جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'خاطرات یک مرده!'.
1 نتیجه پیدا شد
-
چشمانش را به زحمت باز ميکند احساس کرختي تمام وجودش رو گرفته! يعني الان من مردم؟ يه فلش بک سريع توي زمان ميزنه....ظاهرشدن يک ادم وسط خيابون...حواسي که به اون سمت خيابون پرت بود...چشماي دريده ووحشت زده از تقابل دوحس متفاوت...گردش سريع فرمان به انطرف...صداي وحشتناک ترمز....گردش ناخوشايند همراه با ماشين...تنفس يک حس نفرت انگيز مثل زندگي روزمره چشماني که ديگر گشوده نيستند.... اگه مردم چرا هيچ کس اينجا نيست...فرشته هاي عذاب ورحمت کجان؟ اگه زندم کجام من؟يعني تو کما رفتم؟چرا هيچ احساسي ندارم؟چرا هيچ جاي بدنم درد نميکنه.... مرد کمي ساکت ميمونه ولي زود حوصلش سرميره شروع ميکنه به لمس کردن اعضاي بدنش همه چيز سالم وسرجاشه حتي يه مو هم کم نشده يعني چي؟ سوال پشت سوال هست که تو ذهنش رژه ميره وعلامتهاي تمام نشدني تعجب که روي سرش سنگيني ميکنن بالاخره تصميم ميگيره تکليفشو با خودش روشن کنه بيشتر از دوحالت وجودنداره يا مردم وبزودي يکي از اين ناجنساي من پيداشون ميشه يا زندم وتو کما واغما که با اين همه توانايي حسي حتما زود تموم ميشه وبالاخره چشمم به يه همجنسي روشن ميشه ولي اگه مرده باشم چي؟ اگه الان بيان که منو ببرن برا ازمايشات عذاب چي؟ چي بگم بهشون برميگرده به زندگيش فکر ميکنه ميتونستم ادم بهتري باشم نميتونستم؟ ميتونستم به جاي اين همه از زير کاردررفتنا يه خورده بيشتر ومفيدتر باشم ميتونستم شوهر بهتري باشم براي همسرم...اخ که چقدر براي بدست اوردنش زحمت کشيدم!!چقدر ناز خودشو ومنت خانوادشو کشيدم اما به خاطر چيزاي هيچ وپوچ هي به هم گير ميداديم وبه هم ميپريديم چقدر رواعصاب همديگه براروکم کني راه ميرفتيم...ميتونستم روراست بگم اشتباه از من بود وبا يه معذرت خواهي ساده قال قضيه رو بکنم اما هميشه جفتمونم خودخواه بوديم حداقل بخاطر بچه هامون ميتونستم رفتار معقولانه تري داشته باشم ميتونستم وقت بيشتري رو با بچه هام بگذرونم...من که خودم تجربه نداشتن والدين رو داشتم چرا با وجود بودنم اين همه بهشون سخت ميگرفتم چقدر دربرخورد با اطرافيانم مراعات حالشونو ميکردم تا خودمو يه ادم درست وحسابي نشون بدم اما حوصله گوش دادن به حرفاي دل زن وبچمو نداشتم اي بابا همين هم برا ريختن سرب داغ تو يه جاي بد کافيه!! حالا اينو چجوري ماستماليش کنم؟ میتونستم عوض اینکه عین ماست بشینم تا حقمو بخورن ومنم تکرار کنم ومقلد حق خوری باشم برم حق خودمو بگیرم وحداقل دلم خوش باشه ترسو ازدنیا نرفتم!! کاش ادم اگه اعتقادي هم داره درست ودرمون پايبندش باشه چقدر ريا کردم مثلا نماز ميخوندم اما بيشتر زمان حساب وکتابهاي ماليم بود تا صحبت کردن با يکي که بيشتر از همه منو ميفهمه چقدر ظاهرمو برحسب دلبخواه وسليقه اجتماع درست کردم درحاليکه يه ظاهر ساده تر ومعقولانه تر رو بيشتر دوست داشتم همش بخاطر اينکه يه ترفيعي بگيرم وپزشو بدم ميتونستم حداقل با خودم روراست باشم واقعا چيز سختي نبودا اگه ميخواستم حتما بخاطر اين از طبقه هفتم پرتم ميکنن پايين!! چقدر الکي سگ دو زدم برا چندرغاز پول سياه بچه داداشم بيکار بود دنبال يه مقدار پول ميگشت تا يه کار ابرومند راه بندازه کاش بهش ميدادم تا نميرفت دنبال کارهاي خلاف وبرادرم از غصه اون دق نميکرد عجب رذلي بودم من...داشتم وندادم حتي پيش اون پسره اعتراف هم نکردم که من باعث وباني بدبختيش شدم پولاشو من بالا کشيدم واونم دوسه سالي بيشتر زير بار قرض وبدهي دووم نياورد افتاد ومرد ومن خودخواه وچشم دريده حتي از هوس زنش هم نگذشتم...حالا بهش صورت شرع دادم ودور از چشم زنم صيغش کردم ولي از سر دلسوزي نبود که هوس بود وهوس واتش سيري ناپذير شهوت که حتي تا امروز خاموش نشده ميتونستم يه زندگي ساده تر ابرومندانه تر ودرستکارانه تر داشته باشم ميتونستم به خودم وفقط به خودم دروغ نگم مرد احساس ميکنه تمام بدنش داره داغ ميشه....بشدت داره عرق ميکنه يعني دارن ميبرنم جهنم؟ يا عرق شرمه ديگه نميتونم بيشتر از اين کثافت کاريهامو به خودم ياداوري کنم چقدر ترسو بودم من؟ احساس ميکنه داره بالا مياره....واين احساس قويتره وقويتر ميشه درد تمام وجودشو فرا ميگيره...تمام بدنش ملتهب شده ومثل کوره گداخته شدست فرياد بلندي از اعماق وجودش ميکشه دستي بشدت داره تکونش ميده چشاش ناخوداگاه باز ميشه وهمسرش رو درکنارش ميبينه که داره سعي ميکنه اونو از کابوسي که گرفتارش شده رها کنه وچه مهربانانه! ومرد زندگي را بالا مي اورد چقدر سخته روراست بودن وماندن با خود....!!!