رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'آب بازی ممنوع'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. کهربا

    نوستالوژی آب بازی

    یخمک را جلوی نور می گرفت و به حباب هایش نگاه می کرد.بعد اگر حباب هایش زیاد بود پس می داد و یکی دیگر می گرفت. باباش دکتر بود.دکتر دندان پزشک.خودش یک سالی از من بزرگتر بود.ولی جثه اش چند برابر بزرگتر و کشیده تر!یخمک را با یک حرکت نصف می کرد.یک لنگه سهم من می شد و یک لنگه او! می خوردیم و دهان و دندان و لبمان بر حسب رنگ یخمک گلی یا نارنجی می شد. بعد نوبت آب بازی بود.ترس چاشنی کار بود!راستی چرا از ناظم ها می ترسیدیم ولی هیچ احترامی برایشان قائل نبودیم؟ دو کار خیلی بد یاد گرفته بودیم!یکی اینکه می زدیم زیر دست کسی که بستنی چوبی می خورد و چوب تا ته حلقش می رفت.دومی اینکه سر آبخوری وقتی کسی پشت سرمان بود یک هو دستمان را به شیر می گذاشتیم و آب را با فشار توی صورت طرف می پاشاندیم.در هر صورت طرف سنکوب می کرد. ولی آب ابزی کار بدی نبود.همه مان راضی به خیس شدن بودیم.گرچه می دویدیم تا کمتر خیس شویم ولی دویدنمان هم از سر شوق بود.با خودمان شیشه نوشابه ی خانواده می بردیم وآب را به مناطق خارج از دید انتقال می دادیم و ان موقع.جیغ و داد و هیجان! دو سه بار توی دبیرستان هم از این شیطنت ها کردیم ولی طوری ارشادمان کردند که انگار مفسد فی الارضیم.طوری که از آب بازی که هیچ از دنیا هم حالملن له هم خورد. دانشگاه هم که هیچ! حالا که هم کمبود آب است هم کمبود برق هم کمبود عقل... گهگاه از صبح تا شب که روی آسفالت های نرم و موازییک های صاف راه می روم و از گرما کلافه می شوم دلم همان شور را می خواهد همان آب را همان دوستان را! راستی این آدم ها و حوض ها به چه درد می خورند؟
×
×
  • اضافه کردن...