رفتن به مطلب

امکان سنجي وجود « نظريه ي اقتصاد محض »


Dreamy Girl

ارسال های توصیه شده

امکان سنجي وجود « نظريه ي اقتصاد محض »

 

04998.jpg

 

 

نويسنده: دکتر يداله دادگر

 

 

 

 

 

 

بحثي که ملاحظات روش شناختي برجسته اي در علم اقتصاد دارد، تحليل امکان يا عدم امکان نظريه ي محض در اين علم است. انتشار مقاله ي معروف رابينز پيرامون ماهيت و اهميت علم اقتصاد، در سال 1932 زمينه ي مناسبي براي چالش در اين ارتباط بود. مقاله ي رابينز نوعي جدايي بين روش هاي تحليل مربوط به اقتصاددان ها را مطرح ساخت. به اين صورت که برخي از تحليل هاي مذکور را در قالب « نظريه ي محض علم اقتصاد » قرار داد و برخي ديگر را جمع آوري يک سري داده در حوزه هاي اقتصاد قلمداد کرد. در نتيجه نوعي خط کشي مصنوعي بين دانشمندان اقتصاد از نظر برخورد آن ها با روش و موضوع علم اقتصاد صورت گرفت. منتقدان رابينز از ميان اقتصاددانان، مخالفت و بيزاري خود را نسبت به اين خط کشي اعلام داشتند. اين امر باعث شد که عده اي از اقتصاددانان از وارد شدن به هر نوع تحليل منطقي - فلسفي پيرامون روش هاي تجزيه و تحليل اقتصادي ( و يا به طور کلي از ورود به مقوله ي روش شناسي اقتصاد ) خود را کنار بکشند. (1) برخي نيز نظريه ي اقتصاد محض را دنبال کردند. بحث اصلي ما در اين بخش بررسي امکان و يا عدم امکان « نظريه ي اقتصاد محض » در مفادي کلي تر از بحث رابينز است. ما به دنبال بررسي اين پرسش هستيم که آيا اصولاً مي توانيم اقتصاد را از ديگر معارف و علوم به طور کامل جدا سازيم و به تدوين يک نظريه ي مستقل ( مثل فيزيک ) براي آن دست يابيم يا خير. در ادامه ابتدا به رفع يک سوء تفاهم اشاره، سپس مفاد مورد نظر بوکانان از نظريه ي محض را مطرح مي کنيم.

1. مرور اوليه و رفع يک سوء تفاهم

در ارتباط با بحث فوق، نوعي سوء تفاهم وجود دارد که، قبل از پرداختن به بحث اصلي، مناسب است مورد توجه دقيق واقع شود. آن سوء تفاهم تا حدودي به خلط بين « نظريه ي محض اقتصادي » و « نظريه ي اقتصادي محض » برمي گردد. « نظريه ي محض اقتصادي » در مقابل نگرش کاربردي علم اقتصاد قرار مي گيرد. به اين معنا که گروهي معتقدند اصولاً اقتصاد از مجموعه اي نظريه ي تحليلي و توصيفي ( بدون ملاحظه ي تجويزي ) تشکيل شده است و بنابراين جنبه ي نظري محض دارد. به عبارت ديگر وظيفه ي اقتصاددان ها تنها اين است که بدنه هاي نظري فراهم سازند. وظيفه ي صاحب نظران روش شناسي نيز تجزيه و تحليل نظريه هاي محض و تکامل آن هاست. اين نگرش از نظريه ي اقتصادي، منتقدان زيادي دارد. از جمله ي آن ها شومپيتر، روش شناس و تحليل گر مشهور اقتصادي است. وي در مخالفت با کاربرد نظريه ي محض در حل و فصل مسائل واقعيِ زندگي تصريح مي کند که: خدمت يک کارگزار علم ( دانشمند، اقتصاددان و... ) اين است که انديشه ها و تصميمات مورد توجه مردم را مورد تحليل عقلاني قرار دهد و مهم نيست که وظيفه ي اقتصاددان در محدوده ي امورْ توصيفي است يا تجويزي.

بحث ديگري که موجب تقويت سوء تفاهم مذکور مي شود، موضع اقتصادداناني است که تحت تأثير ملغمه اي از نگرش اثبات گرايان منطقي، تجربي، و ابطال گرايان قرار دارند. شفاف نشدن اين مواضع، موجب سردرگمي پژوهشگران و در ارتباط با نظريه ي محض کاملاً غلط انداز بوده است. مثلاً هاچيسون اقتصاددان معروف، تحت تأثير انديشه ي اثبات گرايانْ مخالف نظريه ي محض است. طبق عقيده ي اثبات گرايانِ منطقي بسياري از پيش فرض هاي نظريه ها چون قابل اثبات تجربي نيستند، بي معنا تلقي مي شوند. به عقيده ي هاچيسون تک تک گزاره هاي اقتصادي بايد قابل ابطال باشند. از نظر وي لازم است که اقتصاددان ها از فضاي نظريه ي محض خارج شوند و به جهان واقعي روي آورند و چگونگي عملکرد حقيقي جهان را ملاحظه کنند و نه صرفاً در مورد آن، نظريه پردازي کنند. (2) البته با توجه به آموزه هاي فلسفه ي علم در دهه ي هاي قبل از 50 و سيطره ي فلسفه ي اثبات گرايي منطقي، تأثيرپذير بودن عقايد برخي اقتصاددانان مانند هاچيسون نبايد عجيب به نظر برسد.

در دهه ي 50 ديدگاه اثبات گرايان منطقي به طور اساسي تضعيف و عمدتاً نگرش اثبات گرايي تجربي حاکم شد. طبق انديشه ي اثبات گرايان تجربي براي آن که نظريه ها اعتبار علمي کسب کنند، بايد از يک آزمون پذيري به طور کلي سرفراز بيرون آيند. يعني، لازم نيست که اجزاء نظريه ها مورد آزمون تجربي واقع شوند. ممکن است يک گزاره در قالب يک نظريه قابل آزمون نباشد، اما کل نظريه ي مرتبط با آن قابل آزمون باشد. (3) در هر صورت هاچيسون با « نظريه ي محض » در اقتصاد مخالف است، اما اين عقيده با مخالفت با نظريه ي محض در مفاد کلي تفاوت اساسي دارد. زيرا يک معناي نظريه ي اقتصاد محض، استقلال کامل نظريه ي اقتصادي از عناصر غير اقتصادي و ارائه ي نظريه ي اقتصادي همانند رياضيات و فيزيک است.

اين موضوع، از نظر والراس معناي ديگري پيدا مي کند. والراس در تلاش بود که نظريه ي اقتصاد محض را درست همانند نظريه ي رياضيات محض استخراج کند. با وجود ارزشي که کار والراس داشت، ادعاي ياد شده قدري بلندپروازانه بود. محض بودن رياضيات به اين معناست که براي اثبات گزاره هاي آن، نياز به علم ديگري نيست. محض به اين معنا، حتي در مورد فيزيک هم مطرح نيست ( تا چه رسد به اقتصاد ). در تعابير والراس، اقتصاد دست کم به اندازه ي فيزيک، از شفافيت علمي برخوردار است. والراس در تشريح اقتصاد محض، در واقع آن را نوعي علم تجربي معرفي مي کند. (4) وي مي گويد: « در اقتصاد محض بايد فرض کنيم که بازار کاملاً رقابتي است، همان طور که در مکانيک محض، فکر مي کنيم هيچ نوع اصطکاکي وجود ندارد ». وي ادامه مي دهد که: « اقتصاد نيز مانند نجوم و مکانيک، علمي تجربي و عقلاني است ». (5) در نقد ديدگاه والراس، به کلام اقتصاددان برجسته، ارو و همچنين هان اکتفا مي کنيم. آن ها مي گويند: « اقتصاد حتي 70 سال پس از مرگ والراس نيز هنوز به علم محض بدل نشده است ». (6)

2. اقتصاد محض از نظر بوکانان

بوکانان از زاويه ي ديگري محض بودن اقتصاد را مورد توجه قرار مي دهد و آن جدايي اقتصاد از ديگر معارف و علوم است. وي عقيده دارد که متأسفانه علم اقتصاد در حال حاضر از حالت خالص بودن فاصله گرفته است و از علوم ديگر جدا نيست. بوکانان با توجه به اين که طرفدار محض بودن علم اقتصاد است، نگراني خود را نسبت به از بين رفتن استقلالِ اين علم اعلام مي کند. نگراني و استدلال بوکانان را نيز مي توانيم دليلي ديگر بر فقدان علم اقتصاد محض و تأکيد بر اين واقعيت که نظريه ي اقتصادي با ديگر نظريه هاي علوم اجتماعي و حتي علوم تجربي مرتبط است، بدانيم. (7) بوکانان عقيده دارد علم به طور کلي و علم اقتصاد به طور خاص، صرفاً براي درک و فهم است و نه براي عمل. وي تصريح مي کند که علوم فيزيکي خود را از آلودگي به عمل دور نگه داشته اند، ولي اقتصاد با امور غير علمي مخلوط شده است.

يک علت عدم استقلال اقتصاد از نظر بوکانان به اين امر برمي گردد که توجه اصلي دانشمندان به اصلاح نهادهاي اقتصادي معطوف شده و درک اين نهادها اهميت درجه ي دوم يافته است. وي وظيفه ي علم اقتصاد را فهماندن مسائل اقتصادي و وظيفه ي دانشمند اقتصاد را توضيح آن مسائل مي داند و قضاوت و اصلاح نهادها را کار مهندسان ( و غير اقتصاددانان ) تلقي مي کند. او اشاره مي کند که موفقيت عملي اقتصاد کلاسيک به قيمت تباه کردن علميت آن تمام شده است. از نظر وي، همين که اقتصاد به سوي حل و فصل مشکلات عملي ( که کار مهندس است ) مبادرت کرد، در واقع بُعد علمي آن ضايع شده است. اقتصاددان ( به عنوان يک عالم ) از نظر بوکانان کسي است که کاري به قضاوت ندارد. وظيفه ي او بررسي رفتارهاي فردي است که از ميان شقوق مختلفي که در مقابل او قرار دارند، به انتخاب مي پردازد. اين رفتارها مواد خام لازم براي اقتصاددان را فراهم مي سازند و اگر وي به دليل توجه به امور جمعي، از رفتارهاي فردي چشم پوشي کند، کاري بيهوده انجام داده است. (8) بوکانان اضافه مي کند که افراد در برخورد با کالاها، بيش تر را به کم تر ترجيح مي دهند. يک ابزار براي انتخاب در فرايند مذکور، مبادله است. نهادهاي مبادله و بازارها از برخوردهاي متقابل افراد به وجود مي آيند. آن ها پيوسته در فرايند ترجيح انتخابِ بيش تر بر کم تر، درگير هستند. وظيفه ي اوليه ي يک اقتصاددان به عنوان يک دانشمند علوم اجتماعي، توضيح عملکرد اين نهادها و پيش بيني آثار تغيير در ساختار آن هاست. جالب توجه است که بوکانان به طور ضمني اقتصاد کلان را نيز از نظر علمي مورد نقد قرار مي دهد، زيرا ترديد دارد که بر مبناي اقتصاد محض ( و رفتارهاي فردي ) استوار باشد. از نظر وي مدل هاي اقتصاد کلان ارزش پيش بيني ندارند. (9)

3. تعامل اقتصاد و غير اقتصاد

در اين بخش به روابط نسبتاً طبيعي و مفيد اقتصاد و غير اقتصاد مي پردازيم. جالب است که خود بوکانان به ارتباط علم اقتصاد و همسايگان آن ( و عمدتاً تأثير و تأثر اقتصاد و غير اقتصاد ) اشاره مي کند. او به دنبال بحث از اقتصاد محض، مفيد بودن و مؤثر بودن ارتباط اقتصاد و ديگر علوم را مطرح مي کند. در اين جا به برخي از پيوندهاي ياد شده اشاره مي کنيم. وي تصريح مي کند که اقتصاد مي تواند آثار محدودکننده اي را بر مطالعه ي تاريخ اعمال کند. (10) در عين حال صاحب نظران تاريخ اقتصادي از داده هاي تاريخي براي آزمون فرضيات اقتصادي استفاده ي شاياني مي کنند. اقتصاد همچنين براي رياضياتِ کاربردي منافع زيادي در بر داشته و از اين طريق، به طور غير مستقيم بر رياضيات محض نيز مؤثر بوده است. بوکانان معتقد است که اقتصاد به طور مستقيم بر رياضيات محض تأثير نگذاشته، اما از طريق توسعه ي رياضيات کاربردي تا حدودي اثرگذار بوده است. مثلاً اقتصاددانان بحث « بهينه يابي » را دنبال مي کنند و رياضي دانان مسئله ي برنامه ريزي خطي را. بنابراين، با توجه به وجود ارتباط تنگاتنگ ميان رياضيات کاربردي و رياضيات محض، اقتصاد در نهايت در تکامل رياضيات مؤثر بوده است. (11)

دانشمند فيزيک نيز چيزهايي از اقتصاددانان آموخته است. هنگامي که فيزيک داني به پيچيدگي وسيع روابط اقتصادي مي انديشد و امور ساده ي خود را مي بيند، قدري فروتني مي آموزد ( و از غرورش کاسته مي شود ) (12). همچنين روان شناسي مي تواند در تبيين فرض هاي رفتاري انسان ها، نقش قابل توجهي در توسعه ي اقتصاد داشته باشد. در مقابل، بوکانان تصريح مي کند که تاريخ مي تواند اقتصاد را اميدوار کند که اشتباهات گذشته را در آينده ادامه ندهد. اقتصاد مي تواند از هنرهاي زيبا و از کالاهاي هنري نيز بهره برداري کند. يک استفاده اين است که اقتصاد، کالا را در کالاي مادي محدود نسازد و محصولات هنري را نيز شامل آن بداند. (13)

رياضيات براي اقتصاد نوعي « زبان » تحليلي فراهم مي سازد. علوم سياسي، داده هاي سياسي، اجتماعي در اختيار اقتصاددان قرار مي دهد. اقتصاددان، مهندس را به داشتن رفتار بهينه متوجه مي کند، نمونه ي اين کار پژوهش در عمليات است. اما بوکانان در عين حال با توجه به تلقي اقتصاددان محض معتقد است، اقتصادداني که وارد پژوهش عملياتي شود، ديگر اقتصاددان نيست، بلکه يک مهندس اجتماعي است. (14) اقتصاد، به ادبيات روح واقع بيني مي بخشد و از تلقي رؤياگرايانه ي آن مي کاهد. به نظر مي رسد بوکانان با اين بيان مي خواهد تأکيد کند که انسان به طور طبيعي به رؤيا و خيال گرايش دارد. در حالي که اقتصاد، انسان هاي واقعي و با مشکلات واقعي را در نظر مي گيرد. شايد به همين دليل است که وي خاطرنشان مي سازد که اقتصاددان به دنبال آن رئاليسم هابزي است و در پي ايده آليسم روسويي نيست. (15) برخي مطالعات نشان مي دهند که ديگر قرائت هاي اقتصاد متعارف نيز مي توانند در يک تعامل علمي بر هم اثر بگذارند و از هم تأثيرپذيرند. مثلاً اقتصاد اخلاقي و يا اقتصاد نهادي مي تواند از تندي نفع گرايانه ي فردي قرائت ارتدوکس بکاهد. در عين حال، اقتصاد اخلاقي يا نهادي مي تواند با کمک عنصر عقلانيت، بر کارآمدي مطالعات خود بيافزايد ( نمازي و دادگر 1390 ).

نهايتاً بوکانان تصريح مي کند که اقتصاددانان بايد بکوشند يک بدنه ي نظري اقتصادي مستقل از قضاوت هاي ارزشي طراحي و تدوين کنند، و تلويحاً به اقتصاداناني که عقيده دارند امکان جدايي قضاياي مستقل اقتصادي از حقايق ارزشي وجود ندارد، حمله مي کند. تلقي بوکانان اين است که علوم طبيعي، مسائل ارزشي را در خود دخالت نمي دهند، بنابراين علوم انساني و اجتماعي نيز بايد چنان باشند. وي تأکيد مي کند که نهايتاً اقتصاددان بايد به اين حقيقت که حقايقي به دور از قضاوت هاي ارزشي بسازد، ايمان داشته باشد. در پايان اشاره اي ديگر به پيوند اقتصاد در پارادايم ارتدوکس با اقتصادِ متعارف، مناسب به نظر مي رسد. پارادايم ارتدوکس نئوکلاسيک اصولاً تلاش مي کند نظريه ي اقتصادي را از مجموعه ي زيرساخت هاي سياسي، اجتماعي و فلسفي به دور دارد. اما در قرائت هاي ديگر اقتصاد متعارف اين پيوند حفظ مي شود. مثلاً اين موضوع در انديشه ي اقتصاد نهادگرايي، اقتصاد تاريخي، اقتصاد مارکسيستي، اقتصاد اخلاقي و اقتصاد کينزي و امثال آن، مطرح نيست. (16) جالب توجه است که در مکتب اتريش از اقتصاد نئوکلاسيم دست کم در تفسير هايک و ميزز، به پيوند متافيزيکي و فلسفي نظريه ي اقتصادي اذعان شده است. به عبارت ديگر، برخي از صاحب نظران نئوليبرال ( مثل هايک ) نيز در همه ي موارد با قرائت ارتدوکس همراه نيستند. (17) در عين حال، خود انديشه ي نئوليبرال و ليبرال ( پشتوانه ي فلسفي ارتدوکس ها )، نوعي ايدئولوژي است و نمي تواند عاري از جهت گيري ارزشي باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1. يکي از عوامل بي ميلي در هر حوزه ي مطالعاتي، برخوردهاي راديکالي از ناحيه ي مدعيان و پرچم داران حوزه هاي مذکور است.

2. T. W. Hutchison, 1938, The Significance and Basic Postulates of Economic Theory, Macmillan.

3. مي توانيم بگوييم گزاره اي که خود مستقيماً و مستقلاً قابل آزمون تجربي نيست، ولي در مجموعه ي يک نظريه ي آزمون پذير قرار دارد، به طور غير مستقيم، آزمون پذير است.

4. بنابراين تفسيري از نظريه ي محض در اقتصاد، انطباق آن و يکسان دانستن آن با يک علم تجربي است.

5. ر.ک.: يداله دادگر، « ملاحظات اساسي در کاربرد رياضيات در اقتصاد »، مقاله ي برگزيده ي سمينار رياضيات و علوم انساني، نامه ي مفيد، ش 35.

6. براي اطلاع بيش تر:

K. Arrow, and H. Frank Hahn, 1988, General Competition analysis, North Holland.

7. بوکانان جدا نبودن اقتصاد از معارف غير اقتصادي را يک واقعيت تلخ برمي شمارد.

8. اين برداشت ها بر مبناي فلسفه ي نئوليبراليسم ( که بوکانان نيز پيرو آن است ) قابل توجيه است. هايک ( از ديگر نئوليبرال ها ) نيز عقيده دارد اصولاً جامعه آن قدر پيچيده است که انسان نبايد در اصلاح آن بکوشد. چون در آن صورت از نظر وي وضع بدتر مي شود. به عقيده ي اقتصاددانان نئوليبرال، دولت ها نبايد در امور اقتصادي دخالت کنند. آن ها همه چيز را در راستاي تحقق رفتارهاي فردي خلاصه مي کنند.

9. بوکانان تصريح مي کند که « نظريه ي بازي ها » از جان نيومن، چون بر پايه ي رفتار فردي است، چيزي به ابزار علم اقتصاد مي افزايد، ولي « اقتصاد کلان » چون خود را از اين قضيه ي محوري جدا کرده است، اصولاً نظريه نيست.

10. به نظر مي رسد عنصر محدود کننده ي ( مورد نظر بوکانان ) از ناحيه ي اقتصاد بر تاريخ، با مسئله ي عقلانيت، مرتبط باشد. اصولاً در مطالعه ي تاريخ، عکس العمل انسان ها مورد توجه است. پس از پيوند عقلانيت با تاريخ، ديگر افراد نمي توانند هر کاري انجام دهند، بلکه رفتارها بايد بر مبناي عقلانيت باشد.

11. اشاره مي کنيم که بوکانان از جمله اقتصادداناني است که با کاربرد وسيع رياضي در اقتصاد موافق نيستند.

12. نقل شده است که ماکس پلانک، فيزيک دان معروف، مدتي به دنبال کردن مطالعات اقتصادي تمايل يافت، پس از تلاش هاي اوليه ملاحظه کرد که توانايي کافي براي ادامه ي راه را ندارد و در نامه اي که به يکي از اقتصاددانان نوشت، اذعان کرد که بهتر است همان رشته ي فيزيک را ادامه دهد. جالب توجه است که پلانک به خاطر دشوار بودن اقتصاد آن را رها کرده ولي راسل ادعا کرده که به علت بيش از حد ساده بودن، مطالعه ي اقتصاد را کنار گذاشته است.

13. به نظر مي رسد که مفهوم کالا ( good ) تنها از نظر برخي اقتصاددان هاي کلاسيک اوليه جنبه ي مادي دارد. اما اکثر اقتصاددانانْ کالا را هم شامل امور غير مادي و هم مادي مي دانند. بنابراين امور هنري و تفريحات و امثال آن نيز کالا تلقي مي شوند.

14. وي مي گويد: « من منکر تأثير مثبت اقتصاددان بر مهندسي نيستم، ولي در آن صورت نبايد نام او اقتصاددان باشد ».

15. در انديشه ي روسو، انسان ها آن قدر شريف و فرشته وار تصور مي شوند که مي توان با اطمينان با آن ها قرار داد بست. اما در نگرش هابز، انسانْ گرگ انسان است و به دنبال نفع شخصي اش مرتکب هر کاري مي شود. قابل ذکر است که جفرسون يک انسان ميانه اي را در نظر مي گيرد که نه گرگ هابزي است و نه فرشته ي روسويي. جفرسون معتقد است که در هر حال با عينک عدم اعتماد و عدم خوش بيني بايد به موجود انساني نگاه کرد. با وجود اين که هر يک از نگرش هاي فوق بخشي از واقعيت را مي پوشاند، اما به نظر مي رسد، نگرش هابزي از انسان آن گونه که بوکانان تأکيد مي کند، در همه ي ابعاد واقع گرايانه نباشد، رفتار ميانه ي انسان ها به ديدگاه جفرسون نزديک تر است. در عين حال عده اي هابزي و عده اي روسويي اند. هابز عقيده دارد که جانبداري و نفع شخصي طلبي انسان به گونه اي است که اگر منافعش اقتضا کند، حتي دو دو تا چهار تا را نيز نمي پذيرد.

16. برخي از صاحب نظران اقتصادي مثل داگلاس نورث اين گسستگي نظريه ي اقتصادي را به طور کلي به ايدئولوژي بازار آزاد تعميم مي دهند و تصريح مي کنند که ايدئولوژي بازار آزاد در يک قالب همه جانبه ي نظريه ي اجتماعي، سياسي، و فلسفي گسترش نيافته است. به عقيده ي من ايدئولوژي اقتصاد بازار نيز چندين تفسير را برمي تابد که تنها قرائت زيرساخت نئوليبراليسم از آن، ويژگي مورد نظر نورث را خواهد داشت ( در مورد چند تفسيري بودن اقتصاد بازار ر.ک.: يداله دادگر، قرائت هاي مختلف سرمايه داري، ر.ک.: يداله دادگر، « ملاحظات اساسي در کاربرد رياضيات در اقتصاد »، مقاله ي برگزيده ي سمينار رياضيات و علوم انساني، نامه ي مفيد، ش 35 ).

17. شايد نتوانيم بگوييم ( همان طور که برخي از اقتصاددانان چنين ادعا کرده اند ) هايک و ميزز در اين ارتباط استثنا هستند، اما موضوع به ساختار نظريه ي اقتصادي و جدايي ناپذيري آن از مقوله هاي غير اقتصادي برمي گردد.

منبع مقاله :

دادگر، يداله؛ (1391)، درآمدي بر روش شناسي علم اقتصاد، تهران: نشر ني، چاپ سوم

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...