جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'آشنایی با فلسفه پویشی'.
1 نتیجه پیدا شد
-
مقدمه موضوعات مهم فلسفی حالتی دوگانه دارند یعنی از دو جنبه و نگرش متفاوت و حتی متضاد به آنها نگریسته شده می شود و هر فیلسوفی بنا بر اصول فلسفی خویش یک طرف مسإله را بر می گزیند و توجیه و تبیین می کند. مسائلی چون: وحدت و کثرت، حرکت و سکون، وجود و عدم و ... . یکی از این موضوعات که مباحث بسیاری را به خود معطوف کرده است، مسأله ثبات و تغییر است. با شروع فکر فلسفی و در نتیجهی برخورد مستقیم و حسی انسان با امور ثابت و متغیر این پرسش مطرح شد که اصالت با کدامیک از این دو دسته موجودات است؟ آیا اصول و عناصر بنیادین هستی ثابت هستند و حرکت مشهود امری عارضی است یا برعکس حرکت و تغییر اصالت دارد و سکون در برخی شرایط بر موجودات عارض می شود؟ در جواب به این پرسش در طول تاریخ فلسفه دو جریان فکری شکل گرفت. یکی جریانی که معتقد به ثبات هستی شد و دیگری جریانی که به تغییر اصالت داد. البته شاید بتوان جریان سومی را هم ذکر کرد که در آن تلاش می شود میان دو جنبه فوق تلفیق و وحدت ایجاد شود. مهمترین شخصیت این جریان افلاطون است که با اعتقاد به ثبات در عالم مثل و تغییر در عالم سایه ها، هر دو جنبه را در نظام فلسفی خود حفظ کرد. در رأس جریان اول پارمنیدس قرار دارد و از دیگر شخصیت های آن زنون الیائی است که با طرح اشکالات مشهور خود اعتقاد به تغییر را با مشکل جدی روبرو ساخت. جریان دوم با هراکلیتوس آغاز شد و با متفکران بزرگی مثل ارسطو (نظریه قوه و فعل)، هگل (اصل دیالکتیک)، مارکس (ماتریالیسم دیالکتیک) و ... ادامه یافت تا به مکتبی فلسفی تحت عنوان «فلسفه پویشی» (Process Philosophy) منجر شد. فلسفی پویشی در معنای عام و وسیع به تمام این جریان و به معنای خاص به مکتب فکریای که با وایتهد شروع و کسانی چون هارتشورن (Charles Hartshorne) دنبال شد، اطلاق می شود. محور اصلی این مکتب این دیدگاه است که جهان عبارتست از فرآیندی خلاق که هر لحظه در حال نو شدن است و به شکلی کاملاً تازه در می آید. خلاق بودن این فرآیند به معنای خودجوشی و علیت درونی است؛ یعنی فرآیند تحول را عاملی خارجی ایجاد نکرده است بلکه جهان ذاتاً این فرآیند را دنبال می کند. از پیشگامان این تفکر می توان ساموئل الکساندر (Samuel Alexander)، هنری برگسون (Henri Louis Bergson)، جان دیوئی (John Dewey)، ویلیام جیمز (William James) و لوئید مورگان (Lioyd Morgan) را نام برد. [نگاه کنید به: Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version 1, (CD-Rom) زیر عنوان "Process "Philosophy نوشته David Ray Griffin[. تعریفواقسامپویش پویش تغییری نظاممند است با جهت و تنظیمی درونی. آنچه پویش را از توالی پدیده های متغیر متمایز می سازد، پیوستگی و نظم درونی و همچنین هدفمندی آن است. البته باید توجه داشت که اگرچه اکثر فرآیندهای پویشی به سوی کمالی نهایی پیش می روند اما هدفمندی در پویش یک ضرورت نیست. هدفمندی در اینجا به این معنا گرفته شده است که به طور ماتقدم برای فرآیند تکاملی تحول جهان یا موجود، طرحی ترسیم شده باشد. به این معنا هدفمندی مورد انکار فلاسفه پویشی است. آنها معتقدند که چون فرآیند تحول ذاتاً به طور خلاق و آزادانه صورت می گیرد، هر جهتی برای آن فرض کنیم به همان اندازه ممکن است که جهت مخالف. بنابراین نمی توان آینده آنرا پیش بینی کرد و برای آن غایت و هدفی در نظر گرفت. بر این اساس می توان گفت، از دید تحولگرایانی مثل برگسون و وایتهد رسیدن یک فرآیند به نتیجه ای خاص کاملاً اتفاقی است. پویش انواع متفاوتی دارد. از جمله: فیزیکی (مثل زوال اتمی)، زیست شناختی (رشد حیوانات زنده)، هنری و صنعتی (ساخت یک خانه) و اجتماعی (انجام یک تحقیق جنایی). پویش های طبیعی چه فیزیکی و چه زیست شناختی روندی تغییرناپذیر دارند اما در پویش هنری فاعل می تواند نظم فرآیند را –البته در درون چهارچوب و شرایط طبیعی موجود- تغییر دهد. مثلاً در ساخت یک خانه به رسم معمول سقف باید بعد از دیوارها ساخته شود اما اگر ساختار و زیربنایی وجود داشته باشد که مانع فروریختن سقف شود، می توان آنرا قبل از دیوارها ساخت. پویشهای اجتماعی توسط افراد جامعه در چهارچوب شرایطی که پویشها و فرآیندهای طبیعی و هنری فراهم ساخته اند؛ یعنی آداب و رسوم و نهادهای اجتماعی انجام می شود و می توان آنها را به دو دسته رسمی که با دخالت دولت اتفاق می افتد و غیر رسمی که به نحو خودجوش از طریق افراد جامعه دنبال می شود، تقسیم کرد که هر یک می تواند از طرف دیگری حمایت و تقویت شود. فرآیندهای هنری و اجتماعی متضمن علیت غایی هستند؛ یعنی می توان برای آنها هدفی از پیش تعیین شده فرض کرد اما برای اینکه این نتیجه بر آنها مترتب شود نیازمند علیت فاعلی هستند. یعنی عاملی که از بیرون جهت، انگیزه و حرکت آنها را ایجاد کند. [توضیح بیشتر را در همان ماخذ، زیر عنوان Processes نوشته Dorothy Emmet ببینید.] پیش زمینه های مکتب فلسفه پویشی همچنانکه گفته شد، فلسفه پویشی به معنای عام شامل تمام دیدگاههایی است که اصالت را به تغییر و حرکت می دهند نه به سکون و ثبات. بدین معنا هراکلیتوس پدر فلسفه پویشی در غرب است. فلسفه هراکلیتوس فلسفهای رمزی و تمثیلی است. او معتقد بود «همه چیز در جریان است». این سیلان متضمن اصلی است که او «لوگوس» (Logos) می نامد. لوگوس از طریق کشش و امتداد نیروهای متضاد سیلانی (جریانی پویا) می سازد که هیچگاه به سکونی پایدار مبدل نخواهد شد. پس از هراکلیتوس ارسطو تقریباً دقیقترین تحلیل را از پویش و تغییر در جهان در قالب نظریه «قوه و فعل» خود ارائه کرده است. بر اساس این نظریه تمامی موجودات بر اساس علیت غایی به سوی کمال و ثبات طبیعت و ذات خود در حرکتند. ارسطو میان حرکت از قوه به فعل و پدیده تغییر (کون و فساد) تفاوت قائل است. او برای تغییر اصطلاح (Mεtaboλ) (Metabol) و برای حرکت از قوه به فعل اصطلاح ( Kεvεδiδ) (Kenasis) را به کار می برد. بهترین ترجمه ای که از واژه اخیر، کناسیس، می توان ارائه داد «تغییر پویشی» است؛ چرا که این واژه همواره دلالت بر «از کجا به کجا» دارد یعنی مسیر و جهت حرکت (البته این مسیر ضرورتاً مکانی نیست). علاوه بر دو دیدگاه فوق نظریه دیگری که در تأسیس فلسفه پویشی (به معنای خاص) توسط وایتهد نقش بسزایی داشت، نظریه تطور خلاق (Creative Evolution) برگسون است. او واقعیت را پویشی هدفمند و تدریجی می دانست که خود با خلاقیت خویش صور جدید حیات خود را می آفریند. در این نظریه میان پویش و زمان ارتباطی نزدیک لحاظ شده است. تحول از یک طرف محصول نیروهای زنده (ارگانیسم) است و از طرفی هم خلاقیتی مدام؛ یعنی استمرار زمانی (دیرند، دیمومت) دارد. برگسون فاهمه انسان را از ادراک چنین واقعیتی عاجز می داند و برای شناخت آن قوه شهود یا بینش و بصیرت (Intuition) را پیشنهاد می کند. مکتب فلسفه پویشی سرانجام وایتهد با تکیه بر این نظریات متافیزیکی و یافته های جدید علمی، نظام فلسفی ای جدید ارائه کرد که جهان را جهانی چندگانه و ترکیبی معرفی می کرد. به نظر او جهان متشکل از واحدهایی بنیادین است که از طریق روابط درونیشان با یکدیگر، توسعه پیدا می کنند. این واحدهای بنیادین پدیده هایی ثابت و زودگذر نیستند بلکه مستمر و زمانی اند که حتی کوچکترین و بسیطترین موجودات ثابت هستی مثل اتم و الکترون هم یک مجموعه زمانی منظمی از آنها هستند. البته باید توجه داشت که آنها نمی توانند در یک «آن» به عنوان بخش غیر ممتد زمان وجود داشته باشند، بلکه همچنانکه برگسون هم اشاره می کند، استمراری کمابیش کوتاه دارند. وایتهد خود اصطلاح «فلسفه پویشی» را بکار نبرده است اما این نام به درستی از عنوان کتاب او «پویش و واقعیت» (Process and Reality) (1929) برای این نگرش اقتباس شده است. فلاسفه پویشی (وایتهد و پیروان او) وظیفه فلسفه را ارائه جهانبینیای می دانند که همه معارف و شهودات بشری را در بر گیرد. آنها این جهانبینی را «ماتریالیسم علمی»Scientific Materialism) ) نامیدند و بر آن شدند تا دوباره شهودات اخلاقی، دینی و زیبایی شناختی را وارد حوزه فلسفه کنند. این وظیفه شامل دو مرحله است؛ یکی تردید و نقد انتزاعیاتی که اغراق در مورد حقایق علمی را در پی داشته اند و بر اساس آنها اصول علمی به نحوی نادرست شکل گرفته اند، و دیگری پویا تلقی کردن واحدهای بنیادین جهان. بخش عمده ای از تلاش این متفکران معطوف به اثبات وحدت ذات و ماهیت جهان و نفی دوگانهانگاری است. آنها برای توجیه این وحدت به «همه تجربیانگاری» (Panexperientalism) روی آورده اند. البته می توان آنها را «همه روانانگار» (Panpsychist) هم دانست، اما باید توجه داشت که روح یا روان در این اصطلاح هم به تجربه اشاره دارد و هم مجازاً به اتمها یا واحدهای بنیادین جهان و حتی دال بر استمرار این واحدهاست. همچنین واژه «همه» (pan) نه بر همه موجودات هستی بلکه تنها بر همه موجودات واقعی و اصیل دلالت دارد. «همه تجربهانگاری» بیانگر موضع فلاسفه پویشی در مورد رابطه نفس و بدن است. بر اساس این نظریه تمامی موجودات اصیل از درجهای، هرچند اندک از تجربه و ادراک برخوردارند و این می تواند راهگشای رابطه نفس و بدن باشد. آنها منکر تفاوت هستی شناختی نفس و بدن می شوند، گرچه تفاوت عام آنها را می پذیرند و معتقدند میان نفس و بدن تعاملی دو طرفه برقرار است و لذا سلولهای جسمانی می توانند بر تجربه های نفسانی تأثیر بگذراند. دیگر ویژگی فلسفه پویشی ناکافی دانستن ادراک و تجربه حسی و دخالت دادن شهود در معرفت است؛ تا جائیکه حتی اصالت هم به ادراک شهودی عقل داده می شود. این نظریه با نظریه «همه تجربهانگاری» ملازمت دارد؛ زیرا اگر قرار است برای همه موجودات درجه ای از ادراک قائل شویم، نمی توانیم و نباید ادراک را محدود به ادراک حسی بدانیم وگرنه موجودات فاقد اعضاء حسی از قلمرو نظریه فوق خارج خواهند شد. با ورود قوه شهود اعم از دینی، اخلاقی و زیبایی شناختی به قلمرو معرفت بار دیگر مسأله ارتباط علم و دین قوت گرفت. فلاسفه پویشی که دوگانهانگاری را مردود می دانستند، درصدد توجیه سازگاری علم و دین برآمدند و معتقد شدند در این راه اولاً باید نظریات ماتریالیستی صرف را از علم خارج ساخت و ثانیاً اغراقهایی که در آموزههای سنتی دین بوجود آمده است، را اصلاح نمود. مهمترین این اغراقها نظریه قدرت مطلقه الهی است. برای فیلسوفان پویشی ضرورت وجود فاعلی ماوراءالطبیعی روشن است اما نمی پذیرند که این فاعل خالق و عامل جهان باشد. خداوند تنها ترغیب کننده پویش در جهان است و این خود موجودات هستند که کمال خود را خلق می کنند. مهمترین مسأله ای که آنها را به این اعتقاد وامی داشت، مسأله شرور در عالم بود. به این ترتیب می توان ویژگی ها یا نظریات محوری فلسفه پویشی را به طور ذیل خلاصه کرد: 1) وظیفه فلسفه عبارتست از ارائه جهانبینی ای همه شمول که تمام طرق کسب معرفت را در خود بگنجاند. 2) همه تجربه انگاری 3) اعتقاد به وحدت و تعامل نفس و بدن 4) دخالت دادن شهود در معرفت به عنوان مطمئن ترین روش کسب معرفت 5) تلاش برای سازگاری مجدد میان علم و دین یا به عبارت دیگر پرکردن شکافی که در طی دوران مدرن میان علم و دین بوجود آمده بود.