رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'اتوبيوگرافيک'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. محمد بهارلو هرمتن ادبي ـ منظور من از متن ادبي در اين‌جا داستان و رمان است ـ کمابيش، يک اثرِ «اتوبيوگرافيک» است؛ يعني اثري است که، به نحوي از انحا، وجوهي از شخصيتِ نويسنده در آن سرشته است. به عبارتِ ديگر داستان و رمان، قطع‌ِ نظر از«گونه»ي آن، فارغ يا خالي از جنبه‌هاي «اتوبيوگرافيک» نيست، و اغلب رابطه‌اي ميانِ تماميتِ هستي نويسنده با تماميتِ هستي اثرِ او وجود دارد. به همين اعتبار مي‌توان با استناد به ارکان و آحادِ متونِ ادبي، کمابيش، به حساسيت و قريحة صاحبان و خالقانِ متون ادبي پي برد. در حقيقت آن‌چه ما به آن فعاليتِ زيبايي‌شناختي يک نويسنده مي‌گوييم چيزي جز به هم پيوستنِ تأثرات و خاطراتِ پراکنده و تصاوير ذهنيِ نويسنده در يک ساختارِ ادبي نيست؛ اگرچه ممکن است اين تأثرات و خاطرات و تصاويرِ ذهني به صورتِ غيرمستقيم و آميخته به تخيلِ نويسنده ارايه شوند؛ يا به گونه‌اي متبلور شوند که نويسنده کوشيده باشد «من» خودش را در اثرش محو کند. نوشتن براي نويسنده يعني توجيه کردنِ هستيِ خود؛ و به تعبير مارسل پروست خودِ راستينِ نويسنده را، قبل از هرچيز، درآثارش مي‌توان کشف کرد. در واقع نمي‌توان نويسنده را جدا از هستي اجتماعي او درک کرد، همان‌طور که نمي‌توان وجوهِ شخصيتِ نويسنده، به ويژه حساسيت و قريحة او، را بدون شکافتنِ آثارش به درستي دريافت. اما هر اثري لزوماَ معرف هستيِ نويسنده نيست؛ زيرا يک اثر ممکن است صرفاَ محصولِ خيال‌پردازي و ذوقِ زيبايي‌شناختي نويسنده باشد. هر واژه و عبارتي که نويسنده مي‌نويسد مبين يک تصويرِ ذهني است، و اين تصويرِ ذهني، اغلب، به تصاويرِ ذهنيِ ديگري منتهي مي‌شود که ممکن است از آنِ خود نويسنده نباشد، واين روند نزدِ خواننده نيز در موقع خواندنِ متن، کمابيش، وجود دارد. خودِ امر نوشتن يک تجربه است؛ به اين معني که نويسنده در ضمن نوشتن به احساس و عواطف و نتايجي مي‌رسد که محصول خود نوشتن يا در امتدادِ نوشتن است. طبعاَ تجربة نوشتن ذوق زيبايي‌شناختيِ نويسنده را نشان مي‌دهد، و اين ذوق در هر تجربه، يا درهر اثري، متفاوت است، يا مي‌تواند متفاوت باشد. اما نوشتن، چنان‌که اشاره شد، روندي است پيچيده و اغلب پيش‌بيني‌ناپذير که تأثرات و خاطراتِ پراکندة دور و نزديک و تصاوير ذهني نويسنده را منسجم و متشکل مي‌کند و به آن‌ها قوام مي‌دهد؛ همان کيفيتي که ما به آن «ساختار ادبي» مي‌گوييم. در واقع ما داستان مي‌گوييم تا از طريقِ آن تأثرات و خاطرات و تصاوير ذهنيِ خود را با ديگران درميان بگذاريم؛ زيرا هر فردِ انساني، به طريقِ اولي اگر نويسنده باشد، از نقل يا تبادلِ خاطراتِ خود احساس آرامش يا تعادل مي‌کند. نقل خاطره، به عنوانِ گونه‌اي روايت، معمولاً با نوعي «لذت» همراه است، لذتِ روايت کردن، که معمولاً در نزدِ نويسندگان لذتي فردِ اعلا است؛ همان لذتي که از آن به «لذتِ متن» تعبير مي‌کنند. داستان يا رمان محصولِ يک الزام دروني است؛ محصولِ حرکتِ تخيلِ نويسنده و بازيِ معنا در متن است. در حقيقت نويسنده با ساختن و پرداختن يک اثر ادبي از وسوسه و تنهاييِ خود مي‌کاهد، يا بر وسوسه و تنهايي خود غلبه مي‌کند، تا به نحوي تسلا و تسکين پيدا کند. نويسنده با بازگو کردنِ يک داستان، قبل از هر چيز، قصد دارد تا بر هول و تشويش درونيِ خود فايق آيد. نخستين شنوندة يک داستان نويسندة آن داستان است. در واقع نويسنده قبل از هر خواننده‌اي برايِ خودش داستان مي‌گويد؛ قصد دارد تا خودش را سرگرم و ارضا کند. اما اثر ادبي، در اغلب موارد، خود را به نويسنده‌اش تحميل مي‌کند؛ قطع‌ نظر از اين‌که خواننده، جامعه، آن را طلبيده يا نطلبيده باشد. به يک معنا مي‌توانيم بگوييم که اثرِ ادبي نياز به آفرينشِ اثرِ ادبي را برآورده مي‌کند، و به همين دليل نويسنده آن را خلق مي‌کند؛ بدون توجه به اين که مردم آن را تأييد يا محکوم کنند. نويسنده، قبل از آن که براي کسي بنويسد، نياز به نوشتن را در خود احساس مي‌کند تا به جهانِ تخيلاتِ خودش شکل ببخشد. به تعبير کافکا نوشتن بيرون جهيدن از صفِ مردگان است؛ زيرا گفتار متعلق به زنده‌ها و سکوت از آن مردگان است. نوشتن، حدّ وسطِ گفتار و سکوت، نوعي مردن و زاده شدن است. در زمانِ نوشتن خواننده غايب است و در زمانِ خواندن نويسنده. نويسنده خود را در اثرش کشف مي‌کند و خواننده با خواندنِ متن نويسنده ـ دست کم خالقِ متن ـ را مي‌شناسد. به عبارتِ ديگر معنايِ يک متن را فقط خالقِ آن تعيين نمي‌کند بلکه خواننده نيز نقشي در ايجاد آن معنا دارد. در عين حال هر متني موجوديتي مبهم در ذهنِ خواننده دارد؛ زيرا هر متني، چنان‌که اشاره کرديم، به دريايِ بي‌پايانِ متن‌هايِ پيشين باز مي‌گردد. اما متن ـ داستان يا رمان ـ از قصد مؤلف آزاد است، و همواره نيتِ مؤلف آن چيزي نيست که در متن منعکس شده است. ما براي آن‌که يک متنِ ادبي را به درستي بشناسيم ناچاريم به «ناخودآگاهِ متن» نيز توجه کنيم؛ يعني به آن‌چه صريحاً گفته نشده (not said)و لاجرم واپس زده شده است. دامنة «ناخودآگاهِ متن» خيلي بيش‌تر از آن ناگفته‌هايي است که نويسنده از نقل‌شان اجباراً صرف‌نظر مي‌کند، و نفي‌شان به ضرورت‌هاي نشر يا «سانسور» مربوط مي‌شوند. «ناخودآگاهيِ متن»، چنان‌که ژاک دريدا اشاره مي‌کند، معطوف به مفهوم ناخودآگاهي کيفيتِ خلقِ اثرِ ادبي است، و منظور از آن اين است که متن همواره تمام و کمال فهميده نمي‌شود، چون دارايِ معناي نهايي و قطعي نيست، و معنا مدام در آن به تأخير مي‌افتد. اما اين «ناخودآگاهيِ متن» به هيچ‌رو به معناي «بي معنايي متن» نيست؛ زيرا ارتباط دشوار و ديرفهم گونه‌اي ارتباط و فهم است که در ناخودآگاهِ ما، درمقامِ خواننده، حس مي‌شود. اثر ادبي، به رغم اين‌که محصولِ خلاقِ نويسنده است، همواره ذاتِ نويسنده را بيان نمي‌کند، يعني ما از طريقِ مطالعة آن مستقيماً به شخصيتِ نويسنده دست پيدا نمي‌کنيم. در يک متن نويسنده، يا مؤلف، به تعبير طرف‌دارانِ اصالت ساختار، مرده است، و سخن ادبي بازگوکنندة حقيقت نيست. درکِ اين‌که نويسنده چه گونه عناصرِ داستانِ خود را با يک ديگر ترکيب مي‌کند و در متنِ داستان گسترش مي‌دهد به هيچ‌رو سهل و ساده نيست. چه بسا نويسنده آدم‌هايي را در اثر خود بپردازد يا تجربه‌اي را نقل کند که محصولِ حافظة «پيشيني» و «خودآگاهيِ » او نباشد. نويسنده وقتي دارد به چيزي، به آدمي‌ يا شيئ، نگاه مي‌کند بي‌آن که خود بداند دارد آن را مي‌نويسد، در ذهن خودش مي‌نويسد، و بعدها، ماه‌ها يا سال‌ها بعد، ممکن است آن را به رويِ کاغذ بياورد يا نياورد، يا تغييرش بدهد؛ چه به علتِ الزام ادبي و چه به علتِ فراموشي که، اغلب، براي يک نويسنده زايندة تخيل است. نگاه کردن، از منظرِ نويسنده، مثلِ نوشتنِ روايتِ اولِ يک نوشته است؛ فقط ممکن است در اين روايت به زبان و سبک انديشيده نشود، يا آن چه در معرضِ نگاهِ نويسنده قرار مي‌گيرد به «ناخودآگاهِ » ذهن او رانده شود. چنان‌که مي‌دانيم سبک، يا طرز نگارش، وجودِ مستقلي کمابیش از معني است. سبک، ابتدا، يعني چگونگي بيانِ مطلب و ترتيب و تواليِ مضامين و معاني، و مسايلي که براي بهتر فهماندنِ مقصود و تأثيرِ بيش‌تر در ذهنِ خواننده به کارمي‌رود، از قبيلِ آوردنِ اوصافِ خاص و تشبيهات و استعارات و نظاير اين‌ها؛ و دوم، يعني نکته‌هاي صرفي و نحوي و آن‌چه دراصطلاح فارسي به آن «فصاحت» گفته مي‌شود. آن چه ادبيات را از زبان روزمره يا زبانِ عملي (practical language) متمايز مي‌سازد کيفيتِ «ساخته شده»ي آن است. زبانِ نويسنده به سختي از شخصيتِ او قابل تفکيک است، اما ساختارِ زبان در يک متن ادبي، داستان يا رمان، «واقعيتِ» جديدي را توليد مي‌کند، و اين واقعيتِ جديد همان روايتِ نوشته شدة نويسنده است که، به مقدارِ فراوان، ارزشِ زيبايي‌شناختيِ متن را نيز تعيين مي‌کند. بنابراين سبک نيز، اگر‌چه مانند نشانه‌ها و نماد‌ها در يک داستان يا رمان معطوف به مصاديق واقعي نيست، امتياز يا مشخصة بارزِ نويسنده است. آن‌چه از آن در ادبيات به «سبک‌شناسي» تعبير مي‌کنند يکي از شاخص‌هاي مهم و تعيين کننده‌اي است که قابليت، در حقيقت «شخصيت ادبي»، نويسنده را به دست مي‌دهد. طبعاً استعداد و قابليت ادبيِ نويسنده، که به مقدار فراوان درسبکِ نويسنده متبلور مي‌شود، از شخصيتِ او جدا نيست؛ زيرا سبک رفتارِ هنرمندانة نويسنده را نسبت به «زبانِ عمومي»، يعني زبانِ زندة جاري در دهانِ مردم، نشان مي‌دهد. سبک، چنان‌که مارسل پروست تأکيد کرده است، «يک کيفيتِ ديد است»، و آن‌چه زبان‌شناس‌ها از آن به «جامعه‌شناسي زبان» تعبير مي‌کنند در ارتباط با سبک قابلِ تأويل است. در واقع سبک هم يک کيفيتِ فردي، مربوط به فردِ نويسنده، است و هم يک کيفيتِ عمومي، که روشِ نويسندگيِ خاص يک دوره را مشخص مي‌کند. براي نمونه مي‌توان به سبکِ نويسندگانِ نسل اول ما ـ جمال‌زاده وهدايت و علوي و چوبک ـ اشاره کرد که، به رغم برخوردار بودن از امتيازهاي فردي، سبک‌شان داراي ويژگي‌هاي عمومي، يا مشترکات عام، نيز هست که در عين حال نمايندة روحِ زمانة آن‌ها است. اگر گوستاو فلوبر در پاسخِ پرسشِ رمان‌نويس کيست مي‌نويسد: رمان‌نويس آن کسي است که مي‌خواهد در پس اثر خود ناپديد شود، در واقع، منظورش اين است که رمان‌نويس بايد صرفاً از نيروي تخيلِ خودش مايه بگيرد، زيرا او سخن‌گوي هيچ کس نيست. به اعتبار کلام فلوبر شايد بتوان اين نتيجه را گرفت که داستان، يا رمان، در واقع چون «ماسکي» است که نويسنده به چهرة خود مي‌زند تا عملاً چهرة واقعي يا حقيقي‌اش را بپوشاند. به اين معنا اثرِ نويسنده، دستِ بالا، فقط چهرة نويسنده، به عنوان نويسنده، را مي‌شناساند و نه چهرة واقعي شخصيتي که از سرِ ذوق‌ورزي آن اثر را نوشته است. اما ما داستان‌ها و رمان‌هايي را مي‌شناسيم که گاه نويسنده در آن‌ها، مستقيماً به عنوان نويسنده، حضور دارد يا مداخله مي‌کند؛ همان چيزي که گاهی در«نوعِ» ادبیِ موسوم به «فرا داستان» می‌توان دید. بعضي از داستان‌ها يا رمان‌ها نيز محصول «عقيده»ي نويسنده‌اند، و انديشه‌هاي سياسي را به صورت رمان ارايه يا تبليغ مي‌کنند. بعضي از داستان‌ها يا رمان‌ها نيز پيش‌گويانه هستند، مانند آثار فرانتس کافکا که اغلب منتقدان معتقدند که جامعة «توتاليتر» را نقد مي‌کنند. اما، به رغم آن‌چه معمولاً گفته مي‌شود، داستان يا رمان بازتابِ «عيني» واقعيتِ زندگيِ روزمره نيست، بلکه شکلِ خاصي، يا در واقع يک شکلِ «ذهني»، از بازتابِ واقعيت است. به عبارت دیگر نویسنده چیزی را می‌نویسد که در ذهن او اتفاق می‌افتد نه آن چیزی که در عالم واقع می‌توان دید. اگر با اين برداشت موافق باشيم بايد بپذيريم که همة مفهوم ادبيات در شگرد‌هاي ادبي خلاصه مي‌شود؛ زيرا ادبيات در شيوة خود پديدارمي‌شود. هرچه‌قدر اين شگردها اصيل و نو باشند، طبعاً اثرِ ادبي واجدِ ارزش زيبايي شناختي بيش‌تري است. به عبارتِ ديگر ارزشِ داستان يا رمان، قطع نظر از اين که تا چه حد «اتوبيوگرافيک» باشد، در آشکار ساختنِ آن جنبه‌هايي از ذاتِ انسان و هستيِ او است که تا پيش از آن ناشناخته بوده است. در حقيقت نويسنده بايد، به صرافت طبع، از آن‌چه در عمق وجودِ آدم‌ها است، يا در عمقِ وجودِ خودِ او است، پرده بردارد. اين پرده برداشتن، يا پرده دريدن، موقعي واقعاً ارزش‌مند است که اراية آن نه به صورت «پاسخ» بلکه به صورت «پرسش» باشد؛ پرسشي که با شگردي اصيل و بدیع در متنِ اثرِ ادبي سرشته شده باشد. منبع
×
×
  • اضافه کردن...