موضوع استراتژی به عنوان یکی از مباحث مدیریتی، سابقهای به اندازه خود مدیریت دارد اما به لحاظ نظری دهه شصت قرن گذشته را باید آغاز طرح نظاممند موضوع استراتژی در سازمانها دانست. یعنی زمانی که ایگور آنسف در سال 1965 کتاب استراتژی شرکت را منتشر کرد.
در واقع آنسف و کسانی که بعدا به او پیوستند چیز تازهای را کشف نکردند بلکه به تدوین و تفهیم آن چه قرنها وجود داشت همت گماشته بودند. از آن زمان تا امروز موضوع استراتژی ضمن این که همواره از موضوعات مورد توجه دنیای کسب و کار بوده، تغییر و تحولات خاص خود را داشته است. به طور کلی چهار دهه گذشته دیدگاههای پیرامون استراتژی در دو دسته قابل تقسیم بندی می باشند.
یک گروه رویکرد سنتیتر در استراتژی، رویکردهای تجویزی است. این گروه از رویکردها بر مبنای توجه با استراتژی با ماهیت برنامه ریزی شکل گرفته اند.
اما امروزه تعریف استراتژی با ماهیت و اصالت برنامهریزی مورد تردید جدی قرار گرفته است. نخستین بار هنری مینتزبرگ با انتشار اولین کتابش با عنوان سرشست کار مدیریتی تفکرات متعارف در استراتژی را مورد تردید قرار داد و خواهان رویکردی حسی و شهودیتر برای طرحریزی استراتژی گردید. از این لحاظ گروه دوم رویکردهای استراتژی با عنوان رویکردهای توصیفی شکل گرفت.
رویکردهای توصیفی جوهره وجودی استراتژی را در تفکر معنا مینماید. در واقع استراتژی نه از جنس برنامه بلکه از جنس تفکر است. رویکردهای توصیفی با ایجاد جریانی دینامیک و واگرا – همگرا در استراتژی، با بهره گیری از عناصر تفکر خلاق و بصیرت درونی، عمل می نمایند.
تفکر استراتژی رهیافت واقعی و اصیل استراتژی است و خصوصا در دنیای کسب و کار قرن 21 با وجود تغییرات ویرانساز، فرصتهای زود گذر و عدم قطعیتها و بی نظمی، می تواند با کشف عوامل موفقیتزا و مزیت آفرین که برای مشتری ایجاد ارزش می نمایند به سازمان ها کمک نماید.