جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'خاطرات ترسناک'.
1 نتیجه پیدا شد
-
بیان اتفاقاتی که از بچگی شما رو خیلی ترسونده رو واسه بقیه هم بگین خب اولیش رو خودم میگم تا باعث انبساط روح دوستان بشه تو دوران دانشجویی خیلی وقتا میشد که شباش و تا صبح تو خونه دانشجویی با همخونهامون بیدار میموندیم و یکی از کارا و تفریحاتمون چند وقت این شده بود که 2- 3 نصف شب میزدیم بیرون 3 چهار نفری میرفتیم سمت قبرستون شهر ...:gnugghender:بین قبرا قدم میزدیم و فیلم میگرفتیم و صداهامونو ضبط میکردیم فرداش میشستیم فیلمارو با اینکه هیچی توش معلوم نبود و با موبایل گرفته شده بودو میدیدم یه شب رفتیم تو یه کوچه پشت قبرستون معلوم بود متروکه متروکس یه خونه بود سیسش خیلی ترسناک میزد مثل اینکه اونجا قبلا طویله ای چیزی تو این مایه ها بوده خلاصه یه پنجره حدود یه متری زمین داشت که باز بود ... با بچها شرط بندی کردیم هرکی بره اون تو 3 دقیقه دوم بیاره و نترسه تا یه ماه خرج همه چیش با بچهاست دنگ ش رو بقیه باهم میدن این ور اون یکی از همخونه ایام گفت من میرم ولی اگه بعد 3 دقیه صدایی ازم نیومد جون مادراتون ول نکنید برید بیایین نجاتم بدین گفتیم باشه قلاب گرفتیم رفت تو .... 1 دقیقه.... 2 دقیقه..... 3دقیقه......اک که هی بُرد .... تو این مئت هرچی صدای ترسناک بود در میوردیم شد 4 دقیقه حسین بیا بیرون بردی بابا .... حسین....خودت و لوس نکن بیا بیرون ... عجبا باشه ترسیدیم بیا بیرون دیگهما که داریم میریم خود دانی میخوای بمون همون تو... را افتادیم تا سر کوچه رفتیم دیدیم ..نه مثل اینکه خبری نیست چرا نمیاد بیرون 10 دقیقس اون توا ِ ؟؟؟!!!:icon_pf (34): گفتیم بریم ببنیم چی شده مثل اینکه واقعا اتفاقی افتاده 3نفری رفتیم از پنجره بالا.... چراغای موبایل انداختیم ..یه اتاق خالی ...حسین؟؟؟ دیدیم اِ اون گوشه دیوار یکی کز کرده ...حسین جون مادرت مسخره بازی در نیار پاشو بریم حسین ما رید..تو خودمون پاشو دیگه هیچی حسین عین این جن دیده ها قفلی زده بود رو یه صندوق اومدیم صندوق وا کمیم یکی گفت ول کنید پاشید حسین ببریم بیرون خلاصه اومدیم بیرون ورش داشتیمش بردیمش بیمارستان دکترا باورشون نمیشد فکر میکردن چیزی مصرف کرده و آزمایش میخواستن بگیرن خلاصه رفت رو تشنج و طب ما دیگه داشتیم میمردیم از ترس که خدا این چه غلطی بود کردیم تا صبح پیشش بودیم کم کم حالش بهتر شد باهاش شوخی کردیم و حوب شد آوردیمش بیرون ولی حسین ما دیگه حسین نشد برامون یه حرفایی میزد همه اینجوری میشدن میرفت حموم تو حیاط زمستون هوا برفی با آب سرد سرد میگفت گرم گرم اینا گرمش میکنن برام میگفتیم کیا میگفت شما نمیبینینش من میبینم فقط میشست لب پنجره با خودش حرف میزد تابلو بود داره با یکی واقعا حرف میزنه هرچی ازش پرسیدیم اون شب چی دیدی میگفت هیچی بعد از 5 سال ازون ماجرا حسین ما هنوز روحیش داغونه به قسمت تاريك دري كه در وسط تصوير قرار دارد به مدت 30ثانيه نگاه كنيد مي گويند صاحب اين خانه به علت وجود جن اين خانه را ترك كرده است.