جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'تأملی در مفهوم مدرنیته و نظریههای رمان'.
1 نتیجه پیدا شد
-
تأملی در مفهوم مدرنیته و نظریههای رمان ماری کلارک برگردان: امیر نیکان ماری کلارک - به دنبال نوشتههای انتقادی والتر بنیامین بود که پاریس میانهی قرن نوزدهم در نظر بسیاری از مردم به صورت خاستگاه تاریخی مدرنیته درآمد. مطابق این برداشت، این پاریس بود که نخستین بار نوع جدیدی از حساسیت و تجربه شهری را به شکلی اساسی ایجاد کرد که باید در هنر و ادبیات مدرنیستی به بیان درمیآمد. اما علیرغم ارجاعات مکرر به این پدیده، باید گفت هنوز درک آن دشوار و سازگار کردن آن با نظریههای اجتماعی یا زیباییشناسی تقریباً غیرممکن است. مدرنیته، یک پدیدهی فرهنگی مبهم مدرنیته ناشی از تجربهی شهری، که اغلب در کنار میراث فلسفی انتزاعی روشنگری قرار داده میشود، همچنان یک مقولهی بیشکل و بیقاعده باقی مانده است که باید آن را تنها به صورتِ «دیگری» مفهومسازیهای آشناترِ اجتماعی و سیاسی از امر مدرن تلقی کرد. همانطور که اسکات لش و جاناتان فریدمن گفتهاند، مدرنیتهی دیگر، از نوع «مدرنیتهی مبتنی بر حقوق طبیعی و اراده عام نیست که روسو برای ژنو در نظر داشت. بلکه از نوع مدرنیته فرار و بیثبات پاریس است.» چگونه میتوانیم این پدیدهی مهم فرهنگی را درک کنیم که هنوز مبهم است؟ آیا دستگاهی از نظریههای ادبی و یا فلسفی وجود دارد که بتواند توصیفی ایجابی و نه صرفاً سلبی از خصوصیات و اهداف این پدیده ارائه کند؟ بینش بنیامین دربارهی مدرنیته، علیرغم شباهتهای سطحیاش، مترادف با آن چیزی نیست که لایونل تریلینگ فرهنگ مخالفت خوانده است. به عبارت دیگر این بینش، دوگانهانگاری آشنای نظریهپردازانِ هم مدرنیست و هم رمانتیک را رد میکند که قائل به تقابلی مطلق میان قلمرو درونی کلیت و انسجام از یک سو و جهان بیرونی نهادها و تولید از سوی دیگر است. مدرنیتهای که بنیامین به آن اشاره میکند، بیش از آنکه منبعی از ارزشها و ادراکهای بیبازده باشد که جامعهی قراردادی آنها را به حاشیه رانده است، حوزهای یگانه از ادراک و تجربه سیال است. این مدرنیته محل آزادی بیحد و تجربهای بلافصل است؛ جایی که در آن، هنر و اندیشه صرفاً به انعکاس هماهنگیِ از پیش˚ موجود جهان نمیپردازند، بلکه به خلقِ پیششرطهایی برای شکلگیری اخلاق و زیبایی و حساسیت جدید کمک میکنند. این مدرنیته مهمتر از هر چیز، قلمرویی ریشهنگر و مرزشکن است و در مبارزهای شدید با همهی مقولات استوار و یا بینادینِ مدرنیتهی سیاسی و اجتماعی است. ناسازگاری بنیادین میان این دو مدرنیته را قبلاً بودلر در میانهی قرن نوزدهم دریافته بود. در مقالهی «سالن ۱۸۵۹» او این تقابل را به صورت نبردی مرگبار بین دو انسان جاهطلب در نظر میگیرد که «نفرتی غریزی از هم دارند و هر بار که به هم برمیخورند، یکی از آنها باید از سر راه دیگری کنار رود.» هرچند بودلر این نبرد تمثیلی را بهعنوان نبرد میان شعر و پیشرفت در نظر میگیرد، معانی آن از حد زیباییشناسی صرف فراتر میرود. در واقع، یکی از استدلالهای اصلی من در این مقاله، مبتنی است بر نیاز به آزاد کردن مفهوم مدرنیته از همراهی مبهم آن با زیباییشناسیگرایی و پیوند دادن دوبارهی آن با سنت فلسفی اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی و در نهایت با زندگی روزمره. این وظیفه شامل درجهی معینی از آشناییزدایی و جابجایی در همراه کردن انحصاری مفهوم مدرنیته با منظرهی فرهنگی پاریس قرن نوزدهم است. امیدوارم نشان دهم که دیدگاه فرهنگی بودلر، که اولینبار این پیوند را مطرح کرد، سرنمونِ گفتمان فلسفی و نظری انتزاعیتری دربارهی رمان و فرهنگ عامهپسند است که در قرن بیستم متفکرانی چون گئورگ لوکاچ، میخایل باختین، و رنه ژیرار و دیگران آن را پروراندند.