رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'البرکامو'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. spow

    اگزيستانسياليسم

    اگزيستانسياليسم؛ هستي گرايي يا اصالت وجود مكتب اگزيستانسياليسم (Existentialisme)، نهضتي براي اعتراض به همه نظامها و قانونهاي آرمانگرايانه اي است كه مي خواهند برانسان مسلط شوند. اين مكتب بر خلاف اكثر مكتبهاي ادبي، به جاي طبيعت ادبي و شاعرانه، ماهيت فلسفي دارد. در ابتدا سورن كي يركه گور (Soren kierkegaard)، فيلسوف اگزيستانسياليست دانماركي، اين نظريه فلسفي را ارايه داد و فلاسفه آلمان مانند كارل ياسپرس (Karl Jaspers) و مارتين هايدگر (Martin Heidegger) آن را گسترش دادند. سپس ژان پل سارتر، استاد مجرب فلسفه، اين مكتب را به جامعه ادبي فرانسه معرفي كرد. ديدگاه فلسفي اين مكتب با آثار سارتر، آلبرت كامو و سيمون دوبووار عملاً وارد ادبيات شد و دوره اي از ادبيات فلسفي را در تاريخ رقم زد. هرچند اين مكتب ادبي بعد از دوره كوتاهي از ميان رفت ولي تأثير خود را برتئاتر Absurde و نويسندگاني مانند ساموئل بكت (S. Beckett) و ژان ژنه (J.Genet) برجاي گذاشت. • اگزيستانس واگزيستانسياليسم چيست؟ اگزيستانسياليسم در جست وجوي انسان گرايي تازه اي است كه به انسان و مفهوم وجودي او مي پردازد. و «ماهيت» انسان را از «وجود» او مجزا مي داند. از نظر اگزيستانسياليستها فقط خدا است كه ماهيت و وجودش جدايي ناپذير است. براي روشن شدن مفاهيم «ماهيت» و «وجود» به عنوان توضيح مي توان گفت كه؛ وقتي مي گوييم : «ما انسان هستيم» يعني ما وجود داريم و اين دليل بر اثبات «وجود» ما است و «انسان» بودن ما نيز دليل بر «ماهيت وذات» ما است. بنا بر اين ماهيت انسان را بايد در وجود او جست وجو كرد.بطور معمول ما براساس پيش زمينه ذهني و دانشي كه درمورد پديده اي داريم به واقعيت آن مي رسيم، درحالي كه اگزيستانسياليست ها عكس اين روش را به كار مي گيرند، يعني سعي مي كنند بدون دخالت ذهن ومنطق به واقعيات پديده اي برسند و مفاهيم انتزاعي را به صورت بسيارملموس و قابل احساس درك كنند، برخلاف ذهن وانديشه كه واقعيتهاي عيني را به صورت انتزاعي درك مي كند. تفكر اگزيستانسياليستي به نظريات روانشناسان «رفتارگرا» بسيار نزديك است. رفتارگرايان ذهن انسان را در بدو تولد به «لوحي سفيد» تشبيه مي كنند. يعني انسان بدون هيچ پيش زمينه ذهني به دنيا مي آيد و به تدريج با عمل خود در جريان زندگي، خود و تفكر خود را مي سازد. اگزيستانسياليستها اغلب به دين و مذهب توجه اي نمي كنند. اما كارل ياسپرس و گابريل مارسل از طرفداران اگزيستانسياليسم مسيحي هستند كه برخلاف اگزيستانسياليسم غير ديني، بر تعالي ارزشهاي ديني تكيه مي كنند. • عقايد اگزيستانسياليستها: 1. توجه به آنچه كه «وجود دارد»: فلسفه سنتي به سوي انديشه هاي انتزاعي روكرده بود. آنان به موقعيتهاي محسوس و عيني مانند شرايط انسان در زندگي روزمره اش و به عواطف او مانند احساس تنهايي، نوميدي، هراس و دلهره انسان غرق در اين دنياي مادي، علاقه مند هستند. فلسفه اگزيستانسياليستي به نوعي فلسفه دكارتي، ذهني و پويا منتهي مي شود كه بهتر با واقعيت منطبق است 2. تقدم «وجود» بر «ماهيت» : تا قبل از اگزيستانسياليسم، فلاسفه معتقد بودند كه «ماهيت» انسان بر «وجود» اوتقدم دارد ولي اگزيستانسياليستها عكس اين مطلب را ثابت كردند. آنان واقعيت «بودن» و «وجودداشتن» را بر ذات و ماهيت انسان مقدم مي دانند و در وهله اول به وجود و سپس به ماهيت توجه مي كنند و به عقيده آنان وجود است كه ماهيت انسان را در شرايط مختلف (به صورت ترسو يا شجاع ، كارگر يا تن پرور، خوب يا بد و...) مي سازد. 3. انسان آزاد و مسؤول: اگزيستانسياليستها سرنوشت از پيش تعيين شده و جبريت را قبول ندارند. از نظر آنان انسان، صنعتگر ويژگيها و خصوصيات «وجود» خود است. او مسؤول سرنوشت، جامعه و زمان خود است. و اين دليل بر آزادي انسان است كه خود و هر آنچه را كه احاطه اش مي كند به ميل و خواست خود هدايت كند و بر اساس اراده خود به دنيا جهت ببخشد. و همين مسأله انتخاب و تصميم گيري براي سرنوشت و آينده باعث احساس دلشوره، هراس و نوميدي در انسان مي شود. 4. پوچ گرايي: به عقيده اگزيستانسياليستها، اين دنيا پوچ و بي هدف است. وانسان در اين دنياي فاني و بي قانون بدون هيچ راهنمايي رها شده است. 5. نفي فطرت: از نظر اگزيستانسياليستها انسان بدون هيچ خصيصه فطري متولد مي شود. يعني هيچ چيز اوليه اي بطور فطري و ذاتي در او وجود ندارد كه او را هدايت كند. و انسان تحت تأثير هيچ نيروي دروني يا بيروني قرار نگرفته است. به اين ترتيب انسان در اين دنيا و «عالم وجود » با رفتار، تجربه وتقليد ازمحيط براي خود «ماهيت» كسب مي كند. • قالبهاي ادبي اگزيستانسياليستها خيلي ماهرانه توانايي اين را دارند كه زبان و همه انواع ادبي را براي خلق آثار و بيان افكار خود به كار گيرند. و در اين مكتب، فلسفه پايه هاي ادبيات را تشكيل مي دهد و نويسندگان در خلق آثار خود از فلسفه ونظريه هاي استادان فلسفه الهام مي گيرند.اگزيستانسياليستها اغلب در قالبهاي رمان و نمايشنامه به طرح مسائل فلسفي و روانشناختي انسان مي پردازند. • موضوع و مضمون ادبيات اگزيستانسياليستي: در كارهاي اين سبك ادبي معمولاً مضامين نوميدي و تشويش و دلهره، حزن و اندوه، پوچي و بدبيني نسبت به دنيا و جامعه ديده مي شود. نگاه اگزيستانسياليستها «نگاه حسرت آلود به گذشته» است. بطوركلي آنان به اثرهاي تراژيك و غمناك اهميت زيادي مي دهند كه شايد اين غم و اندوه ناشي ازهراس آنان از افتادن در دام مرگ و نيستي باشد.
  2. spow

    نقد ی بر کالیگولا نوشته آلبر کامو

    كالیگولا نام امپراتوری است كه در سال 38 پس از میلاد در رم حكومت می كرد. زندگی این امپراتور پس از مرگ خواهر و معشوقه اش در وسیلا كاملا تغییر می كند. كالیگولا همچنین عنوان نمایشنامه ای است كه آلبر كامو آن را براساس داستان این امپراتور به رشته تحریر درآورد. براساس آنچه در نمایشنامه آمده سرگذشت كالیگولا كاملا متكی بر اسناد تاریخی است. این نمایشنامه را ابوالحسن نجفی به زبان فارسی ترجمه و انتشارات زمان آن را در ایران در تیراژ 3 هزار نسخه منتشر كرده است. آلبر كامو نویسنده «كالیگولا» هفتم نوامبر سال 1913 در دهكده مونداوی جایی نزدیك به شهر قسطنطنیه در الجزایر به دنیا آمد. او در سال 1932 شروع به كار نویسندگی كرد. بیست سال داشت كه هیتلر در آشفته بازار سیاسی دهه سی به قدرت رسید. او ظهور چندین «دولت توتالیتر»، اضمحلال جنبش های سوسیالیست و لیبرال را در اروپا، تصفیه روسیه، تروریسم و شكنجه هایی را كه پلیس در اروپا راه انداخت، تمامی جنگ و اردوگاه های زندانیان را دید. جنگ ویتنام در اوج خود بود كه كامو درگذشت. عصر او عصر الهام و آرامش و صلح نبود و به نسلی تعلق داشت كه عمیقا تحت تاثیر شرایط تاریخی بود. او از این تاثیرات در سخنرانی كه زمانی در دانشگاه استكهلم انجام داد به عنوان «ناامیدانه مثل همه مردم هم عصر در تشنجات زمان خودگم شدن ....»یادكرد. از طرف دیگر در خانواده ای فقیر به دنیا آمد و در فقر و بی پولی بزرگ شد. اما همیشه با سپاس از گذشته یاد می كند و می گوید: «خانواده ای كه تقریبا هیچ چیز نداشت و به هیچ چیز رشك نمی ورزید، صرفا به خاطر آرامش ویژه اش، به خاطر غرور و فخر طبیعی و منحصر به فردش به من عالی ترین درس ها را دادند.» دوران جوانی كامو با مسافرت های طولانی و سیر و سفر به شهرهای مختلف گذشت. پس از آن تئاتر و نمایش های دسته جمعی در ماه مارس 1940 به پاریس نقل مكان كرد و در اداره روزنامه «پاری سوار» مشغول به كار شد. آلبر كامو تعداد زیادی داستان از جمله «پشت ورو» (1937)، «جشن ها» (1938)، «بیگانه» (1942)، «واقعیات» (1942)، «طاعون» (1947)، «افسانه های سیزیف» (1947)، «یاغی» (1951)، «سقوط» (1956) و «پناهگاه و قلمرو» (1957) را دركارنامه خود دارد. وی همچنین نمایشنامه هایی با عنوان «شورش آستوری ها» (1936)، «سوءتفاهم»، «كالیگولا» (1945)، «حكومت نظامی» (1948) و «درستكاران» (1946) را منتشر كرده است. جدای از این مقالات زیادی درباره آثار سارتر، داستایوفسكی و كافكا از وی به جا مانده است. آثار این نویسنده تاكنون به 32 زبان دنیا ترجمه شده است. كامو در سال 1947 نخستین جایزه ادبی خود را به نام critic برای اثر معروف اش طاعون دریافت كرد. ده سال بعد در سال 1957 مطبوعات با تیتر درشت خبر دادند كه «آلبر كامو» جوان ترین برنده جایزه نوبل در ادبیات شده است. روز چهارم ژانویه 1960 اتومبیلی كه رهسپار پاریس بود با درختی تصادف كرد. «آلبر كامو» در این حادثه جان سپرد در حالی كه به یكی از دوستانش گفته بود: «تمام كارهایم را برای سال 1960 گذاشته ام.» ژان پل سارتر درباره كامو می گوید: «او هر چه می كرد یا می خواست در آینده بكند، هرگز نمی توانست جلوی خود را بگیرد كه در زمینه فرهنگی ما یكی از قدرت های بزرگ نباشد و یا حتی در راه خود جلوی نمود تاریخ فرانسه و قرن خود را بگیرد.» ••• كالیگولا یكی از نمایشنامه هایی است كه كامو در سال 1938، هنگامی كه هنوز مقیم الجزایر بود، آن را نوشت. سپس در سال 1945 آن را اصلاح و در پاریس به صحنه برد كه با استقبال كم نظیری مواجه شد. در سال 1958 تغییراتی اساسی در آن داد، بعضی قسمت ها را حذف و صحنه هایی را به آن اضافه كرد. كالیگولا روایت امپراتوری نیمه دیوانه در روم است. این امپراتور پس از مرگ خواهر و معشوقه اش در وسیلا سه روز غیبت می كند. پس از سه روز یك شخصیت غیرقابل باور و غیرممكن به قصر باز می گردد. پرده دوم نمایشنامه زمانی است كه سه سال از آ ن بازگشت گذشته و كالیگولا به یك هیولا یا به عبارتی یك امپراتور جانور خوی مستبد مبدل شده كه در دربار خود تنهاست و فقط همسرش «كائسونیا» در كنارش مانده است. او به مقامات و بزرگزادگان اهانت می كند. زمانی كه با تخت روان به بیرون شهر می رود آنها را مجبور به دویدن دنبال تختش می كند، اموال آنها را مصادره، پدران و حتی پسران آنها را بدون هیچ دلیل خاصی می كشد و ... كالیگولا معتقد است كه در سرتاسر امپراتوری روم تنها شخصی است كه آزاد است و آمده تا این كه آزادی را به دیگران نیز بیاموزد و همچنان بر این باور است كه با این آزادی، آزمون بزرگی آغاز می شود. می خواهد آسمان را به دریا بیامیزد، زشتی و زیبایی را در هم ریزد و از رنج خنده برانگیزد. اراده اش به تغییر و هدیه اش به قرن برابری است ضمن آنكه این امپراتور به دنبال ماه و به دست آوردن آن است. او فكر می كند با دگرگون ساختن دنیا، تملك ماه، فتح مرگ، آزادی مطلق می تواند سعادت بشری را به عنوان یك مطلق به دنیای انسانی هدیه كند. كالیگولا خشونت را می پذیرد و زیبایی و دلسوزی را رد می كند. از همسرش می خواهد كه بیرحم، سرد و سنگدل باشد و بداند كه رنج خواهد برد. آلبر كامو محور اصلی این نمایشنامه را كالیگولا قرار داده است. تصمیماتی كه می گیرد و تاثیراتی كه بر دیگران می گذارد. كامو مسبب اصلی طغیان وحشیانه كالیگولا را به نوعی آگاهی از مرگ می داند. این مرگ حس های زیادی را در او برانگیخته است. وقتی در جایی اسكیپیون پسر بزرگزاده ای كه پدرش توسط كالیگولا كشته شده از او می پرسد: «آیا در زندگی تو هیچ نیست كه شبیه به دلخوشی و آرامش باشد؟ هیچ حال گریه ای، تسلایی، پناهگاه ساكتی؟» كالیگولا در جواب می گوید: «چرا هست تحقیر.» شخصیت های فرعی نمایشنامه كامو در برخورد با اعمال و رفتار كالیگولا از او بیزاری می جویند و نسبت به او كینه به دل می گیرند. اعتقاد كامو بر آن است كه احساس ناایمنی این افراد باعث می شود كه فكر كنند. یكی از نقاط قوت «كالیگولا» احساس های متضاد این شخصیت ها است. در همان حال نفرت شدید نسبت به امپراتورشان دارند ولی به نوعی به عقایدش احترام می گذارند. زمانی كه همگی قصد كشتن او را می كنند اسكیپیون می گوید : «نمی دانم مخالف او باشم. حتی اگر او را بكشم دست كم دلم همراه او خواهد بود.» در پرده چهارم كالیگولا كه می داند بزرگان برای كشتنش می آیند روبه روی آینه ای ایستاده است. كامو به زیبایی این صحنه را به تصویر می كشد. كالیگولا می داند دیگر ماه را به دست نمی آورد. می داند به نهایت رسیده و از این نهایت می ترسد و این ترس او را به یاد تحقیری كه سال ها دیگران را كرده می اندازد و ... نهایتا به احساس خلأ می رسد. زمانی كه بزرگزادگان به سمت او حمله برده و او را مورد ضربات اسلحه هایشان قرار می دهند، فقط می گوید: «هنوز زنده ام.» كامو خود درباره نمایشنامه اش می گوید: «كالیگولا مردی است كه شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش می راند. مردی كه از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد می برد. كالیگولا همه ارزش ها را مردود می شمارد. اما اگر حقیقت او در انكار خدایان است، خطای او در انكار انسان است. این را ندانسته است كه چون همه چیز را نابود كند ناچار در آخر خود را نابود خواهد كرد. این سرگذشت انسانی ترین و فجیع ترین اشتباهات است.»
×
×
  • اضافه کردن...