رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'اُمبرتو اکو'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. sam arch

    هنر خلق حماسه

    يادداشتي بر چگونگی خلق حماسه از امبرتو اکو برگردان: مجتبی ویسی شنيده‌ام در فرانسه، در شهر زادگاه الكساندر دوما، هياهويي بر سر انتقال خاكستر او به پانتئون پاريس راه افتاده بود. به گمانم در ايتاليا نيز، چنان‌چه می‌خواستند بر اساس يك فتواي علمي، گور روايت گري بزرگ و محبوب همچون او را بغل دست كساني قرار دهند كه نام‌شان از قبل در فهرست نخبگان آمده، عده زيادي جنجال به پا می‌كردند. از شوخي گذشته، ما تنها كساني نيستيم كه از مشاهده‌ي تبعيض ميان خالقان آثار ادبي جدي و آن چه «داستان عامه پسند» نام گرفته، دل آزرده می‌شويم. داستان عامه پسند وجود دارد، در آن نبايد ترديد كرد؛ در اين محدوده ماجراهايي اسرارآميز می‌گنجد، رمانس‌هايي درجه دوم، و يا كتاب‌هايي كه مردم آن‌ها را معمولا‌ً در ساحل دريا می‌خوانند و تنها هدف از خلق شان، لذت بخشيدن به خواننده است. درچنين كتاب‌هايي گرچه سبك يا خلاقيت چندان معنا ندارد، اما حقيقت آن است كه همواره با اقبال خوانندگان مواجه می‌شوند، چون قالب‌ها و كليشه‌هايي را مدام تكرار می‌كنند و دنباله‌رو قواعدي هستند كه با مذاق خواننده سازگار باشد. در اين صورت، آيا بايد گفت كه هدف الكساندر دوما، نوشتن داستان‌هايي از اين دست بوده است، و يا آن كه، بر اساس برخي از نوشته‌هاي انتقادي و مناقشه انگيز خود او، از بابت چنين مسائلي حتي نگراني هم به دل راه نمی‌داده است. او غلاماني داشته است كه در راه نگارش داستان‌هاي متعدد ياورش بوده اند و خود هم داستان‌هايش را هر چه بيشتر كش می‌داد تا پول كلان تري به جيب بزند. اما اين قدرت را هم داشت كه در برخي از آثارش شخصيت‌هايي را بيافريند كه می‌توان نام «حماسي» بر آن‌ها گذاشت؛ كساني كه در ذهن و خيال مردم جايي براي خود دست و پا كردند و چنان كه قاعده ي چنين شخصيت‌هاي حماسي و داستان‌هاي افسانه مانند است، نسخه‌هاي مختلف از روي آن‌ها ساخته شد و اين روند هنوز هم ادامه دارد. الكساندر دوما در مواردي، با توانايي ناب ادبي خويش توانست داستاني حماسي خلق كند. دم دست ترين آن‌ها سه تفنگدار است؛ داستان كه كلمات آن چون نت‌ها ي موسيقي جاز، شور و حرارت می‌آفريند. اين نويسنده حتي در حين نوشتن ديالوگ‌ها، كه من آن‌ها را «ديالوگ‌هاي تكه تكه» ناميده ام و به كمك آن دو يا سه صفحه صرفا‌ً به گوشه و كنايه و لطيف‌هاي كوتاه و غيرضروري اختصاص می‌يابد (فقط براي طولاني تر كردن اثر)، به سبك و سياق افراد وقت گذران و بي دغدغه كارش را پي می‌گيرد. درباره‌ي اثر ديگر دوما، كنت مونت كريستو، چه بايد گفت؟ من جايي ديگر هم گفته‌ام كه زماني می‌خواستم اين كتاب را ترجمه كنم، اما در آن مرتب به جملاتي نظير اين برمی‌خوردم: « از روي صندلي خود كه بر آن نشسته بود، بلند شد.» خوب اگر اين فرد از روي صندلي خود برنخاسته باشد، پس از روي كدام صندلي بايد بلند شده باشد؟ در ترجمه خود فقط می‌توانستم چنين بنويسم:« ازروي صندلي بلند شد»، و يا حتي كوتاه تر: «بلند شد»، چون از قبل مشخص بود كه اين فرد روي يك صندلي و پشت يك ميز نشسته است. طبق محاسبات من، با اين كار، يعني كوتاه كردن زبان نوشتاري الكساندر دوما 25 درصد در وقت خواننده‌ام صرف جويي می‌كردم. ولي بعد متوجه شدم كه همين كلمات اضافه و تكرار مكررات و دقيقا‌ً كاركردي اساسي و تعيين كننده در داستان دارند، چون سبب انتظار و تنش می‌شوند و رويداد نهايي را به تاخير می‌اندازند. بنابراين، براي آن كه صحنه ي انتقام گيري تاثيرگذار و زيبا از كار درآيد، وجود آن‌ها بسيار ضروري و لازم است. امروزه فقط با مطالعه و بازخواني اثار اوژن سو است كه می‌توان به توان شگرف دوما در امر روايت پردازي پي برد. «سو» از هم عصان الكساندر دوما بود و بسيار هم از او مشهورتر. اثر او تحت عنوان اسرار پاريس، به واسطه ي تعدد شخصيت‌ها و مشكل تعيين هويت آن‌ها و پرداختن به همه آن‌ها، مجموعه‌اي سرگيجه آور است، ضمن آن كه اين كتاب راهكارهاي سياسي و اجتماعي را نيز در بر می‌گيرد. با خواندن آن در می‌يابيم كه كلمات و عبارات اضافي در كتاب چنان بر حجم آن افزوده اند كه روند قرائت متن را مختل و دشوار می‌سازند و تنها می‌توان به چشم يك سند به آن نگاه كرد، نه رمان؛ يعني همان چيزي كه اصولا‌ً بايد باشد. آيا می‌توان گفت ذوق و قريحه اي در نوشتار وجود دارد كه الزاما‌ً در محدوده ي خلاقيت‌هاي زباني نمی‌گنجد اما بخشي از ضرباهنگ و افزودني‌هاي زيركانه ي نويسنده را شكل می‌دهد كه مرز ميان اثر ادبي جدي و داستان عامه پسند را تا حدودي كمرنگ می‌كند؟ مبدأ حركت رمان همچون يك اثر حماسي، زبان است؛ بدان معنا كه اوديپ يا مده آ، صرفا‌ً به واسطه ي عملكرد و اعمال شان بيشتر شخصيت‌هايي نمونه وار و مثالي هستند؛ حتي قبل از آن كه در قالب تراژدي‌هاي عظيم يوناني قرار گيرند. شخصيت داستان «شنل قرمزي» و يا شخصيت‌هاي اسطوره اي افريقايي يا امريكايي نيز وضعيتي مشابه دارند و آن‌ها هم، فراتر از مرزهاي ادبيات، به صورت الگويي براي زندگي در می‌آيند؛ الگويي كه از ماهيت واقعي خود آنان پيشي می‌گيرد و لايه و قالبي افزون بر موجوديت حقيقي شان به وجود می‌آورد. آيا در رمان بايد بيشتر به مسايل روان شناسانه شخصيت (هاي) اصلي پرداخت؟ اين كاري است كه در رمان نو انجام می‌شود حال آن كه در حماسه‌هاي كهن چنين نبوده است. آخيلوس يا فرويد، بعد روان شناختي حماسه ي اوديپ را چندان برجسته سازي نكردند و در واقع بايد گفت آن را تقليل دادند، اما اين شخصيت، با آن وضعيت منحصر به فرد و روح بي قرار، همچنان در دنياي ما حضوري ملموس دارد. در ايتاليا به ما ياد می‌دهند كه رمان را به واسطه ي نوع نثر هنرمندانه شناسايي كنيم كه رگه‌هايي از شاعرانگي، البته نوع خاصي از آن، در اثر ديده شود. به اين ترتيب، می‌توان گفت كه استاندال نثري منزه و منقح داشته و در مقابل، ايتالو اسوه وو نثر نوشتاري نتراشيده و ناهنجاري داشته است. ولي اگر خواهان نثري شاعرانه هستيم آن را بيشتر در آثار ليالا می‌توان يافت تا آلبرتوموراويا. مشكل آن جاست كه در رمان بايد داستاني را تعريف كرد و به شخصيت‌هاي نمونه وار آن، حتي اگر شده با توصيف رفتار ظاهري شان، جسم و جان بخشيد. آشنايي با شخصيت دارتانيان [در كتاب سه تفنگدار] و تشريح خلق و خوي او به شكلي ساده و سرگرم كننده صورت گرفته، ولي می‌بينيم كه شخصيت او حالتي حماسي پيدا كرده است، در حالي كه بعد روان شناسانه ي شخصيت ژولين سور [در رمان سرخ و سياه استاندال] با آن كه دشوار و پيچيده است، اما چنين لفظي را در مورد او نمی‌توان به كار برد. به همين دليل، من موافق اين نظر هستم كه ميان رمان تاريخي و رمان پليسي تفاوت وجود دارد. اولي، به واسطه ي قهرمانانش ما را با كل رويدادهاي يك دوره و عصر مشخص آشنا می‌كند، در حالي كه دومی‌صرفا‌ً به يك مقطع زماني خاص می‌پردازد كه آن را در قالب هر دوره يا عصر ديگري می‌توان جا داد؛ بي آن كه از ميزان تاثير آن ذره اي كاسته شود. اما بحث ما در اين جا در مورد آن دسته از آثار هنري نيست كه عظمت و لايه‌هاي ژرف و تو در توي آن‌ها انكار ناپذير است، بلكه محور بحث ما نوشتار حماسي است كه وضعيتي به كلي متفاوت دارد. اساسا‌ً كساني هم مانند پي ير سووستر و مارسل آله ، صرفا‌ً به خاطر در آمد بيشتر، داستان‌هايشان را كش می‌دادند. آثار آنان درباره ي موجودات خيالي است و اگر چه آن‌ها نمونه اي از نوشتار عالي و آثار طراز اول به حساب نمی‌آيند، اما شخصيت‌هاي داستاني شان رنگ و بويي حماسي به خود گرفتند، چنان كه فكر و ذكر سوررئاليست‌ها و ديگران را به خود مشغول كردند. از طرفي، شخصيات روكامبول ، آفريده ي پي ير الكسي پونسون دوتراي هنوز هم ما را سرگرم می‌كند، در حالي كه هيچ وقت نتوانست حالتي حماسي به خود بگيرد. چرا؟ هنوز هم برخي الگوهاي ناب و شگفت انگيز و تمهيداتي روايتي وجود دارد كه بايد به بررسي و مقايسه ي دقيق ان‌ها با يكديگر پرداخت. 1. Light Fiction : داستان سبك و بازاري كه در اين جا به داستان عامه پسند ترجمه شده است. 2. Euguene Sue : رمان نويس فرانسوي (1875-1804). 3. Aeschylus : تراژدي نويس يوناني (456 - ؟525 قبل از ميلاد). 4. Italo Svevo : نويسنده و تاجر ايتاليايي (1928 – 1867). 5. Liala: نويسنده ايتاليايي. 6. Alberto Moravia : نويسنده ايتاليايي (1990 – 1907). 7. Pierre Souvestre: نويسنده فرانسوي (1914 – 1874). 8. Marcel Allais: نويسنده فرانسوي. 9. Rocombole 10. Pierre – Alexis Ponson du Terrail : نويسنده فرانسوي (1871 – 1829). نشر اختران چاپ اول1386 - ص 85 تا 90 حروف چين: شهاب لنكراني منبع
  2. sam arch

    اُمبرتو اکو

    اُمبرتو اکو Umberto Eco زاده ۵ ژانویه ۱۹۳۲نشانه‌شناس، فیلسوف، متخصص قرون وسطی، منتقد ادبی و رمان‌نویس ایتالیایی است. اکو پس از گرفتن مدرک دکترا در دانشگاه‌های تورینو، در دانشگاه‌های میلان، فلورانس، بولونیاو کولژ دو فرانستدریس کرده‌است. اومبرتو اکو بیشتر به رمان‌نویس معروف است. در حالی که او در وهلهٔ اول یک نشانه‌شناس و فلسفه‌دان است و در برابر بیش از ۴۰ کتاب علمی و صدها مقاله، تنها۵ رمان نوشته‌است. وی یکی ازمهمترین و پرکارترین اندیشمندان و روشنفکران دنیای معاصر است و از جمله مهمترین زبان‌شناسان و نشانه‌شناسان ساختارگراقرار دارد. اکو از طرفداران گفتگوی میان شرق و غرب است، از هواداران افزایش ارتباطات و فهم متقابل در محیط بین‌المللی است و علاقه زیادی به زبان بین‌المللی اسپرانتودارد. اکو هم‌اکنون رئیس دانشکده انسان‌شناسی دانشگاه بولونیا است. او همچنین متن‌های آکادمیک فراوانی در زمینه فلسفه، نشانه‌شناسی و نقد ادبیو کتاب‌هایی برای کودکان نوشته‌است. اومبرتو در شهر آلساندریا در استان پیدمونت به دنیا آمد. پدرش جولیو که در خانواده‌ای با ۱۳ فرزند بزرگ شده بود، قبل از آن که به جبهه جنگ جهانی دوم برود، حسابدار بود. در طول جنگ اُمبرتو و مادرش جیووانا در دهکده کوچکی در کوه‌های پیدمونت زندگی می‌کردند. اکو پس از جنگ برای مطالعه فلسفه قرون وسطی و ادبیات وارد دانشگاه بولونیا شد. در سال ۱۹۵۴ مدرک لیسانس خود را با پایان نامه‌ای که در مورد توماس آکویناس با عنوان مسایل زیبایی‌شناسی در اندیشهٔ توماس قدیس نوشته بود، دریافت کرد. در همان سال اعتقاد به خدا را کنار گذاشت و از کلیسای کاتولیک خارج شد. او در سال ۱۹۵۶ با بسط دادن تز دکترای خود اولین کتابش را با نام «مسائل اخلاقی سنت توماس» Il problema estetico di San Tommasoمنتشرکرد.در سال ۱۹۵۹ کتاب تکامل زیبایی‌شناسی سده‌های میانه را منتشر کرد. کتابی که در حکم تکامل رساله پیشین اوست. کتاب سوم او در این مورد حدود سی سال بعد در سال ۱۹۸۷ با عنوان هنر و زیبایی در زیبایی‌شناسی سده‌های میانه است. در سال ۱۹۶۱ وی در داشنگاه تورینو، میلان و فلورانس و بولونیا فلسفه و نشانه‌شناسی تدریس کرد. اثر گشوده کتابی که با موضوع هنر مدرن در سال ۱۹۶۲منتشر شد شهرت وی را آغاز نمود. اکو در سپتامبر ۱۹۶۲ با رِناته رامگه (Renate Ramge)، یک معلم هنر آلمانی ازدواج کرد و از او یک پسر و یک دختر دارد. او در آپارتمانی در میلان و یک خانه ویلایی در ریمینی سکونت دارد، در اولی کتابخانه‌ای با ۳۰ هزار جلد کتاب و در دومی کتابخانه‌ای ۲۰ هزار جلدی دارد. اومبرتو اکو تاکنون بیش از ۳۰ دکترای افتخاری از دانشگاه‌های مختلف دنیا دریافت کرده‌است. از میان پیشروان نشانه‌شناسی جدید و ساختارگرایی ادبی، اکو و ژولیا کریستوا رمان نویس نیز هستند. معروفترین اثر اکو رمان «نام گل سرخ» (Il nome della rosa) است که در سال ۱۹۸۰ به چاپ رساند و در سراسر دنیا بیش از ۱۰ میلیون نسخه فروش داشته‌است. او در مورد موفقیت حیرت انگیز این کتاب می‌گوید: «ناشر آمریکایی ام به من گفت با اینکه عاشق کتابم شده اما انتظار ندارد که بیش از سه هزار نسخه فروش کند. آن هم در کشوری مثل آمریکا که هیچ کس صومعهندیده یا لاتین نخوانده‌است. برای همین به من پیش پرداختی برای سه هزار نسخه داد. کتابم در نهایت در آمریکا دو تا سه میلیون نسخه فروش کرد. کتاب‌های زیادی پیش از این درباره قرون وسطی نوشته شده‌اند. من فکر می‌کنم موفقیت این کتاب یک راز است. هیچ کس نمی‌توانست موفقیتش را پیش بینی کند.» شش سال بعد رمان بعدی وی، آونگ فوکو منتشر شد، که موفقیتی نظیر رمان نخست وی داشت. این دو اثر وی را به نویسنده‌ای همه‌پسند تبدیل کرد. وی بر خلافآدورنو، هنر مردمیو هنر مدرنرا واقعیت‌های روزگار به حساب می‌آورد. منبع
×
×
  • اضافه کردن...