جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'اصطلاحی نادرست ولی رایج'.
1 نتیجه پیدا شد
-
[TABLE=align: right] [TR] [TD] سبك هندی، اصطلاحی نادرست ولی رایج [/TD] [/TR] [TR] [TD=class: td]سبك هندی از اوایل سدهی یازدهم متداول شده و تا دورهای كه به «بازگشت ادبی» نام گرفته، رواج داشته است. خاستگاه این شیوه، كه به غلط «سبك هندی» خوانده شده، ایران بوده است. دلیل این نامگذاری جعلی را شاید بتوان چنین توجیه كرد كه پیشگامان سبك مزبور، یعنی نوعی خبوشانی، نظیری نیشابوری، كفری تربتی، ظهوری ترشیزی، ملك قمی، شكیبی اصفهانی، انیسی شاملو، سنجر كاشانی، طالب آملی و تعدادی دیگر به هند كوچیده و در همان سرزمین دیده از جهان پوشیدهاند. گذشته از اینان، كسانی بودهاند كه میان دو كشور رفت و آمد میكردهاند، مانند حكیم ركنا و شاپور طهرانی، یا شعرایی چون صائب كه چند سال در آن دیار گذرانده و به وطن بازگشتهاند. نوآوری سخنسرایان ایرانی چون جای برای خود باز كرد و مورد توجه سلاطین و امرای هند قرار گرفت، شعرای هندیتبار نیز به پیروی از آنان به همان طرز سخن گفتند. در سال 1304 كه صائب به كابل و سپس به هندوستان رفته– و ظاهراً تا چند سال بعد– این شیوه هنوز قبول عام نیافته بود: - چون به هندستان گوارا نیست صائب! طرز تو(1)/ به كه بفرستی به ایران، نسخهی اشعار را - میبری صائب! ز هندستان به اصفاهان سخن/ گوهر خود را ز بیقدری به معدن میكشی استاد احمد گلچین معانی در آخرین تألیف خود به نام «تحفهی گلچین» دربارهی منشأ اصطلاح سبك هندی چنین نوشتهاند: «اصطلاح ناخو سبك هندی را نخستین بار استاد حیدرعلی كمالی اصفهانی (م. 1325 شمسی) در "منتخبات اشعار صائب"، چاپ تهران، 1305، صفحهی 10 عنوان كرده است. این نظر او كه هندیها را دستهای دانسته و صائب تبریزی را در رأس آنها قرار داده، مأخوذ است از اظهار نظر محمدحسن خان صنیعالدولهی مراغهای (اعتمادالسلطنه) دربارهی میرزا طاهر وحید قزوینی (م. 1112)». وی در «منتظم ناصری» مینویسد: «...میرزا طاهر وحید قزوینی متخلص به وحید... از اصحاب فضل و افضال بوده، كلیاتی مشحون به نظم و نثر تركی و عربی و فارسی قریب به نودهزار بیت دارد، اما اشعار او به سبك هندیها و چندان پسندیده و مطبوع نیست، بلكه اغلب مضامین آن موهون است.» پس از كمالی، مرحوم ملكالشعرای بهار در سال 1301 ضمن خطابهی مفصلی، كه ماحصل آن در مجلهی «ارمغان» چاپ شد، اصطلاح سبك هندی را به زبان آورد و سپس در كتاب «سبكشناسی» (ج3، ص317) اشاراتی بدان كرد و یادآور شد كه «مؤلفان تاریخ ادبی، خلاصهی آن خطابه را بدون ذكر نام او در كتب خود شكسته بسته درج نمودند». بر اساس آنچه گذشت، اصطلاح سبك هندی جز آنكه ناخوشایند است، با واقعیت هم سازگار نیست. پیدایش طرز نو نخست باید گفت كه این شیوهی سخنسرایی نامی خاص نداشته است و گویندگان مورد نظر ما، از آن با عنوان «طرز» یا «طرز نو» نام بردهاند: - به نظم، كشور دلها گرفتهای «طالب!»/ هلاك طرز خوشت گردم، این چه تقریر است - صائب! این طرز سخن را از كجا آوردهای؟/ هر كه را دیدیم، داغ طرز این اشعار بود - میان اهل سخن، امتیار من صائب/ همین بس است كه با طرزْ آشنا شدهام - به طرز تازه قسم یاد میكنم صائب!/ كه جای طالبِ آمل در اصفهان پیداست - گر متاع سخن امروز كساد است «كلیم»/ تازه كن طرز كه در چشم خریدار آید - «قدسی» به طرز تازه ثنا میكند تو را/ یا رب! نیفتدش به زبان ثنا، گره! - «طغرا» سخنشناس تو با طرزْ آشناست/ باید ز لفظ و معنی بیگانه نگذرد همچون سایر سبكهای شعری، طرز نو نیز یكباره به وجود نیامده است و ریشه در شعر قرون پیش دارد. پس، این عقیده كه برخی بابافغانی شیرازی (م.925) و یا خواجه حسین ثنایی مشهدی (م.996) را موجد طرز نو دانستهاند، محل تأمل است.(2) البته، این دو تن در شاعران بعدی تأثیر گذاشتهاند؛ اغلب پیروان طرز نو به استقبال غزلهای فغانی رفتهاند؛ ثنایی مشهدی هم ظاهراً به سبب تلاش در خیالبندی و استعارهآفرینی– كه در حقیقت، نوعی نوآوری به شمار میرفته– مورد توجه قرار گرفته است. در این میان، عرفی شیرازی (م.999) را نیز نباید از نظر دور داشت كه تأثیر قصاید او در تازهگویان چشمگیر است؛ اگرچه قصیده در دورهی مورد بحث رنگ و بویی ندارد و جلوهی سخن را در غزل باید دید. شعرای بعدی، غزلهای عرفی را هم تتبع كردهاند. در دیوان او به ابیاتی از ایندست برمیخوریم كه ویژگیهای اشعار طرز نو را دارد: - دادم به چشم او دل اندوه پیشه را/ غافل كه زود میشكند مست، شیشه را - گر نخل وفا بر ندهد، چشم تری هست/ تا ریشه در آب است، امید ثمری هست - نالهای میكشم از درد تو گاهی، لیكن/ تا به لب میرسد، از ضعف، نفس میگردد - سخنم ازان نباشد بر اهل عیش، روشن/ كه چو بادِ كوچهی غم، نفسم غبار دارد - دل، خانه در این عالم بیگانه نگیرد/ قاصد به دیاری كه رود، خانه نگیرد - طاقت بادهی تحقیق نیاورد دلم/ این گهر بیشتر از حوصلهی دریا بود - دل موجخیز درد و جبین صافی از گره/ دریای اضطرابم و كوه تحملم - طبیبا! سركش است این قامت دیوانهخوی من/ مَبُر پیراهن صحت، كه پوشیدن نمیدانم - ندانم كاین پریشاندل چه میخواهد ز جان خود/ مدام این شیشه را در گفتگو با سنگ میبینم - بیدادی از طبیعتِ موزون به ما رسید/ كز بیم، دل به قامتِ موزون نمیدهیم به هر حال، نمیتوان حكمی قطعی در این باب داد و شخصی معین را به عنوان موجد طرز نو نام برد. اعتلای این شیوهی سخنسرایی را در سالهای 1040-1080 میبینیم، كه شاعرانی برجسته چون سلیم طهرانی، كلیم همدانی، دانش، طغرا، قدسی (هر سه مشهدی) و غنی كشمیری یكهتازان میدان معنی بودند. مولانا صائب را در ردیف اینان نمیگذاریم، زیرا او شیوهای تقلیدناپذیر و مخصوص به خود دارد. این گویندهی توانا، تمامی محسنات شعرای معاصر و گویندگان نزدیك به آن روزگار را در شعر خویش جمع كرده است. تلاش روزافزون و بیثمر در زمینهی مضمونیابی و پر و بال دادن بیش از حد به خیال و آفریدن استعارات دور از ذهن، شعر طرز نو را در اواخر حیات صائب، به خصوص در هند، بسیار پیچیده و دریافت معنی را دشوار ساخت. میرزا عبدالقادر بیدل شاعر هندی (م.1133) میگوید: معنی بلند من، فهم تند میخواهد/ سیر فكرم آسان نیست، كوهم و كتل دارم در ایران، شاعرانی چون قاسم مشهدی و شوكت بخاری با سرودههای معماگونهی خود، این سبك را در سراشیب انحطاط و ابتذال انداختند و كسانی از قبیل میرنجات اصفهانی، با افراط در به كارگیری «روزمرّه» شعر را تا سطح محاورات مردم كوچه و بازار تنزل دادند. طرز نو در كشور ما قریب به صدوپنجاه سال پایید و سپس در نیمهی دوم قرن دوازدهم به سیر قهقرایی «بازگشت ادبی» بدل گشت. شعرایی چون شعله، مشتاق، عاشق، آذر، صهبا و هاتف از پیشگامان این نهضت بودند. شیوهی سخنگویی دیگرگون شد، ولی به نتیجهای رضایتبخش نرسید. استاد گلچین معانی در چاپ دوم «مكتب وقوع در شعر فارسی» ذیل عنوان لاحقه (ص789 به بعد) با آوردن شواهد بسیار ثابت كردهاند كه این گویندگان، بیشتر به پیروی از مكتب وقوع تمایل داشتهاند تا بازگشت به سبك متقدمین. سپس در بخش مضامین مشترك، برخی از مضامینی را كه گویندگان مزبور از شعرای پیش از خود اخذ كردهاند، نشان دادهاند. شباهت و قرابت تعدادی از این مصرعها و بیتها با یكدیگر به حدّی است كه از اخذ معنی گذشته و به سرقت صرف رسیده است. پس از درگذشت مولانا صائب، طرز نو، سالهای سال در افغانستان و ماوراءالنهر و هند به حیات خود ادامه داد، اما به سبب افزونی تعقیدات لفظی و معنوی و تركیبات مخالف دستور زبان فارسی، صورتی دیگر یافت. اگر محققان این شیوهی سخنسرایی را «سبك هندی» بنامند، پُر بیراه نرفتهاند. ویژگیهای طرز نو پایهی شعر در این مكتب، بر تخییل و مضمونیابی گذاشته شده است و از تمثیل و معادلهپردازی و تشبیه و استعاره و تشخیص و جناس و ایهام و مراعات نظیر استفادهی فراوان میشود. مضمون نو، خمیرمایهی اصلی كار است و از آن با تعبیراتی همچون معنی بیگانه، معنی غریب، معنی وحشی، معنی دور یا دورگرد، مضمون بیگانه و مضمون تازه یاد میكنند: - تلخ كردی زندگی بر آشنایان سخن/ اینقدر صائب! تلاش معنی بیگانه چیست؟ - هر كس به سخن خویشی نزدیك ندارد/ صائب، مزهی معنی بیگانه نداند - من آن معنی دورگردم جهان را/ كه با هیچ لفظ آشنایی ندارم - آن نگاه آشنا، سرمش فكرم شد كلیم!/ آشنایم با هزاران معنی بیگانه ساخت - طغرا! ز ما بیاموز، طرز غریبگویی/ هم در غزل نگه كن، هم در قصیدهی ما - دانش! به صید معنی بیگانه خوشدلیم/ هر لحظه رم نخورده شكاری است رام ما ناظم هروی میگوید: - عندلیب نغمهی بیگانه، صید ساز ماست/ معنی وحشی، شكار ناوك انداز ماست قدسی مشهدی در «ساقینامه»ی خود گفته است: بر اهل معنی بود فرقها/ ز مضمون بیگانه تا آشنا به صورت بود خوار، غربت نصیب/ مبادا كسی غیرمعنی، غریب و این بیت از غنی كشمیری است: از بس كه شعر گفتن، شد مبتذل در این عهد/ لب بستن است اكنون، مضمون تازه بستن در مورد تمثیل و معادله و تشخیص به اندكی توضیح میپردازم و از شعر صائب شاهد میآورم: 1. تمثیل و معادله. در تمثیل، شاعر در یك مصراع ادعایی میكند و در مصراع دیگر با آوردن مثالی قابل قبول، حرف خود را بر كرسی مینشاند. بیشتر، مصراع دوم است كه ثابتكنندهی دعوی است: - آرزو در طبع ِ پیران از جوانان است بیش/ در خزان، هر برگ، چندین رنگ پیدا میكند ولی گاه مصراع نخست این نقش را برعهده میگیرد: - ریشهی نخل كهنسال از جوان افزونتر است/ بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را كه اصل ادعا آن است كه پیر بیش از جوان به زندگی علاقه دارد. با شیوهی تمثیل، یك مضمون را به دو صورتِ متضاد هم میتوان توجیه كرد: - ده در شود گشاده، شود بسته چون دری/ انگشت، ترجمان زبان است لال را - اشاره، گرچه زبان است بهر بستهزبانان/ نمیتوان به ده انگشت كرد، كار زبان را «معادله» در حقیقت نوع خاصی از تمثیل است؛ استاد شفیعی كدكنی برای متمایز كردن آن از سایر انواع تمثیل، این اصطلاح را ساختهاند؛ ایشان مینویسند: «منظور من از اسلوب معادله یك ساختار مخصوص نحوی است. تمام مواردی كه به عنوان تمثیل آورده میشود، مصداق اسلوب معادله نیست. اسلوب معادله این است كه دو مصراع كاملاً از لحاظ نحوی مستقل باشند؛ هیچ حرف ربط یا شرط یا چیز دیگری آنها را حتی معناً (نه فقط به لحاظ نحو) هم مرتبط نكند.»(3) نمونهای از معادلهی ساده را در بیت زیر میبینیم كه شاعر چراغ را با دل عاقل و تیرگی را با زنگ كدورت، برابر هم نهاده است: از پاشكستگان چراغ است تیرگی/ زنگِ كدورت از دل عاقل نمیرود باید توجه داشت كه وجود الفاظی مانند این، آن، چون، كه، كاش و نظایر آنها و نیز ادات استفهام، به شرط آنكه استقلال نحوی دو مصراع را بر هم نزنند، تعریف معادله را خدشهدار نمیكنند و آن را از اعتبار نمیاندازند. شواهد زیر برای اثبات مدعا كافی است: - بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت/ این سیل، هرگز از ره من سنگ برنداشت - قامت خم برد آرام و قرار از جان من/ خوابِ شیرین، تلخ از این دیوار مایل شد مرا - از جوانی نیست غیر از آه حسرت در دلم/ نقش پایی چند ازان طاووی زرینبال ماند - از جبههی گشاده، گرانی رود ز دل/ چون كوه، سر به دامن صحرا گذاشتیم - به آهی میتوان دل را ز مطلبها تهی كردن/ كه یك قاصد برای بردن صد نامه بس باشد - از من بیعاقبت، آغاز هستی را مپرس/ كز گرانخوابی، سر افسانه را گم كردهام - خوش بود در قدم صافدلان جان دادن/ كاش در پای خم می شكند شیشهی ما! - بس كه گشتم مضطرب از لطف بیاندازهاش/ تا به لب بردن، تمام این ساغر سرشار ریخت - غم عالم فراوان است و من یك غنچه دل دارم/ چه سان در شیشهی ساعت كنم ریگ بیابان را؟ - گر صبح از دل شب، زنگار میزداید/ چون از سپیدی مو، غفلت فزود ما را؟ - میكند باد مخالف، شور دریا را زیاد/ كی نصیحت میدهد تسكین، دل آزرده را؟ صائب بیش از سایر گویندگان طرز نو به معادلهسازی توجه دارد و چیرهدستی او در این صنعت چشمگیر است. وی گاه در یك بیت، سه دسته از معادلها را در دو سو مینشاند. به عنوان مثال: - عمر رفت و خارخارش در دل بیتاب ماند/ مشت خاشاكی در این ویرانه از سیلاب ماند كه عمر با سیلاب، خارخار با مشتی خاشاك، و دل با ویرانه در مقابل یكدیگر قرار گرفتهاند؛ و نیز چنین است بیت زیر: - غم ز محنتخانهی من، شاد میآید برون/ سیل از ویرانهام آباد میآید برون 2. تشخیص. شاعر، موجودی را كه ساخته و پرداختهی خیال اوست، جاندار به حساب میآورد و اعمال و صفات ذیروح را به آن نسبت میدهد: - آینهاش پیش لب، چون نبرد آفتاب/ از نفس افتاده است، بس كه دویده است صبح صبح به شخصی تشبیه شده است كه از بسیاری دویدن، از نفس افتاده و آفتاب آینه پیش دهان او برده است تا دریابد كه رمقی از حیات دارد یا نه (كدر شدن آینه نشان میدهد كه محتضر هنوز نفس میكشد). در شعر سخنسرایان توانای طرز نو، جز مضامین تازه، تركیبات بدیع و جالبی نیز به چشم میخورد. در اینجا اشارهای به تركیباتی كه با اعداد یك و صد و هزار ساختهاند، بیمناسبت نیست. صد و هزار، افادهی كثرت میكنند و نیازی به آوردن شاهد نداریم، ولی در عددِ یك، گاه قلت و گاه كثرت ملحوظ است. صائب میگوید: - حضور گلشن جنّت، به زاهد باد ارزانی/ مرا یك گل زمین، از ساحت دلها كرامت كن یك گل زمین= زمینی كوچك، به اندازهی یك گل و ناظم هروی گفته است: - ز رمز عشق گفتم نكتهای، عالم به جوش آمد/ به تحریك نسیمی، یك بیابان لاله میرقصد یك بیابان لاله= تعداد بسیاری لاله كه بیابانی را پر كند. از دیگر خصوصیات قابل ذكر طرز نو، این است كه گویندگان برجستهی آن، دو بحر رمل (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات) و هزج (چهار مفاعیلن) را بیش از سایر بحور به كار گرفتهاند. این دو وزن بلند، برای پروراندن مضامین مناسبتر است. كلیم همدانی غزلی در بحر خفیف دارد كه ظاهراً به دستور ظفرخان سروده و با دو بیت شكوهآمیز آن را به پایان برده است: - بحر این شعر، تنگمیدان است/ جای غواص اندر آن نبود خویشتن را سبك ز بحر خفیف/ نكنم، طرح گر ز خان نبود گذشته از صنایعی كه لازمهی شعر است، شاعر این سبك از اصطلاحات رایج در زبان روز و نیز اعتقادات عامه هم بهره میگیرد. شعر در دوران صفویه از دربار دور شد و به میان تودهی مردم رفت و همین امر سبب گردید كه امور «روزمرّه» وارد شعر شود. استفادهی هوشمندانه و درست و در حدّ اعتدال از اصطلاحات رایج در زبان روز بر غنای زبان شعری میافزاید؛ ولی برخی از این اصطلاحات قبول عام نمییابند و یا به عللی پس از چندی از یادها میروند، آنچنان كه برای دریافتن معنی آنها باید به كتب لغت مراجعه كرد، اگرچه احتمال دست خالی بازگشتن بسیار است. در مقابل، بعضی اصطلاحات كه در شعر آن دوره آمده ولی معنای آنها فراموش شده است، هنوز هم در محاورات به كار میرود. به عنوان مثال، ما معنی دقیق «طوق لعنت» را نمیدانیم و در فرهنگها نیز نشانی از آن نمییابیم. برای نمونه، چند اصطلاح را كه در اشعار صائب آمده و امروز نیز رایج است، ذكر میكنیم. برخی از این اصطلاحات در اشعار معاصران او هم آمده است: آسمان سوراخ شدن، از آب بیرون آمدن، از ته دل، از سر وا كردن، از شیر مادر حلالتر، از هوا گرفتن، به آب بردن و تشنه بازآوردن، به ته رسیدن، بر آب و آتش زدن، بر كوچهی... زدن، به رو نیاوردن، به سر وقت كسی آمدن، به كوچهی غلط انداختن، بنبست، پا بر بخت خود زدن، پشت بر كوه داشتن، پشت چشم نازك كردن، تخته كردن دكان، ترسیدن چشم از...، چشم چراندن، خمیرمایهی چیزی بودن، دست آخر، دستی از دو بر آتش داشتن، دست یكی كردن، زهر هوا شكستن، زیاد از دهن بودن، سر به هوا، سر كسی را خوردن، سرگوشی، سرمه دادن كسی را، كوچهگردی، گرگ باراندیده، گلو پاره كردن، گوش به زنگ بودن، ناف به چیزی بریدن، نخل ماتم، نُقل مجلس، ورق برگشتن، هوایی شدن، یك كاسه كردن. شاعر طرز نو باید بكوشد تا مضمونی بلند و برجسته را با الفاظی هر چه كوتاهتر بیان كند، آنچنان كه لفظ و معنی پابهپای هم بیایند؛ صائب میگوید: - معنی بسیار را از لفظ كم، جان میدهم/ بحر را در كاسهی گرداب، جولان میدهم - زیادتی نكند هیچ لفظ بر معنی/ ز راستخانگی خامهی عدالت ما حاجی محمد جان قدسی مشهدی نیز در باب لفظ و معنی و تناسب آنها میگوید: میان دو مصراع، بیگانگی/ چو عیب كمان دان ز یكخانگی(4) ز معنی چو بر خود نبالیدهای/ چه حاصل كه لفظی تراشیدهای ز مصراع، بیمغز رنگین مبال/ غرض میوه است از وجود نهال بود معنی خشك در لفظ صاف/ چو شمشیر چوبین و زرین غلاف در آن صورت از لفظ نسبت بجاست/ كه از نسبتش جان معنی نكاست تناسب چرا ره به جایی برد/ كه نسبت ز بینسبتی خون خورد در آرایش لفظ، چندان مكوش/ كه رخسار معنی شود پرده پوش با این همه، این شعرا گاه لفظ را فدای معنی كردهاند، یا برخی نكات دستوری را نادیده گرفتهاند. بعضی از گویندگان این شیوه، از نوعی استعاره بهره جستهاند كه اگرچه در شعر پیشینیان بیسابقه نبوده است، با ذوق لطیف آنان از سادگی بیرون آمده و از صنایع زیبای شعری شده است. اینگونه استعاره همیشه با حرف اضافهی «از» (و یا مخفف آن) به كار میرود و با فاعل یا مسندالیه جمله تناسب دارد.(5) ابتدا نمونههایی را كه بر حسب اتفاق در شعر قدما دیدهام، ذكر میكنم: - با گل گفتم شكوفه در خاك بخفت/ گل دیده پر آب كرد از باران، گفت... (انوری) - طفل زی مكتب برد نان، من ز مكتب آمده/ بهر پیران ز آفتاب و مه، دو نان آوردهام(خاقانی) - غنچه كمر استوار میكرد/ پیكان كشیی ز خار میكرد (نظامی) - چون شمع، تن خود به گداز آوردم/ وز رخ، لگنی زود فراز آوردم (اثیرالدین اخسیكتی) - چرخ بر دوش از مه نو، غاشیهش/ از بن سی و دو دندان میكشد (جمالالدین اصفهانی) - چرخ از كفّالخضیب، انگشت حیرت بر دهان/ پیش آن رخسار و آن دندان شیرین آورد (جمالالدین اصفهانی) - از او یافته منشی چرخ پیر/ ز خورشید و مه، عینك دلپذیر (هاتفی جامی) نمونههایی از این نوع استعاره را در شعر قدسی و كلیم و طغرا كه پیش از صائب درگذشتهاند میبینیم، ولی صائب هنرمندانه آن را به كمال رسانده است. با بیتی از او، به تشریح این استعاره میپردازیم: - فلك ز كاهكشان، تیغ بر كف استاده است/ به زیر سایهی شمشیر آبدار مخسب یعنی فلك، كهكشان را– كه به منزلهی تیغ اوست– در دست گرفته و ایستاده است. اگر «ز كاهكشان» را برداریم، خللی در معنی راه نمییابد، ولی از لطف شعر كاسته میشود: فلك تیغ بر كف ایستاده است. گفتیم كلمهای كه در پی «از» میآید، با فاعل جمله تناسب دارد. در بیت اخیر «فلك و كهكشان» و نیز «كهكشان و تیغ» از لحاظ شباهت ظاهری اینگونهاند. بدون این تناسبها، بیت ساده و خالی از ریزهكاری میشد. همچنان كه در شعر معمول است، میان استعاره و فاعل یا مسندالیه میتواند فاصله بیفتد و یا جای فاعل جمله و استعاره تغییر كند: - دریا كف نیاز گشوده است از صدف/ تا خوشهچین كلك گهربار من شود (دریا، از صدف، كف نیاز گشوده است.) - پشت دست از پنجهی مرجان گذارد بر زمین/ بحر تا تردستی مژگان ما را دیده است (بحر، از پنجهی مرجان، پشت دست بر زمین میگذارد= فروتنی و اقرار به عجز میكند.) البته، دایرهی اینگونه استعاره سازی محدود است و پرداختن به آن، ذوق و توانایی بسیار میطلبد. در شعر صائب، در حدود صدوپنجاه نمونه از ایندست یافتهام كه برخی از آنها مكرر است. گاه شعرای این سبك– به خصوص برای نشان دادن قدرت طبع– از ردیفهای دشوار استفاده میكنند. اصطلاح ناظر به این معنی «زمین» است كه شامل بحر و قافیه هم میشود. زمینها اغلب ساختهی خود این شعراست. انتخاب قوافی و ردیفهای مشكل، گاه سبب میشود كه گویندگان مضامین بدیعتری بیافرینند، مولانا صائب دربارهی زمین میگوید: - از خیال آسمانپیما، به گلزار سخن/ مبدعش صائب بود هر جا زمین تازهای است - سخن راهست در مشكلپسندی رغبتی صائب/ كه میباشد زمین هر چند مشكل، تازه میگردد - سوخت صائب! فكر تا آمد به انجام این غزل/ این زمینها هر كه پیدا میكند، اینش سزاست! چند نمونه از «زمین»های صائب كه تنها از میان غزلهای محتوم به «الف» و «ت» برگزیده شده است: غمخانهی من خلق را، بهار عافیت دارد مرا، باغبان بیرون میا، رای مرد را، دلگیر برآورد مرا، خوی چرب، هواست همچو حباب، نور است در شب مهتاب، [مشك] ینش سزاست، صفا بر روی دست، دل از شكستن ایمن است، ریحان كند در زیر پوست، سیاه از شش جهت، نقاب از دیده گستاخ كیست، مستانه جز خمیازه نیست، ناب ربایندهتر است، ما نیمرس است، گهر سنگ است، هوش من بلندی یافت، پیشه شیشه شیشه شیشه شراب است (مبتكر این زمین غریب، میرزا سعید حكیم قمی متخلص به «تنها» بوده و صائب از او استقبال كرده است). دو ویژگی عمدهی دیگر این سبك، یعنی حسآمیزی و استفاده از تصاویر پارادوكسی، را استاد شفیعی كدكنی با دقت تمام، در كتاب «شاعر آینهها» مورد بررسی قرار دادهاند.(6) پینوشتها: 1. در دیوان مولانا كه در هند به چاپ رسیده چنین است، ولی شاعر بعداً آن را بدین صورت در آورده است: بر حریفان چون گوارا نیست صائب طرز تو. 2. «تاریخ ادبیات در ایران»؛ ج4، ص414، و ج5، بخش اول، ص531 به بعد؛ و «شعر العجم»؛ ج3، ص22. 3. «شاعر آینهها»، ص63. 4. یكخانگی كمان، كج شدن آن است. 5. نگاه كنید به مقدمهی «دیوان كلیم همدانی»؛ ص 53-55 و برای تفصیل بیشتر به مقدمهی «دیوان ناظم هروی»؛ ص56-59. 6. «شاعر آینهها»، ص41و 54. - به نقل از كتاب «برگزیدهی اشعار صائب و دیگر شعرای معروف سبك هندی»، محمد قهرمان. تهران: سمت، 1376؛ با اندكی تلخیص. محمد قهرمان [/TD] [/TR] [/TABLE]