جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'جامعه شناسى ادبیات'.
1 نتیجه پیدا شد
-
لوكاچ و جامعه شناسى ادبیات به قلم جى. پاركینسون
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مقالات ادبی
ترجمه هاله لاجوردى [h=3]1. [/h] كتاب روح و اشكال، (The soul and the Forms / Die Seele unddie Formen) از ده مقاله تشكیل شده است كه اغلب آنها نقد ادبى اند و به نویسندگانى همچون نوالیس، (Novalis) ،تئودور شتروم، (Theodor Storm) ،اشتفان گئورگه، (Stefan George) و لارنس استرن، (Lawrence Sterne) پرداخته است. از آنجا كه هفت مقاله از ده مقاله، قبلا در نشریات گوناگون چاپ شده بودند، به طور طبیعى این پرسش مطرح مى شود كه آیا كتاب از وحدت برخوردار است. لوكاچ در مقاله مقدماتى "درباره جوهر و شكل مقاله" كه مخصوص این كتاب نوشته بود، همین پرسش را طرح مى كند و در واقع آن را بیشتر مى شكافد. پرسش او نه فقط در اینباره است كه آیا این مقالات با هم وحدت دارند، بلكه در اینباره نیز هست كه آیا آنها اصولا مى توانند وحدتى داشته باشند. (1) هنگامى كه او از "مقاله" سخن مىگوید، این اصطلاح را در معنایى خاص به كار مىب رد، به گونهاى كه نه فقط مقالات مونتنى، (Montaigne) بلكه آثار عرفانى و گفتگوهاى افلاطون را نیز دربر مى گیرد. پس منظور لوكاچ از مقاله چیست؟ لوكاچ در كتاب روح و اشكال مایل است مقاله را همان اثر انتقادى، (die Kritik) بداند. او مى گوید مقاله عمدتا از تابلوهاى نقاشى و كتابها و اندیشه ها سخن مى گوید. تا بدینجا بحثى وجود ندارد; ولى مساله این است كه مقاله، دقیقا از چه راهى به این موضوعات مربوط مى شود. لوكاچ مى گوید، عموما برآن اند كه منتقد مى باید از حقیقت چیزها سخن بگوید، درحالى كه نویسنده خلاق، (der Dichter) چنین محدودیتى ندارد. او این تقابل را بیش از حد انتزاعى و بیش از حد قطعى مى داند. تردیدى نیست كه مقاله با حقیقت سروكار دارد، ولى به همان شیوه كه صورتگر، (Portrait painter) با حقیقت سروكار دارد. اگر به تابلوى نقاشى از یك منظره نگاه كنیم، براى ما مطرح نیست كه آیا كوه ها و رودخانه ها حقیقتا آنچنان هستند كه نقاشى شده اند، ولى در مورد تمثال، (portrait) ،همیشه مساله شباهت مطرح مى شود. فرض كنید در برابر تمثالى اثر ولاسكوئز، (Velasquez) ایستاده ایم و شباهت را حس مى كنیم. تمثالهاى حقیقتا برجسته، زندگى فردى را كه زمانى واقعا مى زیسته استبه ما مى نمایانند و این احساس را در ما پدید مى آورند كه گویى زندگى او به راستى همانند رنگها و خطوطى بوده است كه تمثال نشان مى دهد. تا حد زیادى همین مطلب را مى توان درباره مقاله گفت، مقاله نیز(2): تكاپویى استبراى حقیقت، براى تجسم زندگیى كه كسى از انسانى و عصرى و شكلى برگرفته است; اما استنباط نشانى از آن زندگى در اثر نگاشته شده كاملا به غناى اثر و قوت دید بستگى دارد. تفاوت میان مقاله نویس و نویسنده خلاق این است كه نویسنده فقط پندارى، (illusion) از زندگى ارائه مىدهد و هیچ واقعیتى نیست كه بتوان آفریده هاى او را با آن سنجید; از سوى دیگر قهرمان مقاله زمانى زنده بوده است و زندگى او باید به شیوه اى معین توصیف شود. به هرتقدیر این زندگى در درون اثر ترسیم شده است، همانگونه كه در مورد نگارش خلاق نیز باید به خود اثر مراجعه كرد. حال مى رسیم به اینكه آیا مقاله هایى كه كتاب روح و اشكال را تشكیل مى دهند وحدتى دارند و اصولا مى توانند وحدت داشته باشند. اگر منظور از پرسش فوق این باشد كه مقاله ها نظام كاملى تشكیل مى دهند یا نه، و فقط باید با مقولات صدق و كذب سنجیده شوند، پاسخ آشكارا منفى است. از سوى دیگر لوكاچ مقاله نویس را نوعى یحیاى تعمید دهنده، نوعى طلایه دار مى داند و مى گوید كه آنچه از پى او مى آید، نظام زیبایى شناختى عظیمى است.(3) پس مىتوان گفت (هرچند لوكاچ با این وضوح نگفته است) كه مقاله هایى كه كتاب روح و اشكال را تشكیل مىدهند، درهرصورت به وحدتى اشاره مى كنند، وحدت نظامى كه خواهد آمد. نظرات لوكاچ در مورد نسبتهاى مقاله و زندگى، بازتابى از شیوه تفكر رایج آنزمان بود، شیوه تفكرى كه معمولا آن را فلسفه زندگى، (Lebensphilosophie) مى نامند. این "فلسفه زندگى" آموزه مكتب فلسفى خاصى نبود، بلكه بیشتر جریان یا گرایشى فكرى بود. بعدها لوكاچ مى گوید(4):این جریان، دیدگاه غالب فلاسفه آلمانى بسیارى از مكاتب در دوره امپراطورى آلمان بوده است و نماینده هایى نیز در جاهاى دیگر مثل برگسون، (Bergson) در فرانسه داشت. شاید در كتاب تكامل خلاق (1907 ، Creative Evolution )اثر برگسون باشد كه به سهل ترین وجهى بتوان خصیصه هاى اصلى فلسفه زندگى را دریافت. برگسون مى گوید كه ماده را از راه فكر و زندگى را از راه شهود درك مى كنیم. زندگى آن چیزى است كه واقعى است; ماده فقط افسانه اى است كه فكر به منظور مقاصد عملى آن را خلق كرده است. به عبارت دیگر، برنهاده فلسفه زندگى این بود كه واقعیت - یعنى زندگى - باید با شهود درك شود، نه با عقل. به همین سبب، زمانى كه لوكاچ حدود پنجاهسال بعد فلسفه آلمانى را در كتاب تباهى عقل، (The Destruction of Reason) نقادانه بررسى كرد، گفت كه: فلسفه زندگى جلوهاى از "عقل ستیزى"، ( irrationalism) بود. ممكن است اینطور به نظر آید كه اتهام "عقل ستیزى" بتواند دامنگیر كتاب روح و اشكال نیز بشود، ولى این اتهام منصفانه نیست. لوكاچ به راستى باور داشت كه مقاله، شكل ادبى معتبرى است و زندگى را دربر مى گیرد و پیوندى نزدیك با احساس و یا تجربه دارد; با وجود این او نمى گوید كه فقط زندگى واقعى است یا احساس برتر از عقل است.- 6 پاسخ
-
- لوكاچ و جامعه شناسى ادبیات به قلم جى. پاركینسون
- مقاله
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :