جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'آمریكا، تیر خلاص به آخرین آرمانشهر'.
1 نتیجه پیدا شد
-
مجتبا پورمحسن:در حالی كه فرانتس كافكا همچنان با آثارش در بازار كتاب ایران حضوری پررنگ دارد، علی عبداللهی شاعر و مترجم، رمان «آمریكا» از این نویسنده را مجددا به فارسی ترجمه كرده است. آمریكا قبلا نیز با ترجمه دكتر بهرام مقدادی به فارسی ترجمه شده بود، اما عبداللهی متن را از زبان آلمانی و از نسخهای كه جدیدا در اروپا و آمریكا منتشر شده، به فارسی برگردانده است. علی عبداللهی مقدمه مفصلی بر این كتاب نوشته و در آن اشاره كرده نام این رمان ناتمام كافكا در اصل «گمشده» بوده و نه آمریكا. با او درباره ترجمه او از رمان «آمریكا» گفتوگو كردم. مجبورم از یك سوال كلیشهای شروع كنم. چطور بعد از سالها دوباره سراغ كتاب «آمریكا» نوشته كافكا رفتید؟ خب میدانید كه كافكا در سطح جهان نویسنده بسیار بزرگی بوده و هست. تقریبا تمام آثار كافكا در ایران تا چندی پیش از زبانهایی غیر از آلمانی به فارسی ترجمه میشد و همه آنها از نظر سبك و لحن مشكل داشت، ترجمه از زبان دیگر، طبعا نمیتواند لحن و سبك اثر را به خوبی انتقال بدهد. البته در سالهای اخیر، بیشتر آثار كافكا مجددا از زمان آلمانی به فارسی ترجمه شده اما «آمریكا» تا به حال ترجمه نشده بود و من به این دلیل كه شاید از سوی فرد دیگری ترجمه نشود، تصمیم گرفتم آن را ترجمه كنم. البته مثل اینكه دلایل دیگری هم داشتهاید، ازجمله تغییرات متن پایه شما نسبت به نسخه قدیمیتر، نه؟ نسخه قبلی چاپ شده از آمریكا، در جاهای دیگر هم به همین نام چاپ شده. این ویراست را در سال ۱۹۲۷ ماكس برود تهیه كرد كه بعدا بارها تجدیدچاپ شد. اما چند سال پیش در آلمان مجموعه آثار انتقادی كافكا را منتشر كردند. در نتیجه تمامی آثار وی را از روی دستنوشتههایش بازچاپ كردند و بعد اسم این كتاب را گذاشتند «گمشده»؛ همان اسمی كه كافكا خودش میخواسته روی كتاب باشد. ماكس برود علاوه بر نامگذاری كتاب آمریكا، در فصلها و ترتیب آنها هم با سلیقه خودش تغییراتی داده و بعضی از فصلها را از سوی خودش اسمگذاری كرده بود. در ویراست تازه انتقادی، همه را دوباره در نسخه جدید تصحیح كردند. حالا اسم كتاب را تغییر دادهاند و بعضی از قطعاتی را كه ماكس برود به انتهای فصلها اضافه كرده بود یا به عكس جداگانه آورده بود، به ویژه در آخر كتاب؛ جابهجا كردند كه این ویراست به نظرم كاملتر و درواقع به خود نوشته كافكا نزدیكتر است. ویراست قبلی ماكس برود، طوری انجام شده بود كه طی آن خود ماكس برود توانسته بود به گمان خود، مالا نوعی پایان خوش از نوشته كافكا به دست دهد. ولی منتقدان با استفاده از متن اخیر و بررسی نامهها و یادداشتهای كافكا بر این باورند كه چنین نیست. این كتاب ادامه همان گفتمان كافكایی است، منتهی به شیوهای دیگر. ولی ابدا رمانی با پایان خوش نیست. چرا باید ماكس چنین كاری كرده باشد؟ ماكس برود دوست صمیمی كافكا بود؟ خب، برخی اوقات ممكن است دوست صمیمی آدم هم برداشتش از آثار آدم اشتباه باشد. چنانكه بعضی از نامهها از لابهلای نوشتههای كافكا درآمده به نظر میرسد ماكس برود یا ندیده بوده یا ممكن است از آن سطحی رد شده باشد. چون كافكا به دوستش نامه مینویسد و خاطرنشان میكند كه «میخواهم رمانی آمریكایی بنویسم»، در آنجا حتی بارها از عنوان كتاب نام میبرد و البته مراد او از رمان آمریكایی، رمانی با پایان خوش یا به شیوه رمان آمریكایی نیست. تمام فصلهایی كه از آن كتاب نوشته و اسم كتاب، گواهی بر این است كه این كتاب نمیتوانسته پایان خوش داشته باشد و آن تلقیای كه ماكس برود از پایان خوش فصل تئاتر اوكلاهاما كرده، فقط در رویا، آن هم اگر با نگاه سطحی به آن بنگریم، اتفاق میافتد. در آرمانشهر همان فصل هم، اگر باز به كنه قضیه بروید، میبینید عدالت یا پایان خوشی كه موردانتظار برود بوده، حتی در رویا هم اتفاق نمیافتد. البته شما در مقدمه كتاب، یك جورهایی اشاره كردید كه در نگاه كافكا باز هم امیدی وجود دارد، آنجا كه از تمایلات گنوسی وی نام میبرید. بله، این نكته را در آنجا در تقابل و قیاس كافكا با نیچه و شوپنهاور و تاثیرات كافكا از این دو گفتم. طبعا اندیشههایشان به هم نزدیك بوده. با آنكه آندو و كافكا در خیلی از جاها به هم نزدیك هستند و كافكا در موارد زیادی از این دو فیلسوف تاسی پذیرفته، ولی چه بسا بارقههایی از یقین را نتوان در آثار این دو فیلسوف یافت كه تاحدی در كافكا بنا به دلایل مختلف كورسویی از آن دیده میشود. در جاهایی كه به سمت عرفان (از هر نوع آن) میرویم، كار كافكا با این دو فیلسوف تفاوت پیدا میكند. رگههای پنهان اندیشههای گنوسی و عرفان كابالا یا قبالا كه ریشهای یهودی دارد، در برخی آثار كافكا وجود دارد، هرچند با نوعی نگاه انتقادی. در جایی كافكا نوشتن را یكجور پرستش و دعا و درواقع تا حدی یك نوع كنش مذهبی میداند. من مصاحبهای از شما خوانده بودم كه در آن اشاره كرده بودید كافكا آدم مذهبیای هم بوده، واقعا آیا كافكا مذهبی بود؟ ببینید، آدم مذهبی به آن تلقی خیلی دمدست و معمول، نه، ولی چون او تا حدی بازگوكننده رنجهای تبار یهود (تبار خودش) بوده، این رنجِ تباری را همیشه با خودش داشته و بر دوش میكشیده است. از این منظر میتوان گفت به نوعی مذهبی یا صدای برخی از مذهبیان زمان خود بوده است. در هر حال در نگاه مذهبی هم ممكن است گونهای یأس آخرالزمانی موجود باشد. نگاه كافكا به این رنجتباری، انتقادی است یا همراه با همدردی؟ در بعضی از جاها این نگاه، انتقادی و در بعضی جاها، توام با گونهای همدردی است. درواقع این تلقی كلاسیك كه هركس مذهبی است، باید حتما خوشبین باشد، و آرامشخاطر داشته باشد؛ همهجا صدق نمیكند، بهخصوص در مورد یهودیان. و عكس این موضوع هم چه بسا وجود داشته باشد. به ویژه در كتاب مقدس، در عهد عتیق، رگههایی از اندیشههای نهیلیستی یا آخرالزمانی را میبینیم مثل كتاب جامعه. كافكا هم به خاطر اضطرابهای قومی خود، از این مورد مستثنی و جدا نیست. در كتاب آخرین عشق كافكا، اشاره میشود كه كافكا در دوران نوجوانی خودش دیدگاه انتقادی به سختگیری پدر در مورد مسائل مذهبی داشته است. در مقدمه مبسوطی هم كه شما بر ترجمه كتاب آمریكا نوشتهاید، همان قضیه پدر و پسر را پیش كشیدید و در مقدمه مطرح كردید، این در نگاه انتقادی كافكا به تبار یهود، چقدر نقش داشته است؟ مساله پدر و پسر درواقع، موضوعی است كه همیشه در ادبیات اروپا و جهان قابل بحث است. به ویژه در مورد شخص كافكا، تقریبا در همه آثارش دیده میشود. همانطور كه میدانید، پدرش میخواسته از او یك آدم منضبط و اهل تجارت بسازد، اما خودش برعكس میخواسته بنویسد و اگر شما این را بسط بدهید، از نظر تباری هم این مساله در اروپا وجود داشته است. نامه معروف كافكا كه به پدرش نوشته بود، ولی هرگز به او نداد، گواه این مساله است. در دل این تقابل، صدالبته تقابل نسلها هم مطرح میشود. همان كه «من و پدر از هم متنفریم»؟ بله، آن نامه را هرگز به پدرش نداد، ولی بعدها ماكس برود چاپش كرد. در ایران هم درآمده. میبینید كه پدرش حتی از دوستانش و از حلقه رفت و آمدهایش هم متنفر بود. چون میخواست از او یك فرد معقول با كار معقول درست كند كه درآمد مناسبی داشته باشد. به همین دلیل خود كافكا هم همیشه در آرزوی رفتن به آمریكا بود و البته هرگز نتوانست به آنجا برود و همین عقده را با تخیلش به شكل رمان درآورد. جالب اینجاست كه كافكا هیچوقت به آمریكا نرفت و این كتابش هم اثری انتقادی - فلسفی به آمریكاست، نه صرفا داستانی. رگههایی از فلسفه را هم میبینیم. این عجیب نیست كه توانسته به این شكل بیندیشد؟ عجیب كه هست و البته هنر كافكا را میرساند. ولی همانطور كه در مقدمه كتاب گفتهام، اگر شما به آن دورهها نگاه كنید، میبینید كه آن موقع موج گرایش به آمریكا و تب و تاب رفتن به آنجا وجود داشت و خیلی از مردم و متفكران اروپا دنبال این بودند كه زیست - جهان گستردهتری پیدا كنند كه بتوانند در آنجا بهتر و راحتتر سركنند. ولی درواقع بعد از فروكش كردن موج مهاجرتهای اولیه، كسانی كه آثار یا مشاهدات خود را مینوشتند، تجارب زیستهشان برعكس آن شوق اولیه بود یا دستكم درصد زیادی خلاف چیزی بود كه اول فكر میكردند، رفتهرفته انتقادها شروع شد و سفرنامهها و آثاری كه كمابیش لحن انتقادی داشتند، منتشر گردید. علاوه بر این آثار، كافكا، توصیفات كسانی كه از آمریكا نزد خانوادههایشان برمیگشتند و نامهنگاریهایشان را به دقت دنبال میكرد. از اقوام و نزدیكان خودش كه رفته بودند، این مسائل را میشنید و مهمتر اینكه گفتمانهای انتقادی چپ در آن زمان داشت شروع میشد. گرچه كافكا خود مستقیما وارد این قضایا نشد، اما متاثر از این نگاه انتقادی بود و درنهایت در دل این تاثیرات، چنین كتابی نوشت. از اینكه بگذریم، هیچ نویسندهای نمیتواند از «روح دوران» خود، به تعبیر هگلی عبارت، بركنار باشد. میشود آمریكا را برای كافكا، آخرین آرمانشهر از دست رفته تصور كرد؟ به یك تعبیر بله. چون آخرین اثر از سهگانه رمانهایی بود كه كافكا نوشت، و چندان هم سویه خوش آرمانشهر را نشان نمیدهد. حتی فكر میكنم این كتاب تیر خلاصی است به آرمانشهری كه میتوانسته در رویا هم وجود داشته باشد و بر این صحه میگذارد كه اگر در ماورا هم آرمانشهری كه همه دنبالش هستند، بوده باشد، باز هم نمیتوان به آن دلخوش كرد. شاید هم تاییدی باشد بر اینكه اضطراب یافتن جایی سعادتمندانهتر، همیشه با نوع بشر همراه بوده است و آدمی نمیتواند از آن خلاص شود. در مورد عنوان همین كتاب كه شما اشاره كردید در اصل نوشته كافكا «گمشده» است، فكر میكنم این عنوان خیلی فلسفه كتاب را عوض میكند. شما خیلی روی این قضیه كتاب زوم كردید و عنوان كتاب را باز هم «آمریكا» گذاشتید. حقیقتش میخواستم اسم كتاب «گمشده» باشد، اما ناشر دلایلی داشت كه مثلا اگر این نام باشد، ممكن است خوانندگان خیال كنند این كتاب تماما اثر دیگر و تازهای از كافكاست. بعد چه بسا بعد از خواندنش، بگویند به نوعی از این عنوان تازه سوءاستفاده شده، در حالی كه داستان آن، گیرم با تعییرات مختصری، همان داستان آمریكاست و حالا هم اسمش را «گمشده» گذاشتهاند، با این تلقی كه یك كتاب جدید درآورده تا موج ایجاد كنند و در این زمینه غیرشفاف عمل كردند. به همین خاطر به تجربه ارزشمند سالیان ناشر كتاب استناد كردم و آن را با میل پذیرفتم. ولی سعی كردم، درباره عنوان «گمشده» و تفاوتهای آن با نسخه «آمریكا» كه اسمش را ماكس برود گذاشته بود، در مقدمه و مصاحبهها نكاتی را بازگو و روشن كنم. از شخصیت ماكس برود (بعد از مرگ كافكا) تلقی منفی شده. اینطور نیست؟ نه، اینگونه نیست. حتی برعكس تاكنون بیش از اندازه به ویراست او اعتماد كردهاند. البته پدر و مادر كافكا از ماكس برود و چند دوست دیگر پسرشان، به شدت بدشان میآمد. ولی او بسیار علاقمند به كافكا بوده و علایق و كارهایش را دنبال میكرده و حتی با اجرا نكردن وصیت دوستش به ادبیات جهان خدمت بزرگی كرده است. ولی به هر حال او هم مصون از خطا یا سوءبرداشت نیست و ممكن است یكسری از نامهها و نوشتههای كافكا به دستش نرسیده باشد و ندیده باشد یا سرسری از آن گذشته باشد. نوشتههای زیادی از كافكا بعدها پیدا شد. همین باعث شد آثار را طور دیگری تاویل كنند و این ممكن است برای هركسی كه آثار كسی را جمعآوری میكند، پیش بیاید. نمونه نزدیك آن به ما در ادبیات ایران، البته بهگونهای دیگر، ماجرای سیروس طاهباز و جمعآوری آثار نیماست. كتاب «آمریكا» بهعنوان یك رمان -پاره، بین كارهای كافكا رمان پروپیمانی است، نه؟ بله، من معتقدم آمریكا رمان بزرگی است. چون علاوه بر اینكه گفتمان كافكایی بر آن حاكم است، در عین حال رمان متفاوتی است، چون در آن ماجراها خیلی سریعتر از رمانهای دیگرش پیش میرود. باید اینطور میشد، باید فضای داستانی و موقعیت قصه، از نوع دیگری میبود و قصه جور دیگری اتفاق میافتاد. از خیلیهای دیگر هم شنیدم كه این رمان خیلی خوشساختتر از كارهای دیگرش است. چون تنگناهایی كه در رمانهای دیگرش در محیط اروپا وجود دارد، در این رمان وجود ندارد و آدم میتواند با سرعت بیشتری داستان را پیش ببرد. ضمن اینكه بهگونهای ناگفته، آخرین اثر از سهگانه كافكا هم هست و نقطه اوج رماننویسیاش. میشود گفت رواییتر و داستانیتر است؟ بله، رواییتر است و سرعت كنشها هم در آن بیشتر است. وجهفلسفی كار هم در آن پنهانتر است. بله و یك مقدار گولزننده. چون اول احساس میكنیم كافكا شیوه دیگری در پیش گرفته، اما در حقیقت اینگونه نیست. چون در نامههایش از كارل با نام «گمشده» یا بی رد شده یاد میكند، كسی كه امیدی به او نیست و نویسنده هم دنبال این نبوده كه كارل، شخصیت اصلی رمان، دوباره یك زندگی معقول توام با پیشرفت شغلی تشكیل دهد و با بچههایش برگردد و مثلا به پدر و مادرش سر بزند. نكته اصلی و مهمتر، به زیر سوال بردن خوشخیالیها و توهم جستوجوی خوشبختی آدمها در جای دیگر است. این از انتقاد صرف از آمریكا، بهعنوان یكی از مصداقهای آن، فراتر میرود. وقتی آدمی با خودش مشكل دارد، این مشكل همهجا با او خواهد بود، ولو در آرمانشهر افلاطون، مدینه فاضله فارابی، یوتوپیای تامس مور یا آمریكای كافكا. كافكا در دنیا نویسنده بزرگی است و به همین خاطر مورد استقبال قرار میگیرد. اما از آثار او یك مقدار بیشتر از آثار دیگر نویسندگان بزرگ استقبال میشود. مثلا در ایران من همیشه میبینم كه بهروز بوده است. بله، در همه دنیا هم اینطور است. كافكا نویسنده صادق، اصیل و پیشگویی است. نویسندگان بزرگ در دوران خودشان چه بسا گشاینده راهی نباشند، یا كمتر شناخته شوند، اما هر چقدر میگذرد، بخشی از اندیشههایشان یا پیشگوییهایشان به تحقق میپیوندد و بعد روز به روز بر اهمیتشان افزوده میشود یا آثارشان با تاویلات جدید دوباره به روز میشود. كافكا از آن نویسندهها است. به همین خاطر در ایران و همه دنیا از كارهایش استقبال میشود.