نیز توقف نمود تا قوم بقیهیِ آموریان را نابود کردند“ (صحیفهیِ یوشع، بابِ دهم، 12 و 13) محقق ایتالیائی گارلی محتوایِ صحیفهیِ یوشع تورات را اقتباسی از منظومههایِ حماسی آشوری میداند که بهشرح پیروزیهایِ خونین پادشاهانِ آن اختصاص یافته است، و نمونهای از آنها را هم اکنون در موزهیِ باستانشناسی برلین میتوان دید: ”... به یاریِ ایشتار و آشور، خدایانِ بزرگ، و به فتوایِ کاهنانِ مقدس، با لشکریان و ارابههایِ جنگی خودم از کوهها گذشتم و بهجانبِ کینابو رفتم. به شهر و قلعهیِ مستحکم آن یورش آوردم و آنجا را تصرف کردم. همهیِ مدافعانِ قلعه را از دم تیغ گذارندم و سههزار اسیر را زنده زنده در آتش سوزاندم و حتی یک تن از آنان را باقی نگذاشتم تا به کار گروگانی رود. سردار دشمن را بهدستِ خودم پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم. آنگاه به جانبِ شهر تلا رفتم که بهخوبی مستحکم شده بود و سه بارو داشت. چون صاعقه بدان یورش بردم و سرانجام آن را گشودم. سههزار سپاهی را در همان دروازهیِ شهر از دم تیغ گذراندم، سپس بسیاری دیگر را در آتش سوزاندم. اسرایِ فراوانی نیز گرفتم که از آنها پارهای را دست بریدم و پارهای دیگر را گوش و بینی، و چشمانِ بسیاری از آنها را درآوردم. از بدنهایِ کشتگان پشتهها ساختم و سرهایِشان را به تاکهایِ بیرونِ شهر آویختم و جوانان و دختران را زنده در شعلههایِ آتش انداختم. کاری کردم که خدایِ بزرگ، آشور، و خدایِ بزرگ، ایشتار، از من راضی شدند“ (سنگنوشتهیِ آشورنضیربعل Assurnazirpal پادشاهِ آشور در قرنِ نهم پیش از میلاد). 3) پدر آسمانی: خدایِ دوشخصیتی مسیحیت در انجیل، چنانکه قبلاً گفته شد، خدا برحسبِ آنکه خدایِ عیسی باشد یا خدایِ پائولوس قدیس (سن پل) که نویسندهیِ تقریباً نیمی از ”عهدِ جدید“ و سازماندهندهیِ واقعی مسیحیت است، دو شخصیتِ مخالفِ یکدیگر دارد. در آن بخش که منعکسکنندهیِ برداشتهایِ فکری و مذهبی پائولوس است رستگاریِ هر انسان در درجهیِ اول در گرو درجهیِ ایمانِ او است، و این اصلی است که موردِ تاکیدِ کلیسا قرار گرفته است، در صورتیکه در آن بخش دیگری که منعکسکنندهیِ نظراتِ خودِ عیسی است حتی مسیحی بودن و به عیسی ایمان داشتن نیز برایِ رستگار شدن شرطِ اساسی شناخته نشده، بلکه این شرط صرفاً محبت به دیگران و دوست داشتن آنها شناخته شده است. چندین بار در انجیلها از قولِ عیسی نقل شده است که هر که با محبت زندگی کند در خدا ساکن است و خدا در او ساکن است. و باز آمده است که اگر کسی ملکوتِ خدا را با پاکدلی کودکان نپذیرد هیچوقت بدان راه نخواهد یافت (متی، بابِ نوزدهم، 13- 15؛ مرقس، بابِ دهم، 15؛ لوقا، بابِ هجدهم، 16 و 17)، ولی در بخش ”یهودیِ“ عهدِ جدید دربارهیِ نحوهیِ رابطهیِ یک مسیحی مؤمن با حکومت و هیئت حاکمه آمده است که: ”از فرمانروایانِ خود با چنان خلوص و احترامی اطاعت کنید که از مسیح اطاعت میکنید، و این را از راهِ چاپلوسی نکنید، بلکه با این اعتقاد بکنید که مانندِ غلامانِ عیسی مسیح از این راه ارادهیِ خداوند را بهجا میآورید، زیرا که زمامدارانِ جهان جز با ارادهیِ خداوند بدین مقام برگزیده نمیشوند“ (رسالهیِ پائولوس رسول به افسیان، بابِ ششم، 5)، در صورتیکه در انجیلهایِ چهارگانه از قولِ عیسی آمده است که: ”هیچکس نمیتواند بندهیِ دو ارباب باشد. شما نیز یا باید بندهیِ خدا باشید یا بندهیِ طلا“ (متی، بابِ ششم، 24؛ لوقا، بابِ دوازدهم، 22). دو محقق سرشناس آلمانی، اشتاوفر و الرت دربارهیِ این تضاد مینویسند که اگر برداشتِ انجیل در رسالههایِ پائولوس را ملاک قرار دهیم، باید نه تنها نرونِ دورانِ خودِ او، بلکه همهیِ آدمکشانِ تاجدار تاریخ بهعنوانِ برگزیدگانِ خدا موردِ تقدیس ما قرار گیرند. در بخش ”توراتی“ عهدِ جدید آنهایی که باید رستگار شوند پیشاپیش توسطِ خداوند تعیین شدهاند (رسالهیِ پائولوس به رومیان، بابِ هشتم، 30)، در صورتیکه در بخش انجیلی آن هر کس میتواند با محبت خود را شایستهیِ ملکوتِ خداوند کند و آنجا که حقیرترین حقیران آسان به ملکوتِ خدا راه مییابد، ملایانِ ریاکار هر قدر هم با قوانین و شرایع کتابِ مقدس آشنا باشند نه تنها بدین ملکوتِ آسمانی راه نمییابند، بلکه درهایِ قلمرویِ خداوند را به رویِ دیگران نیز میبندند (متی، بابِ بیست و سوم، 34؛ لوقا، بابِ یازدهم، 52؛ مرقس، بابِ دوازدهم، 40). در بخش ”یهودی“ انجیل، خدا همان خدایِ خودکامه، قهار و سختگیری است که در تورات متجلی میشود و بعداً نیز او را بهصورتی باز هم مطلقتر و مقتدرتر در قرآن میتوان یافت. در این مورد در انجیل آمده است: ”خداوند میفرماید که از یعقوب جانبداری کردم زیرا او را دوست داشتم، اما از برادرش عیسو که توأم با او زائیده شده بود متنفر بودم. و به فرعون میفرماید که ترا بههمین منظور به شرارت برانگیختم تا بهوسیلهیِ تو قدرتِ خود را نشان دهم و اسم من در سراسر جهان انتشار یابد. یکی از شما به من خواهد گفت: پس دیگر چرا خدا از ما ایراد میگیرد، زیرا کیست که بتواند با ارادهیِ او مقاومت کند؟ ولی ای آدم! تو کیستی که از خدا جواب میخواهی؟ آیا کوزه از کوزهگر میپرسد چرا مرا به این شکل ساختی؟ چه میشود اگر خدا بخواهد با صبر زیاد متحمل کسانی شود که موردِ خشم او هستند ولی سزاوار هلاکت نیستند، تا بدینوسیله هم غضبِ خود را نمایان سازد و هم قدرتِ خود را نشان دهد؟ چه میشود اگر خدا بخواهد عظمت و جلالِ خود را به کسانیکه موردِ رحمتِ او هستند و قبلاً آنها را برایِ این جلال آماده کرده است ظاهر سازد؟“ (رسالهیِ پائولوس رسول به رومیان، فصل نهم، 22 و 23) [12] در جایِ دیگر همین پائولوس تذکر میدهد که ”هیچ انسانی نمیتواند خود بهخود خدا را بجوید یا بدو گرایش یابد، زیرا این مستلزم آن است که قبلاً خدا به او روی آورده باشد“. این درست همان برداشتی است که در صدها آیهیِ قرآن منعکس میتوان یافت. بهعکس در مواردی متعدد در بخش ”عیسائی“ انجیل این نظر منعکس است که خودِ آدمی است که میتواند با محبت خدا را به خویش بخواند. یاسپرس تحلیلگر سرشناس کتابِ مقدس در ارزیابی این دو برداشتِ مختلفِ انجیل از نقش خدا در زندگی انسانها، مینویسد: ”آنچه پائولوس با تشبیهاتی عالی ولی وحشتناک بیان داشته تا بهامروز اعتبار خود را در معتقداتِ مسیحیت حفظ کرده است. آوگوستینوس قدیس (سن اگوستن) این اصل عدم اختیار انسان و تقدیر ازلی خداوند را بهعنوانِ اصلی مسلم پذیرفته است. لوتر و کالون نیز چون او، این فریضه را هستهیِ کنونی مکتبِ مذهبی خود قرار دادهاند. این اعتقاد در این خلاصه میشود که رستگاری یا گمراهی ابدیِ هر انسان حتی قبل از انعقادِ نطفهیِ او مشخص شده است، و در این راستا سرنوشتِ انسان وابسته به خودِ او نیست، بلکه صرفاً منوط به خشم یا رحمتِ الهی است.“ 4) الله: خدایِ خودکامهیِ اسلام در قرآن، چنانکه قبلاً گفته شد، خدا نه خدایِ هزار چهرهیِ تورات است، نه خدایِ دو شخصیتی انجیل، بلکه خدایی در حدِ اعلی خودکامه است که اساساً پرسشهایی که میتوانند برایِ دو آئین توحیدیِ دیگر مطرح شوند در موردِ او مطرحشدنی نیستند، زیرا که در بیرون از این خدا اصولاً هیچ واقعیتی و هیچ اختیاری وجود ندارد. هیچ تر و خشکی نیست که قبلاً در لوح محفوظِ او ثبت نشده باشد و هیچ برگی نیست که بیاجازهیِ او از درختی فرو افتد. هیچکس جز به فرمانِ او بهدنیا نمیآید و جز به فرمانِ او نمیمیرد و جز با اجازهیِ او به وی شادی یا مصیبتی نمیرسد. هر عزتی از او است و هر ذلتی نیز از او است. (نمونه: آلِعمران، 26) هر کس رستگار شود او رستگارش کرده است و هر کس هم که به گمراهی رود او گمراهش ساخته است. (نمونه: ابراهیم، 4) هرکس که مسلمان شود به خواستِ او مسلمان شده است و هر کس هم که کافر بماند بهخاطر این است که خودِ خداوند او را کافر خواسته است. (نمونه: انعام، 25) خودِ او است که مهر بر دلها و پرده بر گوشها و چشمهایِ آنهایی میگذارد که میباید خطاکار باقی بمانند. وقتیکه باید مردم شهری هلاک شوند خودِ او بر آنان حرام میکند که از کفر خود توبه کنند، و وقتی هم که باید صاعقهیِ غضب خود را بر قومی بفرستد خودِ او حکام آن قوم را به راهِ فسق میبرد تا مستحق کیفر شوند، و پس از هلاکِ آنان نیز اقوامی دیگر پدید میآورد و آنها را هم یکی پس از دیگری به خاکِ هلاک میاندازد تا سرنوشتِ هر قوم عبرتِ دیگران شود. (مؤمنون، 31 و 41) حتی لباس مردمان به فرمانِ او برایِشان دوخته میشود و خانهها یا خیمههایِ آنان به فرمانِ او برایِشان ساخته یا افراشته میشود. او است که از شاخ و برگهایِ درختان یا از دامنههایِ کوهها برایِ مردم سایبانهایی در برابر تابش خورشید میسازد، و او است که باغها و کشتزارها را به مزارع گندم یا تاکستانها و نخلستانها تقسیم میکند، و باز هم او است که برخی از میوهها را برایِ خوردن بر برخی دیگر برتری میدهد. در سی و دو سوره و بیش از دویست آیهیِ قرآن بهطور پیگیر بر همهیِ اینها تاکید نهاده شده است: ”و ما بعضی از مردم را بر بعضی دیگر برتریِ درجه دادیم تا عدهای از آنها عدهیِ دیگری را به خدمتِ خود گیرند“ (زخرف، 32)؛ چنین است کار خدا، که هر آنچه خواسته باشد میکند“ (آلِعمران، 40)؛ ”در کردهیِ خدا چون و چرا نمیتوان کرد“ (انبیاء، 23)؛ ”هیچ مرد و زنِ مؤمن را در کاری که خدا و رسولِ او بدان حکم کنند اختیاری نیست“ (احزاب، 36)؛ ”هیچ مصیبتی به شما نمیرسد مگر به اذنِ خداوند“ (تغابن، 11). در مورادِ متعددِ دیگری، تصریح شده است که وقتِ دقیق تولد و مرگِ هر آدمی، و کلیهیِ آنچه در فاصلهیِ این دو بر او میگذرد پیشاپیش در ”لوح محفوظِ“ خداوند ثبت شده است و بههیچ صورت قابل تغییر نیست: ”و مثقالِ ذرهای در آسمانها و در زمین نیست مگر آنکه در لوح محفوظِ ما نوشته شده باشد“ (نمونه: سبا، 30) ”هیچکس جز به فرمانِ خدا و در وقتی که اجل او معین شده است نمیمیرد“ (نمونه: آلِعمران، 145) در موردِ سادهترین امور زندگی روزمرهیِ آدمیان نیز از آنان سلبِ اختیار شده و حتی در مسائلی مانندِ مسکن، لباس، خوراک و کشت و کار هیچ سهمی برایِ خودِ آنان منظور نشده است: ”برایِ شما لباس خلق کردیم تا از گرما و سرما محفوظ باشید، و برایِ سکونتِ دائم شما خانهها را برایتان ساختیم و برایِ سکونتِ موقتتان خیمههایی از پوستِ چهارپایان ترتیب دادیم تا در وقتِ حرکت سبک باشید، و از پشم و کرک و مویِ این چهارپایان برایِ شما اثاثهیِ منزل و متاعهایِ مختلف خلق فرمودیم (نحل، 80)، و در کوهها و جادهها راههایی برایِ رفت و آمدِ شما تعبیه فرمودیم (انبیاء، 31)، و برایِ حفظِ شما از گرما از درختان سایبان ساختیم و نیز دیوارهایِ کوهها و غارها را برایتان پوششی در برابر آفتاب قرار دادیم (نازعات، 32)، و به زمین قطعاتی مجاور یکدیگر دادیم که یکجا باغ انگور باشد و جایی مزرعهیِ غلات و جایی دیگر نخلستان (رعد، 3)، و بعضی از میوهها را برایِ خوردن بر برخی دیگر برتری دادیم (رعد، 4). 4.1) عدم اختیار و جبر بندگانِ الله در عین استحقاق مجازات و تهدید به عذاب آیاتِ متعددِ دیگری از قرآن بر این موضوع شگفتآور تاکید نهادهاند که این خودِ خداوند است که افرادی را به راهِ راست میبرد تا شایستهیِ رفتن به بهشت شوند، و افرادی را نیز بهخطاکاری میکشاند تا آنان را مستحق دوزخ کند، زیرا ”وعدهیِ خداوند تخلفناپذیر است که جهنم را از آدمیان و از اجنه پر کند“: ”ما خود پرده بر دلِ برخی از افراد نهادهایم که گوششان بر شنیدنِ سخن حق سنگین باشد“ (نمونه: انعام، 25)؛ ”مهر بر دلها و پرده بر گوشها و چشمهایتان نهادهایم“ (بقره، 6 و 7)؛ ”اگر میخواستیم همهیِ مردمان را به راهِ راست هدایت میکردیم، ولی وعدهیِ ما تخلفناپذیر است که جهنم را از اجنه و از آدمیان پر کنیم“ (نمونه: انعام، 128)؛ ”اگر خدا میخواست اینها مشرک نمیشدند، اما ما خود چشم و دلِ ایشان را از گرویدن به حق گردانیدیم“ (انعام 107 و 110). به موازاتِ این قانونی که بر آدمیان بهصورتِ فردی حکمفرما است، قانونِ مشابهی نیز بر زندگی دستهجمعی اقوام و ملل جهان حکمفرما است: ”صاعقهیِ غضبِ خود را بر سر هر قومی که بخواهیم فرود میآوریم“ (رعد، 13)؛ ”... چون بخواهیم اهل دیاری را هلاک کنیم فرمانروایانِ آن را وامیداریم تا به راهِ فسق بروند و مستحق کیفر شوند، آنگاه آنها را هلاک میکنیم“ (اسراء، 16 و 17)؛ ”و حرام است بر هر شهری که باید مردم آن هلاک شوند که آن مردمان از کفر خود توبه کنند“ (انبیاء، 95)؛ ”تندبادی سرکش فرستادیم که هفت شب و هشت روز متوالی بر آنها مسلط بود، و جملگی مانندِ ساقهیِ نخل خشکشدهای به خاکِ هلاک افتادند“ (حاقه، 6 و 7)؛ ”زلزلهای سخت فرستادیم که برایِ آنان مرگِ مسلم بههمراه آورد“ (عنکبوت، 37)؛ ”تندبادی خزانآور بهسویِ آنان فرستادیم که بر هر چه میوزید آن را مانندِ استخوان میپوسانید“ (ذاریات، 41 و 42)؛ ”بر آنها سنگبارانِ عذاب نازل کردیم“ (حجر، 73 و 74)؛ ”و جز نوح و اصحابش همه را غرق دریایِ هلاکت گردانیدیم، و همانا خدایِ تو خدایِ رحیمی است“ (صافات، 82)؛ ”اصحابِ حجر رسولانِ ما را تکذیب کردند و برایِ فرار از خطر در کوهها منزل گزیدند، اما ما صبحگاهی آنان را در همان بالایِ کوهها با صیحهیِ عذاب نابود کردیم“ (حجر، 80)؛ ”قوم عاد سرکشی کرد و ما با تندبادی در ایام نحس عذابِ ذلت را به آنها چشاندیم“ (اعراف، 73)؛ ”قوم هود شتر صالح را پی کردند، پس بر آنان زلزلهای فرستادیم که همه را در خانههایشان از پای درآورد“ (اعراف، 74)؛ ”و قوم شعیب را چنان هلاک کردیم که گویی هرگز در رویِ زمین نبودهاند“ (هود، 94)؛ ”و نیز اصحابِ رس را، و بسیار طوایف و اقوام دیگر را به کیفر کردارشان هلاک کردیم“ (فرقان، 38) [13]. در مواردی متعدد تذکر داده شده است که هدفِ خداوند از رویدادهایِ بد یا خوبی که برایِ مسلمانان میافتد و درکِ علتِ آنها برایِ خودِ ایشان دشوار است، آزمایش درجهیِ ایمانِ آنهاست، در صورتیکه بارها در قرآن آمده است که ایمان یا عدم ایمان افراد بسته به ارادهیِ خودِ خداوند است و آنان شخصاً اختیاری در اینباره ندارند. در موردِ دو جنگِ احد و بدر که اولی به شکست و دومی به پیروزیِ مسلمانان انجامید گفته شده است: ”اگر به شما در جنگ (احد) آسیبی رسید در عوض به دشمنانِ شما نیز (در جنگِ بدر) آسیبی سخت وارد آمد، زیرا ما پیروزی و شکست را بدینجهت در میانِ مردم میگردانیم که بدانیم آنهایی که ایمان آوردهاند کدامند؟ (آلِعمران، 140) روزی که دو گروه با یکدیگر (در جنگِ احد) روبرو شدند آنچه به شما رسید به اذنِ خدا بود تا بداند مؤمنان کیانند و منافقان کدام؟“ (آلِعمران، 166) ”و خداوند شما را در جنگِ بدر یاری کرد، در صورتیکه ضعیفانی بیش نبودید. ... وقتی که تو به مؤمنان گفتی آیا شما را بس نیست که پروردگارتان سههزار تن از ملائکه را به یاریِ شما فرستد، و اگر از او بترسید و بردباری نشان دهید هنگامیکه دشمنان بر شما حمله آورند خداوند پنجهزار ملکِ دیگر را نیز به کمکِ شما خواهد فرستاد که بر آنان بتازند، خدا چنین نکرد مگر برایِ اینکه خبر نیکویی را به شما بشارت دهد تا دلهایتان آرام گیرد“ (آلِعمران، 125 و 126) [14]؛ ”و شیطان را بر مردمان تسلط ندادیم مگر برایِ اینکه بدانیم کیست که به آخرت مؤمن است و کیست که در آن شک دارد“ (سبا، 21)؛ ”و نوح به قوم خود گفت اگر خدا خواسته باشد شما را گمراه کند، اندرز من به شما سودی نخواهد داشت (هود، 34).“ ... و با همهیِ این تاکیداتِ مکرر در مکرر که آدمیان کمترین اختیاری در آنچه پیشاپیش برایشان مقدر شده است ندارند، در مواردی قرآن ناگهان راه عوض میکند و برایِ کسانیکه راهی جز راهِ حق را برگزیدهاند خط و نشان میکشد: ”بدترین جانوران در نزدِ خدا کسانی هستند که تعقل نمیکنند و اگر هم ما آنان را به کلام حق شنوا کنیم باز روی از آن بر میتابند و بدان اعتراض میکنند“ (انفال، 22)؛ ”اگر هم ملائکه را بر اینها بفرستیم یا مردگان از قبرها برخیزند و با اینان سخن گویند، باز ایمان نمیآورند“ (انعام، 111)؛ ”خدا کافران را فراموش کرد، زیرا که آنان نیز او را فراموش کرده بودند“ (اعراف، 51؛ توبه، 67؛ جاثیه، 43). در یکی دو مورد حتی تصریح میشود که خوب و بدِ آدمیان حاصل اعمالِ خودشان است: ”برایِ آدمی جز آنچه به سعی خود انجام داده حاصلی نیست“ (نجم، 39)، ”از سویِ خدا برایِ شما بینش آمده است، هر کس که آن را دید به رستگاری رسید و هر کس که کور ماند در خسران ماند“ (انعام، 104). 4.2) ادعایِ جهانیبودنِ الله و معضل پرداختن به مسائل محلی و مقطعی علیرغم قدرتِ مطلقه و همهجانبهای که قرآن برایِ خداوند قائل است، گاه همین خداوند به روایتِ آیاتِ مختلفِ همین قرآن بهصورتی عمل میکند که گویی فقط سخنگویِ پیامبر خود و منعکسکنندهیِ خواستههایِ او در مواردی است که خودِ وی بهدلیل حجب یا فروتنی و یا برایِ احتراز از برخوردهایِ ناخوشایند مایل به ابراز آنها نیست. این موضوع کراراً این پرسش را در پیش آورده است که اگر قرآن پیام آسمانی برایِ همهیِ مردمان و برایِ همهیِ دورانها ست چگونه مسائلی که از لحاظِ زمانی و مکانی تنها به امور معینی از زندگانی روزمرهیِ پیمبر اختصاص دارند میتوانند در آن مطرح شده باشند؟ ”ای کسانی که ایمان آوردهاید، به خانههایِ پیغمبر داخل نشوید مگر آنکه خودِ او اجازهیِ آن را داده باشد، و بر سفرهیِ طعامش منشینید مگر آنکه خودِ او شما را بدان دعوت کرده باشد. وقتی هم که دعوت به خانه یا به طعام شده باشید زودتر از وقتِ مقرر نیائید و بعد از صرفِ طعام پی کار خود بروید نه اینکه برایِ صحبت کردن باقی بمانید که این کار مایهیِ آزار پیغمبر است هرچند که او خود از گفتن آن شرم کند، ولی خداوند از اظهار حقیقت به شما شرمی ندارد (احزاب، 53). هرگاه از زنانِ پیغمبر متاعی را میطلبید از پشتِ حجاب بطلبید و رسولِ خدا را نیازارید. پس از وفاتِ او نیز هرگز با همسرانش ازدواج مکنید که این نزدِ خداوند گناهی بزرگ است. (احزاب، 53)“. در جایِ دیگر در موردِ همین زنانِ پیغمبر، در هنگامی که با او گلهمندیهایِ زناشویی داشتهاند، در قرآن آمده است: ”ای پیغمبر، به زنانِ خود بگو اگر خواهانِ زینتِ دنیایی هستید بیایید تا مهریهتان را بپردازم و بهخوبی و خوشی آزادتان کنم، اما اگر طالبِ زندگی اخروی باشید خداوند به شما پاداشی بزرگ خواهد داد، همچنانکه کار ناروایِ شما را دو برابر دیگران به کیفر خواهد رسانید، و هر که را از شما که مطیع فرمانِ رسول باشد اجری مضاعف نصیب خواهد کرد. شما ای زنانِ پیغمبر، بدانید که مانندِ سایر زنان نیستید، پس با مردان بهنرمی و نازکی سخن مگوئید و در خانههایتان بمانید و خدا و رسولِ او را اطاعت کنید (احزاب، 28- 34) و تو ای رسول لازم نیست در همبستر شدن با زنانِ خود نوبتِ آنها را مراعات کنی. هریک از آنها را که مایل بدو نبودی نوبتش را عقب بینداز و اگر هم بدو مایل شدی دوباره او را نزدِ خود بخوان. هیچکدام از آنها نباید از خواستهیِ تو ناراضی باشند، بلکه باید همگی به آنچه تو بدانان عطا میکنی رضا دهند (احزاب، 51). برایِ چه ای پیغمبر از آنچه خدا بر تو حلال کرده برایِ خشنودیِ زنانت صرفِنظر میکنی؟ (تحریم، 1)“ دو آیهیِ مختلفِ قرآن حکایت از آن دارند که خداوند نخست به پیامبر خود توصیه کرده است که کسانی که به قصدِ تبرک به دیدار او میآیند پولی بپردازند تا به مصرفِ معاش او برسد، ولی چون اینان از این کار اکراه نشان دادهاند خداوند نیز بعداً آنان را از پرداختِ این پول معاف کرده است (توبه، 103؛ محاجه، 12 و 13). در جایی دیگر، خداوند در اشاره به نیشخندِ یکی از دشمنانِ محمد، عاصی بن وائل، که فرزندِ نیاوردنِ پیامبر را دلیل بر عقیم بودنِ او دانسته و محمد را سخت بهخشم آورده بود تاکید میکند که این محمد نیست بلکه دشمن بدخواهِ او است که خودش عقیم است (کوثر، 3)، و باز در جایی دیگر خداوند به ابولهب عم پیامبر و همسرش که با محمد دشمنی کردهاند نفرین میکند که: ”بریده باد دستِ ابولهب، و زنش نیز هیزمکش جهنم باد!“ (لهب، 1- 3). «تولدی دیگر» گزیدهای از فصل ”خدا در آئینهایِ توحیدی“ (با اندکی دخل و تصرف) شجاعالدین شفا نشر فرزاد چاپِ چهارم، دیماهِ 1378 [1] عنوانِ اصلی این متن متفاوت از عنوانِ برگزیده در اینجا بوده و تمامی فصلبندیها و عناوین آنها نیز از سویِ هزارتو إعمال شده است. بهجز این پاورقی، تمامی پاورقیها از آنِ نویسنده است. [2] فرقهیِ مذهبی Mormon که مرکز آن ایالتِ یوتاهِ آمریکا است و در حالِ حاضر در کشورهایِ مختلفِ جهان بیش از شش میلیون پیرو دارد، از نظر اصولی وابسته به مسیحیت است، ولی معتقداتِ آن با مسیحیتِ سنتی بسیار تفاوت دارد. بنیانگذار کلیسایِ مورمون مردی بهنام جوزف اسمیت بود که به گفتهیِ خودش در مکاشفهای در سالِ 1820 از جانبِ خداوند به وی وحی شد که به پیغمبری برگزیده شده است، و سه سال بعد در 21 سپتامبر 1823 فرشتهای بهنام مورونی بدو ظاهر شد و او را از وجودِ کتابِ اسرارآمیزی آگاه کرد که در محلی در نزدیکی دهکدهیِ منچستر در ایالتِ نیویورکِ آمریکا در زمین مدفون شده است و در آن خداوند سابقهیِ نخستین ساکنانِ قارهیِ آمریکا و نیز راههایِ زندگی واقعی آنان را در ملکوتِ خدا بر اوراق زرین و بهخطِ مصریِ باستانی ثبت کرده است، ولی متذکر شد که هنوز زمانِ دسترسی او بدین کتاب فرا نرسیده است. چهار سال بعد فرشته دوباره بر او ظاهر شد و اینبار کتابِ موردِ بحث را بدو سپرد و نحوهیِ قرائتِ آن را نیز به وی آموخت، ولی تذکر داد که کتاب جز مدتِ کوتاهی نزدِ او امانت نخواهد ماند. اسمیت به کمکِ عینکی بلورین که خداوند بهطور معجزهآسائی در دسترس او قرار داده بود، توانست خطوطِ مصریِ کتاب را بخواند و ترجمهیِ انگلیسی کامل آنها را به سه نفر از همراهانِ خودش دیکته کند. این کتابِ مرموز آسمانی را فقط این سه نفر و سپس هشت نفر دیگر از همراهانِ او از نزدیک دیدند، و بعد فرشته آن را پس گرفت. طبق مندرجاتِ این کتاب پس از آنکه خداوند ساختمانِ برج بابل را برهم زد و بناکنندگانِ آن را در اطرافِ جهان پراکنده ساخت، گروهی از آنان به قارهیِ آمریکا رفتند و در آن ساکن شدند، و بعداً این عده توسطِ یکی از قبایل اسرائیل که آنان نیز به قارهیِ آمریکا رفته بودند بهعقب رانده شدند و در حدودِ سالِ 590 میلادی این اسرائیلیان به کرانههایِ اقیانوس کبیر رسیدند و آخرین پیغمبر ایشان که مورمون نام داشت، کتابِ موردِ بحث را که مستقیماً توسطِ خداوند بدو وحی شده بود برایِ نسلهایِ آیندهای که قارهیِ آمریکا را دوباره کشف خواهند کرد بهیادگار گذاشت. در همین کتاب آمده است که خودِ عیسی نیز پس از رستاخیز خویش به قارهیِ آمریکا آمد تا پیام خود را به ساکنانِ آمریکایی پیش از کریستف کلمب برساند. برخی از پژوهشگرانِ تاریخ مذاهب این نظر را مطرح کردهاند که احتمالاً جنبش مورمون از نظر مذهبی از آئین اسلام الهام گرفته است، که در آن نیز خداوند کتابی را بهصورتِ وحی به پیغمبرش میفرستد و وی را مأمور میکند که جامعهیِ نوینی را بر اساس این کتاب بنیان گذارد. [3] مطالبی که در کتابِ حاضر از تورات نقل شده، عیناً از ترجمهیِ فارسی عهدِ عتیق که توسطِ ”انجمن مسیحی چاپ و انتشار بینالمللی کتابِ مقدس“ در سالِ 1904 در نیویورک بهچاپ رسیده و در سالِ 1980 تجدیدِ چاپ شده، گرفته شده است. [4] این نخستین باری است که در تورات نام اسرائیل برده میشود. معنی این کلمه در عبریِ باستانی رویارویِ خدا است همچنانکه کلمهیِ فنوئیل ”خدا را دیدم“ معنی میدهد. جالب است که خدا که با پیغمبرش کشتی میگیرد با همهیِ خدایی خود نام این پیغمبر را نمیداند، و این نیز جالب است که در نامی که بدین پیغمبر میدهد خدا ”ئیل“ خوانده میشود که نام خدایانِ اساطیریِ بابلی و کنعانی است. [5] داستانِ ایوب بهصورتی مشابهِ تورات، در قرآن نیز روایت شده است، با این برداشت که وی از این جهت که در هر شرایطی مطیع بیچون و چرایِ خواستِ خداوند است و اجازهیِ پرسشی دربارهیِ آنرا حتی در بدترین مصائب به خویش نمیدهد انسانِ نمونهای برایِ مسلمانان معرفی شود: ”و یاد کن بندهیِ ما ایوب را وقتیکه پروردگار خویش را خطاب کرد که شیطان مرا به رنج و عذاب واداشته است، و ما بدو گفتیم که پایِ خویش را بر زمین کوب و در آنجا آبی خنک برایِ شستن پاهایِ خویش و برایِ نوشیدن خواهی یافت، و بدو خاندانش را و دو برابر آنچه را که پیش از آن داشت بازگردانیدیم تا نشانی از رحمتِ ما بر او و تذکری برایِ اهل خرد باشد (سورهیِ ص، 42 و 43)، و ایوب به خداوندِ خود استغاثه کرد که بلا بر من روی آورده است، اما شکایتی ندارم زیرا که میدانم تو رحیمترین رحمان هستی، و ما نیز استدعایِ او را پذیرفتیم و درد و عذاب را از او دور کردیم و خاندانش را دو برابر بارورتر ساختیم تا نشانی از رحمتِ ما و تذکری برایِ خدمتگزارانِ ما باشد“ (انبیا، 83 و 84). [6] این مطلبِ تورات از اسطورههایِ بابلی گرفته شده است و بههمین جهت است که در آن از بابل نام برده میشود. اسطورهیِ بابلی موضوع مشابهی را در موردِ برج بلندی که در قرنِ هفتم پیش از میلاد در جنوبِ غربی بینالنهرین (و نه در بابل) ساخته شده بود حکایت میکند که با داشتن هفت طبقه بلندترین بنایِ جهان شناخته میشد و بعدها بابِ ایل (دروازهیِ خدا) خوانده شد که این نام تدریجاً بهصورتِ بابل درآمد. این داستان در قرآن بدینصورت تغییر یافته است که فرعونِ مصر از هامان وزیر خود میخواهد برایِ او برج بلندی بسازد که وی بتواند بر آن بالا رود تا به آسمان برسد و ببیند که خدایی که موسی از او اسم میبرد در آنجا وجود دارد یا نه، هرچند که عقیدهیِ خودِ او بر این است که موسی آدم دروغگویی است (قصص؛ 38، مؤمن؛ 36 و 37). [7] این سرود اقتباس از حماسههایِ اوگاریتی در بینالنهرین است که بنواثیرات (فرزندانِ الههیِ اثیرتا) نام دارد و بهحکایتِ آن این الهه 72 پسر داشته که 72 ملتِ رویِ زمین از آنها زاده شدهاند. [8] در همین زمینه در انجیل آمده است که: ”کلام خدا میگوید: در صهیون سنگی قرار میدهم که مردم بر آن خواهند لغزید و از آن صخرهای میسازم که از رویِ آن خواهند افتاد“ (رسالهیِ پائولوس رسول به رومیان، بابِ نهم، 33). و در قرآن نیز آمده است ”ما خودمان حرام میکنیم بر هر شهری که تصمیم به هلاکِ مردم آن گرفته باشیم که آن مردمان از کفر خود توبه کنند“ (انبیاء، 95)، و در ارتباط با آیههایِ دیگری از قرآن که: ”آنها به ما نیرنگ زدند و ما هم در مقابل به آنها نیرنگ زدیم و آنان نفهمیدند“ (غل، 50)، و: ”با ما مکر کردند و ما هم با آنها مکر کردیم، و خدا بهترین مکاران است“ (آلِ عمران، 54)، و: ”با خدا مکر کردند و خدا نیز با آنها مکر کرد، زیرا خدا از همه مکارتر است“ (انفال، 30)، گلدتسیهر این حدیثِ معروفِ ترمذی را نقل میکند که: ”از جمله دعاهایِ پیامبر این بود که: خدایا، به من کمک کن ولی بر من کمک مکن، برایِ من حیله بزن ولی بر من حیله نزن“ (صحیح، جلدِ دوم، ص 272)، و نیز این حدیثِ طبقات الشافعیه (جلدِ سوم، ص 56) را که: ”عمربنخطاب میگفت: اگر یک پایم در بهشت و یک پایِ دیگرم هنوز از آن بیرون باشد، خودم را از مکر خدا در امان نمییابم“. [9] این کلمه که 282 بار در تورات بهصورتِ یکی از القابِ یهوه از آن یاد شده است معنی خدایِ جنگ و جنگجو را دارد. [10] در قرآن در همین باره آمده است که ”هیچ دیدهای نمیتواند او (خداوند) را ببیند، ولی خداوند همهیِ دیدگان را میبیند“ (انعام، 100). با این وجود در قرآن نیز مواردی وجود دارد که در آنها به دستِ خدا (مائده، 64)، چشم خدا (قمر، 14)، چهرهیِ خدا (بقره، 115) و خدا در عرش خود در میانِ ملائک (طه، 5) اشاره شده است. این اشاراتِ روشن به جنبهیِ جسمانی خداوند کشمکشهایِ فکریِ بسیاری را در اسلام میانِ مالکیان از یکسو و حنبلیان و کرامیه و ظاهریان از سویِ دیگر برانگیخته بود. فرقهیِ اسلامی معروفِ ظاهریه (که بنیانگذار آن ابوداوود اصفهانی بود و بهخصوص در اسپانیایِ مسلمان نفوذِ بسیار یافت) معتقد بود که خداوند در عرش خانه دارد که بر دوش ملائک است و هر وقت که حرکت کند، از عرش صدایی شبیهِ آنچه از زین شتر در زیر سواری قویهیکل برمیخیزد بهگوش میرسد. بعضی عقیده دارند که چهرهیِ خدا به چهرهیِ مردِ سالخوردهای با مویِ سیاه و سپید میماند و برخی بهعکس او را دارایِ چهرهیِ جوانی ساده و خوشرو میدانند که نعلینی طلائی بهپای دارد. گفته شده است که پس از طوفانِ نوح خدا آنقدر گریست که به دردِ چشم مبتلا شد. بهطوریکه ملائک به عیادتش رفتند. و موقعی دیگر نیز آنقدر خندید که دندانهایِ آسیایش نمودار شد (تشیع و تصوف، نوشتهیِ هاشم معروف الحسینی، ترجمهیِ سیدمحمدصادق عارف، نشریهیِ بنیادِ پژوهشهایِ آستانِ قدس رضوی، مشهد 1369، نقل از کتابِ الله اکبر، نوشتهیِ دکتر روشنگر، ص 171). [11] این ارمیایِ نبی که به نمایندگی خداوند انبیایِ گذشتهیِ اسرائیل را فرستادگانِ کاذبِ یهوه اعلام میکند، قبلاً شخص خودش را در کتابِ خویش نه تنها فرستادهیِ یهوه میداند، بلکه تاکید میکند که حتی پیش از آنکه نطفهیِ او بسته شده باشد پیغمبر بوده است: ”... پس کلام خداوند بر من نازل شده گفت قبل از آنکه ترا در شکم مادرت صورت بندم ترا شناختم و در همانجا ترا تقدیس نمودم و نبی امتها قرار دادم“ (کتابِ ارمیاءِ نبی، بابِ اول، 4 و 5). [12] اشاره بدین نوشتهیِ تورات که: ”منم که خدایِ روشنایی و تاریکی، خدایِ صلح و جنگ، خدایِ تندرستی و بیماری هستم. هر کسی را که بخواهم میبخشم و بر هر کس که بخواهم رحمت میآورم. وای بر کسی که با من مخاصمت نماید. مگر کوزه به کوزهگر میگوید که چرا مرا اینطور ساختی، یا کسی به زن میگوید چه زائیدی؟“ (سفر خروج، بابِ سی و سوم، 19 و کتابِ اشعیاء، بابِ چهل و پنجم، 7). [13] این آیات موردِ استنادِ فریمن کلارک در تعبیر معروفی قرار گرفته که غالباً از او نقل شده است: ”خدایِ محمد را معمولاً باید در زلزله، طوفان و آتش جستجو کرد“. [14] موضوع فرستاده شدنِ ملائک برایِ کمک به پیغمبران از تورات و انجیل مایه گرفته است. در کتابِ دوم سموئیل (بابِ پنجم، 24) و کتابِ مکابیان (بابِ پنجم، 2- 4 و بابِ یازدهم، 8- 10) این رویداد بهصورتی مبهم نقل شده است، ولی در انجیل صریحاً از قولِ عیسی گفته میشود که اگر خواسته باشد میتواند از خدا بخواهد که دوازده فوج از ملائکه را به یاریِ او بفرستد (متی، بابِ بیست و ششم، 53).