Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۴ افسردگی چیست؟ افسرده کیست؟ افسردگی (Depression) را «سرماخوردگی روانی» نیز میگویند، زیرا بیماری بسیار شایعی است. بیشتر افراد گاهی اوقات احساس غم و رخوت میکنند و به هیچ کار و فعالیتی حتی فعالیتهای لذتبخش رغبت ندارند. بروز نشانههای خفیف افسردگی در واقع پاسخ طبیعی افراد به فشارهای متعدد زندگی است. افسردگی تنها زمانی نابهنجار تلقی میشود که عملکرد بهنجار فرد را مختل و هفتهها بدون وقفه ادامه پیدا کند. علائم اصلی افسردگی، غمگینی شدید یا ناتوانی از تجربه کردن خوشی و لذت است. اغلب ما در زندگیمان غمگین بودن را تجربه میکنیم و اغلب ما گاهی میگوییم افسرده هستیم. اما بیشتر این تجربهها شدت و دوام کافی ندارند تا قابل تشخیص گذاری باشند. وقتی که اشخاص، دچار اختلال افسردگی میشوند، ممکن است صدای سرزنش خود، در ذهنشان طنین انداز شود. آنها ممکن است توجه خود را بر عیوب و کاستیهایشان متمرکز کنند. توجه کردن میتواند برای آنها به قدری سخت باشد که در فراگرفتن چیزهایی که میخوانند و میشنوند دچار مشکل میشوند. آنها اغلب با دید بسیار منفی به اوضاع مینگرند و مستعد از دست دادن امید هستند. میل و علاقه جنسی در این افراد از بین میرود. عدهای ممکن است احساس کنند که دست و پایشان سست و بیحال است. افکار و حرکات ممکن است در عدهای کند شود. اما عدهای دیگر نمیتوانند آرام و قرار داشته باشند. آنها قدم میزنند، بیتابی میکنند و دستانشان را بههم میمالند. علاوه بر این علائم، ممکن است در این افراد ابتکار عمل از بین برود. کنارهگیری از دیگران در این افراد شایع است. بسیاری از آنها ترجیح میدهند تنها باشند و سکوت کنند. برخی اشخاص افسرده به ظاهرشان نمیرسند. علاوه بر علائم ذکر شده، بهطور کلی میتوان گفت چهار مجموعه نشانه و علامت در این اختلال وجود دارد. نشانههایی در زمینههای شناختی، انگیزشی و جسمی و فیزیکی نیز در آن مطرح است اما برای آنکه تشخیص افسردگی برای کسی مطرح شود لزومی ندارد که همه چهار دسته نشانه در او وجود داشته باشد بلکه هر چه نشانههای بیشتری از این چهار دسته در شخص باشد، اطمینان بیشتری خواهد بود که گرفتار افسردگی شده است. غم و اندوه و شاد نبودن از جمله ناگوارترین نشانههای هیجانی افسردگی است. شخص ناامید و شاد نیست و غالباً به گریه میافتد و ممکن است به فکر خودکشی بیفتد. علاوه بر این بیاشتها شدن یا نداشتن روزگار خوش و شادمانی در زندگی نیز گریبانگیر شخص میشود. به این معنا که کارهایی که موجب رضایت و خشنودی شخص میشد دیگر شادی و شعفی دربر ندارند. کسی که افسرده شده رفته رفته علاقه به سرگرمیها و تفریحات و کارهای خانوادگی را از دست میدهد. غالب افراد افسرده گزارش میدهند که نسبت به چیزهایی که قبلاً رضایت آفرین و خشنود کننده بود کششی احساس نمیکنند، بسیاری از آنان میگویند علاقه و محبت به مردم دیگر را از دست دادهاند. نشانههای اصلی اختلال شناختی بهصورت افکار و اندیشههای منفی ظاهر میشود. در این قبیل مردم اعتماد به نفس بسیار کم میشود. خودشان را نالایق و ناشایست میدانند و خود را بهخاطر خطاهایشان سرزنش میکنند. نسبت به آینده احساس ناامیدی دارند و در اینکه بتوانند کاری برای بهبود حال خود انجام دهند تردید دارند. میزان انگیزه آنان کاهش یافته است به این معنا که به فعل پذیر بودن تمایل پیدا کرده و قادر به راهاندازی کارها نیستند. نشانههای جسمانی و فیزیکی افسردگی شامل تغییر اشتها و اختلال خواب و خستگی و بیجان و رمق بودن است. فکرهای آدم افسرده بیشتر درباره خودش است تا درباره رویدادهای بیرونی و در نتیجه درد و رنج کوچکی را ممکن است بسیار بزرگ کند و نگران سلامت خود بشود. با توجه به این تصویر از نشانههای افسردگی، این بیماری میتواند اختلالی فرسایشی باشد. افسردگیهای شدید ممکن است بسیار طولانی شود.این قبیل بیماران وقتی حتی از یک دوره افسردگی بهبود پیدا میکنند نیز احتمال گرفتار شدن مجدد آنها زیاد است. اختلالهای افسردگی نسبتاً شایع هستند و حدود 17% مردم در طول زندگانی یک دوره افسردگی حاد پیدا میکنند. در همین راستا، رئیس انستیتو روانپزشکی تهران با بیان اینکه افسردگی شایع ترین اختلال روانپزشکی است گفته که باید نشانهها و علل افسردگی در کشور به مردم شناسانده شود و در پی آن تشخیص، همدردی و اقدام به درمان صورت گیرد. درباره علل افسردگی باید گفت مطالعات و بررسیها نشان میدهد که نقش اختصاصی عوامل ژنی در اختلالهای افسردگی نامشخص است بنابراین موروثی بودن افسردگی مشخص نیست. همچنین براساس نظریههای شناختی افسرده شدن ناشی از تفسیر منفی و مأیوس از رویدادهای زندگی شناخته میشود. یکی از پرنفوذترین این نظریهپردازان بنام «آرون بک»، افکار منفی افراد افسرده را در سه طبقه قرار میدهد و آنها را « سه گانه شناخت » مینامد. منفی اندیشی درباره خویش، درباره تجارب کنونی و درباره آینده. منفی اندیشی درباره خویش بصورت بیارزش و ناشایست دانستن خویشتن است. منفی اندیشی درباره آینده بصورت یأس و ناامیدی است بهخاطر ناشایستگیها و نارساییهایی که شخص در خود شناسایی میکند و تغییر و بهبود را نامیسر میداند. آرون بک معتقد است باورهای منفی شخص نسبت به خودش در خلال دوره کودکی یا نوجوانی و بر اساس تجربههایی از قبیل از دست دادن یکی از والدین، طرد شدن از جانب بزرگسالان، انتقاد والدین یا معلمان یا رویدادهای تلخ یا ناگوار شکل میگیرد. هر بار که هر موقعیت، شباهتی به موقعیتهای تلخ قبلی داشته باشد، باورها فعال میشوند و افسردگی بهوجود میآید. علاوه بر این او معتقد است افراد افسرده گرفتار خطاهای نظامدار در تفکر هستند که موجب برداشت غلط از واقعیت میشود که همخوان با باورهای منفی آنان از خودشان است. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده