Nazanin.ad 6895 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۴ یک دوستی داشتم،پلوی غذایش را خالی می خورد،گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار ، میگفت : میخوام خوشمزگی اش بماند زیر زبانم. همیشه هم پلو را که می خورد سیر می شد، گوشت و مرغ غذا می ماند گوشه بشقابش، نه از خوردن آن پلو لذت می برد، نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغش ،برای جاهای خوشمزه غذا... زندگی هم همینجوری است ،گاهی شرایط ناجور زندگی را تحمل می کنیم ،و لحظه های خوبش را می گذاریم برای بعد ، برای روزی که مشکلات تمام شود. هیچ کداممان زندگی در لحظه را بلد نیستیم. همه خوشی ها را حواله میکنیم برای فرداها برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد، غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین مشکلات است. یک روزی به خودمان می آییم می بینیم یک عمر در حال خوردن پلو خالی زندگی مان بوده ایم و گوشت و مرغ لحظه ها، دست نخورده مانده گوشه ی بشقاب ، دیگر نه حالی هست ، نه میل و حوصله ای. به راهی که اکثر مردم می روند بیشتر شک کن، زیرا اغلب مردم فقط تقلید می کنند. صادق هدایت 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده