رفتن به مطلب

علم در نگاه ملك الشعراي بهار و احمد شوقي


Dreamy Girl

ارسال های توصیه شده

علم در نگاه ملك الشعراي بهار و احمد شوقي

 

0047066.JPG

 

 

نويسنده: دکتر ابوالحسن امين مقدسي

 

 

 

 

 

 

1- هر دو در تحريض و تشويق جامعه به سوي علم از مباني ديني كمك مي گيرند؛

2- تشويق بهار به علم و دانش با خطاب هاي سياسي در هم تنيده است، ولي پيام هاي شوقي تك بُعدي تر است؛

3- بهار خود را به عنوان كسي معرفي مي كند كه بر دانش و هنر تكيه دارد و پيامش دانش و ادب است. شوقي نيز شعر خود را بيانگر حكمت خويش مي داند ( هذه حكمتي و هذا بياني ) و در مقايسه با شاعران بزرگ عرب خود را بر آنان مقدم مي شمرد.

بانگ من، بانگ دانش و ادب است؛ *** بانگ او بانگ فضه و ذهب است

انا ان عجزت فان في *** بردي اشعر من جرير

4- هر دو از جهل ملت آگاه و رنجورند و از خواب امت اسلام به پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) شكايت مي كنند، گاه از دست عوام فرياد به آسمان مي برند و نصيحت گونه با مذمت جهل به جوانان هشدار مي دهند. هر دو شاعر در اين بعد، جهان اسلام را مي نگرند و اين وجه اشتراك در اشعار هر دو ملموس است. شوقي مي گويد:

اني نسظرت الي الشعوب فلم اجد *** كالجهل داءٌ للشوب مبيدا؛

من چون به ملت ها نگريستم، هيچ مرضي را كشنده تر از جهل نيافتم.

بهار مي گويد:

پوشيده رخ معابد ما *** از غفلت و جهل، خاك و خاشاك

5- هر دو، آرمان هاي خود را در ژاپن مي بينند، هر دو جوانان را تحريض مي كنند تا از نظر دانش و فناوري به اين كشور توجه كنند تا بتوانند از عقب ماندگي نجات پيدا كنند.

6- بهار در تحليل خود فضاي ديني جامعه را آميخته با مسائل خرافي مي بيند، به همين دليل از پيشاهنگان اجتماع مي خواهد كه زنگ هاي ديرين جهل را از دين بزدايند و ريشه ي مي و مستي را از كشور بركنند. او در عين حال كه اسلام را از آلايش عاري مي داند، جامعه ي بي دين را نيز نااستوار مي بيند:

دين را مكن آلوده ي تعصب *** كاسلام از آلايش است عاري

بي دين، فسرده مردم زمانه *** بي ديني را نيست استواري

خواهي اگر اين ملك بازبيند *** آن فرّ و شكوه و بزرگواري،

بزداي زد دين، زنگهاي ديرين *** زان پيش كه شد روز ملك تاري

شوقي همچون بهار به صراحت، دين را در آميخته با تصعب و جهل تصوير نمي كند، بلكه امت مسلمانان را مي بيند كه در هاله اي از تاريكي و عقب ماندگي به سر مي برند، در حالي كه گذشته هاي افتخارآميز از آن آنهاست ولي آينده ي ايشان چنين نيست و اين كاش اندكي به آينده مي انديشيدند!

و ذلك ماضي مجدهم و فخارهم *** فما ضرّهم لو يعلمون الآتي؟

و در جاي ديگر شوقي امت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را بحران زده و در خواب معرفي مي كند و معتقد است كه باطل، آ نان را فريفته است و چه بلايي از اين عظيم تر كه قيد و بند دنيوي بر پاي ملتي بپيچد:

ادعوك عن قومي الضعاف لازمة *** ‌في مثلها يلقي عليك رجاء

رقدوا، و غرّهم نعيم باطل *** و نعيم قوم في القيود بلاء

شوقي از اينكه بعضي، عوامانه تقصير را به گردن روزگار مي افكنند، دلخوش نيست و اين قبيل سخنان را خيال شعرا مي داند و جوانان را مخاطب قرار داده و مي پرسد كه آيا امتي در جهل، لباس زيباي مجد را پوشيده است؟ او در ادامه مي گويد كه باطن هر ملتي از ظاهر آن پيداست. شما علم و حكمت را از اهل آن فرا بگيريد و اگر تاريخ را بخوانيد مي بينيد كه نشاط جهان از آن ضعفا نيست بلكه پيامبران كه خداوند وحي خويش را بر زبان آنان جاري نمود با قردت بر جهان، حكم راندند. او در ادامه نصيحت مي كند و مي گويد: به دنبال مجد و بزرگي برويد، اگر آن را در زمين نيافتيد، در آسمان طلب كنيد:

لاتقولوا: حطّنا الدهر فيه *** هوالّا م خيال الشعراء

هل علمتم امةً في جهلها *** ظهرت في المجد حسناء الرداء

باطن الامة من ظاهرها *** انما السائل من لون الاناء

فخذو العلم علي اعلامه *** واطلبوا الحكمة عند الحكماء

واقروءوُا تاريخكم، واحتفظوا *** بفصيح جاء كم من فصحاء

اطلب المجد علي الارض فان *** هي ضاقت، فاطلبوه في السماء

7- شوقي و بهار، علم بدون اخلاق را براي جامعه مضر مي بينند. از ديد آنها در جامعه اي كه كفه هاي اخلاق و علم، همگام با يكديگر سنگين نشود و اين دو رشد متوازني نداشته باشند، رشد هر يك به تنهايي، ناقص و موجب خسارت است. اگر در جامعه اي فقط به مباني اخلاق به دور از علم پرداخته شود، جامعه، سطحي، خشك و ظاهرگرا خواهد شد و جهل و تعصب بر اصول ارزشي آن خيمه خواهد زد و هرگز نسبت به مسائل روز، اجتهاد نخواهد كرد و عمق درد و مشكلات را نخواهد فهميد و در نتيجه عقب مانده و از ثمرات علم محروم خواهد بود. از سوي ديگر اگر علم به سرعت بدون بال اخلاق پيشرفت كند، چه بسا در پاي شهوات قرباني خواهد شد، به همين سبب، شوقي مجدانه اصرار دارد كه معلم بايد از چشمه ي عدالت سيراب شده و شخصيت خود را براساس عدالت خواهي رشد داده باشد تا بتواند اين حس را به نسل بعد منتقل كند، در غير اين صورت، روح عدالت خواهي در نسل آينده پرورش نخواهد يافت و جامعه ي فردا نسبت به رفتار حكومت بي اعتنا خواهد بود. طبعاً بي توجهي سبب آغاز استبدادي خواهد بود كه از بين بردن آن، هزينه هاي زيادي مي طلبد. اگر معلم كم بينش و كج انديش باشد نسل بيناي فردا، كور و بدبين خواهد بود. دقت شوقي در اينجا ستودني است. او پايه ي تغيير نظام ارزشي جامعه را آموزش و پرورش مي داند او مي داند كه مجد از دست رفته، جزِ با تربيت نسل بعدي، دوباره به دست نخواهد آمد:

و اذا المعلم لم يكن عدلاً مشي *** روح العدالة‌ في الشباب ضئيلا

و اذا المعلم ساء لحظ بصيرة *** جاءت علي يده البصائر حولا

در جاي ديگر به اثرهاي اخلاق در دوران كودكي اشاره مي كند:

رضع الاخلاق من البانها *** ان اللاخلاق وقعاً في الصغر

شوقي سير تأثير علم و اخلاق را از زاويه ي ديگر بررسي مي كند. و اين بار به دامان مادران نظر مي كند و از اينكه زنان مصر با زنجيرهاي بي سوادي در بند شده اند، رنج مي برد. او مي داند مادري كه از نعمت علم برخوردار است نسبت به روش هاي تربيتي، آگاهانه تر عمل مي كند و زشتي ها و زيبايي ها را بهتر تبيين و صفحه ي ذهني كودك را با تصاوير جذاب تر و ماندني تر نقش مي كند. از طرف ديگر، بيشتر فرزندان در ابتدا، خانواده ي خود را الگو قرار مي دهند. از اين رو فرياد برمي آورد: زنان بي سواد مصر و پدراني كه از تربيت فرزندانشان بازمانده اند، موجب آن مي شوند كه فرزندان در جهل و سستي رشد كنند.

شوقي بار ديگر آينده را از آن جوانان مي داند كه ناصحان دلسوز بايد آنان را هدايت كنند:

ان الشباب غد فليهدهم لغد *** وللمسالك فيه الناصح الورع

شوقي بيماري ديگري را در مصر رؤيت مي كند و آن، اينكه مدعيان علم زيادند، ولي عالم واقعي نيستند. آنان ريشه ي جهل را نمي خشكانند، مرض اصلي جامعه را تشخيص نمي دهند و درمان صحيح آن را هم نمي دانند. علاوه بر اين مشكل، متخصصاني را مي بيند كه از نور اخلاق رخ برتابيده اند و با مباني ارزشي جامعه ي خويش وداع كرده اند، در حاليكه اينان آمده اند تا غبار جهل را بزدايند. شوقي هر دو درد را مي بيند و بدون وقفه فرياد بر مي آورد كه علم، حلال مشكلات جامعه ي ماست، اما علم بدون اخلاق، كارگشا نيست و مدارسي كه در كنار علم به اخلاق نپردازند ويرانه و مركز فسادند و با تأكيد ادامه مي دهد كه عشاق علم از گناهان صغيره و سخن چيني و نمامي به دورند؛

العاشقين العلم، لا *** يألونه طلب الغريم

المعرضين عن الصغا *** ئر، والسعاية و النمم

وقتي كه سعدزغلول (1) براي گفت و گو با حكومت انگليس به آن كشور حركت كرد، جواني در كمين او نشست و او را به رگبار بست، ولي سعد، جان سالم به در برد. شوقي در اين مورد، قصيده اي سرود و در آن به شدت، عدم وجود اخلاق در جامعه را زير سؤال برد. او مي گويد: اگر جوانان مملكت، بزرگانشان را به قتل برسانند، پس سهم جامعه از اخلاق چيست؟

اين من الخلق حظ البلاد *** اذا قتل الشيب شبانها؟

او اين نقص را به پاي نظام تعليم و تربيت و مدرسه و معلم مي نويسد و مي گويد:

و اين المعلم؟ ما خطبه؟ *** و اين المدارس؟ ما شأنها؟

و در جاي ديگر اخلاق را زير بناي اصلاح جامعه مي داند. در واقع، اصلاح طلبان بايد به فكر ارتقاي فرهنگ جامعه باشند، جامعه اي كه فرهنگ در آن نهادينه نشود و ارزش هاي اخلاقي، تفكر همگاني و باور عمومي جامعه تلقي نشود، انتظار اصلاح اين جامعه، فريبي بيش نيست. جامعه با قراردادهاي مصنوعي و قوانين مكتوب، اصلاح نمي شود و تا زماني كه اخلاق، ركن اصلي رفتار مردم قرار نگيرد، جوامع اسلامي درست نخواهند شد. او مي گويد: اگر اخلاق رفت، همه ي امور از بين خواهد رفت و اصلاح مردم با اخلاق، ممكن و پايدار خواهد بود:

كذا الناس: بالاخلاق يبقي صلاحهم *** و يذهب عنهم امرهم حين تذهب

عمل بدون عمل، در زبان شوقي عامل ارتقاي انسان نيست، بلكه اصحاب علم همچون آسمان اند كه ابرهاي بي باران و پر باران در آن مخلوط اند و اين عمل است كه مردان را پيش و پس مي كند؛

العلم لايعلي المراتب وحده *** كم قدم العمل الرجال و اخّرا

و العلم اشبه بالسماء رجاله *** خلطت جهاما في السحاب و ممطرا

بهار به چند نكته توجه مي كند. او از يك سو معتقد است كساني كه براي خودنمايي به هر شاخه اي از علوم نوك مي زنند، جز طبقه ي جاهل جامعه هستند. بهار آشكارا به اهميت تخصصي شدن علوم اشاره مي كند. از سوي ديگر به علم عالم مي پردازد و مي گويد هدف علم آباداني جهان است و اين هدف جز با عمل ممكن نيست. عملي كه مثمر باشد و فقط رفع تكليف نكند. او در واقع به اصالت عمل نمي انديشد، بلكه اثر بخشي عمل مدنظر اوست. عمل همان، حفظ بعد انساني علم و رعايت بعد اخلاقي و توجه به ارزش ها و نيت خدمت است كه شوقي به گونه اي ديگر آن را ثمر درختي مي داند كه در خدمت جامعه قرار خواهد گرفت.

علم از بهر چيست اي استاد!؟ *** تا كه گيتي شود به علم آباد

بايد از علم، سود برخيزد *** چون درختي كزاو ثمر خيزد

گرچه علم تو، پيچ در پيچ است *** چون نپيوست با عمل هيچ است

پس تو اي مرد ذوفنون اجل! *** داد هر علم چون دهي به عمل؟

ورنمايي عمل به جمله علوم، *** لقبت نيست جز جهول و ظلوم

بهار، علم و ادب را يك گوهر مي داند و عقل و خرد را گوهري ديگر. از نظر او علم و ادب، همان عقل مكتسب است كه نوعي پيرايه براي سرمايه ي عقل ذاتي و غريزي است.

دو چيز افزوني دهد بر مردم افزون طلب *** سرمايه ي عقل و خرد، پيرايه ي علم و ادب

شوقي از حادثه ي منفجر شدن كشتي لوزيتانيا برمي آشوبد و بر علمي كه موجب مرگ انسان هاست لعن و نفرين مي فرستد. او از اينكه علم در خدمت اهداف غير انساني قرار گرفته است، نگران است و با اندوهي عميق، جان سپردن مردم بيگناه كشتي را توصيف و عاملان انفجار را خائن و لعين معرفي مي كند.

و افّ علي العلم الذي تدّعونه *** اذا كان في علم النفوس رداها

8- علم و ثروت در زبان شوقي معارض نيستند، اگر چه شوقي گاه با تعبيرات اخلاقي در مذمت دنيا سخن مي گويد. او مي خواهد با اين سخنان، مخاطبان خود را نصيحت كند تا اخلاق و انسانيت در پاي غرورهاي دنياطلبانه ذبح نشود ولي گذشته از اين گونه تعابير، شوقي ساخت آينده ي مصر را مبتني بر علم و ثروت مي داند او به خوبي آگاه است كه جامعه اي كه از اين دو محروم است، توان برخاستن ندارد و آشكارا مي گويد كه هيچ حكومتي با جهل و تنگدستي بنا نشده است. او در قصيده اي كه در معرفي اولين بانك مصر سروده است از منصب طلبان جامعه مي خواهد كه يا از سفره ي علم بهره بگيرند يا در كسب ثروت تلاش كنند، زيرا كه اين دو اساس حكومت است:

يا طالباً لمعالي الملك مجتهداً *** خذها من العلم او خذها من المال

بالعلم و المال بيتي الناس ملكهم *** لم يبن ملك علي جهل و اقلال

شيوه ي بيان بهار در اين زمينه به صراحت شوقي نيست. او دو نوع برخورد با اين مسئله دارد: در برخورد اول، طالب جامعه اي است كه اختلاف طبقاتي در آن نباشد، نظم و قانون بر آن حاکم باشد و حاكميت اغنيا بر فقرا و نادانان بر دانايان اعمال نگردد. او ضمن توصيفي از باكو در آرزوي چنين جامعه اي است، گرچه به صراحت، مباني فرهنگي ايران را از شوروي آن روز جدا مي بيند:

اگر اين نظم شود در همه عالم جاري *** نه تني فربه بيني، نه وجودي لاغر

نه يكي منعم بر خيل فقيران، سالار *** نه يكي نالان بر مردم دانا، سرور

بهار در برخورد دوم از وضعيت نامناسب اقتصادي اي گله مي كند كه گريبانگير دانايان عالم شده است. او معتقد است ثروت اندوزاني مثل راكفلر و راجه بدون زحمت ثروت هاي كلاني به دست آورده اند، حال آنكه امثال روسو در اروپا گرسنه خفته اند:

ز سيري كرده قي در هند، راجه *** گرسنه خفته " روسو " در اروپا

او در قصيده اي ديگر به وضعيت خود اشاره كرده و به نحوي به حكومت رضاخان اعتراض مي كند كه چاپلوسان و جاهلان سيرند و عالمان گرسنه. همه ي سعي بهار در اين است كه علم و استغنا در كنار يكديگر قرار گيرد. البته او فقر در آزادگي را بهتر از غناي در بندگي مي داند و ثروت اندوزان وابسته را چون گاو فربهي مي داند كه صيد پلنگان لاغر خواهند شد.

روح كلي ديوان بهار از اين گونه مناعت طبع او حكايت مي كند، همچنانكه مي گويد:

تكيه گاهي نغزتر از علم و استغنا مجوي *** هر كه دارد علم و استغنا، شه بي افسر است

در سروده اي ديگر، بهار به تحصيل علم به ويژه علوم تجربي و صنعت اشاره مي كند و حتي نسبت به علوم قديمه و ادب به شدت اعتراض مي كند و مي پندارد كه اين گونه علوم هيچ گرهي از وضعيّت كنوني مملكت نمي گشايد:

از سر بنهيد جهل و اوهام *** كوشيد به علم و صنعت نو

همان گونه كه ملاحظه شد، توصيه ي بهار به فراگرفتن صنعت، نمادي از همان قدرت اقتصادي جديد است:

كار ما صنعت است و علم و عمل *** كارهاي دگر نمي دانيم

در مقايسه ي علم و ثروت، گرايش بهار، بيشتر به علم اندوزي است. او با زبان اخلاقي با توجه به عاقبت زراندوزان، جوانان را به علم فرا مي خواند. در اين بعد، بيش از شوقي سخن گفته است. اين امر به علت درك دقيق بهار ازاثرات سوء حاكميت جاهلان بر جامعه بوده است. علاوه بر اين در آن زمان، نقش سرمايه در كنار مديريت آگاهانه، چندان جلوه گر نبوده و اصلاح سياسي دستگاه حاكم ضروري تر از تشويق جامعه به سمت دست يابي به قدرت اقتصادي، بوده و از طرفي قدرت نظامي در جامعه بيش از قدرت اقتصادي مطرح بوده است. او قاعده ي حكومت و خاستگاه عدالت را سر نيزه مي داند كه بايد در كنار او مغز حكيم و دل يزدان پرست باشد؛

همره سر نيزه ببايد دو چيز *** مغز حكيم و دل يزدان پرست

با خرد و راستي و تيغ تيز *** پشت بدانديش تواني شكست

شايد يكي از عللي كه موجب شده ثروت و اقتصاد در هرم سياسي بهار جايي نداشته باشد، وجود ثروتمندان و تاجران سنتي در آن زمان است اينان حلال مشكل جامعه نبوده و توان گرداندن چرخ علم و صنعت را نداشته اند. به همين دليل در يكي از اشعارش آنان را با كلمه خواجه مخاطب قرار داده است و مي گويد:

اي خواجه! به جز سيم و زر چه داري *** چون علم نداري، دگر چه داري.

طبعاً مقايسه ي توصيف شاعران قديم از شتر با توصيف شاعران جديد از هواپيما صحيح نيست، زيرا شتر، عنصري از طبيعت محسوب مي شد و ارتباط تنگاتنگ آن با حيات طبيعي، توصيف هاي شعري را موجه مي سازد، گرچه غلو و مبالغه و توصيف هايي بي حد و حساب هم چندان ارزش ادبي ندارد. قصايد شوقي و بهار درباره ي هواپيما از نظر قوت خيال، چندان به طبع و ذائقه ي خواننده، خوش نمي آيد، هر چند هر دو تلاش كرده اند تا از خشونت ظاهري اين اختراع بشري بكاهند و خواننده را بيشتر به لطايفي سوق دهند كه حاصل سفر با هواپيماست.

قصيده ي شوقي با عنوان " نشانه ي زمان در آسمان مصر " (2) آمده است. او در اين قصيده به فوايد هوپيما اشاره مي كند؛ از جمله اينكه، مشرق و مغرب را در مدت كوتاهي در مي نوردد و با تشبيه آن به فرش سليمان به بزرگي و ظرفيت هواپيما اشاره مي كند و در رقابتي نه چندان زيبا مي گويد: اگر سليمان يك فرش داشت، سازندگان هواپيما هزار فرش در هوا گسترده اند. شوقي با اعتقاد به اينكه اگر هواپيما در زمان گذشته ساخته مي شد، از معجزات آن زمان محسوب مي شد، با تشبيه هواپيما به بشر و پرنده چنين مي گويد:

" موجودي كه نيمي از آن پرنده و نيم ديگر بشر است، در آزمون و بلا، هدهد و در قدرت همچون باد است و در حركت، همچون ماهي است كه در بين ظهور و خفا شنا مي كند. "

البته بخشي از اين قصيده كه به توصيف ظاهري هواپيما پرداخته است، از جلوه هاي هنري برخوردار نيست، ولي نتيجه گيري شوقي، بعد اجتماعي دارد. او از اين رهگذر، عزت و افتخار جوانان و طول عمر آنان را طلب مي كند و اميد دارد كه دوباره با دست هاي آنان، گذشته ي افتخار آفرين مصر بازگردد.

مركب لو سلف الدهر به *** كان احدي معجزات القدماء

نصفه طير و نصف بشر *** يا لها احدي اعاجيب الفضاء

كبساط الريح في القدرة او *** هدهد السيرة في صدق البلاء

يا شباب الغد و ابناي الفدي *** لكم، اكرم و اعزز بالفداء

عصركم حر و مستقبلكم *** في يمين الله خير الامناء

در ديد بهار نيز هواپيما همچون فرش سليمان است كه باد صبا و شمال، خادم و چاكر اوست و از سوي ديگر هدهدي است كه چون شير غران و باد صرصر است و در توصيفي ديگر، مرغي است كه ديو تن و ديو غريو است يا ديوي است كه همچون مرغ، آرام در حركت است:

مرغ ديده است كس، ديو تن و ديو غريو؟ *** ديو ديده است كس، مرغ وش و مرغ سير؟

تصوير بال هاي هواپيما در شعر بهار تشبيهي مرکب است، مثل مرغي است که دو ملخ را صيد کرده و به دهان گرفته و آن دو صيد نيز به قوت پر مي زنند و براي اينكه كسي صيد را از او نگيرد، سريع از جاي مي جهد و مسافران او همچون يونس پيامبر در دل ماهي هستند. توصيف هاي بهار در اينجا پايان مي يابد و بعد از آن بيشتر به كوه و دشتي كه در زير پاي او قرار گرفته مي پردازد و برخلاف شوقي، بهار در اينجا هيچ توصيه ي اجتماعي ندارد، بلكه با توصيف مقصد سفر و وضعيت اجتماعي باكو به گونه اي ديگر جامعه ي مطلوب خود را تصوير مي كند. بهار همچون شوقي در سروده ي كوتاه ديگري، هواپيما را به بُراق تشبيه و خود را پيامبروار در حال معراج ترسيم كرده و به قول خودش در اوج آسمان، طبعش آسماني شده است:

من پيمبر وار كردم نيت معراج و گشت *** جُنب جُنبان زير پا، خنگ براق آساي من

در تشبيه بهار، هواپيما همچون ماهي اي است كه مسافران، همچون يونس در دل او جاي گرفته اند و در تشبيه شوقي همچون ماهي اي است كه امواج را مي شكافد و گاه پنهان و گاه آشكار شنا مي كند.

از منظر بهار، نيمي مرغ و نيمي ديو و از منظر شوقي، نصف آن پرنده و نصف ديگر آن بشر است.

در تشبيه هر دو، هواپيما همچون براق است و شوقي، آن را به ستاره اي دنباله دار تشبيه کرده است که چون شتاب گيرد، همچون تير بُرنده است. صداي آن از نظر بهار، مثل صداي ديو يا شيران غرّان است، ولي از نظر شوقي همچون چنگ و نواي جن در بيابان هاي خشك و خالي است. بهار، هواپيما را به سيمرغ تشبيه كرده است كه بر بالاي ابر به سوي قاف مي گذرد. از نظر شوقي همچون نامه رساني است كه برگردن باد و بر پشت ابر نشسته و در مقابل خورشيد حركت مي كند.

همان گونه كه ملاحظه شد، هر دو با تخيلي مشابه، هواپيما را به فرش سليمان و هدهد و باد و پرنده و براق تشبيه كرده اند و قصد دارند بين طبيعت صانع و مصنوع بشري، ارتباط برقرار كنند ولي مشبه و مشبه به آن قدر نامأنوس اند كه از تقارب ابا مي ورزند، با همه ي تلاشي كه هر دو كرده اند تا هدهد چون شير غران و مرغ چون ديو حركت كند و دُم آهنين، همچون دُم طاووس خرامان شود. برداشت اجتماعي شوقي و ارتباط بين آينده ي مصر و تلاش علمي جوانان، هضم شعر را اندكي آسان تر مي سازد و تشبيهاتي همچون جن و بيابان از فرهنگ عربي او و تشبيهاتي همچون ديو و سيمرغ از فرهنگ فارسي بهار حكايت مي كند. عناصر تشبيه همچون سليمان، هدهد، براق و معراج از مايه هاي مشترك عقيدتي دو شاعر بهره مي گيرد. در واقع عامل اشتراك و مطابقت، اسلام و مفاهيم قرآني است كه هردو شاعر را به هم پيوند داه است.

پي نوشت ها :

 

1- سعد زغلول در يكي از نواحي استان غربيه مصر به دنيا آمد و در كودكي قرآن را حفظ كرد. سپس پدرش او رابه الازهر فرستاد تا علوم دين و لغت و منطق را فرا گيرد. از اين راه با سيد جمال الدين افغاني ( اسدآبادي ) آشنا شد، سپس با امام عبده در مجله ي وقايع مصريه به مقاله نويسي پرداخت. بيشتر مقاله هاي او در رابطه با مبارزه با استبداد و شورا و اخلاق بود. او رياست گروه مذاكره كننده براي احقاق حق مصر پس از جنگ جهاني را به عهده داشت كه از سوي انگلس به جزيره ي مالت تبعيد شد و در سال 1919 با انقلاب معروف مصر دوباره به وطن بازگشت و سپس دوباره به رياست گروه مذاكره كننده با انلگيس تعيين شد و پيروزمندانه به مصر بازگشت. پس از اعلام قانون اساسي و انقلاب مشروطيت در سال 1923 به نخست وزيري و سپس به رياست مجلس برگزيده شد. احمد حسن زيات مي نويسد: « تاريخ مصر خطيبي همچون سعد به خود نديده است، او چهار ساعت پي در پي سخنراني مي كرد و هرگز به لكنت و لغو و تكرار دچار نمي شد ( تاريخ الادب العربي، ص 564، احمد حسن الزيات، دارالثقافة، بيروت، لبنان، بي تا ).

2- آية العصر في سماء مصر.

منبع مقاله :

امين مقدسي، دکتر ابوالحسن؛ (1386)، ادبيات تطبيقي، تهران: مؤسسه ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...