رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'خاطرات یک مرده'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. saeed99

    خاطرات یک مرده

    با درود بیاد روزای خوشی که برای اولین باراین خاطرات را در انجمن فرهیختگان نوشتم . این عنوان متعلق به عزیز نسین است اما چون اونم مرده ، بنظرم از این الگوبرداری ناراحت نشه. من تازه مردم و برای همین هنوز به وضعیت جدید عادت نکردم . حس وحال عجیبه ، همیشه تو یه وضعیت مکانی و زمانی نمی مانی مدام در حال گذری. یه جورایی خوبه ، از زمان زنده بودم که بهتره ، فعلا که این حسو دارم. داستان مردنم یه ماجرای دیگه اس که حالا فرصت پرداختن به اون نیست شاید بعدا. آدمای اینجام درس مثل آدمای زمان زندگیم هستند بعضی وقتا واقعا شک می کنم که زندم یا مرده . بگذریم ، یه روز که داشتم از تشنگی تلف می شدم ( شاید آدم چند بارمیمیره ) وارد یه شهری شدم که مردم توی میدان اصلی اون جمع شده بودن . از یکی پرسیدم چه خبره ؟ گفت :تازه واردی ؟ گفتم : آره . گفت : ما هر قانونی رو بخوایم تصویب کنیم اول اونوتوی میدان مرکزی شهرمطرح کنیم تا اگه رای آورد اجرایی بشه . گفتم :بابا دمتون گرم یعنی رای گیری می کنین گفت :آره ،هر کی موافقه با زدن شیپور موافقت خودشو اعلام می کنه . من که از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم گفتم منم می تونم اینجا بمونم وشاهد باشم . طرف خیلی بی تفاوت گفت : اگه دلت بخواد. هزاران نفرتوی میدان اینور و اونور می رفتن ، قلبم تند تند می زد ومنتظر خوندن قانون پیشنهادی و واکنش مردم و رای گیری بودم . آخه از وقتیکه مردم دیگه یه رای گیری درست و حسابی ندیدم . لحظه موعود فرا رسید همون آقایی که اول باهاش صحبت کرده بودم اومد و یه کاغد دستش گرفت ورفت بالای یه سکو ایستاد. اول یه نگاهی به جمعیت انداخت بعد با صدای بلندی گفت مردم گوش کنید می خواهم قانون پیشنهادی را بخوانم هر کس که با آن موافق است با نواختن شیپورموافقت خود را اعلام کند. جمعیت ناگهان لال شد و حتی صدای نفش کشیدن کسی هم نمی آمد . بعد سخنران شروع کرد به خواندن قانون پیشنهادی : از این پس میزان خراج ومالیات سالیانه، به دو برابر مقدار قبلی افزایش می یابد . سپس فریاد زد : رای گیری می کنیم هر کس موافقه شیپور بزنه . ناگهان پنج نفر که هرکدام بر روی یک تخت روان نشسته بودند از دور پیدا شدند در دست هرکدامشان یک شیپور طلایی بود که با هم شروع به نواختن شیپور کردند و به این ترتیب قانون جدید با پنج رای موافق تصویب شد. آه شرمنده یادم رفت زودتر بگم ، همون موقع مرد سخنران گفت فقط کسانی حق رای دادن دارن که شیپور طلایی داشته باشند !!! اوه اوه اوه!! فکرکنم دوباره دارم میرم ، کجا ؟ بعدا می گم .
×
×
  • اضافه کردن...