Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۳ می دانید داستان " گربه را دم حجله کشتن" چیست؟ می گویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه، او می گوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی، عروس و داماد وارد حجله می شوند چند دقیقه از زفاف که می گذرد پسرک احساس تشنگی می کند . گربه ای در اتاق وجود داشته از او می خواهد که آب بیاورد! چند بار تکرار می کند که ای گربه برو و برای من آب بیاور! گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا می کند. سپس رو یه دختر میکند و میگوید برو آب بیار. خب معلومه دختر از ترس سریع میره آب میاره و این ضرب المثل از آن زمان رایج شد. + :)) 2 لینک به دیدگاه
Samira Naderi 386 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۴ آورده اند که دامادی برای آن که زهر چشمی از عروس بگیرد و زمینه را برای مردسالاری سال های بعد هموار سازد، در شب عروسی دست به ابتکاری زد و آن این که گربه ای را گرفت و در جایی مخفی کرد. شب عروسی هنگامی که عروس و داماد وارد حجله شدند، داماد طرحی چید که گربه یکباره وارد اتاق شود. داماد که دنبال این فرصت بود، به طرف گربه هجوم آورد و به سرعت برق گربه را گرفت و سر از بدنش جدا کرد. همین نمایش کافی بود تا عروس حساب کار خود را بکند و بفهمد که شریک زندگی آینده اش چه قاطعیتی دارد. چندی که گذشت، داماد گربه کش از دنیا رفت و عروس خانم را با آرزوهایش تنها گذاشت. بعدها مرد دیگری به خواستگاری اش آمد، اما او بر خلاف شوهر قبلی مردی منفعل و دم دمی مزاج بود. زن که نتوانسته بود در زمان شوهر قبلی به بسیاری از خواسته هایش برسد، فرصت را غنیمت شمرد و زن سالاری پیشه کرد. شوهر بیچاره که از دست زن عاصی شده بود، دنبال راهی می گشت تا قاطعیت خود را به رخ بکشاند و به او بفهماند که چند مرده حلاج است. از قضا حکایت شوهر قبلی این زن و کشتن گربه را هم شنیده بود. تصمیم گرفت همان کاری را بکند که شوهر قبلی انجام داده بود. گربه ای را گرفت تا در یک صحنه سازی سر از بدنش جدا کند؛ اما گربه از دستش فرار کرد، وارد کوچه شد. گربه جلو و مرد به دنبال، غوغایی در کوچه پیدا شد. بالاخره مرد، گربه را گرفت و کشت و فاتحانه به خانه نزد همسرش آمد تا اوضاع را ورانداز کند؛ اما بر خلاف تصور، ملاحظه کرد این زن به جای اضطراب و نگرانی و به جای این که آثار ترس و واهمه از شوهر در چهره اش باشد، لبخندی تمسخر آمیز به صورت دارد؛ و به زبان بی زبانی شوهرش را سرزنش می کند. زن دست آخر تاب نیاورد و گفت «آن که دیدی، گربه را دم حجله کشت، نه توی کوچه» در هرحال، گفته اند که حکایت بالا شأن صدور این ضرب المثل است؛ هرچند ممکن است این ضرب المثل، مثل بسیاری از حکایت ها ساخته و پرداختة ذهن افرادی باشد که نه ردپایی در تاریخ دارند و نه اسم و رسمی. 1 لینک به دیدگاه
Mohammad-Ali 9730 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۴ سلام چرا مابایدرفتارمان یجوری باشه که گربه رادم هجله بکشیم.توی همه این احساس نیست که بترسند گرچه همین ترس یک محدودیتی داره .... ولی اگرهمیشه اقتدارخودت راحفظ کنی بیمزه بازی درنیاری خندهای الکی نکنی هرچی به جاش دیگه احتیاجی به کشتن گربه زبان بسته نیست . شاید ،حتما معلم های رادیدید که درظاهرخیلی خشک وبدخلاقند ولی وقتی باهشون هماهنگ شوی می بینی خیلی بهترازکسانی هستندکه می خندند اینها اقتدارخودشون راحفظ می کنند وفقط باطرز صحبت ورفتاراجازه برخورد ناصحیح رابه دیگران نمی دهند. به نظرمن بایدهوشمندرفتارکنی بعضی هاباخشم ، بعضی هابا مهربانی ، بعضی عابابی اعتنایی و... حساب کارمیاددستشون . دربعضی ازمواردبایدقهرکنی تاطرف حساب کاربیاددستش . دیگه الان دوره ببخشید لات بازی ودعواگذشته 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده