جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'ارسطو'.
4 نتیجه پیدا شد
-
ماهيان برق زادر نظر ارسطو، بيروني،ابن سينا و عبداللطيف بغدادي و طريقه معالجه با اين ماهيان
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در جانور شناسی
[TABLE=width: 95%] [TR] [TD=class: HTitle, width: 100%, colspan: 2]ماهيان برق زا در نظر ارسطو، بيروني،ابن سينا و عبداللطيف بغدادي و طريقه معالجه با اين ماهيان[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2] مقدمه: رعاد یا رعاده نامی است که پزشکان و دانشمندان اسلامی به ماهیان برق زا داده اند.این واژه عربی که از کلمه رعد گرفته شده در اینجا به معنی لرزاننده به کار رفته است. مشخصات مقاله:مقاله در 9 صفحه به قلم جعفر آقایان چاووشی(عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی شریف و پژوهشگر تاریخ علم).منبع:علوم و فنون ،شماره پياپي 79، ،سال 7،، شماره در سال 7، آبان، 1392، صفحه 78-86 دانلود مقاله [/TD] [/TR] [/TABLE]-
- 1
-
- ماهيان برق زا
- ابن سينا
-
(و 4 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
چکیده: ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻧﻘﺪ ﺍﺩﺑﻰ ﺑﻪﻃﻮﺭ ﺳﻨّﺘﻰ ﻛﻼﺳﻴﻚﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺭﺳﻄﻮ ﻭ ﺭﻣﺎﻧﺘﻴﻚﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﻣﻰﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺣﻮﺯﺓ ﻧﻈﺮﻳﺔ ﺍﺩﺑﻰ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺭﺳﻄﻮ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ از تسلط ﻛﺎﻣﻞ ﺑﺎ ﺍﻭﺳﺖ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺭﻣﺎﻧﺘﻴﻚﻫﺎ ﻗﺪ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺭﺍ ﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﻋﺼﺮ ﻛﻼﺳﻰﺳﻴﺴﻢ ﻧﺎﻣﻴﺪ. ﺑﻌﻀﻰ ﻣﻨﺘﻘﺪﻳﻦ ّﺍﻣﺎ ﻛﻼﺳﻲﺳﻴﺴﻢ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﺭﺍﻯ ﻳﻮﻧﺎﻧﻰ ﻭ ﻻﺗﻴﻨﻰ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻰﺑﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺮﻳﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺁﻥ ّ ﺗﻔﻜﺮ ﺭﺍ ﺍﺣﻴﺎ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻗﺮﻥ ﻫﺠﺪﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻳﺎﻓﺖ، ﻧﺌﻮﻛﻼﺳﻲﺳﻴﺴﻢ ﮔﻔﺘﻨﺪ. ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﺎﺭ ﺣﺎﺿﺮ، ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﺓ ﻧﻈﺮ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﺓ ﺁﺛﺎﺭ ّﺧﻼﻗﻪ، ﻗﺼﺪ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﺭﺳﻰ ﻛﻨﻴﻢ ﺁﺭﺍﻯ ﺍﺭﺳﻄﻮ ﻧﺰﺩ ﺍﻋﻘﺎﺏ ﻛﻼﺳﻴﻜﺶ، ﻛﻪ ﺍﺩﻋﺎﻯ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ، ﺑﻪ ﭼﻪ ﺷﻜﻠﻰ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﻧﺎﮔﺰﻳﺮ ّ ﻣﻔﺼ ًﻼ ﺑﻪ ﺑﻮﻃﻴﻘﺎﻯ ﺍﺭﺳﻄﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪﺍﻳﻢ. ﻗﺪﻡ ﺑﻌﺪﻯ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺗﺤﻘﻴﻖ، ﺑﺮﺭﺳﻰ ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺷﻜﻮﻩ ﺳﺨﻦ (ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻧﻤﻂ ﻋﺎﻟﻰ ﻳﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ) ﻟﻮﻧﮕﻴﻨﻮﺱ ﺍﺳﺖ.سومین شخصیتی که از ﺁﻥ ﻳﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ ﻫﻮﺭﺍﺱ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺮﻳﺎﻧﺎﺕ ﻧﻘﺪ ﺍﺩﺑﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻧﺴﺎﻧﺲ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﭘﻰ ﻣﻰﮔﻴﺮﻳﻢ. ّﺍﺩﻋﺎﻯ ﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺑﺮﺭﺳﻰ ﺳﻨّﺖ ﺍﻭﻣﺎﻧﻴﺴﺘﻰ ﺍﻳﺘﺎﻟﻴﺎ ﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﻘﺶ ﺑﻰﺑﺪﻳﻞ ﻫﻮﺭﺍﺱ ﺩﺭ ﺷﻜﻞﮔﻴﺮﻯ ﻛﻼﺳﻲﺳﻴﺴﻢ ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ ﭘﻰ ﺑﺮﺩ. ﺑﺮﺭﺳﻰ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺩﺑﻴﺮﺳﺘﺎﻥ ﻛﻮﻛﺮﻩ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﺯ ﭘﻰ ﮔﻴﺮﻯﻫﺎﻯ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﻣﺎﺳﺖ. ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺨﺶ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺤﻮﻯ ﻣﻬﻢﺗﺮﻳﻦ ﺑﺨﺶ ﺁﻥ، ﺑﺮﺭﺳﻰ ﺍﺻﻮﻝ ﻭ ﻗﻮﺍﻋﺪ ﻭ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﻛﻼﺳﻲﺳﻴﺴﻢ ﻭ ﺗﻄﺒﻴﻖ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺑﻮﻃﻴﻘﺎ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺩﺭﻳﺎﺑﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ مستقیما ﺍﺯ ﺑﻮﻃﻴﻘﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪﺍﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻯ ﺍﺭﺳﻄﻮﻳﻰ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻧﺪ. مشخصات مقاله:مقاله در 8 صفحه به قلم ﺣﻨﻴﻒ ﺍﻓﺨﻤﻲ ﺳﺘﻮﺩﻩ (دانشجوی دکتری ادبیات فارسی ﭘﮋﻭﻫﺸﮕﺎﻩ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎﺕ ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ)،منبع مجله کتاب ماه ادبیات شماره 52 مرداد ماه 1390 دانلود مقاله
- 1 پاسخ
-
- 1
-
- كلاس يسيسم
- لونگينوس
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
[h=1]انسیه اسلامی کتولی[/h] اندیشهها، نظریهها و فلسفهها همه برآمده از ذهن و فکر انسانها هستند. از گذشتههای دور تا به امروز در همه جوامع، کشاکشهای بزرگی میان سادهاندیشی و افسانهپردازی از یک سو و دانش و دانایی علمی از سوی دیگر وجود داشته است. در جریان این کشاکش و ستیز بزرگ، سرانجام دانسته شد که واقعیتها و حقیقتهای برآمده از آنها از افسانهپردازیها متفاوتند. بنابراین اندیشهها، نظریهها و فلسفهها با روندی ستیزهآمیز تحول یافتهاند. نظریات فیلسوفان یونان باستان و بعد از آنها، از وضعیت اجتماعی- سیاسی دولت- شهرها، از شرایط تاریخی خاص سرزمین یونان از قرن ششم قبل از میلاد به بعد جوشید و احتمالا بدون وجود این وضعیت، بیان نمیشدند. در این مقاله برآنیم که فلسفه سیاسی یونان باستان را در آیینه تفکرات فلاسفه سه گانه یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو مورد بحث و بررسی قرار دهیم. سقراط سقراط نخستین فیلسوف برجسته یونان باستان است که کوشید انسان و مسائل مربوط به آن را محوراصلی مباحث فلسفی قرار دهد. پیشینیان سقراط، هر یک به شیوهای میکوشیدند جهان طبیعی پیرامون خود را بفهمند. سقراط معتقد بود، اینکه ما بدانیم فاصله خورشید از من چقدر است و یا خورشید بزرگتر است یا زمین، تاثیری در رفتار و کردار ما در زندگی نخواهد داشت. ما باید بدانیم، حق چیست؟ عدالت چیست؟ فضیلت به چه معناست؟ دولت خوب کدام است؟ از نظر وی فلسفه هنگامی آغاز میگردد که انسان در همه چیز بویژه در بدیهیات و جزئیات شک کند. سقراط میکوشید طرز درست اندیشیدن و به کار بردن خرد را به جوانان بیاموزد. روش وی در آموزش، روش دیالکتیک یا پرسش و پاسخ بود، دو پرسش اساسی که سقراط برای فلسفه به یادگار گذاشت عبارتند از: «فضیلت چیست؟» و «دولت خوب کدام است؟» سقراط معتقد بود «دانش و فضیلت یکساناند» به عبارتی «دانش، فضیلت است.» در رابطه با پرسش دوم، سقراط با دموکراسی آتنی مخالف بود و آن را حکمرانی جهل و خودپرستی میدانست. دموکراسی عالیترین مرجع حاکمیت ملی در آتن پنداشته میشد که متشکل از شهروندان بود. زنان، کودکان بندگان غیر آتنیها (بیگانگان) شهروند محسوب نمیشدند. شورای پانصد نفری به صورت دورهای امور کشور را اداره میکردند و هیچ شهروندی بیش از دوبار نمیتوانست عضو شورا شود. در نتیجه شورا هیچگاه مجمعی دائمی نبود و سیاستی مستقل نداشت. سرنوشت جامعه بازیچه هوس توده مردم بود و دستگاه اداری به دست کسانی بود که هرگز به سیاست نیندیشیده بودند. بنا به همین دلیل، سقراط دشمن دموکراسی بود. اساس دموکراسی آتن بر برابری همه شهروندان بود و سقراط معتقد بود. دولت باید در حاکمیت آریستوکراسی هوشمندان باشد چون «عامه مردم از دانش به دورند» او میگفت: برای اداره امور سیاسی، به تخصص نیاز است و حکومت دموکراتیک آتنی را حکومت هرج و مرج میدانست که در آن توده مردم تصمیم میگیرند و سبب نابودی میشوند. سقراط متهم شد به اینکه جوانان را فاسد نموده، آنها را علیه حکومت میشوراند و دین جدیدی تبلیغ میکند. سرانجام پاسداران سنتها وجود سقراط را تحمل نکرده او را به هلاکت رساندند. افلاطون افلاطون برجستهترین شاگرد سقراط بود و در قرن چهارم قبل از میلاد نخستین نظام بزرگ اندیشه سیاسی را پدید آورد و بیشترین تاثیر را در فلاسفه بعد از خود گذاشت از فلاسفه قبل از افلاطون هیچ نوشته و اثری در دست نیست، افلاطون اولین فیلسوف غربی است که آثارش دست نخورده باقی مانده است. افلاطون، خود نجیبزاده بود و به خاطر پایگاه اشرافیاش، هرگز برخورد مثبتی با دموکراسی آتن که حکومت عوام بود، نداشت. از طرفی هم، استاد او، سقراط، توسط هیئت منصفهای که به شکل دموکراتیک انتخاب شده بودند به مرگ محکوم و اعدام گردید. احتمالا این حکم بر نظریات وی راجع به حکومت دموکراتیک تاثیر بسزایی داشته است. مشهورترین اثر افلاطون «جمهوری» نام دارد که نوشته عمدهای در فلسفه سیاسی است. در این اثر وی عمدتا به ماهیت عدالت میپردازد. افلاطون میکوشد در ضمن مسائل دیگر، طرحی کلی برای حکومت آرمانی به دست دهد. در کتاب «جمهوری» افلاطون نظامهای سیاسی گوناگون را طبقهبندی میکند. او حکومتها را به تیمارشی (حکومت آزرم و شکوه)، الیگارشی (حکومت گروه اندک)، دموکراسی (حکومت مردم) و تیرانی (حکومت ستمگر) تقسیمبندی نمود. حکومت تیمارشی، همانندیهای زیادی با حکومت آرمانی افلاطون دارد. این حکومت محصول خصوصیات جامعه اسپارتی است. سازمان حکومت اسپارتی، آمیزهای از پادشاهی موروثی، انتخابات عمومی و شورای رئیس سفیدان بود. افلاطون حکومت اسپارتی را نمونه تیمارشی یعنی حکومت شکوه جویان میدانست. الیگارشی در نظر افلاطون حکومتی است که در آن قدرت در دست تعداد معدودی ثروتمند قرار داشته باشد وی که از طبقه آریستوکراتها بود وابستگی قدرت سیاسی بر ثروت را زیان آور دانسته معتقد بود در الیگارشی روزبهروز ستم توانگران در حق تهیدستان بیشتر میشود. افلاطون دموکراسی را حکومت عوام معرفی میکرد. از جمله ایراداتی که وی به حکومت دموکراسی میگرفت این بود که دموکراسی آتنی سرنوشت جامعه را به دست توده مردم میسپارد. مردمی که در امور سیاسی بیتجربه و ناداناند و اغلب تابع احساسات و تعصبات شخصی تصمیم میگیرند. انتقاد و ایراد دیگر افلاطون به بحث آزادی بر میگردد که آن را محور اصلی دموکراسی میداند. به نظر وی آزادیای که در دموکراسی آتنی شاهد آن هستیم، به دلیل اینکه مردم را با هر نوع قدرت مخالف میگرداند، یگانگی اجتماعی را تهدید مینماید. افلاطون همچنین به سوء استفاده توانگران از آزادیهای سیاسی، مسخ شدن دموکراسی به هرج و مرج و فراهمشدن زمینه برای روی کار آمدن حکومتهای خودکامه و… انتقاد میکرد. آخرین نوع حکومت مورد نظر افلاطون، حکومت تیرانی است. به عقیده وی حکومت تیرانی، زاده هرج و مرجها و آشفتگیهای ناشی از مسخ دموکراسی است. افلاطون میگوید: «بسیاری از فرمانروایان خودکامه از آغاز رهبران ملی بودند و به تدریج خودکامه شدند.» وی معتقد است در حکومت ستمگرانه، غرایز شریرانه انسان بر جان و زندگی افراد مسلط می گردد. عدالت و جامعه آرمانی یکی از مفاهیم برجسته در اندیشههای افلاطون، مفهوم عدالت است. عدل در زبان یونانی معنای وسیعی داشت. به نظر افلاطون معنای عدل را زمانی به درستی در مییابیم که آن را نه از لحاظ فردی که از دیدگاه اجتماعی و در رابطه با دولت نیز بنگریم. افلاطون عدل را از دو طریق تعریف نمود، ابتدا با تحلیل سرشت آدمی که به نظر وی از سه قوه عقل، شهوت و غضب فراهم میآید و عدل صفتی است که از تعادل میان این سه قوه در سرشت آدمی پدید میآید. انسان عادل کسی است که حق هر یک از این سه قوه را ادا کند. روش دیگر افلاطون در تعریف عدل این است که عدل را به عنوان یکی از فضایل ارجمند نزد یونانیان در نظر میگیرد و آن را در کنار فرزانگی، شجاعت و خویشتن داری قرار میدهد. به نظر وی فرزانگی خاص فرمانروایان، شجاعت مختص سپاهیان و خویشتن داری از آن توده مردم است و عدل فضیلتی است که در پرتو آن هر یک از این گروهها به کار مخصوص به خود مشغول باشند، آن را به بهترین نحو انجام دهند و کسی در کار دیگری دخالت نکند. افلاطون اعتقاد داشت، تنها معیار تعیین کننده جایگاه شهروندان در جامعه استعداد آنهاست. پس آموزش، باید همگانی باشد تا جایگاه عادلانه افراد مشخص شود. آنهایی که آموزش عالی خود را با موفقیت گذراندهاند به مقامات مدیریت سیاسی و نظامی گماشته خواهند شد تا دولت از آنها بهرهمند گردد. با این توضیحات، میتوان به جامعه ایدهآل افلاطون پرداخت، به نظر افلاطون، انسانها به دلیل نیازهای اقتصادی گردهم آمدند و اجتماعات را برپا داشتند و آنچه ضامن بقای جامعه میشود عدل است و عدالت هم عبارت است از ایجاد اجتماعی از مردم که در آن هر فردی در مقام خاص خود قرار گیرد که به آن تعلق دارد و همان کاری را انجام دهد که بر حسب گرایش و آموزش برای آن مناسب است. حکومت فیلسوف شاه مهمترین پیشنهاد افلاطون در جامعه مطلوب مورد نظرش این است که فیلسوفان یا فرزانگان حکومت کنند. فیلسوف در نظر افلاطون کسی است که خواه زن یا مرد، حقایق کلی را بشناسد و به جای گمان از معرفت برخوردار باشد. افلاطون دو روش را برای به حکومت نشاندن فیلسوف پیشنهاد نمود، اول اینکه فیلسوف، پادشاه شود. سپس پیشنهاد دوم او ایناست که پادشاه، فیلسوف شود. وی، روش دوم را بیشتر مورد قبول عام میدانست. اگر چه بعدها در کتاب قوانین نظریات خود را تعدیل نموده پیشنهاد داد که قانون جای فیلسوف – شاه را بگیرد، به این خاطر که بیشتر قابلیت عملی شدن را داراست. ارسطو ارسطو، آخرین فیلسوف بزرگ یونان باستان و شاگرد افلاطون بود. وی را میتوان نخستین دانشمند علم سیاست دانست. مراحل زندگی ارسطو را میتوان در سه مرحله خلاصه کرد: در خلال مرحله اول که تا زمان مرگ افلاطون ادامه یافت، ارسطو تحت تاثیر و نفوذ افلاطون قرار داشت. بعد از مرگ افلاطون مرحله دوم زندگی او آغاز شد که سالها خانه بدوش و سفر را در بردارد، در این مرحله است که ارسطو به تدریج خود را از نفوذ عقاید استادش (افلاطون) رها میسازد. در مرحله سوم یعنی از سال ۳۳۵ قبل از میلاد به بعد ارسطو معلم کبیر و یکه تاز قلمرو دانش محسوب میشود. فلسفه سیاسی ارسطو تا اندازهای از مبانی کلی فلسفهاش بویژه از نگرش وی به کائنات متاثر بود. وی تحت تاثیر هراکلیتوس به تغییرات دائمی اعتقاد داشت. وی گفت همه هستی – چه مادی و چه غیر مادی- پیوسته در حال تغییرند. نزد ارسطو انسان، حیوانی سیاسی است. بدین معنا که انسان میتواند تنها به عنوان عضوی از کشور و دولت به عملکرد واقعی دست یابد. به نظر او، هر دولتی بهتر از بیدولتی است ولی دولت را مقدم بر خانواده و فرد به شمار میآورد و میگفت: «هدف اصلی دانشمندان سیاسی این است که بهترین دولت قابل عمل را تاسیس کنند.» دولت اجتماعی است که زندگی بهتر و کاملتری را امکان پذیر میسازد. اگر چه امتیازات مادی وجود دولت زیاد است اما مزایای اخلاقی آن هم بسیارند. ارسطو معتقد بود اگر انسان به تنهایی زندگی کند و مجبور باشد همه اوقات خود را صرف تامین نیازهای گوناگون خود کند، همه امکانات پیشرفت را از دست خواهد داد. در نظر ارسطو، خارج از دولت، زندگی انسانی راستینی وجود ندارد: «بیرون از دولت انسان یا خداست یا حیوان.» وی معتقد است انسان به دلیل بهرهمندی از عقل و خرد جهت بهبود وضعی زندگیاش به زندگی جمعی روی آورد. روستاها تشکیل شده سپس به شکل دولت درآمدند. دولت یا پولیس عالیترین سازمان اجتماعی است که در آن انسان به کمال اخلاقی دست مییابد. در کتاب سیاست، ارسطو اهمیت زیادی برای دولت قائل است و هدف دولت را رساندن جامعه به بالاترین خوبی یا خیر اعلی میداند. اگر چه دولت سازمانی است که انسان جهت تامین نیازهایش و به سود خود آن را تاسیس کرده، ولی یک نهاد طبیعی هم هست. دولت به نظر ارسطو نمایانگر اوج توسعه نهادی است که بر فرد و دیگر سازمانها مقدم است، زیرا بیرون از دولت انسان موجودیت انسانی ندارد. شکلهای گوناگون دولت ارسطو اشکال مختلف دولت را بر حسب خوب و عادلانه بودن دولت و توانایی آن به تامین منافع عمومی بر میشمارد. دولتهای خوب به نظر او دولتهاییاند که هدفشان خیر و صلاح تمامی جامعه باشند و دولتهای بد، دولتهایی هستند که فقط به فکر صلاح و منافع خود باشند. ارسطو دولتهای خوب را به سه دسته تقسیمبندی میکند: سلطنتی، اشرافی و جمهوری (پولیتی) دولتهای بد به نظر وی عبارتند از: حکومت جباران (تیرانی)، حکومت الیگارشی و دموکراسی. ارسطو در تعریف حکومت سلطنتی میگوید: حکومتی که صلاح عموم را در نظر داشته باشد اگر به دست یک تن اعمال شود سلطنتی یا پادشاهی خوانده میشود. حکومتی که به دست گروهی از مردم اعمال گردد اشرافی یا آریستوکراسی نام دارد و آن نوع حکومتی که خیر و صلاح همگان را دارد و به دست اکثریت اداره میشود حکومت جمهوری یا پولیتی میباشد. شکل منحرف حکومت پادشاهی، حکومت تیرانی است که در آن فقط تامین منافع فرمانروا در نظر گرفته میشود. شکل منحرف و بیقانون آریستوکراسی را الیگارشی مینامند. در الیگارشی تنها به منافع توانگران اهمیت داده میشود و شکل منحرف حکومت جمهوری، دموکراسی نام دارد و در آن تنها مصالح تهیدستان را در نظر میآورند. حکومت کمال مطلوب ارسطو ارسطو معتقد است در جهان عمل، دولتها یا اولیگارشیاند یا دموکراتیک برخی عوامل عمده اجتماعی، سیاسی، اقتصادی دولت را به سوی اشکال خاص میکشاند. به نظر او، بهترین دولت قابل عمل باید بر تعادل اصول دموکراسی و اولیگارشی مبتنی باشد. وی به کمال مطلوبی که قابل دسترسی نبود، توجهی نداشت. حکومت طبقه متوسط بهترین حکومتها و چنین حکومتی فقط برای کشوری میسر است که در آن افراد طبقه متوسط بیش از مجموع افراد دو طبقه دیگر و یا حداقل بیش از افراد هر یک از دو طبقه دیگر باشند. زیرا طبقه متوسط همیشه تعادل را در جامعه نگاه میدارد و مانع از تسلط یکی از دو نظام افراطی بر دیگری میشود. یکی از اصول مورد تاکید ارسطو، فضیلت است. در اندیشه وی فضیلت به معنای میانهروی و جلوگیری از افراط و تفریط است. این اصل در تعریف او از حکومت مطلوب به روشنی مشخص میگردد. در مجموع اندیشهها و آثار افلاطون و ارسطو بویژه در باب نظریات و فرضیههای سیاسی در زمان و شهر خودشان نظرها را جلب نکرد. بعد از انتقال آثار این دو فیلسوف بزرگ یونان باستان به شرق بود که یونانیها و غربیها به اهمیت و ارزش آثار و اندیشههای آنها پیبردند. تاثیر آموزههای زرتشت بر یونان باستان گروهی از اندیشمندان و تاریخ نگاران گمان داشته و دارند که خاستگاه فرهنگ و تمدن باختری را باید در یونان دانست، حال آنکه گروهی دیگر از اندیشمندان به دنبال ریشههای فرهنگ و تمدن یونان به ایران زمین رسیدهاند. زرتشت حدودا دویست سال پیش از سقراط میزیست به احتمال فراوان آموزههای زرتشت به نوعی به دست سقراط رسیده است. سقراط به تبعیت از زرتشت انسان را عامل صغیر میپنداشت. زرتشت یک عالم به جهان متافیزیک بود و سقراط یک عالم به اخلاقیات. زرتشت به مراتب در مرحلهای بالاتر از سقراط قرار داشت و سقراط هرگز نمیتواند همتای زرتشت باشد. با اندکی تامل هرامری را که نزد سقراط نیکوست میتوان در اندیشهها و آموزههای زرتشت یافت. آرمان اخلاقی یونانی کمی بعد از سقراط و به همراه آرمان و فرهنگ و هنر یونانی به نیستی پیوست و آرمان اخلاقی زرتشت که در مهمترین عناصرش با آرمان اخلاق هندی و آرمان اخلاق مسیحی همسانی دارد، پا برجامانده است. عقیده پیکار دائمی خیر و شر در آیین زرتشت، بسیار برجسته است و سرانجام پیکار پیروزی خیر است. فلسفه زرتشتی مبتنی بر خوشبینی میباشد. اهمیتی که فلسفه اخلاق زرتشتی در عدالت خداوندی برای خیر مطلق و مثل قائل است بدون تردید بر عقاید سقراط و افلاطون تاثیر زیادی گذاشته است. عقیده «خیر مطلق» سقراط و نیز اندیشه «مثل» افلاطون به بهترین شکل در دین زرتشت تشریح شده است. افلاطون خود، زرتشت را بنیانگذار مذهب ایرانی و فرزند اهورا مزدا مینامد. منابع -۱ تاریخ فلسفه غرب برتراندراسل. ترجمه نجف دریابندری -۲ تاریخ فلسفه سیاسی غرب عبدالرحمن عالم -۳ سرگذشت فلسفه براین مگی ترجمه حسن کامشاد -۴ تاریخ فلسفه (یونان و روم) فریدریک کاپلستون. ترجمه جلالالدین مجتبوی -۵ یونانیان و پارسیان هرمان بنگسون ترجمه دکتر تیمور قادری -۶ تاثیر فرهنگ و جهانبینی ایرانی بر افلاطون استفان پانوسی -۷ بنیاد فلسفه سیاسی غرب حمید عنایت منبع
-
- 1
-
- فیلسوفان یونان
- یونان باستان
- (و 5 مورد دیگر)
-
مقاله با قلب عاشق می شویم یا مغز؟
مهندس خوش فکر پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مقالات و دانستنی های روانشناسی
با قلب عاشق می شویم یا مغز؟ ترس را در شكم و معده نيز ميتوان حس كرد ولي ميگويند جايگاه عشق، قلب است. لجبازي نكنيد. عكس قلب و تيري را كه به سمت آن پرتاب شده است همگان ديدهاند. در عهد باستان ارسطو معتقد بود قلب جايگاه تمامي احساسات است، هر چند كه كلود گالين - پزشك يوناني قرن دوم ميلادي - جگر را مركز همه چيز ميدانست اما با اين حال قرنهاست كه بشر با قلبش هم حس ميكند و هم تصميم ميگيرد. در نيمه دوم قرن 13 ميلادي، قلب بهطور رسمي جايگاه عشق خوانده شد و در تمامي تصاوير مذهبي، قلب مكان مقدس عشق خداوندي معرفي شد. در قرن 18 ميلادي گرچه علم قلبشناسي در حال بال و پر گرفتن بود ولي جايگاه عشق متزلزل نشد تا آنكه سرانجام در قرن 20 ميلادي، انسان عشق را احساسي توليد و كنترل شده از سوي مغز دانست. انسان قرن بيستمي عشق را بياهميت و نتيجه گذراي فعل و انفعالات شيميايي در بدن جلوه داد. بشر قرن بيست و يكي نيز بيشتر به ماترياليسم زيستي گرايش پيدا كرده است. تحقيقات اخير نشان داده است كه عشق نتيجه واكنش متقابل مغز (مراكز مربوط به غرايز، احساسات و منطق) و قلب است جالب است كه بدانيد قلب نقش مستقل در عاشقشدن بازي ميكند. گاهي عشق اصلا نتيجه يك تصميم عاقلانه و منطقي نيست. در واقع مغز در اين ميان نقش اندكي ايفا ميكند. دهها هزار نرون، اطلاعات دروني بدن را به مغز مخابره ميكنند و در نهايت مركز مربوط به غرايز با بررسي اين اطلاعات و اطلاعات هورموني، دستور بروز عكسالعملهاي فيزيكي اتوماتيك مانند ترس، خشم و شادي را صادر ميكند. هنگامي كه عاشق ميشويد، مغز فرمان ميدهد تا ضربان قلب تند، پوست سرخ و تنفس عميقتر شود. به لطف تكنيكهاي مدرن عكسبرداري از مغز، هماكنون ميدانيم كه مركز احساسات در مغز كجاست و به اين منطقه در اصطلاح "مغز احساسي" ميگويند. بهطور خلاصه وقتي فردي را ميبينيد كه به دلتان مينشيند، بخش مربوط به غرايز در مغز فعال ميشود و از بخش مربوط به احساسات ميخواهد نظرش را درباره فرد روِيت شده بگويد. بخش احساسات در تمامي خاطرات ذخيره شده در مغز موقعيتهاي مربوط به اين فرد و اين حس را مورد بررسي قرار ميدهد و نتيجه را چه خوب و چه بد بازگو ميكند. بخش منطقي مغز نيز موقعيت و دادهها را با توجه به معيارهاي خود ميسنجد و ممكن يا غيرممكن بودن ايجاد يك رابطه عاشقانه را به كمك هورمونهاي مختلف مخابره ميكند. نكته جالب توجه آنجاست كه دانشمندان پس از بررسي تصاوير گرفته شده از مغز يك انسان عاشق متوجه شدند كه در عشق همان مناطقي درگير ميشوند كه وقتي انسان از مواد مخدر يا مشروبات الكلي به مقدار زياد مصرف ميكند، دچار اختلال ميشوند. كشف اين موضوع، توجيهي براي اين ادعاست كه عشق ناپايدار است.