ازعموهايت
نه به خاطرآفتاب نه به خاطرحماسه
به خاطرسايهی بام کوچکش
به خاطرترانه ئی
کوچکترازدستهای تو
نه به خاطرجنگلهانه به خاطردريا
به خاطريکبرگ
به خاطريک قطره
روشن ترازچشمهایتو
نه به خاطرديوارها– به خاطريک چيز
نه به خاطرهمه انسانها– به خاطرنوزاددشمنش شايد
نه به خاطردنيا– به خاطرخانه تو
به خاطريقين کوچکت
که انسان دنيائی است
به خاطرآرزوی يک لحظه ی من که پيش توباشم
به خاطردستهای کوچکت دردستهای بزرگ من
ولب های بزرگ من
برگونه های بی گناه تو
به خاطرپرستوئی درباد،هنگامی که توهلهله میکنی
به خاطرشبنمی بربرگ،هنگامی که توخفته ای
به خاطريک لبخند
هنگامی که مرادرکنارخودببينی
به خاطريک سرود
به خاطريک قصه درسردترين شب هاتاريکترين شب ها
به خاطرعروسک های تو،نه به خاطرانسانهای بزرگ
نه به خاطرشاه راههای دوردست
به خاطرناودان،هنگامی که میبارد
به خاطرکندوهاوزنبورهای کوچک
به خاطرجاربلندابردرآسمان بزرگ آرام
به خاطرتو
به خاطرهرچيزکوچک وهرچيزپاک به خاک افتادند،
به يادآر
عموهايت رامیگويم
ازمرتضی سخن میگويم.
لازم به ذکر هست که این شعر بعد از اعدام مرتضی کيوان توسط شاملو سوده شد