رفتن به مطلب

فونکسیونالیسم ساختاری


Dreamy Girl

ارسال های توصیه شده

فونکسیونالیسم ساختاری

 

 

افکار تلکت پارسنز، از پایان جنگ جهانی دوم تا اواسط دهه ی شصت بر نظریات اجتماعی عالم انگلیسی زبان حاکم بود. او چهار چوب نظری عظیمی ساخت که مدعی بود علی الاصول می تواند همه ی چیزهای واقع در عالم اجتماع را در بر بگیرد. شالوده ی این نظام، طی بحران های اقتصادی دهه ی سی افکنده شده بود. الوین گولدنر، در بحران قریب الوقوع جامعه شناسی ( 1970) می گوید که فونکسیونالیسیم ساختاری در حقیقت واکنشی بود در برابر داعیه ی مارکسیسم، اگر مارکسیسم نظریه ای عمومی بود که سرمایه داری را محکوم می کرد، فونکسیونالیسم ساختاری هم به نظریه ای عمومی درباره ی جامعه تبدیل می شد که سرمایه داری را آن قدرها توجیه نمی کرد ( اگر چه اغلب می کرد ) و بیشتر مشکلات سرمایه داری را تبیین و تفهیم می کرد بدون آنکه محکومش کند. در این فصل متوجه خواهیم شد که این مقصود وقتی حاصل می شود که مشکلات را جزئی از فرایند تکاملی (1) ببینیم، فرایندی که به ثبات و یکپارچگی می انجامد.

احتمالاً بخت یارِ پارسنز بود که سرمایه داری پس از جنگ جهانی دوم رو سفید از آب در آمد و دوره ای که افکار او بر جامعه شناسی غلبه داشت مصادف با دوره ای شد که از ثبات و رونق اقتصادی نسبی برخوردار بود. در اواخر دهه ی شصت، هم نظریه ی پارسنز دوباره با اِشکال رو به رو شد، هم سرمایه داری، و ده سال بیشتر نگذشت که نظریه ی پارسنز فقط به کار مطالعات تاریخی می خورد. با این حال از زمان مرگ وی در 1979، علاقه و اقبال به آرای او در جمع جامعه شناسان جوان آمریکایی دوباره زنده شده و در حال حاضر مکتب « نوفونکسیونالیسم » رواج و رونق پیدا کرده است.

آثار پارسنز شهره به دیر فهمی است و به نظر من نه به خاطر عمق، بلکه بیشتر به دلیل مغلق بودن مطالبش. آثار او را که می خوانی، گاه به این جا می رسی که در حکم متصدی بسیار باهوش فلان بایگانی هستی. برای اینکه هوشت را به کاربری و احساس درماندگی نکنی، یک دستگاه تازه تر و پیچیده تر ابداع می کنی تا هر سندی را که در مؤسسه ی مربوطه ات به کار می برند در آن بایگانی جا دهی. مشکل این بایگان این است که فقط او می تواند از قفسه ی بایگانی خود سر در بیاورد و بدون او نمی شود چیزی را پیدا کرد.

پارسنز در نخستین آثارش می خواست جریان های مختلف تفکر اجتماعی در سده ی نوزدهم و اوایل سده ی بیستم را در یک سنتز جامع و فراگیر جمع و جور کند. هنوز هم بر سر دقت تفاسیر او اختلاف نظر هست و منتقدان او اغلب اشاره می کنند که به زحمت نامی از مارکس برده است. مهم ترین ویژگی سنتز او از نظر بحث فعلی ما این است که نظریه های « کل نگر » و « فردنگر » عمل اجتماعی را با هم آشتی می دهد که هر کدام به ترتیب با نامهای دورکیم و وبر که از بنیانگذاران جامعه شناسی اند، پیوسته است. از نظر وبر، موضوع جامعه شناسی باید اعمال افراد نسبت به هم ( یعنی عمل اجتماعی ) باشد. عمل به این معنا عبارت است از مجموعه ای وسایل برای رسیدن به هدف هایی خاص، مقاصد عملی یا دست یافتن به ارزشی غایی یا تلفیقی از هر دو. این عمل را از حیث معنایی که افراد به آن می دهند، باید شناخت. دورکم هم به معانی توجه داشت، اما مهم ترین معانی را دارای وجودی فوق افراد می دید. این معانی، تشکیل یک وجدان جمعی (2) می دهند که افراد باید در آن اجتماعی بشوند. بنابراین هم وبر هم دورکم معانی – تصورات کلی مردم – را مد نظر دارند، منتها یکی از فرد شروع می کند و دیگری از کلّ اجتماعی.(3) نظریات هر دو، نظریه هایی است ناظر به افکار و اعمال، نظریه هایی است راجع به اشخاص.

در اینجاست که به مضامین اصلی نظریه ی پارسنز می رسیم. مضمون نخست این است که او عالم اجتماع را از حیث تصورات مردم، به خصوص هنجار (4) ها و ارزش (5) هایشان می بیند.

هنجارها عبارت اند از قواعد مورد قبول جامعه که افراد موقع تصمیم گیری درباره ی اعمالشان به کار می برند و بهترین توصیف برای ارزش ها عبارت است از باورهای افراد در مورد صورت دلخواهشان از عالم و این باورها تأثیری قاطع بر اعمال افراد دارد. بر طبق این مضمون، مهم ترین فرایندهای اجتماعی، ابلاغ و انتقال معنا (6)، نماد (7) و اطلاع (8) است. دوّمین موضوع مورد علاقه و عنایت پارسنز جا دادن و تنظیم اعمال افراد در قالب نظام اعمال، با استفاده ی همزمان از شیوه های کل نگر و فردنگر است.

موضوع نظام ، تمثیل یا استعاره ی بسیار مهمّی را در نظریه ی پارسنز پیش می کشد که عبارت است از اندام واره ی زیستی یا نظام زنده.(9) پارسنز به تمثیل ساده هم اکتفا نمی کند و نمی گوید زندگی اجتماعی شبیه یک نظام زنده است، بلکه می گوید نظام زنده ای است از نوع خاص. البته مشکل این تمثیل او را بعد نشان خواهم داد، اما بجاست بگویم که شاخ و برگ دادن به تمثیل، همیشه خطرناک است: بین این قول که « عشق من شبیه یک سُرخ، یک گل دادن سُرخ است » و این قول که « عشق من سُرخ، یک گل سرُخ است » یک دنیا فرق است. تصور زندگی اجتماعی به عنوان یک نظام – شبکه ای از قسمت ها و اجزای مختلف – نشان دهنده ی جزء « ساختاری » بر چسب فونکسیونالیسم ساختاری است که معمولاً به آثار پارسنز می زنند و تشبیه به نظام زیستی جزء کارکردی « = فونکسیونل » آن را شرح و توضیح می دهد. اگر بدن انسان را یک نظام فرض کنیم، می بینیم که نیازهایی خاص – برای مثال نیاز به غذا – و اجزایی به هم وابسته ( دستگاه هاضمه، معده، روده و غیره ) دارد که کار آنها رفع آن نیاز است. بر طبق این نظر، همه ی نظام های زنده به سوی تعادل (10) یا برقراری رابطه ای ثابت و متوازن بین اجزای مختلف می روند و خود را از سایر نظام ها جدا نگه می دارند ( گرایش به « حفظ حدود »).

تکیه و تأکید پارسنز همیشه بر نظم و ثبات است و در واقع نظریه ی اجتماعی را به این صورت می بیند که سعی می کند به سؤال نظم اجتماعی (11) چگونه عملی است؟ پاسخ دهد، مسئله ای که غالباً تامس هابز (12) فیلسوف را تداعی می کند زیرا او بود که این مسئله را به روشن ترین شکل صورت بندی کرد. فرض مقدم این مسئله این است که افراد آدمی در حالت طبیعی (13) خود کاملاً به دنبال منافع شخصی خود هستند، همه با هم سر جنگ دارند و این میل طبیعی را باید با سازمان اجتماعی مهار و محدود کرد.

نظریه ی بزرگ (14)

نظر پارسنز در باب نظریه

پارسنز درباره ی خودش می گوید که یک « نظریه پرداز لاعلاج » است؛ سبک او به طور قطع از مرضی لاعلاج حکایت می کند. او مفهوم و معنای خاصی از نظریه دارد و گوشه ای از ایراد نظریه اش هم همین است. عالمی که می توانیم ببینیم سردرگم و گیج کننده است و برای راه یافتن به این عالم باید از معانی و مفاهیمی کلی خود برای شکل و صورت دادن به آن استفاده کنیم. فرض نظام بودن عالم واقع (15) در وهله ی نخست مستلزم این است که افکار یا تصورات کلی خود را در قالب مجموعه ای منظم و منتظم از « مفاهیم مجرد »(16) جای دهیم. فقط به این ترتیب می توانیم احکامی درباره ی جهان صادر کنیم. مفهوم مجرد عبارت است از یک حُکم کلی (17) که بر چیزی مهّم درباره ی عالم تأکید می کند. این گونه مفاهیم در زندگی روزانه ی ما فراوان اند. برای مثال مفهوم « سرخ » را می توانیم انتزاعی از همه ی چیزهای سرخ بدانیم که در اطراف خود می بینیم. امّا نظم منطقی (18) مفاهیم مجرد درست به همان ترتیب سخن گفتن درباره ی عالم مشهود اطرافمان نیست. اگر این نکته را به خاطر بسپاریم، فهم آرای پارسنز مختصری آسان تر می شود. از نظر پارسنزنخستین محک برای چنین نظریه ای انسجام منطقی آن است. (19)

اگر نظریه پارسنز، همان طور که خودش می خواهد، نظریه ای منطقاً منسجم و یکپارچه برای علم اجتماع باشد، پس باید بتواند همه ی چیزهایی را که درباره ی عالم اجتماع می دانیم در بر گیرد و بخش عمده ی آثار پارسنز هم عبارت است از برگردان سایر نظریات و نتایج تحقیقات به زبان خود او تا نشان دهد که می تواند. فرض او همان فرضی است که بار دیگر به آن می رسیم: عالمِ اجتماع، بر خلاف ظواهر و نمودهایش، نظم عقلانی دارد، لذا نظریه ی عقلانی هم زیبنده ی آن است. این فرض را در نهایت می توانیم با وضع قضایایی از نظریه که آزمودنی باشند تأیید کنیم، اما کمی بعد به این مرحله خواهیم رسید.

واحدِ عمل و نظامِ عمل: نهادی شدن

پارسنز در کتاب ساختار عمل اجتماعی (20) در 1930 گفت که مطالعه ی آرای نظریه پردازان بزرگ نشان می دهد که گرایش همه ی آنها به سوی نظریه ای است که او نظریه ی عمل ارادی (21) می خواند. بنابراین نظریه، افراد آدمی در مورد هدف های مختلف و وسایل رسیدن به این هدف ها، دست به انتخاب می زنند یا تصمیم می گیرند. این تصور کلی می تواند شالوده ی همه ی علوم انسانی باشد و نظر پارسنز این بود که می توانیم از آثار همه ی نظریه پردازان بزرگ یک مدل کلی و اصلی از عمل آدمی بیرون بکشیم و اجزای مؤلفه ی آن را با کلمات مجرد تعریف کنیم.

این مدل، نخست از انسانی که مصدر عمل است، دوم از مجموعه ای هدف و مقصود که عامل باید بین آنها انتخاب کند و انواع وسایلی که با آنها می تواند به هدف و مقصود خود برسد – و باز هم باید بین آنها دست به انتخاب بزند – تشکیل می شود. امّا انتخاب فرد در فضای تهی و خالی صورت نمی گیرد. محیط فرد از تعدادی عوامل طبیعی و اجتماعی درست شده که دامنه ی انتخابش را محدود می کند؛ مثلاً قدرت دید من در حدّی نیست که بتوانم خلبان بشوم، و در شرایط فعلی اقتصاد، نمی توانم بگویم که حتماً باید مهندس بشوم چون مشاغل مهندسی موجود نیستند. مهم تر از همه ی عوامل، محیط شامل هنجارها و ارزش ها و سایر مفاهیمی است که مورد قبول همه است و بر انتخاب هدف ها و وسایل ما تأثیر می گذارد. اگر من یک فرد کاتولیک پیرو کلیسای رُم باشم و پزشک زنان و زایمان، تخصصم را در سقط جنین نمی گیرم و لو آنکه این حق انتخاب برایم باشد؛ به همین قیاس نمی توانم قوانین غیر رسمی حاکم بر روابطم با همکاران را ( مثلاً قوانین مربوط به حضور در دانشگاه ) را زیر پا بگذارم و طعن و لعن آنها را نشنوم. رسمی ترین و همگانی ترین هنجارها در نظام حقوقی (22) جامعه نهاده شده است. من همیشه اختیار دارم دانشجویی را که تکلیفش را انجام نداده تنبیه کنم؛ اما بعید است بکنم چون فکر می کنم که احتمالاً تنبیه سختی در انتظارم خواهد بود.

پس واحدِ عمل (23) مرکب از عامل، وسایل، هدف ها و محیطی است شامل عوامل طبیعی و اجتماعی و هنجارها و ارزش ها. توصیفی که پارسنز در قالب کلمات مجرد از کلّ عمل به دست می دهد و نقطه ی شروع طرح عظیم او همین است و بخش عمده ی آن از همین جا آشکار می شود. وظیفه ی دانشمند علوم اجتماعی این است که نشان دهد انتخاب های فرد چگونه با توجه به محدودیت ها و مضایقی که گفتیم، صورت می گیرد. امّا نه فقط واحدِ عمل، بلکه نظام های عمل هم مورد عنایت و توجه پارسنز است و فکر نظام عمل (24) نیز همزمان با تکمیل نظریه اش پیش می رود. از جمله چیزهای موجود در محیط انسانِ عامل، یکی هم سایر افراد عامل اند و پارسنز نظام عمل را متشکل از روابط یا مناسبات بین افراد عمل کننده می داند. در اینجا توجه پارسنز از اراده گرایی (25)، توجه به اختیارهای فردی عامل، به توجه به نحوه ی محدود شدن و بسا معین شدن عمل به وسیله ی نظام های عمل افراد تغییر جهت می دهد. همین موضوع، محور اصلی بسیاری از انتقادهایی است که بر نظریه ی پارسنز وارد می کنند و بعدها مطرح خواهم کرد. در این جا می پردازم به اینکه پارسنز چگونه معنای واحدِ عمل را به مفهوم نظام اجتماعی (26) بسط می دهد. نظام اجتماعی، حول هنجارها و ارزش ها و ارزش ها تشکیل می شود و همراه با سایر افراد عامل بخشی از محیط فرد را می سازد. فرض پارسنز این است که هدف هر عاملی کسب حداکثر رضایت است و اگر با دیگران عمل متقابل (27) داشته باشد و رضایت حاصل کند، این عمل متقابل تکرار خواهد شد. هر فرد عمل کننده انتظار واکنش هایی از دیگری دارد، لذا قواعد یا ارزشهای اجتماعی، همچنین ارزش های مورد قبول همه پیدا می شوند تا این واکنش ها را تضمین کنند. مثال ساده ی این موضوع، تبدیل عشق و علاقه ی قلبی دو نفر به ازدواج آن دو است. همین که دو طرف احساس رضایت خاطر از هم کنند، به تدریج از همدیگر توقع رفتاری را دارند که این رضامندی را همراه داشته باشد. ازدواج قواعد رفتار غیر رسمی و بسا رسمی خود را به وجود می آورد. ممکن است هر یک از این دو توقع داشته باشند که از خطاهای جزئی هم بگذرند یا به تساوی در کارهای خانه شرکت کنند، و هر کدام ممکن است این را وظیفه تلقی کنند. ممکن است دو طرف معتقد به «مقدس بودن امر ازدواج» بشوند، در صورتی که شاید پیش از ازدواج به این موضوع خندیده باشند.

بر می گردیم به فرهنگ لغات خود پارسنز، نظامی از نقشهای پایگاهی (28) به وجود می آید، شبکه ای از مقام ها و موقعیت هایی که انتظار رفتارها ( و پاداش ها و ضمانت های بر آوردن با بر نیاوردن آن انتظارات ) وابسته به آنهاست. این فرایند نهادی کردن (29) نام دارد؛ نوعی استحکام روابط و مناسبات به مرور زمان، به صورتی که رفتار وابسته به هر نقش، صرف نظر از کسی که متصدّی آن نقش است، تغییری نکند. کل جامعه و نهادهای مختلف جامعه را می توانیم شبکه ای از نقش های پایگاهی بدانیم که بر هر یک از آنها هنجارها و ارزش های ثابت و دایمی حاکم است.

نظام اجتماعی، تنها نظامی نیست که در حالت آغازین یا جنینی خود در واحدِ عمل موجود باشد. توصیف فرایند نهادی شدن و تکوین نظام اجتماعی به صورتی که شرح دادم، سه نظام دیگر را هم پیشاپیش فرض می گیرد. یکی از این نظام ها فرد است که هدفش کسب حداکثر رضامندی است ( یا نظام شخصیتی (30))؛ نظام دیگر ازحیث کل جامعه، نظام ارزش های کلی است که موجب یکپارچه شدن و انسجام انواع هنجارهای وابسته به انواع نقش های پایگاهی می شود ( یا نظام فرهنگی (31))؛ و نظام سوم، محیط طبیعی است که جامعه باید با آن سازگار شود ( یا انداموارده ی زیستی ). همین جاست که دستگاه بایگانی ما دست کم به شصت و چهار قفسه ی جدید احتیاج پیدا می کند. نیازی نیست که همه ی این قفسه ها را وارسی کنیم.

نظام ها و خرده نظام ها: پیش نیازهای عملی

گای روچر (32) نظریه ی پارسنز را به « صندوقچه های تو در توی چینیان » تشبیه می کند که « اگر یکی را باز کنی، صندوقچه ی کوچک تری داخل آن است که داخل این یکی هم صندوقچه ی کوچک تری است والی آخر » تشبیه روچر وصف مناسبی است. پیشتر گفتم که مفاهیم پارسنز – واحدِ عمل، نقش های پایگاهی، نظام اجتماعی و غیره- مفاهیم مجرد هستند و انتزاع و تجرید هم سطوح مختلفی دارد. بر می گردیم به مثال سرخ؛ یک مفهوم کلی مجرد داریم که « رنگ » است و سرخ یکی از انواع آن است، و سپس تجریدهای سطوح پایین تر ( سرخ تُند، سرخ روشن، صورتی و غیره ) و تجریدهای پایین ترین سطح که شامل کیفیات اضافی می شود ( سرخ تند و گرد). این سلسله را می توانیم ادامه دهیم تا به توصیف یکی شیء مشخص و منحصر به فرد برسیم ( شی ء گرد سرخِ تیره ای که قطرش بیست سانتی متر است و روبه روی من، کف اتاق قرار دارد؛ یعنی « این توپ » ) در اینجا تا حدودی با اشکال نظریه ی پارسنز آشنا می شویم. بخش عمده ی این نظریه شبیه به توصیف همین توپ با مفاهیم مجردی چون ... شیء گرد سرخِ تیره ... و الی آخر است.

بحث ما در مورد پیدایش نقش های پایگاهی و نظام اجتماعی، در سطحی کم و بیش بالاتر از سطح میانی انتزاع قرارمان می دهد. دست کم می توانیم سطوح زیر را هم در نظریه ی پارسنز تشخیص دهیم:

1. در بالاترین سطح، همه ی نظام های زنده قرار دارند. از نوشته های پارسنز گاه این استنباط را می کنیم که نظام های زنده، خرده نظام (33) همه ی نظام ها ( یا همه چیز) هستند، ولی این سطح از حیث بحث فعلی ما اهمیتی ندارد.

2.دومین سطح بالا، شامل نظام های عمل از جمله همه ی چیزهای موجود در واحدِ عمل است.

3.سومین سطح بالا، مشتمل بر خرده نظام های عمل یا نظام های شخصیتی، نظام های زیستی و نظام های اجتماعی است.

4.در چهارمین سطح بالا، خرده نظام های خرده نظام ها قرار دارند. خرده نظام های نظام اجتماعی عبارت اند از: نظام سیاسی، نظام اجتماعی کردن ( شدن )(34)، اقتصاد و عرف اجتماعی (35) ( این اصطلاح را به زودی شرح می دهم ).

5.پنجمین سطح بالا، شامل خرده نظام های خرده نظام های خرد نظام هاست.

روشن ترین تصویری که از یک خرده نظام در این سطح ارائه می شود، متعلق به اقتصاد است؛ خرده نظام تعهدات اقتصادی، خرده نظام سرمایه سازی (36) خرده نظام تولید، خرده نظام سازمانی.

این رشته را می توانیم احتمالاً تا بی نهایت دراز کنیم، ولی من سعی می کنم که فقط به سطوح سوم و چهارم بپردازم. اولین سؤالی که باید بپرسیم این است که چرا در هر مرحله به چهار خرده نظام جدید بر می خوریم؟ و برای پاسخ به همین سؤال است که فونکسیونالیسم پارسنز به کار می افتد. نظر او این است که هر نظامی، در هر سطحی، باید نیازها یا شرایط ما را بر آورد تا زنده بماند و در هر مورد یک خرده نظام تخصصّی (37) پیدا می شود تا پاسخ گوی یک شرط باشد. این چهار شرط یا چهار پیش نیاز عملی از این قرارند:

1.هر نظام باید با محیط خود سازگار شود ( سازش ).(38)

2.هر نظام باید وسایل بسیج کردن منابع برای رسیدن به هدف ها و رضامندی خود را داشته باشد ( دستیابی به هدف )(39).

3.هر نظام باید بین اجزای درونی خود هماهنگی برقرار کند و راه های مقابله با انحراف را پیدا کند؛ به بیان دیگر باید اسباب وحدت اجزای خود باشد ( یکپارچگی )(40).

4.هر نظام باید تا حد امکان خود را در حدّ تعادل نگه دارد. مثال های زیر و مثال های بعدی تفاوت این پیش نیاز را با پیش نیاز سوم نشان می دهد ( حفظ الگو )(41). در جدول 1-3 می بینیم که هر خرده نظامی پاسخ گوی کدام پیش نیاز عملی نظام کلی عمل و نظام اجتماعی است.

خلاصه ی کلام: واحدِ عمل به صورت آغازین یا جنینی اش چهار خرده نظام دارد که می توانیم آن ها را حاصل فرایند نهادی شدن بدانیم؛ هر خرده نظام هم خرده نظام های خاص خود را دارد. در هر یک از سطوح، این خرده نظام ها پیدا می شوند تا چهار نیاز یا چهار پیش نیاز را برآورند و نظام باقی بماند. اگر با همه ی این مطالب یک آشنایی کلی داشته باشیم مهمتر است یا دانستن همه ی جزییات آن.

راه های تحلیل عمل: متغیرهای الگو

پیش از اینکه به نحوه ی کار هر یک از اینها بپردازم، می خواهم مختصری درباره ی یک دسته از متغیرهای دیگر صحبت کنم که پارسنز آنها را متغیرهای الگو (42) می خواند. این متغیرها، قدرت رده بندی افکار پارسنز را با قوت و وضوح بیشتری نشان می دهند؛ با حساب موقت من در فعلاً به 512 قفسه ی دیگر برای رده بندی احتیاج داریم و هنوز هم آخرین سطح انتزاع باقی مانده است و تازه هیچ اطلاعی هم درباره ی عالم واقع به دست نیاورده ایم. نکته ی مهم تر اینکه، این متغیرها موجب وحدت دو موضوع مختلف در آثار او می شوند؛ نظریه ی عمل ارادی که با انتخاب فرد سرو کار دارد و نظریه ی نظام ها. هم اعمال انفرادی و هم سازمان نظام را می توانیم به این صورت ببینیم که بین چندین بدیل (43) انتخاب می کنند؛ از بحث اولیه ی خود به خاطر داریم که کلّ عمل عبارت است از انتخاب. بدیل ها چهار جفت اصلی دارند:

1.خاص بینی – عام بینی : ممکن است موضوعی را به صورتی خاص و منحصر به فرد ببینیم یا آن را جزئی از یک رده ی کلی بدانیم؛ فرق بین نحوه ی رفتار من با فرزندانم و با شاگردانم.

جدول 1-3 خرده نظام ها و پیش نیازهای خاص آنها

[TABLE=align: center]

[TR=class: t1]

[TD=width: 76]

نظام اصلی

[/TD]

[TD=width: 98]

سازش

[/TD]

[TD=width: 106]

دستیابی به هدف

[/TD]

[TD=width: 105]

یکپارچگی

[/TD]

[TD=width: 96]

حفظ الگو

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 76] نظام کلی عمل به شرح داده شده در «واحد عمل»

[/TD]

[TD=width: 98] اندامواره ی زیستی که موجب پیوند جهان مادّی و طبیعی با معانی (هنجارها، ارزش ها و غیره) است و این معانی عالم عمل را می سازند.

[/TD]

[TD=width: 106] نظام شخصیتی، که حاصل اجتماعی شدن است به شیوه ای که ارزش های کلی فرهنگ و هنجارهای جامعه را درونی یا ملکه ذهن می کنند. به این ترتیب این نظام تبدیل به وسیله ای برای رسیدن نظام اصلی به هدف هایش می شود.

[/TD]

[TD=width: 105] نظام اجتماعی متشکل از نقش های پایگاهی که ارزش ها بر آنها حاکم است و تعیین می کند که کدام اعمال جایزند و کدام نیستند.

[/TD]

[TD=width: 96] نظام فرهنگی، کلی ترین معانی و مفاهیم، آرمان ها و ارزش های نظام اصلی که در هنجارهای نظام اجتماعی صورت ملموس تری پیدا می کنند و درونیِ نظام شخصیتی می شوند

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 76]

نظام اجتماعی

[/TD]

[TD=width: 98] اقتصاد، حلقه ی واسط سازمان اجتماعی و عالم مادّی یا طبیعت

[/TD]

[TD=width: 106] نظام سیاسی، شامل همه ی شکل های تصمیم گیری و بسیج منابع

[/TD]

[TD=width: 105] عرف اجتماعی، نهادهای نظارت و مراقبت اجتماعی که شامل نظام حقوقی تا غیر رسمی ترین قواعد رفتار می شود.

[/TD]

[TD=width: 96] فرایندهای اجتماعی کردن، که افراد به وسیله ی آنها از حیث ارزش های فرهنگی و هنجارهای اجتماعی نظام تعلیم و تربیت می بینند.

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

2. عاطفی – بی طرف از نظر عاطفی: ممکن است به همه ی عواطفم اجازه ی دخالت در رابطه ام ( با فرزندانم ) را بدهم یا ممکن است از نظر عاطفی بی طرف باشم ( با شاگردانم ).

3.کیفیت – عملکرد: ممکن است برای چیزی یا کسی به خاطر نفس خودش ارزش قائل باشم (فرزندانم ) یا برای کاری که با آن می توانم بکنم یا قابلیت وسیله ای بودنش ( شاگردانم ).

4.همه جهت بینی – یک جهت بینی: ممکن است با رابطه ی کلی با همه ی جنبه های یک موضوع سرو کار داشته باشم ( فرزندانم ) یا فقط با کار خاصی در رابطه ام با موضوع ( شاگردانم ).

برای تکمیل این رده بندی، قفسه ها را تا بی نهایت و به دلخواه می توانیم زیاد کنیم؛ فعلاّ با متغیرهای الگو کاری نداریم تا بعد که نوبت به نقد فونکسیونالیسم ساختاری برسد. ذکر این متغیرها در بحث حاضر به این علت بود که بعضی ویژگی های مهمّ نظریه ی پارسنز را نشان می دهد. حالا می خواهم به موضوع نظام ها و مناسبات بین آنها باز گردم.

سلسله مراتب سیبرنتیکی

در مقدمه ی بخش دوم کتاب گفتم که نظریه ی پارسنز در مورد عمل اجتماعی ، نظریه ای درباره معانی، هنجارها، ارزش ها، نمادها و ارتباط (44) هم هست. پارسنز تبادل اطلاعات نمادین (45) را وسیله ی ارتباط نظام های مختلف می داند. ارزش نماد نه در خود آن، بلکه در کاری است که به وسیله ی آن می توان کرد. روشن ترین مثال پول است؛ یک سکه پول به عنوان یک شیء فلزی، تقریباً بی ارزش است؛ ارزش آن تنها به این دلیل است که می توانیم برای خرید چیزها از آن استفاده کنیم. هر خرده نظامِ اجتماعی، نمادی معادل خود دارد؛ اقتصاد با پول، نظام سیاسی با قدرت، نظام جامعه با نفوذ (46) و نظام اجتماعی شدن با التزام یا با تعهّد (47). هر نظام با مبادله ی منابع نمادینش، به حالت تعادل با دیگران می رسد، در حالی که هویت خود – حدود و ثغور خود – را هم حفظ می کند.

امّا تبادل بین نظام ها بیشتر از اینهاست. در اینجا بر می گردیم به همان تمثیلی که بین نظام های عمل و همه ی نظام های زنده داشتیم که در واقع باید گفت همه ی نظام ها، زیرا پارسنز از علم سیبرنتیک یا علم نظام ها (48) استفاده می کند. از این نظر این طور استنباط می کنیم که هر نظامی به وسیله ی آن خرده نظامی نظارت و مراقبت می شود که بیشترین اطلاعات را دارد و کمترین انرژی را ، و به این ترتیب می توانیم سلسله مراتبی از خرده نظام ها بسازیم که پر انرژی ترین و کم اطّلاع ترین خرده نظام در پایین ترین مرتبه ی آن قرار دارد. خودِ پارسنز مثال خوبی در این مورد می زند که ماشین رختشویی است و دستگاه تنظیم زمان آن مقدار زیادی اطلاعات برنامه ریزی شده دارد امّا در مقایسه با اجزایی که کنترل می کند، انرژی ( نیروی برق ) بسیار کمتری مصرف می کند. پس خرده نظام های پایین تر انرژی را به سمت بالا می رانند و خرده نظام های مراتب بالاتر که کار کنترل را به عهده دارند اطلاعات را به مراتب پایین تر سرازیر می کنند. به این ترتیب می توانیم انواع خرده نظام هایی را که در جدول 1-3 شرح دادیم، در جدول 3-2 به ترتیب جا دهیم. نظم دادن به نظام ها، همراه با این فرض قبلی که همه ی نظام ها میل به تعادل دارند، در نهایت این توانایی را به ما می دهد که به عالم واقع نزدیک شویم و نظم و سامانی مؤثر به آن بدهیم. حال می توانیم نظام بایگانی را به کار اندازیم. می توانیم در مورد مکانیسم ( ساز و کار ) های علت و معلولی هم صحبت کنیم: مکانیسم نخست، شبیه به همان مدار تعادل حیاتی (49) است، جایی که تغییر در یک خرده نظام برخرده نظام های دیگر تأثیر می گذارد و خود این تأثیر، به خرده نظام نخست بر می گردد و موجب بازگشت با حالت اولیه می شود. و مکانیسم دوم، مکانیسم پسخورند (50) است که به وسیله ی آن خرده نظام های «پُر» اطلاع، این اطلاعات را برای کنترل خرده نظام های تابع خود، وجین می کنند.

جدول 2-3 سلسله مراتب سیبرنتیکی

[TABLE=align: center]

[TR]

[TD=width: 139]

نظام کلی عمل

[/TD]

[TD=width: 148]

[/TD]

[TD=width: 148]

نظام اجتماعی

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 139]

نظام فرهنگی

[/TD]

[TD=width: 148]

پر اطلاع

[/TD]

[TD=width: 148]

نظام اجتماعی کردن

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 139]

نظام اجتماعی

[/TD]

[TD=width: 148]

پر اطلاع

[/TD]

[TD=width: 148]

عرف اجتماعی

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 139]

نظام شخصیتی

[/TD]

[TD=width: 148]

پر انرژی

[/TD]

[TD=width: 148]

نظام سیاسی

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 139]

اندامواره ی زیستی

[/TD]

[TD=width: 148]

پر انرژی

[/TD]

[TD=width: 148]

نظام اقتصادی

[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=colspan: 3] شرحی که از نظام پارسنز دادم به هیچ وجه کامل و مبسوط نیست؛ تعدادی از خرده

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

نظام هایی که فقط اسمی از آنها برده ام، به تفصیل تحلیل شده اند. نظریه ی پارسنز وجوه دیگری هم دارد ولی امیدوارم که همین مقدار برای آشنایی کلی با نظریه ی او کافی باشد و ضربه های عصبی اش هم خیلی زیاد نباشد.

تبیین های استوار بر فونکسیونالیسم ساختاری:

تغییر و تجدّد ( مدرنیته )

در مثال های زیر، واژه ی « تبیین » را با مسامحه به کار خواهم برد؛ خواهیم دید که قدرت نظام پارسنز در توضیح و تبیین چیزها، نه در توصیف آنها، موضوع اصلی نقد آرای او بوده است. پارسنز یک نظریه ی تکاملی (51) درباره ی تغییر (52) ارائه می دهد که باز هم بر پایه ی قیاس با اندامواره های زیستی است و این بار بر اساس نحوه ی تقسیم یک سلول و تکثیر آن است. اکثر ما، گاه فیلمی را که با میکروسکوپ از یک سلول گرفته شده است دیده ایم و دیده ایم که چگونه این سلول به دو بخش و سپس به چهار قسمت و چندین قسمت تا آخر تقسیم می شود. از نظر پارسنز تحول جامعه ی بشری را هم به همین صورت می توان بررسی کرد. جامعه های ساده را می توانیم همان تک سلول ببینیم که نخست به چهار خرده نظامِ نظام کلی عمل و سپس خودِ این خرده نظام ها هم هر کدام به سهم خود تقسیم می شوند. این فرایند شامل سه مرحله است: خرده نظام جدید خود را متمایز می کند، شکل و ترتیب جدید فرایند سازش و یگانه شدن مجدد اجزا را طی می کند و سرانجام یکی نظام ارزش های کلی تر در بالاترین سطح سیبرنتیکی به وجود می آید- نظامی ازارزش ها که خرده نظام جدید را فرا می گیرد. مثال خاص تر در این مورد را می توانیم از خود پارسنز بیاوریم؛ انتقال از جوامع روستایی کشاورز به جوامع صنعتی. این انتقال مستلزم جدا شدن نظام اقتصادی از نظام اجتماعی شدن است. اگر در جوامع پیشاصنعتی (53) واحد خانواده، ملک خانواده و کار روی همان ملک، واحد اصلی تولید بود – تقسیم کار هم البته به معنایی وجود داشت – صنعتی شدن، کار را به کارخانه ها و اداره ها سپرد و زندگی خانوادگی منحصر و محدود به خانه شد. پارسنز می گوید که موفقیت در این جدا شدن و واکندن، موکول به قدرت سازش پذیری آن است؛ در واحدهای صنعتی جدید، کار مؤثرتر و معقول تر انجام می شود، بار آوری (54) تولید بیشتر است و در عین حال خانواده هم کارکردهای اجتماعی کردن را به علت فراغت از کارکردهای اقتصادی اش مؤثرتر انجام می دهد. فرایند یکپارچگی شامل هماهنگی دو خرده نظام است.( فرضاً، پیدایش قوانین اقتصادی جدید، زیرا پدر خانواده دیگر این نقش را بر عهده ندارد.(55) هر دو خرده نظام، باید در شکل های وسیعتر اجتماع و اجتماع های سیاسی ادغام شوند و سرانجام باید یک نظام ارزشی پیدا شود تا شامل نقش های پایگاهی جدید شود؛ پدری که برخی از اختیارات و قدرت های گذشته را ندارد، مدیران صنعتی جدید، و نظایر آن.

مثال تازه تر را از مقاله ای می گیریم که پارسنز در 1964 درباره ی جوانان و خرده فرهنگ (56) های امریکا نوشت. استدلال پارسنز به طور کلی این است که سده ی بیستم، دوره ی تغییرات عظیم تاریخی است و احساس فشار در برابر این تغییرات، خاصه در جوانان، دلایلی دارد. علت این فشارها، بی هنجاری (57) است؛ وضعیت و حالتی که در آن ارزش ها و هنجارها روشن و صریح نیستند یا مناسبت (58)خود را از دست داده اند. تبیین پارسنز از فرهنگ شروع می شود؛ ویژگی ضد ونقیض نظام ارزشی امریکا این است که ارزش موفقیت و پیشرفت فرد محور اصلی آن را تشکیل می دهد. اِشکال قضیه در این است که چون نظام ارزشی امریکا دنبال چنین مقصودی است، تمایز ساختاری (59) سریع تر صورت می گیرد، جامعه با سرعت بیشتری پیچیده تر می شود و انگاره های ارزشی سطوح پایین تر منسوخ می شوند. امّا همین سرعت و شدت پیچیدگی ، به معنای تحدید پیشرفت فرد بر اثر تخصصی شدن کارها و همکاری است. سر در گمی جوانان در این وضع به چندین وجه ظاهر می شود. آموزش وتحصیل زمان بیشتری می برد، لذا جوانان طی دوره ای که روزگاری می شد به بزرگسالی برسند، به خانواده متکی می مانند، به رغم این واقعیت که افرادی در همان سن و سال و غیره از افراد خانواده ی آنها بیشترین تأثیر را در زندگی آنها دارند و این افراد همان گروه همگنان (60) هستند. تخصصی تر شدن کارکردها، خانواده ی هسته ای را منفردتر و خردسالان را به آن وابسته تر کرده است. و همین موضوع ممکن است بعدها که جوان می خواهد خانواده را ترک کند، مشکلاتی به وجود بیاورد. پیچیده تر شدن روابط اجتماعی، پیوندهای سنتی را سست تر می کند و موجب بروز تغییراتی در رفتار جنسی می شود که تضاد با ارزش های سنتی، از همه ی موارد مشهودتر است.

در چنین بافتی، خرده فرهنگ های جوان، کارکردهای مخرب و مترقی دارد. از یک سو ممکن است تنها سر به شورش بردارد و پشت پا به ارزش های سنتی و نظام اصلی ارزش ها زند و چیزی هم به جایش عرضه نکند. از سوی دیگر، جوان می تواند وسیله ای برای تغییر نظام های ارزشی و روز آمد (61)کردن آنها و استقرار ارزش های تازه شود و این تغییر نظام ها و این ارزش های جدید موجب حمایت اجتماعی (62) و دراز مدت فرد شود وقتی که خانواده را پشت سر می گذارد ولی در شرایطی نیست که خود تشکیل خانواده بدهد. اکثر خرده فرهنگ های جوانان این دو جنبه را نشان می دهند و احتمالاً هر دو هم با تضاد همراه اند.

بنابراین، تغییر و تضاد از حیث سازگاری تکاملی (63) مداومِ خرده فرهنگ های مختلف با یکدیگر تبیین می شود. این تحلیل، تنش های جهان مدرن را جمع و خلاصه می کند: زندگی در اجتماعات بزرگ و بزرگ تر، تن دادن به تمایز مدام و عمل عقلانی، و پیروی محض از عام ترین هنجارها و ارزش ها؛ سعی در یافتن هویت فردی و جمعی خاص در این بافت (64)، تبیین محضِ فرهنگ جوانان نیست.

نارسایی های نظریه ی بزرگ

پیش تر گفتم که پارسنز جامع ترین و سنجیده ترین شکل نظریه ی عمل را ساخت و شاید بتوانیم بگوییم که سایر شکل های این نظریه متفرعّاتی از نظام او هستند. در اینجا می خواهم به مهم ترین نقاط ضعفی که موجب چند پارگی این نظریه می شود بپردازم. در دوره ای که تا پیش از مرگ پارسنز را فرا می گیرد، سه جریان اصلی نقد وجود داشت. بسیاری از ناقدان بین مشکلات منطقی (65) و مشکلات ماهوی (66) نظریه فوق می گذارند که به نظر من فایده ی چندانی ندارد؛ وجود اِشکال منطقی در تبیین های یک نظریه نشان دهنده ی این است که آن نظریه چیزی را که سعی می کند توضیح بدهد، بد فهمیده است. چند انتقاد عمومی هم به نظریه وارد است به این مضمون اصلی که نظریه موجد قضایای آزمودنی (67) درباره ی جهان نیست.

شاید این ایراد وارد باشد امّا همان طور که پیشتر گفتم این تنها عیار و معیار قضاوت درباره ی نظریه نیست و در مورد عالم اجتماع که پیچیدگی این عالم و ناتوانی در آزمودن و آزمایش تشکیل فرضیات آزمودنی (68) را بسیار مشکل می کند.

در اینجا، بر جنبه ی تخیلی یا خلاقه ی این نظریه یعنی استفاده از قیاس نظام های زیستی، بر تعمیم نظریه از عمل ( اشخاص ) به نظام ( جوامع ) و قدرت تبیین این نظریه تکیه و تأکید خواهم کرد.

فونکسیونالیسم ساختاری همچون آرمانشهر:

مشکلات تضاد و تغییر

اکثراً گفته اند که مدل پارسنز در مورد زندگی اجتماعی، با تکیه بر تعادل یا تبادل متوازن (69) و روابط کارکردی ( فونکسیونل )(70) نمی تواند تغییر و تضاد اجتماعی را به خوبی توضیح دهد. دارندورف (71) این مدل را به آرمانشهر(72)ی ادیبانه، تصویری از یک جامعه ی کاملاً خوب یا بد تشبیه می کند، جهانی متوازن که هیچ درکی از تاریخ وهیچ منبع تغییری در خود ندارد. این انتقاد اغلب به این استدلالی می کشد که نظریه ی پارسنز گرایشی درونساخت به محافظه کاری دارد؛ نابرابری های ثروت ( قشر بندی اجتماعی )(73) ونیز تفاوت افراد از نظر پایگاه اجتماعی را کارکردی ( فونکسیونل = دارای کارکرد مثبت )(74) یعنی راه مؤثری برای بقا و دوام نظام می داند؛ توزیع قدرت به صورتی است که مثبت ترین اثر را برای رسیدن به مقاصد نظام دارد؛ و همه چیز در حدّ کمال است.

من مثال تغییر تاریخی (75) و خرده نظام های جوانان را به عمد به کار بردم تا نشان دهم که نقدهایی از این دست غلط است. حقیقت این است که در سراسر دورانی که پارسنز به نگارش آثار خود مشغول بود، دیگران از همین چهارچوب برای درک و فهم تغییر استفاده می کردند. برای مثال رابرت مرتن (76) می گفت تکیه بر وحدت کارکردی (77) و تعادل کارکردی (78) موجب انحراف ذهن از مسائل مربوط به میزان وحدت و تعادل و فرایندهای موجد این وحدت و تعادل می شود. مرتن بین کارکردهای آشکار (79) و کارکردهای پنهان (80) ( که شبیه به نتایج خواسته (81) و نتایج ناخواسته (82) است ) و کارکرد (83) و کژکارکرد (84)(عکسِ کارکرد ) هم که از هر دو می توان برای پی بردن به تغییر و تضاد استفاده کرد، تفاوت مهمی قائل است.

الوین گولدنر (1970) یادآوری می کند که یکپارچگی نظام ممکن است مستلزم همه چیز، از وابستگی کامل همه ی اجزای آن به هم گرفته تا استقلال نسبی آنها باشد. میل این دو نویسنده به سطحی غیر کلی تر از نظریه پردازی است تا سطح مورد نظر پارسنز. مرتن این نظریه را میانمایه می خواند چون به جای پرداختن به کل نظام، سرو کارش با اجزای مختلف نظام است و سرانجام لوییس کوسر در کتاب خود به نام کارکردهای تضاد اجتماعی (85) می گوید که پیدایش تضاد اجتماعی را می توان دارای اثری حیاتی دانست که همانا ایجاد یکپارچگی با تشخیص تنش و به کار انداختن یک سلسله وسایل سازگاری و سازش است؛ این استدلال هم نظیر همان استدلالی است که در مورد فرهنگ جوانان ذکر کردیم.

اگر پارسنز قیاس نظام اجتماعی و نظام زیستی را به منتها درجه ی آن به کار می برد، انتقادهای وارد بر نظریه ی او – خاصه انتقادهای مرتن و گولدنر – را هم می توانیم آرایی بدانیم که دو نظام اجتماعی و زیستی را یکسان و یکی نمی دانند و وجوه این دو نظام را به دقت کشف و بررسی می کنند.

تبیین های غایت نگر (86) و تبیین های کارکرد نگر (87)

به نظر من، مهم ترین ایرادهایی که به نظریه ی فونکسیونالیسم ساختاری وارد است، ناتوانی آن، دست کم ناتوانی نظریه ی پارسنز، در یافتن تفاوت های نظام های زیستی یا زنده و نظام های اجتماعی است؛ این ناتوانی درست منتهی به تعمیم نظریه ای که درباره ی اشخاص است به نظریه ای درباره ی جوامع می شود. اشخاص، در عین حال نظام های زیستی هم هستند؛ اما این موضوع خود به خود به این معنی نیست که این حکم در مورد جوامع هم صدق می کند.

یک دسته از این استدلال ها مدعی اند که نظام های اجتماعی نیازهایی دارند و بر آورده کردن این نیازها شرط بقای آنهاست. منتقدان پارسنز می گویند که این ادعا در عمل بی معنی است. برای اثبات این مدعا، باید نمونه هایی از جوامعی که از بین رفته اند داشته باشیم و باید و ثابت کنیم که این جوامع پاسخگوی همه ی ضروریات کارکردی نبوده اند. اما به استثنای جوامع بسیار ساده و ابتدایی، پیدا کردن یک نمونه از چنان جامعه ای مشکل است. ظاهراً، قضیه به این صورت است که وقتی جامعه ای نتواند به طور کامل با محیطش منطبق شود، جامعه ی دیگری که بهتر با محیطش سازگار شده، با تصرف نظامی یا اقتصادی آن را در خود جذب می کند. جامعه ی نخست به کلی از بین نمی رود اما احتمالاً بر اثر تغییر، جزئی از جامعه ی دیگر می شود که با محیط خود بهتر منطبق شده است. به همین ترتیب است که برخی از قبایل بومی امریکایی که هویتی مستقل و خاص خود دارند باقی مانده اند. فرق بین قبایلی که به کلی از بین رفتند و قبایلی که باقی مانده اند. ظاهراً همان قدر بسته به فرایندهای سیاسی سفید پوستان فاتح است که به سایر عوامل؛ و خود این موضوع که قبایل باقی مانده «زنده مانده باشند» محّل مناقشه است. یک مثال روشن تر، نحوه ی ادغام کشاورزی روستایی جنوب و امریکایی لاتین در نظام صنعتی امریکای شمالی و اروپاست. در حقیقت نظر پارسنز فقط به شرطی قابل قبول است که جوامع مختلف مثل انواع مختلف جانوران برای بقای خود مبارزه کرده باشند؛ که در این صورت فقط جوامعی که بهتر از بقیه می توانستند با محیط خود سازگار شوند، باقی می ماندند.

استدلال دیگرمنتقدان این است که قول به اینکه نظام اجتماعی نیازهایی دارد، توضیح نمی دهد که این نیازها چگونه بر طرف می شوند. برای مثال شاید این درست باشد که جوامع مدرن صنعتی به نظام های آموزشی پیچیده نیازمندند، اما انگلیس و فرانسه و آمریکا یعنی سه جامعه ای که کم و بیش در مرحله ی واحدی از تکامل قرار دارند، نظام های آموزشی متفاوتی دارند. یک نیاز را به چندین شکل می توان بر آورده کرد و اگر فقط بگوییم که این نیاز وجود دارد، چیزی درباره ی نحوه ی بر آورده شدن آن نگفته ایم. استدلال بعدی علیه فونکسیونالیسم، نظر انتونی گیدنز است که می گوید لازمه ی تبیین درست ارجاع به عامل و عمل است، و تبیین های کارکردگرا را می توانیم از این حیث، تعبیر مجدد کنیم. لذا تبیین وجود چیزی بر حسب کارکردی که آن چیز دارد، بی معنی نشان دادن تصور علّت است. هیچ کارکردی انجام نمی شود مگر آنکه چیزی وجود داشته باشد. اگر کارکرد علّت وجودی چیزی باشد، پس معلول که وجود است باید مقدم بر علت باشد که کارکرد است. به بیان دیگر، به نظر می رسد که زمان وارونه شده باشد.

گفتم که اگر نظام های اجتماعی مثل انواع جانوری بودند، ایراد نخست وارد نبود. اگر نظام های اجتماعی واقعاً شبیه به تک تک اشخاص نبودند، ایرادهای دوم و سوم هم وارد نبود. اگر نظام اجتماعی اندام هایی حسّی داشت که می توانست نیاز به مثلاً نظام آموزشی را دریابد، همان طور که بدن می تواند احساس گرسنگی کند، اگر تجربه را می شد به مغز نظام منتقل کرد و به صورت اندیشه ی نمادین (88) در آورد و درباره ای فکر کرد و تحلیلش کرد، اگر مغز اجتماعی (89) می توانست تعیین کند که چه نوع نظام اجتماعی می خواهد و سپس پیام های لازم را به سراسر دستگاه عصبی می فرستاد و به این ترتیب نظام آموزشی ساخته می شد، در این صورت – و فقط هم در این صورت – انتقادهایی که ذکر کردیم، وارد نبود. امّا نظام های اجتماعی نیازها و هدف هایشان شبیه به افراد نیست.

تفاوت این دو این است که ارگانیسم انسان از اجزایی ساخته شده است که قادر به اندیشه ی بازتابی (90) مستقل نیستند و به وسیله ی یک جزء کنترل می شوند. فقط در کارتون های عامه پسند است که پا و شکم با هم جز و بحث می کنند و دُم، جا و مقام بالاتری می خواهد. نظام های اجتماعی – به گفته ی خودِ پارسنز- از اجزایی ساخته شده اند که با تصدی نقش های پایگاهی قادر به اندیشه ی بازتابی اند؛ ارتباط انداموار بین اجزای این نظام ها بسیار متفاوت با ارتباط انداموار بین اجزای بدن انسان است اما این معنا را که نظام اجتماعی نتیجتاً با دیگر نظام های زنده فرق دارد، شرح و بسط نمی دهد.

منافع مادی (91) و منافع هنجاری (92)

در این جا می خواهم دو مقاله ی دیوید لاک وود را که تاریخ نوشتن آن به دورانی می رسد که پارسنز چهره ی ممتاز عالم جامعه شناسی بود، اساس بحث خود قرار دهم. با توجه به بحث فعلی، لاک وود در این دو مقاله، با اشاره به آن ویژگی های عالم اجتماع که وجود دارند و فونکسیونالیسم ساختاری قادر به فهم آنها نیست، بر تفاوت بین اشخاص و جوامع تکیه می کند.

در سراسر این بحث تأکید کردم که محور اصلی نظریه پارسنز معانی است؛ هنجارها و ارزش هایی که نظام عمل و نظام اجتماعی حول آن سازمان می گیرند. نظر لاک وود این است که در حیات اجتماعی عامل دیگری هم دست اندرکار است و این عامل را زیر لایه ی مادی (93) می نامند:

" ترتیب واقعی وسایل مادّی در وضعیت عمل که موجب می شود انواع و اقسام ( مجالهای زندگی )(94) پیدا شود و منافعی به وجود آید که غیر هنجاری (95) اند- منافعی غیر از منافع شخص در رویارویی با تعریف هنجارین وضعیت.(96). "

بنابراین، دسترسی افراد به کالاها، پول، دارایی و زندگیِ حاصل از دسترسی به کالا و دارایی است که به زندگی اجتماعی ساختار می دهد. برای مثال می توانیم استدلال کنیم که توزیع دارایی ( از جمله توزیع مهارت ها ) هم در انگلیس و هم در ایالات متحده امریکا به صورتی است که منافع مادی سیاهان با منافع مادی سفید پوستان فرق می کند. نفع مادی سفید پوستان ممکن است در حفظ و بقای نظام تبعیض نژادی باشد که مانع از تصدی برخی مشاغل به دست سیاهان است و همین موضوع می تواند پیروی از یک نظام اصلی ارزش های اجتماعی را که متضمن برابری نژادی است، تحت الشعاع قرار دهد. به همین قیاس می توانیم با اتکا به پاره ای قراین بگوییم که مردم کار می کنند نه به خاطر پیروی از نظام هنجارها و ارزش هایی که کارکردن را خوب می داند، بلکه به این دلیل که نفع مادی دارد که پایین ترین حد آن از گرسنگی نمردن است. درباره ی این سؤال فکر کنید: چرا کار می کنی؟

لاک وود در مقاله ی دیگر خود بین یکپارچگی اجتماعی (97) که عبارت است از مناسبات بین عاملان و یکپارچگی نظام (98) یعنی روابط بین اجزای مختلف نظام فرق می گذارد. می توانیم از جوامعی صحبت کنیم که نمونه ی یکپارچگی اجتماعی یا یکپارچگی هنجاری (99) اند ، اما نشانی از یکپارچگی نظام در آنها نیست. برای مثال، می توانیم فلان بحران اقتصادی را به طور قطع نشانه ی توازن نداشتن، نشانه ی فقدان یکپارچگی فلان نظام بدانیم؛ در صورتی که ممکن است افراد آن نظام به رغم گرفتاری های اقتصادی، باز هم به ارزش ها و هنجارهای جامعه پای بند باشند.(100) می توانیم مفهوم منافع مادی را هم به این نظر اضافه کنیم تا معلوم شود که ممکن است از نظام هنجارین برای رسیدن به برخی منافع مادی استفاده بشود. ممکن است کم کردن مالیات پرداختن شرکت های بزرگ – که لازمه ی آن قطع هزینه های دولت در بخش خدمات اجتماعی است- به نفع مادی این شرکت ها باشد. نظام اصلی هنجارها و ارزش ها – که برای مثال ممکن است مستلزم اعتقاد راسخ به سرمایه داری خصوصی و مداخله نکردن دولت باشد – کسانی را که از قطع این هزینه ها متضرّر می شوند مجاب کند که قطع این هزینه ها اقدامی مشروع است.

به نظر من، نظریه ی پارسنز و به طور کلی فونکسیونالیسم ساختاری از درک و فهم پیشامدهایی از این دست، که خیلی هم معقول و موجه به نظر می رسند، عاجز است. نظریه ی پارسنز می تواند حیات اجتماعی را فقط به صورت یک نظام هنجاری و تحت کنترل ارزشها ببیند نه نظامی که « مادّی » هم هست. این کار، یعنی قول به تمایز یکپارچگی اجتماعی و یکپارچگی نظام، مستلزم این است که بین اشخاص و جوامع فرق بگذاریم.

آیا فونکسیونالیسم ساختاری می تواند تبیین کند؟

وقتی نمونه هایی از تبیین فونکسیونالیسم ساختاری را می آوردم، گفتم که اصطلاح « تبیین » را با مسامحه به کار می برم: پیشتر به قسمتی از ایرادهای تبیین فونکسیونالیسم اشاره کردم و فعلاً می خواهم بگویم که این نظریه از نظر ماهیت توصیفی (101) است نه تبیینی (102). برای نشان دادن این موضوع می توانیم بسیاری از عبارات و قطعات مغلق پارسنز را از آثارش عیناً بیرون یکشیم و سپس همان عبارات و قطعات را به زبانی قابل فهم، به شرطی که روشن تر باشد و هیچ یک از افکارش را هم مخدوش نکنیم، بازنویسی کنیم و خواهیم دید که در چند سطر بیشتر خلاصه نمی شود. سی.رایت میلز در کتاب خود به نام تخیّل جامعه شناختی (103) همین کار را می کند. به نظر من عملی بودن این موضوع به دلیل نفسِ معنایی است که پارسنز از نظریه مراد می کند: ما هر چیزی را به اجزای مؤلفه اش بخش و سپس همان اجزا را با هم جمع می کنیم: « این توپ » به شیء پلاستیکی گرد و سرخ تیره ای که روی زمین است تبدیل می شود. رابطه ی من با رئیسم، رابطه ی جزء به کل است، از حیث عاطفی منفی است، مبتنی بر عملکرد، و خاص است: رئیسم را دوست ندارم، منتها به امید ترفیع مجیزیش را هم می گویم.

اگر نظریه را مستلزم شناسایی فرایندهای علت و معلولی و ساز و کار ( مکانیسم ) های علّی بدانیم، باید بگویم که نظریه پارسنز قادر به تبیین نیست. مفاهیم کلی این نظریه – نظام ها، خرده نظام ها و غیره – جز مشتی مفاهیم مجرد نیستند؛ ولی فرایندها و مکانیسم های علّی واقعی اند. اگر به «تبیین های» قبلی من برگردید، گمان می کنم روشن شده باشد که این تبیین ها توصیف هایی به واقع دقیق اند همراه با عنصری از تبیین که از تصور سلسله مراتب سیبرنتیکی (104) و فرایند تکاملی وابسته به آن نشئت می گیرند. شاید بتوانیم بگوییم که نظریه ی پارسنز نوعی قول به علیّت گرایی فرهنگ،(105) در مقابل علیت گرایی اقتصاد (106) از نظر مارکس است. اما بررسی دقیق تر نشان می دهد که علیت گرایی او هم گنگ و مبهم است. ولف هیدبرند (107) نشان می دهد که این جریان فکری دوسویه است: نیرو از پایین به بالا جریان دارد و اطلاعات از بالا به پایین؛ و هر دو را می توانیم یا موجب بدانیم یا علت. مثالی که هید برند می زند، نیروی پلیس است. این نیرو باید در جهت اِعمال ارزش های فرهنگی و هنجارهای اجتماعی یک جامعه تنظیم شود ( یعنی کنترل از بالا )؛ از طرف دیگر، موجودیت خود این نیرو در گروی نظامی اقتصادی است که تولید آن در حدی باشد که بتواند وجود این نیرو را تقبل کند. پس نمی توانیم هیچ نوع اولویت علّی (علت و معلولی )(108) برقرار کنیم.

گمان می کنم که این شرح، نقد دیگر نظریه ی پارسنز را که چندین بار به آن اشاره کردم روشن کند؛ اینکه نظریه پارسنز به تدریج که پیشتر می رود، از یک نظریه ی فردگرا (109) درباره ی انتخاب های شخصی که در مدل واحدِ عمل می بینیم به نظریه ای کل نگر که سرو کارش با نحوه ی تعیین انتخاب های شخص به وسیله ی نظام هاست تغییر می کند. بخش عظیمی از افکار پارسنز و اکثر آثار او درباره ی نظام هاست نه درباره ی افراد، و این انتقاد هم به طور معمول از دیدگاه نظریه ی عمل که موضوع اصلی اش عمل و عمل متقابل فرد است، می شود. با این حال تصور نمی کنم که این انتقاد هم به طور معمول از دیدگاه نظریه ی عمل که موضوع اصلی اش عمل و عمل متقابل فرد است، می شود. با این حال تصور نمی کنم که این انتقاد درست باشد. پارسنز هم به افراد می پردازد و هم به نظام ها و اهمیت متغیرهای الگو – که به همین دلیل هم فهرست آنها را پیشتر آوردم – این است که به وسیله ی آنها بهتر می تواند به هر دو بپردازد. امّا پارسنز نمی تواند در آن واحد هم به این بپردازد و هم به آن – مجبور است از یک دیدگاه به دیدگاه دیگر تغییر موضع بدهد – و این دقیقاً همان کاری است که گونه های مختلف نظریه ی عمل می کنند: فونکسیونالیسم ساختاری و نظریه ی تضاد به شیوه های مختلف با نظام های عمل سرو کار دارند و نظریه ی مبادله ی نمادین و گونه های جدیدتر با عمل متقابل افراد. پارسنز نمی تواند اولویت را به این یا آن بدهد؛ نظام به یک معنا همان فرد در مقیاس بزرگتر یا عظیم تر است؛ و به معنای دیگر، فرد همان نظام است در مقیاس کوچک تر ؛ نه هیچ اولویت علّی برقرار است و نه می توان بر قرار کرد. در نتیجه، گونه های مختلف نظریه ی عمل می توانند بر یکی از این دو سویه بیشتر از دیگری تکیه کنند و در واقع پارسنز هم همین کار را در مراحل مختلف حیات فکری اش می کند.

پي‌نوشت‌ها:

1- evolutionary process.

2-collective conscience .

3-social whole .

4- norm.

5- value.

6- meaning.

7- symbol.

8- information.

9- living system.

10-equilibrium .

11- social order.

12- Thomas Hobbes.

13- natural state.

14-grand theory .

15- real world.

16-abstract concepts .

17- generalisation.

18- logical order.

19-rational order .

20- The Structure of Social Action.

21- voluntaristic theory of action.

22- legal system.

23-unit act .

24-System of action .

25-voluntarism .

26- social system.

27- interaction.

28-status roles .

29-institutionalisation .

30- personality system.

31-cultural system .

32-Guy Rocher,Talcott Parsons and American Sociology, Nelson.London 1974.

33-subsystem .

34-socialisation system .

35-societal community .

36-capitalisation subsystem .

37-specialist subsystem .

38- adaptation.

39- goal attainment.

40- integration.

41- pattern maintainance.

42-pattern variables .

43- alternative.

44-communication .

45-symbolic information .

46- influence.

47- commitment.

48- science of systems.

49- .homeostatic loop

50- feedback.

51- evolutionary theory.

52- change.

53- pre - industrial societies.

54- productivity.

55-تا جایی که نگارنده می داند، پارسنز فقط خرده نظام دوم را نام می برد.

56-subculture .

57- anomie.

58- relevance.

59- structural differentiation.

60- peer group.

61- up to date.

62-social support .

63- evolutionary adjustment.

64-context .

65-logical problems .

66-substantive problems .

67-testable propositions .

68- testable hypotheses.

69-balanced exchange .

70-functional relationships .

71-Ralf Dahrendorf .

72- utopia.

73-social stratification .

74- functional.

75- historical change.

76-Robert Merton .

77-functional unity .

78- functional equilibriym.

79- manifest functions.

80-latent functions .

81- intended consequences.

82- unintended consequence.

83- function.

84- dysfunction.

85-Lewis Coser,The Functions of Social Conflict,The Free,Press,Glencoe,NJ,1956.

86- teleological explanations.

87- functional explanation.

88- symbolic thought.

89-social brain.

90-refelective thought .

91-material interests .

92- normative interests.

93- material substratum.

94- life – chances.

95- non – normative.

96-David Lockwood,"some remarks on The Social System" in Demereth,N.J.and Peterson,R.A.(eds),pp 281-

92,p.284.

97-social integration .

98- system integration.

99- normative integration.

100-David Lockwood,Social Integration and system Integration,in Zollschan,G.K.and Hirsch.w.

(eds.),Explanations in Social Change, Routlege & Kegan Paul, London, 1967,pp.244-57.

101- descriptive.

102- explanatory.

103-socialogical Imagination .

104- cybernetic hierarchy.

105-cultural determinism .

106- economic determinism.

107-Wolf Heydebrand and J.Toby,Contemporary "Review Symposium on Parsons" The System of Modern

Societies,Socialogy,vol.I.1976,PP.387-401.

108- causal priority.

109- individualist.

منبع مقاله :

کرِيب، اِين؛ نظريه هاي مدرن در جامعه شناسي، محبوبه مهاجر، تهران: سروش (انتشارات صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران)، چاپ دوم

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...