هن هن کنان از پله ها بالا آمد وچشم چرخاند،پسربچه نگاه پیرمرد را فهمید؛بلندشد،مردجوان اما مهلت ندادونشست روی صندلی!پیرمردخندیدوشکلاتی به پسربچه داد اما پسربچه اخمش باز نشد!
کارش مثل شناکردن درمسیرمخالف جهت آب بودچون بقیه میخواستندپیاده شوند واو سوار!توی پله ها هم فقط صدای کودکی را شنیدوزنی که درانتهای اتوبوس نگران بچه اش بود.مهم نبود که برای زودترسوارشدن،کودکی را آزرده ومادری را مضطرب کرده بود،مهم این بود که اوبایدزودتر سوار میشد!
باچندلکه قرمز روی مقنعه سفیدویک لب ورو کرده رسید مدرسه.ازاتوبوس که میخواست پیاده شودتوی باروبندیل زن گیرکرده بود.دوتازنبیل پرازسبزیجات،یک کیسه نان ویک حلب روغن،محموله ای بود که همراه زن سواراتوبوس شده بود
یک پیرمرد را هل داد،پای پنج شش نفرراله کرد،به سه نفر تنه زد،باآنهایی که میخواستند سوارشوند دعواکردتابالاخره پیاده شد.همه اینها به خاطراین بود که نمیخواست تالحظه رسیدن اتوبوس ازجایش بلند شودوبرود به سمت در
سلام خسته نباشید........ببخشیدایستگا بعدی کجاست؟
امامن میخوام برم خیابون......اونجانگه میدارید؟
اگه بخوام برم خیابون.......ازکجاباید برم؟
محکم پایش راگذاشت روی ترمز!!!!!!!!!!!!صدای دادوبیدادمسافرها رفت بالا،مسافرآرام از کابین راننده فاصله گرفت!!!!