رفتن به مطلب

سالواتوره کوازی مودو


ارسال های توصیه شده

سالواتوره کوازی مودو

 

 

سالواتوره کوازی مودو در نخستین دوران حیاتش به ارمتیزم منتسب بود، رهنمون می شود. همچنانکه شعر راستین در قالب هیچ مکتبی نمی توان گنجاند، شاعری بزرگ چون کوازی مودو را در زیر هیچ علمی جای نمی توان داد.

 

بهتر است بگوییم که پذیرفتن مکتبی چون ارمتیزم برای کوازی مودو، امری طبیعی بود؛ جفتی بود که با او، از طبیعت سیسیلیش زاده شده بود: فورانهای کورکننده ی نور و الوان و تصاویر طبیعتی آفتابزده بود که از روحی در خود فرو رفته و بهم فشرده، بیرون می تراوید وچاشنی اندکی از بلاغت داشت. همانقدر که سبک بیان مونتاله، با همه ی شهرتی که به دشواری دارد، در نهایت سهولت با زبان غنی و سهل و ممتنع نادرپور سازگار است، ارمتیزم نخستین دوره ی شاعری کوازی مودو، در قطعاتی مانند اسبان ماه و آتشفشانها سخت با آن ناسازگار می نماید. خطوط گوشه دار ارمتیزم کوازی مودو که حاوی چشم پوشیهای دلیرانه از پاره ای قواعد دستوری است، با خطوط گرد و انحناهای نرم عبارات فارسی که برای رساندن معنی، به افزودن حرف ربط و یا تکرار کردن فعل و فاعل نیاز دارد، منطبق نمی تواند شد.

 

دومین دوران شاعری کوازی مودو که پس از ارمتیزم می آید، با زبان فارسی سازگارتر است. قالب شعرش، بی آنکه هرگز به ترکیبات کلاسیک میل کند، نرم شده و خطوط منکسرش به خطوط منحنی تبدیل یافته است و به همین سبب، ترجمه اش به فارسی بسیار آسانتر است.

باری، کوازی مودو، دو دوره ی کاملا مشخص داشته است: دوره ی تکامل ( قبل از جنگ ) و دوره ی تجلی ( بعد از جنگ ).

کوازی مودو، به سال 1901، از پدری که کارمند راه آهن بود، در شهر سیراکوز زاده شده و سیسیل، نخستین سرچشمه ی الهام او بوده است. در برخی از زیباترین قطعات او مانند « نامه به مادر » و « به پدر » از این کارمند راه آهن و « قطارهایی که بادام و پرتقال می بردند » . یاد می کند، سیسیل او تلخ و دردمند است. سرزمین مرض و فقر و ظلم و زلزله و آتشفشان است. اما دیار خدایان یونانی و مرز و بوم کهنسال معابد نیز هست. و چنین است که مهر یونان پس از 2500 سال همچون چشمه ای پنهان که ناگهان از زمین بجوشد، در دل کوازی مودو راه می یابد. سیسیل امروز و سیسیل دیروز در روان شاعر به هم می آمیزد: تصویر ویرانه های سفید معابد بر زمینه ی « نوبه ی زرد » نقش می بندد. و « سردابهای سنگی، نارنج بنان یونانی را برای حضور در جشن عروسی خدایان بارور می کند».

 

سیسیل، انباشته از عطر بهار نارنج، سرزمین خدایان کهن و قربانیان مرض، و دیار طوافان و ماهیگیران، جولانگاه اسبان ماه و آتشفشانها و زادگاه پدر و مادر شاعر، همان بهشت گمشده ای است که کوازی مودو همیشه در حسرت اوست:

 

« دیگر هیچ کس مرا به جنوب نخواهد برد».

 

کوازی مودو پس از دوران کوتاهی که در رم به تحصیل رشته ی مهندسی پرداخت و به سبب سختی معیشت از آن دست برداشت، نزدیک به ده سال کارمند ساده ی اداره ی ساختمان شهرداری بود و از ناحیه ای به ناحیه ی دیگر می رفت. بیست ساله بود که با اراده ای شگفت انگیز به فراگرفتن زبانهای لاتینی و یونانی پرداخت. علاقه ی غریزی او به میراث یونانی « سیسیل » به مهری آگاهانه بدل شد و تحقق پذیرفت.

کوازی مودو، بزرگترین ترجمان شاعران غنایی یونان قدیم، از هومر و ویرژیل گرفته تا کاتول و اووید، به شمار می آید. اگر از همه ی آثار او فقط همین ترجمه ها باقی ماند باز هم جای بزرگی در جهان ادب ما خواهد داشت. او که درکار نوآوری از همه ی شاعران دلیرتر است، در شمار ظریفترین و متجددترین ترجمانان ادبیات کهن نیز هست. دور از هر گونه گرایشی به سوی کلاسیسیزم دوران رنسانس ( و یا شیوه ی نئو-کلاسیک ) و بیگانه از هر نوع « فضل فروشی فرهنگستانی » ( زیرا که مردی است خود ساخته و خود آموخته)، جهان ادب کهن را از نو آفریده است.

 

دریچه های ذهن کوازی مودو، بر ادبیات بین المللی نیز گشوده است: زبان ایتالیایی، ترجمه های آثار نرودا و شکسپیر و مولیر و دیگران را نیز مدیون اوست.

در حدود سال 1940، پس از انتشار نخستین اشعار خود، به عنوان روزنامه نگار در هفته نامه ی « تمپو » به کار پرداخت. از سال 1939 تا 1968 که سال مرگ اوست، در هنرستان عالی موسیقی به تدریس ادبیات مشغول بود. در همین سالها به میلان رفت و در این « شهر بزرگ شمالی » که سرد و صنعتی است و در آن به قول سابا: « به جای چراغها، کلمات می درخشند »، سکنی گزید. و بدین گونه، دومین دوران حیات او آغاز شد و با این دوران، دومین مایه ی الهام او یعنی میلان مه آلود و حسرت دیدار جنوب، یکجا پدید آمد و شیوه ی شاعری او قلمرو ارمتیزم را پشت سر گذاشت و تکاملی دیگر گونه یافت. اما در فاصله ی این سالها حادثه ای هولناک روی داد: جنگ، بمبارانها، یاران شهید و شهر ویران. کوازی مودو دریافت که شاعر باید در زمینه های اخلاقی و اجتماعی و سیاسی، از نفوذ کلام خود – به مفهوم وسیع کلمه، و نه به صورت تبلیغات مبتذل – سود جوید. و از این رو، خود به تمام معنی شاعری مبارزه شد و فریاد زد: « آدمی از نو بباید ساخت با سحر سخن » (1)

 

اگر او نگارت تی ظریفترین سراینده ی نخستین جنگ جهانی – یعنی جنگ سربازان تیره بخت، در سنگرهایی به ابعاد کم و بیش انسانی – بود، کوازی مودو در هیاهوی ادبی عظیمی که دومین جنگ جهانی برانگیخته بود، بلند آواترین منادی به شمار می آید. او شاعر فاجعه ی هولناکی است که جنگ داخلی نام گرفت. از او، به عنوان سراینده ی نهضت مقاومت نیز نام می توان برد. یاد کشتگان و شهیدان فاجعه ای که به دومین « رستاخیز » ایتالیا موسوم شد، با لحنی تاثیر انگیز که هرگز به لفاظی نمی گراید، در اشعار او تجلیل شده است: این کشتگان بی نام و نشان و قهرمانان ساده ی روستایی، همه قربانیان معصوم فاجعه ای بودند که از حد تحملشان در می گذشت. می دانیم که او نگارت تی نیز، با سرودن شعری به نام « برای شهیدان نهضت مقاومت » بدین فاجعه توجه کرد و حتی مونتاله هم که بیشتر به مشکل آدمیزاد – فارغ از قید زمان و مکان – دل بسته است، مصیبت جنگ و بعد از جنگ را عمیقاً دیافت و مثلا در کتاب « کولاک و جز آن » بدان پرداخت، منتها، همینکه به قول خود از « کشیشان سرخ و سیاه » (2) و تعصبات گوناگون مرامی دل برکند، با تشکیلات سیاسی مخالفت کرد و به ایمان « فردی » و عزلت « کیهانی » خود پناهنده شد و در بر همه چیز و همه کس بست. اما بر خلاف او کوازی مودو معتقد بود که « اصالت شعر در عمل است و تکلیف یا تعهد شاعر، دگرگون کردن آدمی است. »

 

در میان مونتاله و کوازی مودو ، تنها یک وجه مشترک ظاهری وجود داشت: انتساب هر دو به مکتب ارمتیزم. اما در عوض، اختلافاتی اساسی، ایشان را از یکدیگر جدا کرده و مباحثات فراوانی را در ایتالیا برانگیخته بود. اوج این مباحثات در سال 1959 بود که جایزه ی نوبل به کوازی مودو تعلق گرفت.

چه ناقدان و چه توده ی مردم ایتالیا، کوازی مودو را به صرف ربودن جایزه ی نوبل، « بزرگترین » شاعر معاصر ما نمی شناسند. جوائز ومسابقات و درجه بندی ها و آمارگیری ها، به منزله ی میزان الحراره ی شهرتند و در جای خود اعتبار نسبی دارند. اما همچنانکه میزان الحراره، دستگاهی مکانیکی بیش نیست و به تنهایی چیزی را اثبات نمی کند، جوائز و یا قدردانیهای رسمی نیز اموری زود گذرند و به عواملی بستگی دارند که انتقاد دقیق و راستین، یکسره از انها بیگانه است. شاید تنها، داور زمان برای چنین قضاوتی شایسته باشد.

بی آنکه قصد نوکردن آن مجادلات کهنه را درباره ی جایزه ی نوبل و برنده ی آن داشته باشیم، به همان دلیل که لقب « پدر شعر معاصر» را براو نگارت تی نپذیرفتیم، می گوییم که کوازی مودوی بسیار گرامی نیز، بزرگترین شاعر ما نیست بلکه یکی از بزرگترین هاست و ادبیات ما بسیار غنی تر و متنوع تر از آن است که مقایسات و درجه بندی های « کامپیوتری » قادر به تحقیرکردن و تنزل دادن آن باشد. هر چند که مونتاله در جمهوری ایتالیا مقام سناتوری دارد و شاید هم این تجلیلی که در زمان حیات از او کرده اند ناروا نباشد، اما عظمت شاعرانه ی او بدین امر وابسته نیست. همراه با ما نزونی که به هنگام مرگ ناپلئون در سال 1821 از خود پرسید: « آیا این افتخاری راستین بود؟ » ما نیز در پاسخ به این پرسش که بزرگترین شاعر معاصر کیست، توانیم گفتش: « این قضاوت دشورا بر عهده آیندگان است ».

 

گاهشماری

سالواتوره کوازی مودو

1901- در سیسیل زاده می شود.

در رم به تحصیل رشته ی مهندسی می پردازد ولی به زودی بر اثر مشکلات مالی از آن دست می کشد. مدت ده سال به عنوان کارمند ساده ی اداره ی ساختمان شهرداری به کار مشغول می شود و شهرهای مختلفی را زیر پا می گذارد.

از سال 1921 به بعد، نزد خود، زبانهای لاتینی و یونانی را فرا می گیرد.

1940- 1938- در هفته نامه ی « تمپو» به کار می پردازد.

1968- 1939- تدریس ادبیات ایتالیایی را در هنرستان عالی « جوزپ په وردی » ( میلان ) عهده دار می شود.

1959- به دریافت جایزه ی نوبل نایل می آید.

1968- در ناپل، زندگی را بدرود می گوید.

 

پاره ای از آثار مهم کوازی مو دو به شرح زیر است:

1930- آبها و زمینها

1932- سیاه نی غرق شده

1942- و شب، تند فرا می رسد

1947- روزی پس از روز دیگر

1949- سبز راستین و سبز دروغین

علاوه بر اینها ، مقالات و ترجمه های بسیار از زبانهای یونانی و اسپانیایی فراهم آورده است.

 

پاره ای از عقاید کوازی مودو:

«...درجهان امروز- که دنیای قتل عام شده ی مردگان است – رسالت شاعر از همیشه دشوارتر می نماید. زیرا انسان را از نو باید ساخت: انسانی را که در سراسر زمین پراکنده است و شاعر، تیره ترین اندیشه های او را می شناسد، انسانی را که « بدی» به منزله ی نیازی اجتناب ناپذیر بر او ظاهر شده است. انسانی که به گریه پوزخنده می زند، زیرا گریستن را « بازیگری » می داند، انسانی را که در انتظار بخشایش مسیحایی است، اما دستهای خون آلودش را در جیب پنهان کرده است.

از نو ساختن انسان: این مشکل اساسی است.

به کسانی که هنوز، شعر را بازی با لغت و شاعر را بیگانه از زندگی می شمارند و او را همچون کسی می پندارندکه شباهنگام از پلگان رصدخانه بالا می رود تا در سیر و سلوک اختران غور کند، باید گفت که زمان این کار به سر رسیده است. اکنون، وظیفه شاعر، از نو ساختن انسان است...»

 

و شب، تند فرا می رسد

تیری از پرتو خورشید

هرکس را، تنها، بر دل زمین دوخته است

و شب، تند فرا می رسد.

از کتاب: و شب، تند فرا می رسد

 

هیچ کس

شاید کودکی باشم که از مردگان هراسان است

اما مرگ را فرا می خواند تا از همه ی آفریدگان آزادش کند:

از کودکان و درخت و جانوران

و از هر چه دل غمگین دارد.

زیرا که دیگر هدیه ای فراچنگش نیست

راهها تاریکند

و دیگر کسی نیست که

او را نزد تو تواند گریاند، ای خدا!

از کتاب: و شب، تند فرا می رسد

به شب

بی هیچ یادی

از زهدان تو سر برمی کشم

و می گریم

فرشتگان، خاموش، با من راه می پیمایند

اشیاء نفس ندارند

هر صدایی به سنگ بدل شده است:

سکوت آسمانهای مدفون.

نخستین آفریده ی تو

نمی داند، اما رنج می برد.

از کتاب: و شب، تند فرا می رسد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- بخشی از شعر معروف حافظ: آدمی از نو بباید ساخت و ز نو عالمی .

2- اشاره به دسته بندیهای سیاسی دوران « فاشیزم ».

 

منبع مقاله :

لابریولا کاروزو، جینا؛ ( 1385 ) ، هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیا، مترجم:نادر نادرپور و جینالابریولاکاروزو، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...