رفتن به مطلب

تعریف علم و امکان قضایایِ تألیفی پیشین


Dreamy Girl

ارسال های توصیه شده

06254.jpg

 

 

نویسنده: دکتر حسین معصوم

 

 

 

 

کانت معتقد است که مابعدالطبیعه به عنوان یک «علم» ممکن نیست. اینک باید دید که «علم» چیست و برای این که به مجموعه ای از قضایا علم اطلاق شود، چه شرایطی باید موجود باشد. به اعتقاد کانت، علم عبارت است از مجموعه ی قضایایِ تألیفیِ پیشین و اگر دانشی چنین قضایایی را نداشته باشد علم نیست.

بنابراین، از مجموع قضایایِ تحلیلی و نیز از مجموعه ی قضایایِ تألیفیِ پسین علم تشکیل نمی شود، زیرا از یک سو، قضایای تحلیلی این سه ویژگی را دارند: 1. تصدیق آن ها به هیچ تجربه ای احتیاج ندارد؛ 2. ضروری اند؛ یعنی نقیض آن ها محال است و انکار و نفیِ شان مستلزم تناقض است؛ 3. مفید اطلاع جدیدی در مورد واقعیت نیستند؛ از سوی دیگر قضایایِ تألیفیِ پسین نیز سه خصوصیت دارند: 1. تصدیق آن ها به تجربه احتیاج دارد؛ 2. ممکن (1) (غیرضروری) اند؛ یعنی ممکن است صادق یا کاذب باشند؛ 3. اطلاع تازه ای درباره ی واقعیت افاده می کنند و درباره ی واقعیت صادق اند.

اما علم برای این که علم باشد باید دو شرط داشته باشد:

1. قضایای آن کلی و ضروری باشد؛ 2. آن قضایا مفید اطلاع جدیدی در مورد واقعیت باشد. قضیه ی تحلیلی اگر چه مفید کلیت و ضرورت است، معرفت و اطلاعی تازه درباره ی واقعیت به دست نمی دهد و قضیه ی تألیفیِ پسین هم هر چند اطلاع تازه ای درباره ی واقعیت به دست می دهد، مفید کلیت و ضرورت نیست.

بنابراین، هیچ یک از این دو قضیه نمی تواند هر دو شرط علم را بر آورده سازد؛ از این رو، برای تأمین شرایط علم باید به قضایای تألیفیِ پیشین متوسل شد. با این نوع قضایاست که می توانیم درباره ی واقعیت چیزی، آن هم به نحو پیشین (به نحو کلی و ضروری) بدانیم؛ پس شرط امکان یک علم، داشتن قضایای تألیفیِ پیشین است. اگر معرفتی واجد قضایایِ تألیفیِ پیشین بود، علم خواهد بود و در غیر این صورت، علم نیست.

بدین ترتیب، اگر ریاضیات و طبیعیات و مابعدالطبیعه، واجد قضایایِ تألیفیِ پیشین باشند، علم محسوب می شوند و اگر نه، نه. البته، در مورد هر یک از دانش های سه گانه ی فوق دو موضوع قابل طرح است: 1. امکان آن ها؛ 2. چگونگیِ امکان آن ها. اما چون به نظر کانت درباره ی امکان ریاضیات و طبیعیات، به عنوان یک علم، شک و تردیدی نیست، فقط درباره ی چگونگیِ امکان آن ها باید گفت و گو شود؛ یعنی تنها در این باره که «ریاضیات به عنوان یک علم چگونه ممکن است» یا «طبیعیات به عنوان یک علم چگونه ممکن است»، ولی در مورد مابعدالطبیعه نخست باید در باب امکان آن به عنوان یک علم بحث کرد، سپس در باب چگونگیِ امکان آن.

مابعدالطبیعه ی سنتی (و مرسوم و معمول) مدعی است که واجد قضایایِ تألیفیِ پیشین است، ولی آیا واقعاً واجد چنین قضایایی هست یا خیر؟ برای پاسخ گفتن به این پرسش اساسی، باید ابتدا راز امکان قضایایِ تألیفیِ پیشین را کشف کرد. کانت در این باره می گوید:

"امکان قضایای تحلیلی را به سهولت می توان درک کرد، زیرا که این قضایا صرفاً مبتنی بر اصل امتناع تناقض است. امکان قضایایِ تألیفیِ مؤخر از تجربه، (2) یعنی قضایای حاصل از تجربه نیز محتاج تبیین خاصی نیست ... از این قرار، فقط قضایای تألیفیِ مقدم بر تجربه می ماند که لازم است در باب امکان آن ها جست و جو و تحقیق شود ... اما آن چه اکنون می باید مورد تحقیق قرار دهیم، مبنای این امکان است و باید بپرسیم چنین شناختی چگونه ممکن است ... مسئله ی خاصی که همه چیز منوط بدان است، این است که:

چگونه قضایای تألیفیِ مقدم بر تجربه ممکن است؟

... بر جا ماندن مابعدالطبیعه یا فرو ریختن آن و بالنتیجه موجودیت آن، یک سره در گرو حل این مسئله است. (3)

سپس می گوید:

"بنابراین، همه ی متعاطیان مابعدالطبیعه، مادام که پاسخ رضایت بخشی بدین پرسش که شناسایی های تألیفیِ مقدم بر تجربه چگونه ممکن است نداده اند، رسماً و قانوناً از سمت خود معلق اند ... می توان گفت که تمامی فلسفه ی استعلایی، مقدمه ی ضروریِ هر مابعدالطبیعه ای است، جز حل کامل همین مسأله ای که این جا مطرح شده نیست. (4)"

خلاصه ی کلام آن که، برای اثبات این که مابعدالطبیع علمی، معتبر و مفید و معرفت یقینی و عینی است، باید اثبات کرد که «قضایایِ تألیفیِ پیشین چگونه ممکن است» و «آیا مابعدالطبیعه می تواند واجد چنین قضایایی باشد یا خیر».

رأی عقل گرایان و تجربه گرایان در باب شناخت

پیش از بیان پاسخ کانت به این پرسش، یاد آوری می کنیم که قبل از کانت دو حوزه ی مهم فلسفی وجود داشت: عقلی مذهبان و تجربی مذهبان. (5) عقلی مذهبان، یعنی دکارت (6) و اخلاف او، با این که در بعضی از مسائل با هم اختلافات اساسی داشتند، در این اعتقاد مشترک بودند که ذهن آدمی واجد یک سلسله شناخت و تصورات (ادراکات فطری) است که آن ها را از عالَم خارج تحصیل نکرده، بلکه مقدم بر تجربه ی آن ها بوده است. خود دکارت، البته، پاره ای از تصورات را حاصل تأثیر اشیای خارجی می دانست- اگر چه در تبیین صحیحی در باب تأثیر عین بر ذهن توفیق نیافت- اما کسانی چون لایب نیتس (7) و اسپینوزا (8) و مالبرانش (9) منکر تأثیر عالم خارج بر ذهن شدند.

در مقابل، تجربی مذهبان، یعنی فیلسوفانی مانند جان لاک (10) و هیوم (11) بر این باور بودند که ذهن انسان در آغاز تولد هم چون یک لوح سفید است که فقط در تأثیر عالم خارج و از راه تجربه معرفتی در آن نقش می بندد. قبل از تجربه و مقدم بر آن، انسان واجد هیچ گونه معرفتی نیست و تمام تصورات و تصدیقاتِ وی، به تدریج، از راه تجربه حاصل می شود. با اندکی مسامحه می توان این گونه گفت که از نظر تجربی مذهبان، ذهن انسان فقیر و فاقد تصورات و شناسایی هاست و باید دست خود را به سوی عالَم خارج دراز کند تا ببیند عالَم خارج از راه تجربه چه مقدار شناخت در اختیار او می گذارد.

نا درستیِ رأی هر دو گروه از نظر کانت

به نظر کانت، هم عقلی مذهبان و هم تجربی مذهبان در تبیینِ «منشأ شناسایی» راه خطا پیموده اند و هر گروه با اشکالی رو به رو هستند: مشکلی که عقلی مذهبان در شناسایی با آن مواجه اند ارتباط نداشتنِ ذهن با عین است. شناسایی در مورد عالَم خارج مستلزم این است که ذهن و عین به نحوی با هم ارتباط داشته باشند و با اعتقاد به ارتباط نداشتنِ ذهن با عین، مسئله ی تبیین شناخت با اشکال رو به رو می شود.

اما اشکال تجربی مذهبان قابل تبیین نبودنِ مفاهیم کلی و مفاهیم عقلی و فلسفی است. انسان یک سلسله مفاهیم غیرحسی و ضروری و کلی از قبیل جوهر و علت دارد و چون این گونه مفاهیم از طریق تجربه حاصل نمی شود، تجربی مذهبان در توجیه آن ها فرو می مانند و اگر به اصول خود کاملاً وفادار بمانند ناچارند آن ها را بی اعتبار شمارند.

به همین دلیل، فیلسوف تجربی مذهبی چون هیوم، که معتقد است که شناخت معتبر فقط از طریق تأثیر عالَم خارج بر اعضای حسی حاصل می شود، بر این باور است که تصوراتی چون تصور جوهر ناموجه است، زیرا آن ها را از راه تجربه ی حسی به دست نیاورده ایم. به نظر وی، مجموع ادراکات انسان دو قسم است: 1. انطباع (12) که عبارت است از داده ی بی واسطه ی تجربی (یعنی آن چه با حواس بیرونی یا درونیِ خودمان می یابیم)؛ 2. تصور (13) که عبارت است از صورت ذهنی (یا خیالیِ یک انطباع). اصل اساسی در تفکر هیوم این است که «هر تصوری برای این که معتبر باشد باید مسبوق به یک انطباع و ناشی از آن باشد». اگر انسان مفهوم یا تصوری در ذهن داشت که ناشی از یک انطباع حسی نبود، معتبر و درست نیست.

مثلاً، ما در ذهن خود تصور یا مفهوم «جوهر» را داریم، ولی آن تصور از تأثیر عالم خارج بر حواس انسان، یعنی از یک انطباع حسی حاصل نشده است؛ بنابراین معتبر نیست. وقتی به یک «سیب» نگاه می کنیم یا آن را در دست می گیریم، انطباعاتی از آن برایمان حاصل می شود؛ مانند: انطباعی از رنگ آن، انطباعی از سختیِ آن، انطباعی از بویِ آن، انطباعی از مزه ی آن، انطباعی از شکل و اندازه ی آن و ...، ولی به نظر هیوم، ما انطباعی از جوهر سیب نداریم؛ بنابراین، سیب عبارت است از مجموعه ی این انطباعات و فراتر از این انطباعات، انطباعی از ذات و جوهر سیب به ما داده نشده است؛ بنابراین، به طور کلی، یک شیء عبارت است از مجموعه ای از اوصاف.

قضایایِ تألیفیِ پیشین: برآورنده ی دو «شرط» علم

نتیجه ی مباحث یاد شده این است که بنابر عقیده ی هیوم، اساس معرفت عبارت است از انطباعات حسی، ولی کانت ضمن قبول انطباعات حسی، معتقد است که معرفت با صِرف انطباعات فرق دارد و چیزی بیش از انطباع حسی است. معرفت باید دارای عنصر کلیت و ضرورت نیز باشد و این شرط را وی با اعتقاد به «قضایایِ تألیفیِ پیشین» تأمین می کند. به نظر کانت، قضایایی وجود دارد که هم «تألیفی» (14) است؛ یعنی محمول آن قضایای صفتی را به موضوع نسبت می دهد که در مفهوم موضوع مندرج نبوده است (لذا، این قضایا معرفتی درباره ی عالَم واقع به ما می دهد) و هم «پیشین» (15) است؛ یعنی رابطه ی بین موضوع و محمول، ضروری و کلی است و حمل محمول بر موضوع ضرورتاً صادق است (لذا، حاصل انطباعات حسی نیست). قضیه ی «پیشین» (یا مقدم بر تجربه) قضیه ای است که اثبات صدق آن مقدم بر تجربه و مستقل یا مستغنی از تجربه است.

یکی از شارحان فلسفه ی کانت به نام رابرت پاول وُلف (16) می گوید: اصطلاح «پیشین» و «پسین»، (17) نه به انواع احکام، (18) بلکه به انحای شناخت احکام (19) دلالت و اشاره دارد (برخلاف اصطلاح «تحلیلی» (20) و «تألیفی» که به خودِ حکم اشاره دارد). این که کانت معتقد است که ما می توانیم همه ی احکام تحلیلی و بعضی از احکام تألیفی را به طور پسین و پیشین «بشناسیم» (21) بدین معناست که می توانیم بیان کنیم که آن ها به طور ضروری و کلی صادق اند. (22)

خلاصه ی سخن ولف این است که قضایا به خودیِ خود به تحلیلی و تألیفی تقسیم می شوند، ولی تقسیم قضایا به پیشین و پسین مربوط به نحوه ی شناختنِ شناسنده است: اگر شناسنده صدق قضیه ای را قبل از مراجعه به تجربه و مقدم بر تجربه بشناسد، آن قضیه «پیشین» است، وگرنه «پسین» خواهد بود؛ به تعبیر دیگر، اصطلاح «پیشین» و «پسین» مربوط به مقام اثبات و مقام علم پیدا کردن به صدق یک قضیه است.

به هر حال، کانت با قائل شدن به وجود قضایایِ تألیفیِ پیشین می خواهد بگوید این که هر شناسایی با تجربه آغاز می شود دلیل بر آن نیست که تمام شناسایی ناشی از تجربه باشد. وی در عبارات معروف خود در آغاز مقدمه ی طبع دوم کتاب نقد عقل محض می گوید:

تردیدی نمی داشت که همه ی شناخت های ما با تجربه شروع می شود، زیرا اگر چنین نبود که اشیایی که بر حواس ما تأثیر می گذارند هم خود تمثّلاتی (بازنماهایی) (23) را ایجاد کنند و هم فعالیت فاهمه ی ما را بر انگیزانند تا آن تمثلات را با هم مقایسه کند و آن ها را با هم متصل یا از هم جدا سازد و بدین سان، ماده ی خام انطباعات حسی را به آن شناخت در مورد اشیا که تجربه نامیده می شود، مبدل سازد، قوه ی شناساییِ ما چگونه به کار می افتاد؟ بنابراین، از جهت زمانی، مقدم بر تجربه، شناختی نداریم، بلکه همه ی شناخت های ما با تجربه آغاز می شود.

اما اگر چه همه ی شناخت های ما با تجربه آغاز می شود، نمی توان نتیجه گرفت که کل شناسایی ناشی از تجربه است، زیرا ممکن است خود شناخت تجربیِ ما مرکب باشد از آن چه ما از طریق انطباعات حسی به دست می آوریم و آنچه قوه ی شناساییِ خودمان (در حالی که انطباعات حسی صرفاً زمینه و باعث آن اند) خود فراهم می آورد. (24) "

از این گفتار کانت روشن می شود که او نه رأی تجربی مذهبان را در منشأ شناخت کافی می داند و نه نظر عقلی مذهبان را. او مانند طرف داران اصالت تجربه نمی گوید که ذهن چون لوحی سفید و صافی است که از خود هیچ ندارد و هر چه دارد فقط از طریق تجربه حاصل می شود؛ یعنی شناخت را صِرف انعکاس اشیای عالَم خارج در ذهن نمی داند. هم چنین، مانند طرف داران اصالت عقل معتقد نیست که ذهن انسان دارای یک سلسله از شناسایی هاست که هیچ ریشه ی تجربی ندارد و تماماً ناشی از خود ذهن و عقل است؛ بلکه معتقد است که شرط لازم هر شناختی تجربه ی حسی است، گرچه شرط کافیِ آن نیست.

به تعبیر دیگر، از دیدگاه کانت، شناسایی مرکب از ماده و صورت است. ماده ی شناسایی حاصل تأثیراتی است که عالَم خارج بر حواس می گذارد، ولی صورت شناسایی، به منزله ی قالب هایی ذهنی است که فاعل شناسایی، از پیش خود، بر ماده ی شناسایی می افکند؛ پس، شناخت عنصری اکتسابی دارد که از متعلق شناسایی سر چشمه می گیرد و عنصری غیر اکتسابی که از لوازم ذات فاعل شناسایی است. به نظر کانت، در معرفت ما، عناصر و مفاهیمی وجود دارد که نمی توان آن ها را ناشی از تجربه ی حسی دانست. به نظر او، ملاک تمایز ماده و صورتِ شناسایی این است که هر چه دارای صفت کلیت و ضرورت باشد، صورت شناسایی و هرچه دارای صفت تغیّر و امکان (عدم ضرورت) باشد، ماده ی شناسایی است.

از بین سه نوع قضیه ای که کانت بدان ها معتقد است (تألیفیِ پیشینی، تحلیلی، تألیفیِ پسین)، فقط قضیه ی تألیفیِ پیشین، هم دارای ماده و هم صورت است و دو نوع قضیه ی دیگر این گونه نیست. قضیه ی تحلیلی فقط صورت شناسایی دارد، بنابراین دارای کلیت و ضرورت است، ولی چون فاقد ماده ی شناسایی است، هیچ اطلاع جدیدی از عالَم خارج به ما نمی دهد و محمول آن چیزی به موضوع نسبت نمی دهد که قبلاً در مفهوم موضوع مندرج نبوده باشد. قضیه ی تألیفیِ پسین نیز فقط ماده ی شناسایی دارد؛ به این معنا که اطلاعی در مورد واقعیت به دست می دهد و محمول آن صفتی را به موضوع نسبت می دهد که قبلاً در خود مفهوم موضوع مندرج نبوده است، ولی چون صورت شناسایی ندارد، کلیّت و ضرورت ندارد.

بنابراین، قضیه ی تحلیلی و قضیه ی تألیفیِ پسین را «معرفت و شناخت» به معنای واقعیِ آن نمی توان دانست و فقط قضیه ی تألیفیِ پیشین هر دو شرط معرفت را دارد؛

یعنی هم مفید اطلاع درباره ی واقعیت است و هم واجد کلیت و ضرورت؛ بنابراین، شناخت معتبر و حقیقی فقط در قالب قضیه ی تألیفیِ پیشین به دست می آید.

این مطلب آن نکته ی مهم و نتیجه ی اساسی است که کانت بدان رسیده و از آن در جاهای مختلف استفاده می کند و علمی بودنِ مابعدالطبیعه و معتبر بودنِ آن را در گرو وجود داشتنِ قضایای تألیفیِ پیشین در آن می داند. به نظر او، تنها در دو حوزه از دانش، یعنی ریاضیات محض و فیزیک محض، قضایای تألیفی پیشین وجود دارد و راز معتبر بودنِ آن دو دانش هم در همین امر است.

پرسش اساسی کانت این بود که آیا مابعدالطبیعه هم واجد این گونه قضایا هست یا خیر. از آن جا که شرط قضیه ی تألیفیِ پیشین این است که ماده اش از تجربه ی حسی و صورتش از ذهن باشد، اگر قضیه ای در دست باشد که ماده اش از سنخ ماورای تجربه باشد، آن قضیه را دیگر قضیه ی تألیفی پیشین نمی توان دانست؛ در حالی که مابعدالطبیعه ی مرسوم و معمول مدعی است که گزاره هایش هم درباره ی واقعیت است (یعنی تألیفی است) و هم کلی و ضروری است (یعنی پیشین است).

کانت برای بررسی و سنجش این مدعا در پیِ آن است که شرط امکان قضایایِ تألیفیِ پیشین را در ریاضیات و فیزیک، که دو علم معتبرند، مشخص نماید و در مرحله ی بعد بررسی کند که آیا مابعدالطبیعه این شرط را بر آورده می سازد یا خیر.

کانت مسئله ی «چگونگی امکان قضایایِ تألیفیِ پیشین در ریاضیات» را در بخش «حسیات استعلایی» و مسئله ی «چگونگی امکان قضایایِ تألیفیِ پیشین در طبیعیات» را در بخش «تحلیل استعلایی» و مسئله ی «امکان وجود قضایایِ تألیفیِ پیشین در مابعدالطبیعه» را در بخش «دیالکتیک استعلایی» بررسی می کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. Contingent.

2. A posteriori

3. کانت، تمهیدات: مقدمه ای بر هر مابعدالطبیعه ی آینده که به عنوان یک علم عرضه شود، ترجمه ی غلامعلی حداد عادل، ص 111-112.

4. همان، ص 114-115.

5. یوستوس هارتناک، نظریه ی معرفت در فلسفه ی کانت، ترجمه ی حداد عادل، ص 7-10.

6. Descates

7. Leibniz

8. Spinoza

9. Malebranche

10. John locke

11. Hume

12. Impression

13. Idea

14. synthetic

15. A priori

16. Wolff

17. A Posteriori

18. Types of judgments

19. Ways of knowing judgments

20. Analtic

21. To know

22. Robert wolff, kant"s Theory of Menta ( Activity, p. 113.

23. Representations

24. Immanuel kant, Critique of pure Reason, B1, p41-43.

منبع مقاله :

معصوم، حسین؛ (1390)، مطالعات عقل محض در فلسفه ی کانت، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّه قم)، چاپ اول

 

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...