رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'اريش آئورباخ'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. sam arch

    اريش آئورباخ

    اريش آئورباخ (1897-1957) بيش از هر چيز به‌خاطر تقليدگري‌ي تحکم‌آميز و با شکوه‌ا‌ش معروف است: به خاطرِ کتابِ بازنمايي‌ي واقعيت در ادبياتِ غربي، که در ترکيه، جايي که عالِمِ يهودي آلماني از هراسِ نازي‌ها پناه گرفته، نوشته شده و در سال 1946 به زبان آلماني به چاپ رسيده است. اين کتاب، که مجموعه‌اي است از جستارهاي به‌هم پيوسته، با مقايسه‌ي جهان‌بيني‌ي يونانِ باستان با جهان‌بيني‌ي عبري، آن‌چنان که در اوديسه و تورات تصوير مي‌شود، شروع مي‌شود و با خوانشِ دقيقِ قطعه‌اي از به‌سوي‌ فانوسِ دريايي ويرجينيا وولف به پايان مي‌رسد. در اين کتابِ پانصد و چند صفحه‌اي، آئورباخ تحليل‌هاي موشکافانه‌اي از گزيده‌هاي‌ کوتاه و روشن‌گر‌انه‌ي پترونيوس، گرگوري تور، کرتين دو تروي، دانته، بوکاچيو، شکسپير، سر وانتس، رابله، سن‌سيمون، استندال و ديگران عرضه مي‌کند. آئورباخ از طريقِ ترفندهاي سبکي‌ي نويسنده‌گاني که به دقت برگزيده است، به‌تدريج نگرش زير‌ساختي‌ي آن‌ها در موردِ وظيفه‌ي هنر و چه‌گونه‌گي تکوينِ آدم‌ها و روي‌دادها در زبان، در لحظه‌هاي مشخص تاريخي، را بر ملا مي‌کند. براي نمونه، آئورباخ از طريقِ تحليلِ يک صحنه‌‌ي شام در سرخ و سياه استندال و مقايسه‌ي آن با قطعه‌هاي کوتاه مشابهي در آثاري از بالزاک و فلوبر، بنيادهاي واقع‌گرايي‌ي قرنِ نوزدهم را بر ملا مي‌کند. ‌او به اين نتيجه مي‌رسد که براي درک اين دسته از نويسنده‌گان، بايد ما در موردِ دورانِ تاريخي، طبقاتِ اجتماعي، شرايطِ اقتصادي و واقعيت‌هاي‌ سياسي از دانش کافي برخوردار باشيم. استفاده از مردمِ عادي به‌مثابه سوژه‌ي هنر تراژيک و «برخوردِ جدي با واقعيتِ روزانه» بومِ چشم‌گيري مي‌طلبد؛ «شکلِ وسيع و کشدارِ رمان.» تأويل زبردستانه‌ي آئورباخ، بارها، جهانِ دست‌نخورد‌ه‌اي را کشف مي‌کند که در نگاه نخست حادثه‌اي پيش پاافتاده است. تقليدگري، به‌مثابه يک پژوهش علمي‌ در مورد ادبيات، به شدت مورد تحسين قرار گرفته، گاه نقد شده و هيچ‌گاه همانند نبوده است. آئورباخ، علي‌رغم وسعت عظيم دانش‌اش‌، خود را، پيش از هر چيز، دانش‌پژوهِ زبان‌هاي روميايي و به‌ويژه ادبيات قرون وسطا مي‌دانست. او در يک خانواد‌ه‌ي مرفه يهودي در برلين بزرگ شده بود، در دانش‌گاه هايدلبرگ رشته‌‌ي حقوق خوانده بود، در جنگ اول جهاني جنگيده بود، و سرانجام تصميم گرفت خود را وقف چيزي کند که آن‌روزها زبان‌شناسي‌ي تاريخي‌ي زبان‌هاي روميايي ناميده مي‌شد. دانش‌مند جوان، پس از اخذ مدرک دکترا از دانش‌گاه گريفزوالد، با پايان‌نامه‌اي در مورد داستانِ کوتاه رنسانس اوليه، به عنوان کتاب‌دار مشغول کار شد و از اين طريق توانست شش سال و چندي را فقط مطالعه کند. سپس گاه‌نامه‌ي نقدي منتشر کرد و به پژوهش‌هاي دانشگاهي مشغول شد. سپس کتابِ «علمِ جديدِ» ويکو را به آلماني برگرداند، و بالأخره کرسي‌ي استادي دانشگاه ماربورگ را پذيرفت. در اواخر سي ساله‌گي‌، در سال 1929، نخستين کتاب خود، با عنوان «دانته: شاعر جهانِ سکولار»، را بيرون داد. علي‌رغم استقبال جانانه‌‌ي خواننده‌گان، اين پژوهش مهم تنها در سال 1961 به انگليسي برگردانده شد؛ با همان عنوان «دانته: شاعرِ جهانِ سکولار». بي‌ترديد به خاطر بررسي‌ي ارجمند پيرامون «تقليدگري» مي‌توان گفت که اين به‌ترين، اگر نه ساده‌ترين، پيش‌درآمد در مورد دانته و نبوغِ هنري‌ي او است. چرا آئورباخ زائر بلند‌آوازه‌ي دوزخ، برزخ و بهشت را «شاعرِ جهانِ سکولار» مي‌نامد؟ او اصرار مي‌کند که دانته واقع‌گرايي بزرگ، وشايد درخشان‌ترين است. او نخستين کسي است که به آدمي مي‌پردازد: «به آدمي، نه به عنوان قهرمانِ افسانه‌وارِ عزلت‌گزين، و نه در قامتِ نماينده‌ي انتزاعي و لطيفه‌وارِ گونه‌اي قومي، بل‌که به عنوان انساني که ما او را با واقعيتِ تاريخي‌ي زنده‌اش مي‌شناسيم، فردي متعين با يکتايي و تماميت‌اش؛ کل صورت‌گرانِ بعدي انسان را به همين شکل دنبال کرده‌اند، قطعِ نظر از اين که سوژه‌ا‌ي تاريخي، اسطوره‌اي يا مذهبي را بررسي کرده باشند، چرا که پس از دانته، اسطوره و افسانه نيز به تاريخ پيوستند.» قرن‌ها است که شايد ما مثلِ دانته بهشت و جهنم را حس نمي‌کنيم. اما، او هنوز هم ما را وادار مي‌کند که ببينيم که سرنوشت فردي بي‌معنا نيست؛ الزاماً تراژيک و با اهميت است. او در تولدِ خودنگاره‌ي مدرن در شعر تغزلي، ادبياتِ داستاني و خاطرات حضور دارد. البته ما مطابق معمول دانته را شاعري مذهبي مي‌دانيم، ژرف‌انديشي قرونِ وسطايي با معرفتِ کلامي‌ي وسيع. آئورباخ اين‌را انکار نمي‌کند. اما تأکيد مي‌کند که دانته فراتر از يک اهلِ رازِ خيال‌پرداز، يا يک حکيمِ مدرسي‌ي شاعر‌پيشه است. او به واقع «شاعرِ جهانِ سکولار» و شاعرِ هستي‌ي زميني‌ي مطرود ما است، جهاني که در آن مردم مي‌خندند، توطئه مي‌چينند، عشق مي‌ورزند، منزجر مي‌شوند، معصيت مي‌کنند، و بر معصيت فائق مي‌شوند. اگرچه انسان‌ها در حياتِ اخروي از زاويه‌ي تکنيکي ارواحي بي‌جسد هستند، ولي به عنوان اشخاصي‌ ملموس و کاملاً انساني به شاعر توجه مي‌کنند. اين سايه‌ها خود را با سرزنده‌گي و خلوص متجلي مي‌کنند؛ چنين امکاني مرهون اين است که آن‌ها مرده‌اند. پس‌مانده‌ها سوخته‌اند و از بين رفته‌اند و آن‌چه باقي مانده است، شخصيتِ اصلي است. آئورباخ از اين روح‌هاي بي‌شمار چنين ياد مي‌کند: گرچه داده‌هاي ملموسِ حياتِ آن‌ها و چه‌گونه‌گي‌ي شخصيت‌هايشان از زمان پيش از مرگِ آن‌ها منتج مي‌شود، اما آن‌ها اين ويژه‌گي‌ها را همين‌جا، با تماميت، تمرکز و اکنونيت به نمايش مي‌گذارند، چيزهايي که به‌ندرت در طولِ حيات‌شان بر روي زمين به دست آوردند و بي‌ترديد براي کسِ ديگري نيز آشکار نکردند. براي نمونه، برونتو لاتيني‌ي شاعر را در نظر بگيريد، که به سرعت به دوزخ راه مي‌يابد انگار که مسابقه مي‌دهد، اما آن‌گونه که دانته مي‌گويد، شبيه کسي است که مي‌برد، نه شبيه کسي که مي‌بازد. يا اوليس که مردانش را در سفرِ آخرين ترغيب مي‌کند تا سفر را تا ورود به سرزمين ناشاخته‌ها ادامه دهند: «شمايان خلق نشده‌ايد که چونان وحوش زنده‌گي کنيد، بل‌که خلق شده‌ايد تا فضيلت و دانش را دنبال کنيد.» يا لا پيا La Pia ، زني از خانواده‌‌ي نجيب سي‌يناSiena ، که به دستور هم‌سرش به قتل مي‌رسد، هم‌سري که صاحب قصري در مارماMaremma بود. ملاطفت و شيريني‌ي اندوهناک او با کلام منتقل مي‌شود تا جايي که بندتو کروچه مي‌گفت: «اين کلام‌ آن‌قدر ظريف است که به نظر مي‌رسد لاپيا آن‌ها را آه کشيده، نه اين که گفته است» و تي. اس. اليوت هم او را در سرزمينِ ويران به‌خاطر آورده است: دعا کن، در آن هنگام که به جهان برگشته‌اي و خسته‌گي‌ي سفر طولاني‌ات را از تن به در کرده‌اي. مرا به ياد آر، اين منم لاپيا. سي‌ينا ساخت مرا، مارما بر باد داد مرا، همان‌طور که او مي‌داند، آن که با انگشترِ ازدواج مرا به خود بسته بود.
×
×
  • اضافه کردن...