جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'ادبیات و معماری'.
2 نتیجه پیدا شد
-
آنچه در ادامه می خوانید ، مقاله ای است که در سایت " مهر میهن " مطالعه کردم و جهت اشتراک عینا نوشته را آوردم . البته سطح مقاله چندان بالا نیست ، اما باز هم مطمئنم تا حدی قابل توجه خواهد بود . در همة ادوار تاريخي، نوعي هماهنگي و همسازي ميان شاخههاي مختلف فرهنگ و هنر وجود دارد؛ فيالمثل معماري و مجسمهسازي و تئاتر و حكمت انديشي در يونان قديم با هم شكوفا شد، همچنانكه در عصر رنسانس، نقاشي و مجسمهسازي و معماري و تئاتر و شعر با هم احيا گرديد و تكامل يافت. در فرهنگ و تمدن ايران بعد از اسلام، اين همسويي در رشتههاي گوناگون كاملاً محسوس است و بهترين شاهد آن عصر صفوي است كه نستعليق و مينياتور و قالي و خاتم و تذهيب و معماري و گچبري و .... با نازككاريهاي غزل سبك هندي و نوآوريهاي چشمگير در حكمت متعاليه با هم پهلو به پهلو ميزند. همچنانكه بار ديگر در عصر ناصري كه ارائه كارهاي ممتاز در معماري و نقاشي و داستان عاميانه و تعزيه و ... را به موازات عرضة مجموعههاي عظيمي در فلسفه و حديث و اصول و رجال و تراجم و تاريخ روبرو هستيم. اين مقدمه كه ميتواند بسط و گسترش يابد، براي ورود به انعكاس معماري در ادب فارسي است. اين بازتاب، هم در تعبيرات و واژگان است و هم در افسانه و داستان. ما براي نمونة انعكاس تعبيرات و واژگان هنر معماري در شعر فارسي ديوان حافظ را ورق ميزنيم. حافظ به عنوان يك زيباييشناس، اشكال و قوالب و گوشهكنارهاي معماري و نقاشي ساختمان را ميشناسد. اصولاً تصور او از آفرينش آسمان و كهكشان، يك سقف بلند صاف و منقش است و با حيرت ميپرسد: چيست اين سقف بلند ساده بسيار نقش؟ و چون مهمترين ابزار كار معماران و نقشآفرينان تزيين در آن زمان پرگار بوده است، با همان زمينة ذهني ميگويد: آن كه پر نقش زد اين دايره مينايي نيست معلوم كه در گردش پرگار چه كرد همو در مقام تعجيز از فهم تقدير و تسلي بخشي از آن گويد: گره ز دل بگشا، وز سپهر ياد مكن كه فكر هيچ مهندس چنين گره نگشاد دو بيت زير كه صفت بديعي مراعات نظير در آن به كار رفته، اصطلاحات بنايي و معماري را بسيار زيبا و مناسب گرد آورده است: به نيمجو نخرم طاق خانقاه و رباط مرا كه مصطبه ايوان و پاي خم، طنبي است مرحوم مهندسي معروف ميگفت كه «پاي خم» اصطلاح بنايي است. حافظ از مدرسه، طاق و رواق را به ياد دارد و طاق ابروي معشوق را به محراب مانند ميسازد: حافظ ار ميل به ابروي تو دارد، شايد جاي در گوشة محراب كنند اهل كلام *** در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد در آن زمان بر ديوارها نقاشي ميكردند، مخصوصاً نقاشي چيني و مغولي در ايران گسترش يافته بود. در اشاره به همين نقاشيهاي ديواري است كه حافظ سروده: بر جمال تو چنان صورت چين حيران شد كه نشانش همه جا بر در و ديوار بماند حافظ از آسمان به «گنبد مينا» و «گنبد فيروزه» تعبير مينمايد و با توجه به ساختمانهاي آن زمان «سقف مقرنس» نيز ناميده است. «مقرنس» آرايههاي مدرّج و گوشهدار در گچ يا چوب يا آينهكاري است. اصطلاح «كنگرة عرش» را در ديوان حافظ همه به ياد داريد كه ميگويد: «تو را ز كنگرة عرش ميزنند صفير....» در بيت ديگري «بام سماوات» را هم برآن افزوده است: كوسِ ناموس تو بر كنگرة عرش زنيم عَلَمِ عشق تو بر بامِ سماوات بريم تصوير و نمادِ بنا و كاخ و قصر و سراي در ذهن حافظ همواره حاضر بود: بيا كه قصرِ امل سخت سست بنياد است بيار باده كه بنياد عمر بر باد است *** خللپذير بود هر بنا كه ميبيني مگر بناي محبت كه خالي از خلل است *** از اين سرايِ دو در چون ضرورت است رحيل رواق طاق معيشت چه سربلند و چه پست *** فيالجمله اعتماد مكن بر نعيم دهر كاين كارخانهاي است كه تعمير ميكنند بيت اخير، تعبير تخيلانگيزي است: يك كارگاه بزرگ تعميرات ساختماني را در نظر آوريد كه هيچ چيز در آنجا نميتواند برجا باشد. مصالح، اسباب كار، شمعكها و ستونهاي موقت، نردبانها و داربستها و قرقرهها..... حافظ از عالم به «دير ديرينه» تعبير مينمايد و واژهها و تركيباتي از قبيل طربسرا/ نهانخانه/ ميخانه/ ميكده/ خمخانه/ صومعه/ خرابات/ كنشت/ مسجد/ گرمابه... كه هريك دلالت بر ساختمان خاصي ميكند، نشانههايي از مدنيت عصر او را نشان ميدهد. وقتي حافظ ميگويد: «بگذار تا به شارع ميخانه بگذريم»، معلوم ميدارد كه خيابان خاصي براي ميفروشان وجود داشته، همچنانكه «كوي مغان» محلّه زرتشتيان شرابفروش بوده است. حافظ در غزل مشهوري، تصوير كاملي از يك بعدازظهر تابستاني شيراز در يك خانة عمومي شاد خواري را ارائه داده است: در سراي مغان رُفته بود و آب زده نشسته پير و صلايي به شيخ و شاب زده... (تا آخر غزل) از آسمان هم تصوير يك كاخ بلند و طربناك را به دست ميدهد: بامدادان كه ز خلوتگة كاخ ابداع شمع خاور فكند بر همه اطراف شعاع... در زواياي طربخانة جمشيد فلك ارغنون ساز كند زهره به آهنگ سماع خانة مطلوب در نظر حافظ چنين است: بزمگاهي دلنشان چون روضة خلد برين گلشن پيرامنش چون روضة دارالسّلام در شعر زير، زيبايي و برازندگي خانه با روح و معنويت و بهجت دروني آن تكميل ميشود: اي قصر دلافروز! كه منزلگه اُنسي يارب نكند گردش ايّام خرابت حافظ، شهر شيراز را با آب ركني و نسيم خوشش دوست دارد؛ چنان كه در غزل مشهور ديگر از «وضع بيمثال شيراز» ياد ميكند. «وضع» يعني تركيب كلي و فضايي كه شهر در آن قرار گرفته است. نوعِ همان مسائلي كه امروزه در شهرسازي مورد توجه قرار ميگيرد. اما انعكاس معماري در افسانه تاريخي هفت پيكر نظامي، بهترين نظرگاههاي ايراني را در اين رشتة هنري آشكار ميسازد. يك كاخ مطلوب چنين است: چون بهشتش درون به آسايش چون سپهرش برون به آرايش استادكاري كه بتواند چنين كاخي بيافريند، اين صفات را دارد: هست نامآوري به كشور روم زيركي كو ز سنگ سازد موم چابكي چربدست و شيرينكار سام دستي و نام او سنمار كرده چندين بنا به مصر و به شام هر يكي در نهاد خويش تمام گرچه بنّاست، وين سخن فاش است اوستاد هزار نقّاش است هست بيرون از اين به رأس و قياس رصدانگيز و ارتفاع شناس معمار امتحان دادهاي است كه حجّار و زينتكار و ضمناً منجم و مهندس نيز هست. روكارِ ساختماني كه سنمار ميسازد، با توجه به ساعات روز تغيير رنگ مييافت: صبح كبود بود، ظهر طلايي و عصر سفيد. فضاي كاخ از درون و بيرون چنين بود: آفتاب از درون به جلوهگري مه ز بيرون چراغ رهگذري بر سرِ او هميشه باد وزان دور از آن باد كوست باد خزان از يكي سو روند آب فرات به گوارندگي چو آب حيات باديه پيش و مرغزار از پس بادش از نافه برگشاده نفس همه صحرا بساط شوشتري جايگاه تذرو و كبك دري برخورداري از آفتاب و مهتاب، نسيم و آب، محاط به صحراي باز و دشت پرگل و گياه و شكار... در همين قصه، معماري ديگر كه شاگرد سنمار است، چنين توصيف شده: اوســتادي بـه شغل رسّامي در مسـاحت، مـهنـدس نامي از طبيعي و هندسي و نجوم همه در دست او چو مهرة موم خــردهكــاري به كار بنّايي نقشبندي به صورت آرايي.... چنين استاداني كه هم دانشمند بودند، هم هنرمند، هم كار دستي بلد بودند و هم مغزشان كار ميكرد، در ساختمانها رعايت روح و فضا و تناسب و كابرد را ميكردند. ساختمانها در عين استواري، زيبا و در عين مفيد بودن ظريف بودند و البته طبق باورداشتهاي آن زمان در ساعت خوش و با طالع نيكو بنا ميشد. بدينگونه تجارب عملي و پسندههاي يك ملت كهنسال توأم با تخيلات تجريدي و تقدير گرايانه در آينة هفت رنگ هفت گنبد بازتاب يافت است. بهرام شاه، هفت كاخ دارد و در هر كاخي، بانويي كه در روزي از روزهاي هفته از شوهر پذيرايي مينمايد. اثاث و لباس و آدمها و اسمها و روزها همه با هم تناسب دارند، همچنانكه اقليمها و رنگها و چه بسا آهنگها: هفت كشور تمام در عهدش دختر هفت شاه در مهدش كرده هر دختري به رنگ و به راي گنبدي را ز هفت گنبد جاي هر كجا شاه باده نوشيدي جامه همرنگ خانه پوشيدي دختر پادشاه اقليم اول روز شنبه در كاخ سياه، دختر پادشاه اقليم دوم روز يكشنبه در كاخ زرد، دختر پادشاه اقليم سوم روز دوشنبه در كاخ سبز.... جالب اينكة افسانه حكايت شده از زبان هر يك از اين دختران نيز با شخصيت و طالع او و مكان و زمان همخواني دارد. از هفت گنبد كه در عالم خودش شاهكار است، بگذريم، ديگر پيروان نظامي نيز در منظومهها به مناسبت از ساختمان و تزيين آن سخن در ميان ميآورند. در مثنوي آيين اسكندري عبدي بيگ شيرازي، معاصر شاه تهماسب اول صفوي چنين ميخوانيم: بود زير اين نه رواقِ وسيع بلندي نام از بناي رفيع نهي بهر خيري اگر نيم خشت براي تو تختي شود در بهشت پلي گر كني راست از احتياط شود بر تو آسان عبور صراط بناي مساجد برافراختن بود خانة آخرت ساختن كن از مزد، مزدور را بهرهمند به هنگام دادن مگو چون و چند (آئين اسكندري، چاپ مسكو، ص 97) بديهي است كه روحية زمان صفويه كاملاً در شعر آشكار است. اكنون شعر ديگر از او درباره تزيينات، كه نشان ميدهد هفتاد و دو رشته كار تزييني وجود داشته: از اين نقشبندان صورت نگار شده هر يكي در فني نامدار يكي را برآيد به تصوير نام ز تذهيب آن ديگري يافت كام دگر يك به نقاشي افكند شور ز ديگر هنرها نبودش شعور بود هر يك از چشمهاي جرعه خوار در اين پيشه هفتاد و دو چشمه كار (ص 106) در داستانهاي ادبي از قبيل حكايات الفرج بعد الشده و گلستان سعدي و غيره و نيز داستانهاي عاميانه مانند اسكندرنامه و سمك عيار و حسين كرد، شهر با همة جنب و جوش و سايه روشن و ويژگيهايش جلوه ميكند. آنطور كه از داستانهاي ديكنز و بالزاك، انگليس و فرانسه را ميشناسيم، در داستانهاي ادبي و عاميانه فارسي نيز بازار و حمام و مسجد و دارالحكومه و كاروانسرانه و مدرسه و كوچه و حجره و محبس و ميخانه و گلستان و باغ در شهرهاي قرون وسطاي ما تصوير گرديده است. در بدايعالوقايع واصفي هروي، هرات همچون يك شهر نمونه اسلامي بعد از مغول توصيف ميشود. و در رستم التواريخ كه يك تاريخ غيررسمي است، اصفهان صفوي با تمام جزئيات تصوير ميگردد. در اسكندرنامه تحرير نقالي، خصوصاً در قصة حسين كرد شبستري با شيرين كاريهاي عياران در چهار سوق پر از عسس و گزمه و داروغه مواجه ميشويم.آخرين داستان عاميانه كه در عصر قاجار نوشته شده، امير ارسلان است كه تأثيراتي از غرب را نشان ميدهد. همچنان كه خود ايران نيز كمكم تأثيراتي از غرب را پذيرفته است. توصيف ساختمانها و خيابانها و تالار شاهانه، بازتابهايي از مشاهدات سياحان از روسيه و قفقاز و عثماني را مينمايد و همچنانكه مرحوم محمد جعفر محجوب مصحح اين قصه اشاره كرده است، فيالمثل ميفروشي آنچنانكه در اين قصه توصيف ميشود، طبق مدل غربي است، نه شرقي.براي آنكه سخن بيش از حد دراز نشود، از آوردن نمونههايي استخراج شده از قصة امير ارسلان كه نشاندهندة معماري عصر ناصري است، صرفنظر ميكنيم و فقط به پژوهشگران خاطرنشان ميسازيم كه اميرارسلان از اين جهت نيز جالب و خواندني است و در آن تصوير قابل قبولي از شهر قاجاري و زندگي شهري قاجاري ميتوان يافت. برگرفته از نامه معاني
- 1 پاسخ
-
- 3
-
- معماری و هفت پیکر
- معماری در شعر حافظ
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
معماری سنتی ایران دارای مفاهیم و معانی خاص به خود است . به گونه ای که اینجانب معتقد می باشم حتی کوچکترین جزء شکل دهنده ، در یک اثر معماری دارای مفهوم و معنی خاص به خود است . از اینجا بود که تصمیم گرفتم معانی را در معماری ایرانی درک نمایم . زیرا به نظر بنده دلیل ضعف ما در سده های اخیر ، معلولی بوده ناشی از فراموشی مفاهیم ، معانی و هر آنچه که گذشتگان ما برای ما به ارث نهاده اند . و در نهایت استفاده ی فکر نشده و لجام گسیخته از فرهنگ معماری غربی . در راه شناخت معماری کتب زیادی را مورد مطالعه قرار داده ام . ولی بی شک آثار استاد دکتر محد منصور فلامکی بیش از سایر کتب چراغ راه من در شناخت مفاهیم و معانی در معماری بوده است . در نظر ایشان ژرف نگری در ادبیات ایران پایه ی درک مفاهیم و معانی در معماری ایران است . بنابراین در توضیح بعضی از بخشها وهمچنین برخی از تعاریف ، عیناً از متن کتابهای استاد استفاده شده است . زیرا می توان این تعاریف را به عنوان یک سند معتبر به حساب آورد و نیز با بضاعت کمی که دارم نتوانستم کلامی رساتر و گویا تر از آن را پیدا کنم . متن پیش روی شما که در قالب تحقیقی برای درس انسان ، طبیعت و معماری آماده شده است ، قصد دارد به رابطه میان ادبیات و معماری پرداخته تا از این میان تفاوتها ، شباهتها و تأثیرات این دو بر یکدیگر را استخراج نماید . برای این منظور متن به چند بخش کلی تقسیم شده است . بخش اول به شباهتها و روابط محسوس میان این دو می پردازد و در پایان با یک نتیجه گیری زمینه را برای آغاز مطالعه و تحقیق در بخش دوم که روابط معنایی این دو را مورد بررسی قرار خواهد داد فراهم می سازد . به فراخور نتایج به دست آمده در بخش دوم بخشهای بعدی نیز مورد توجه قرار خواهند گرفت .
- 17 پاسخ
-
- 2
-
- معماری
- معماری سنتی
-
(و 4 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :