رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'بررسی اشعار کتاب حجم سبز سهراب سپهری-'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. کلمات و عبارات کوتاه این شعر مانند عکس­های درون یک آلبوم به گونه­ای به یکدیگر ربط دارند و همدیگر را برای بیان سرگذشت صاحب آلبوم تکمیل می­کنند. برای درک ارتباط بعضی از این عکس­ها و تصاویر به آلبوم­های شعری-تصویری دیگر سهراب نیز سرکی کشیده­ام: روشنی، من، گل، آب ابری نیست. بادی نیست. می­نشینم لب حوض: گردش ماهی­ها، روشنی، من، گل، آب. پاکی خوشه­ی زیست. مادرم ریحان می­چیند. نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی­ابر، اطلسی­هایی تر. رستگاری نزدیک: لای گل­های حیاط. نور در کاسه­ی مس، چه نوازش­ها می­ریزد! نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می­آرد. پشت لبخندی پنهان هر چیز. روزنی دارد دیوار زمان، که از آن، چهره­ی من پیداست. چیزهایی هست، که نمی­دانم. می­دانم، سبزه­ای را بکنم خواهم مرد. می­روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم. راه می­بینم در ظلمت، من پر از فانوسم. من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت. پرم از راه، از پل، از رود، از موج. پرم از سایه­ی برگی در آب: چه درونم تنهاست. در نگاه نخست، تنهایی سهراب در مصرع پایانی که می­گوید «چه درونم تنهاست» به نظر می­رسد که انعکاس تنهاییِ «من» در عنوان شعر باشد که از کلمات دیگر با کاما جدا شده­است: روشنی، من، گل، آب امّا، «درونِ تنها» با تنهایی و جدایی از دیگران فرق دارد. درست است که سهراب از نظر احساس و اندیشه فاصله­ی زیادی با اطرافیانش داشت ولی این تنهایی­اش به دلیل چنین فاصله­ای نیست. آدم ممکن است در میان جمع باشد و تنها باشد، ولی «تنهاییِ درون» می­تواند از این دست تنهایی­ها نباشد. آدم می­تواند در میان جمع و با دیگران باشد و تنها نباشد، و باز درونش تنها باشد. این چه نوع تنهایی است؟ آیا نوعی بدبینی و نااُمیدی است؟ آیا نوعی بی­ایمانی و شکّ است؟ در مورد سهراب، نه. این وصله­ها به سهراب نمی­چسبد. به نظر من، در مورد او این «تنهایی درون» ناشی از نوعی توقع زیادی است که خودش آن را «شناسایی راز گُل سرخ» می­نامید. سهراب می­دانست که «کار ما نیست شناسایی راز گُل سرخ،» ولی از ساکن و بی­جنب و جوش بودن هم خوشش نمی­آمد. همیشه مسافر بود. دنبال حقیقت می­دوید. می­گفت: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ. ... کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم. ناراحتی سهراب از بی­تحرکی­ است. هنگامی که می­گوید: ابری نیست. بادی نیست. از آسمان و زمین ناراحت نیست. او از آنهایی نیست که کمبود و دق دلی­اش را سر چیزهای دیگر، مثلاً آسمان و زمین، خالی کند. اگر بخواهد می­تواند به جایی برود که ابر و باد، طراوت و تحرک، وجود داشته باشد. می­تواند کاری بکند که زیر همین آسمان بی­ابر و زمین خالی از باد دلخوشی داشته باشد. خوب می­داند که «دلخوشی­ها کم نیست.» همین کار را هم می­کند. می­رود لبِ حوض. می­گوید: می­نشینم لب حوض: گردش ماهی­ها، روشنی، من، گُل، آب. پاکی خوشه­ی زیست. می­بینید که از آن بی­ابری و بی­بادی چه قدر زود و خوب به «پاکی خوشه­ی زیست» می­رسد. «گردش ماهی­ها» «روشنی»، «من»، «گُل» و «آب» دانه­های این خوشه­اند. «روشنی»، «من»، «گُل» و «آب» یا معادل­ها و مترادف­هایشان تقریباً در همه اشعار سهراب آمده و جالب است که در بسیاری از آنها این گونه کلمات در کنار هم و در ارتباط با یکدیگر استفاده شده­اند. در «پشت دریاها» در کتاب حجم سبز این واژه­ها باز همبا هم تکرار شده­اند، ولیفاقد این جدایی­اند. سهراب در «پشت دریاها» ادعا می­کند که سرانجام قایقی خواهد ساخت و به شهری در آن سوی دریاها خواهد رفت، جایی که در آن «شاعران وارث آب و خرد و روشنی­اند.» سهراب باید «روشنی»، «گل» و «آب» را در «من»ِ خود جمع کند تا به «آب و خرد و روشنی» برسد و آن شاعری بشود که شاعر است. (برای رسیدن به این حال و آگاهی زمان لازم نیست. سهراب از فعل زمان آینده استفاده نمی­کند تا ساختن قایق و رفتن به آن سوی دریاها را به آینده و وقتی دیگر موکول کند. سهراب بناچار و برای تأکید روی قصد و نیّتی که همین حالا دارد از این زبان و این زمان استفاده می­کند. قصد او حرکت در زمانی نامشخص از آینده برای رسیدن به مکانی دور نیست. گفتن­اش با رفتن و رسیدن­اش یکی است. زمان و مکانش همین حالا و همین جاست. مبدأ و مقصد این سفر و مهاجرت در درون شاعر است تا به «آب و خرد و روشنی» برسد. شاعر با اندیشه­اش سفر می­کند و خیلی زود «پاکی خوشه­ی زیست» را پیدا می­کند. شاید بگویید که «من» و «گُل» در جمله­ی «شاعران وارث آب و خرد و روشنی­اند» نیامده­است. من معتقدم که هر دو به شکلی دیگر حضور دارند. درست است که در این جمله «من» نیامده­است ولی آن را باید در میان «شاعران» و به عنوان عضوی از آنان دید. حتی حضور «گُل» را که از این جمع غایب به نظر می­رسد باید در بطن «روشنی» حسّ کرد. حتماً می­خواهید بدانید با چه استدلالی به این نتیجه رسیده­ام. عرض می­کنم: در شعر «پیغام ماهی­ها»، سهراب باز لب حوض می­رود تا عکس تنهایی خود را در آب ببیند. ماهی­ها که در حسرتِ «آب» و «گُل» و «نور»ند عکس تنهایی­اش می­شوند. «من»ِ سهراب باز هم درگیر «آب و گل و روشنی» است. ماهی­ها در بی­آبی از نیاز خودشان به «نور» و «گُل» می­گویند و از او می­خواهند پیغامشان را به خدا برساند: «به درک راه نبردیم به اکسیژن آب. برق از پولک ما رفت که رفت. ولی آن نور درشت، عکس آن میخک قرمز در آب که اگر باد می­آمد دل او، پشت چین­های تغافل می­زد، چشم ما بود. روزنی بود به اقرار بهشت. تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن و بگو ماهی­ها، حوضشان بی­آب است.» با کمی دقت در ارتباط تصاویر موجود در این چند خط متوجه می­شویم که «گُلِ میخک» تصویر و عکس آن «نور» است، و آن «نور» در حقیقت جلوه­ای از آن روشنایی بخش و هستی­آفرین نادیده است. در حقیقت آنچه که «ماهی­ها» می­خواهند خودِ «گُل» نیست، خودِ «نور» نیست؛ آن چیزی است که این دو با تفاوت درجه­ی روشنی­شان تصویری از آنند. تشنگی حقیقی­ ماهی­ها و تنهایی درونشان برای دیدن و شناسایی راز ورای صورتِ ظاهر آن گل است. آنها آبِ زندگی را برای رفع عطش جسمانی­شان نمی­خواهند. آب را برای دیدن «او» می­خواهند. از خدا می­خواهند خود را به شکل آب و گل و نور به آنها عرضه کند. هر چه در هستی و زندگی وجود دارد- مانند گُل- تصویر و عکسی از اوست- از آن هستی­آفرینِ زندگی­بخش؛ حتی نور تصویری از اوست، خودِ او نیست. ماهی­ها نورش را در آن گُلی می­بینند که تصویرش روی آب افتاده است. این تصویر «کاچیِ به از هیچی» است؛ خوب است، ولی کافی نیست. همانطوری که «سایه­ی برگی در آب» سهراب را پُر می­کند، ولی تنهایی درونش را برطرف نمی­کند. بنا بر این، از روی معادل­سازی­های سهراب در شعر «پیغام ماهی­ها» به این نتیجه می­رسیم که «گل» و «روشنی» در حقیقت دو تصویر یا دو جلوه از آن حقیقتِ بی­تصویرند. سهراب- مانند ماهی­ها- در طلب «او»، «آب» و «گُل» و «نور» و «خرد» را می­طلبد وگرنه مانند مولوی شکّی در پاسخ درست این پرسش ندارد که «آیا شکر بهتر است یا آن که شکر را می­سازد؟» چه قدر اندیشه­ی سهراب در جستجوی «او» و رفتن در پی آواز حقیقت با تک تک ابیات غزل ذیل از مولانا جور درمی­آید! «آب» و «گُل» و «نور» و «خرد» و «پُر و در عین حال تنها بودن»ِ سهراب را در این غزل از مولانا به روشنی می­توانید ببینید و حسّ کنید. ملاحظه بفرمایید: ای دوست شکر بهتر یا آن که شکر سازد؟ خوبی قمر بهتر یا آن که قمر سازد؟ ای باغ تویی خوش­تر یا گلشن و گل در تو؟ یا آن که برآرد گُل، صد نرگس تر سازد؟ ای عقل تو به باشی در دانش و در بینش یا آن که به هر لحظه صد عقل و نظر دارد؟ ای عشق اگر چه تو آشفته و پُر تابی چیزیست که از آتش بر عشق کمر سازد بی­خود شده­ی آنم، سرگشته و حیرانم گاهیم بسوزد پر، گاهی سر و پَر سازد دریای دل از لطفش پُر خسرو و پُر شیرین وز قطره­ی اندیشه صد گونه گهر سازد آن جمله گهرها را اندر شکند در عشق وآن عشق عجایب را هم چیز دگر سازد شمس الحق تبریزی چون شمس دل ما را در فعل کند تیغی، در ذات سپر سازد «گل» که در حقیقت اشاره­ای است به «نور» و «روشنی» و تصویر کوچک شده و قابل تجسمی از آنهاست در اندیشه­ی سهراب نماد چیست؟ سهراب گل را برای درمان هر دردی تجویز می­کند. درمان درد تنهایی را نیز در همین گل می­بیند که فکر می­کند با آواز شقایق دل تنهایی مخاطبانش تازه می­شود. (البته سهراب در شعر و نقاشی از نظریه­ی catharsis یا «تزکیه­ی نفس و پالایش روان» ارسطو در نمایش برای برخورد با تنهایی استفاده می­کند. همین که فرد بفهمد که تنها خودش تنها نیست و یا تنهایی­اش نسبت به تنهایی شقایق مهم و گفتنی نیست کافیست.)
×
×
  • اضافه کردن...