رفتن به مطلب

از رم تا روم


ارسال های توصیه شده

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

در همان زماني كه يونان دوران شكوفايي خود را مي گذراند، در شمال غربي آن ـ يعني در شبه جزيره ي ايتاليا ـ اقوامي مي زيستند كه از حيث فرهنگ و تمدن بسيار عقب تر از آنان بودند. از شهرهاي مهم اين اقوام، شهر رم بود. رمي ها حكومت جمهوري داشتند. آنان به طور دايم با همسايگان خود در جنگ بودند. به همين دليل، جنگاوري در ميسان رمي ها اهميت زيادي داشت و پسران خود را پس از دوران كودكي به آموزش هاي سخت نظامي مشغول مي كردند.

در قرن سوم قبل از ميلاد، توسعه ي فتوحات رمي ها موجب شد كه با حكومت كارتاژ همسايه شوند و بر سر منافع اقتصادي و راه هاي دريايي، با يك ديگر بجنگند.

كارتاژي ها عنوان خود را از پايتخت خود، شهر كارتاژ ( در تونس فعلي)، گرفته بودند. آنان قسمت هاي زيادي از سواحل شمال آفريقا و جزاير درياي مديترانه را در اختيار داشتند. جنگ هايي روميان با كارتاژي ها بيش از نيم قرن طول كشيد. سرانجام، با وجود رشادت هاي هانيبال،2 سردار كارتاژي، روميان پيروز شدند و به عمر دولت كارتاژ خاتمه دادند(146 ق.م) جنگ هاي روميان و كارتاژي ها به جنگ هاي پونيك3 معروف است.

روميان به تدريج بر پيروزي هاي خود افزودند و با فتح مصر و آسياي صغير كشوري پديد آوردند. بدين ترتيب، حكومت رم به امپراطوري روم تبديل شد. گستردگي بيش از حد قلمرو روم براي آن امپراتوري مشكلاتي در پي داشت. همسايگي روميان با دولت ايران، سرآغاز مسائل بسياري در سرنوشت دو كشور بود. تا اين زمان رومي ها آشنايي زيادي با حكومت ايران آن زمان ـ يعني اشكانيان ـ نداشتند. همسايگي آنان با اشكانيان موجب برخورد منافع و در نتيجه، جنگ هاي بسياري شد كه تا اواخر دوره ي ساساني ادامه يافت. اين جنگ ها در نهايت موجبات ضعف هر دو كشور را فراهم كرد.

لینک به دیدگاه

امپراتوري روم از قرن سوم ميلادي دچار مشكلاتي شد كه به تدريج قدرت آن را به تحليل مي برد.

يكي از علل اين مشكلات وسعت بيش از حد قلمرو امپراتوري بود. امپراتور كنسانتين شهر بيزانتيوم ( قسطنطنيه) را كه در شرق امپراتوري بود به پايتختي انتخاب كرد. اين اقدام مقدمه ي تقسيم روم به دو قسمت شرقي و غربي گرديد.(395 م.)

از آن پس، روم غربي به دليل حملات مداوم اقوام بيابانگرد رو به انحطاط نهاد و به عكس، روم شرقي به دليل برخورداري از سرزمين هاي ثروتمند امپراتوري و راه هاي بازرگاني تا مدت ها به حيات خود ادامه داد تا آن كه در 1453 م. پايتخت آن توسط تركان مسلمان فتح شد و بدين ترتيب، يكي ديگر از امپراتوري هاي بزرگ جهان منقرض شد.

مورخان سقوط شهر رم، به دست اقوام مهاجم، را از مهم ترين حوادث تاريخ جهان دانسته اند. اقوام مهاجم مردمي بيابانگرد و با زندگي شهري بيگانه بودند. آنان پس از كش مكش هاي بسيار توانستند شهر رم را تسخير كنند و خرابي هاي بسيار به بار آوردند. يكي از مورخان در اين باره نوشته است:« هزار سال پيش از مسيح، متجاوزان شمالي وارد ايتاليا شده و ساكنان آن را مطيع ساخته و با آن ها مخلوط شده بودند، تمدن آنان را كسب كرده و با خود آنان، تمدن نويني را بنا نهاده بودند. چهارصد سال پس از مسيح همان واقعه تكرار شد . . . »

لینک به دیدگاه

مسيحيت

پيدايش مسيحيت، مهم ترين حادثه در تاريخ رم باستان است. مسيحيان در ابتدا مسئله ي مهمي براي حكومت روم به شمار نمي رفتند اما به مرور زمان به شمار و اهميت آنان افزوده شد. تعاليم مسيحيت در جامعه أي كه فساد و خشونت در آن گسترش فراواني داشت، مردم را به پارسايي و مهرباني دعوت مي كرد. به علاوه، تعاليم آن با بسياري از سنت هاي شرك آميز روميان در تضاد بود. به همين دليل، از طرف بسياري از بردگان و گروه هاي مردم بدان گرويدند و از طرف ديگر، موجبات خشم و نگراني روحانيون يهودي و حاكمان رومي را فراهم آورد. از اين رو، سختگيري نسبت به مسيحيان بيشتر و بيشتر شد. بسياري از مسيحيان در اين راه جان باختند اما روند گسترش مسيحيت ادامه داشت و آموزه هاي آن در زندگي فردي و اجتماعي پيروانش پايدارتر مي شد تا اين كه كنستانتين به مسيحيت گرويد. از آن پس، اين دين در اروپا رسميت پيدا كرد و روز به روز به پيروانش افزوده شد و حتي در خارج از مرزهاي اروپا نيز پيرواني يافت.

لینک به دیدگاه

فرهنگ و تمدن در روم باستان

فرهنگ و تمدن در روم باستان از عوامل مختلفي تأثير پذيرفته و در گذر زمان تغيير و تحولاتي داشته است. در اوايل، رمي ها بيشتر تحت تأثير فرهنگ ساكنان قبلي شبه جزيره ايتاليا بودند. پس از فتح يونان نيز رومي ها به رغم برتري نظامي، به تدريج با ميراث تمدني آنجا آشنا شدند. بدين ترتيب، علم و دانش، آداب و رسوم و بسياري از جنبه هاي ديگر فرهنگ يوناني در متصرفات روم گسترده شد. در واقع، بسياري از جنبه هاي فرهنگ يونان در روم استمرار يافت و امروزه نيز در زندگي مردم اروپا متجلي است.

با حضور و گسترش مسيحيت، فرهنگ مسيحي كه از جهات بسياري بر فرهنگ موجود جامعه روم برتري داشت در زندگي اجتماعي مردم نفوذ كرد و بر آن تأثير گذاشت. در ضمن، روميان علاوه بر اين كه بر جوامع زير سلطه ي خود تأثير مي گذاشتند، از فرهنگ و تمدن آنان نيز تأثير مي گرفتند. قلمرو روم شامل سرزمين هاي وسيعي در اروپا، آسيا و آفريقا مي شد. راههاي زميني و دريايي، اين قلمرو وسيع را بهم مي پيوست و انديشه هاي اقوام گوناگون را از قسمتي به قسمت ديگر انتقال مي داد. رومي ها حتي در بعضي از زمينهاي از تمدن ايران در عصر اشكاني و ساساني تأثير پذيرفتند.

دين: در روم معابد فراواني وجود داشت كه مردم براي پرستش به آنجا مي رفتند. در اين معابد معمولاً غيب گوهايي وجود داشت كه مردم به آنها معتقد بودند. مسيحيت، در جامعه رومي تأثير بسيار عميقي پديد آورد كه از آن جمله مي توان به تغيير در انديشه هاي آنان اشاره كرد. مسيحيان به خدايان رومي، قداست و پرستش امپراتوران و اموري از اين قبيل اعتقاد نداشتند. به همين دليل، در اوايل با بغض و كينه ي كاهنان و ماموران دولتي روبرو بودند اما با گسترش مسيحيت انديشه هاي ديني آنان جاي انديشه هاي كهن را گرفت. به علاوه، برخي از انديشه هاي ديني ايرانيان در بخشهايي از اروپا رسوخ يافت؛ مثلاً، پرستش ميترا و نيز انديشه هاي ماني از آن جمله است.

راه سازي ، بنيان فعاليت هاي اقتصادي و اجتماعي:« همه ي راه ها به رم ختم مي شود!»

امروزه اين جمله معناي خاص خود را دارد. ريشه ي تاريخي اين مثل از شبكه ي عظيم راهداري روميان حكايت مي كند. قلمرو روم بسيار وسيع بود و آنان با ساختن راههايي در سراسر امپراتوري، زمينه ي مناسبي را براي ارتباطات مختلف فراهم آورده بودند. از طريق اين راهها، كاروانهاي تجاري از دورترين نقاط دنياي شناخته شده ي آن عصر به شهرهاي آباد به ويژه رم رفت و آمد مي كردند. از طريق جاده ي ابريشم، كالاهاي چين و ايران مانند ابريشم، پارچه و . . . به روم مي رفت كه در آنجا مشتاقان فراوان داشت. از طريق اين راه ها، انسانها در سراسر قلمرو روم رفت و آمد مي كردند و علاوه بر كالاهاي تجاري انديشه ها و آداب و رسوم ملل مختلف را به تدريج به جاهاي ديگر مي بردند.

زندگي اجتماعي: در اوايل تشكيل حكومت روم، جامعه رومي از سه گروه اصلي رمي هاي اصيل، مردمان غير رمي و بردگان تشكيل شده بود. حق مالكيت زمين و شركت در انتخابات مخصوص گروه اوّل بود و مقامات بالاي كشوري نيز از ميان آنها انتخاب مي شدند اما اين وضع با گذشت زمان تغيير كرد و گروه دوم از طريق اعتراضات و اقدامات فراواني به تدريج توانستند از امتيازات گروه نهضت برخوردار شوند. بردگان در روم، وضعي اسف بار داشتند از اين رو، گاهي شورش مي كردند. در جامعه ي رومي، گروههاي مختلف مردم به شغلهاي گوناگون اشتغال داشتند. طبقات ثروتمند، بسياري از اوقات خود را در تئاترها، و مسابقات ورزشي مي گذراندند. خانه هاي آنان بسيار بزرگ بود و شامل قسمتهاي لازم مانند اتاق خواب، حمام، آشپزخانه، محل سكونت بردگان و . . مي شد.

هنر و معماري: از روم باستان آثار فراواني چون ظرف ها، سكه ها، سلاحها، بناها، گچبري ها و مجسمه ها بر جاي مانده كه پژوهشگران با مطالعه آنها توانستند به نكات بسياري درباره تمدن روم پي ببرند. به ويژه، رومي ها در ساختن پل، مجسمه و انواع ساختمان پيشرفت نمودند. بناهاي رومي شامل معبدها، كاخ ها، پادگانها و گردشگاه هاست كه نمونه هاي از آنها در كشورهاي امروزي موجود است.

لینک به دیدگاه

اروپا در قرون وسطا

مقدمه

زماني بود كه در قاره ي اروپا شهرنشيني رواج نداشت و تعليم و تربيت و رفتن به مدرسه و كسب علم چندان مورد استقبال قرار نمي گرفت. اين شرايط مربوط به دوره أي از تاريخ اروپا است كه مورخان آن را قرون وسطا ناميده اند و قرون وسطايي يعني آنچه كه متعلق به دوره ي قرون وسطا يا مانند آن دوران باشد. مثلاً كليساي نتردام در پاريس يك بناي تاريخي متعلق به دوره ي قرون وسطا است. همچنين داستان هاي رابين هود مربوط به اين دوره است. اگر شخصي هنوز معتقد باشد كه زمين مسطح است و كروي نيست يا خورشيد به دور زمين مي چرخد مي گويند او قرون وسطايي فكر مي كند زيرا در دوره ي قرون وسطا فكر مي كردند زمين مسطح است و خورشيد بر گرد زمين مي چرخد.

دوره ي قرون وسطا حدود هزار سال از تاريخ اروپا، يعني از سال 500 تا 1500 ميلادي را در بر مي گيرد. دو دوره ي قبل و بعد از قرون وسطا را به ترتيب قرون قديم و قرون جديد مي گويند. قرون قديم همان دوران شكوفايي تمدن هاي يونان و روم باستان است و قرون جديد به پانصد سال اخير كه تمدن جديد اروپا (غرب) در آن شكل گرفت گفته مي شود.

در اين مقاله به تاريخ اروپا در نيمه اول قرون وسطا يعني از 500 تا 1000 ميلادي مي پردازيم.

دوره ي قرون وسطا پس از انقراض روم غربي بدست اقوام مهاجم و تصرف شهر روم شروع شد. اقوام ژرمن1، مجار2، فرانك3، و مانند آن ها طي چند قرن تهاجم تقريباً سراسر اروپا را به تصرف خود در آوردند و پس از برجاي گذاشتن ويراني بسيار به روستانشيني و زندگي در قلعه ها روي آوردند. در نتيجه ي اين حملات بسياري از دستاوردهاي تمدني مانند شهرنشيني، تجارت و مراكز علم و آموزش به دست فراموشي سپرده شد. تا اين كه پس از گذشت چندين قرن، در اواخر قرون وسطا، بار ديگر شهرنشيني، تجارت و مراكز علم و آموزش در اروپا رونق گرفت.

در قرون وسطا در اروپا نظام فئودالي حاكم بود. فئودال1 يعني مالك يا ارباب. هر فئودال داراي املاك بسيار زيادي بود كه گاهي يك ولايت بزرگ را در بر مي گرفت. در اين املاك بزرگ مزرعه، شكارگاه، رودخانه. جنگل و روستا باهم وجود داشت. لذا از نظر تهيه ي مايحتاج خود كاملاً خودكفا به شمار مي آمد. مردمي كه در ملك فئودال زندگي مي كردند زير دست فئودال به شمار مي آمدند و رعيت خوانده مي شدند. به همين جهت به نظام فئودالي نظام ارباب ـ رعيتي نيز مي گويند. رعيت كاملاً تابع ارباب بود و ارباب علاوه بر اداره ي ملك به قضاوت هم مي پرداخت. كار اصلي اروپاييان در قرون وسطا كشاورزي بود. ارباب بيش ترين سهم را از محصول مي برد و سهمي را نيز به رعيت مي داد و رعيت مجبور بود با همين سهم در تمام طول سال به زندگي خود ادامه دهد.

فئودال ها در اصل فرماندهان دسته هاي جنگ جو بودند كه پس از جنگ ها و سكونت در نواحي مختلف اروپا مالك زمين شده، جنگ جويان خود و مردم بومي هر محل را نيز به صورت رعاياي خويش درآورده بودند. فئودال ها در حقيقت اشراف قرون وسطا بودند. آن ها بعد از استقرار تا مدت ها منش جنگاوري خود را فراموش نكردند و مهم ترين كاري كه بدان مي پرداختند، حفظ نظم و امنيت ملك خود و شركت در جنگ ها بود. براي همين منظور هر فئودال قلعه ي بسيار بزرگي داشت كه او و رعايايش را در مقابل دشمنان حفاظت مي كرد. هر فئودال جنگجوياني هم در اختيار داشت كه با آن ها با دشمنان خود مي جنگيد. فئودال دفاع از رعيت را وظيفه ي خود مي دانست و براي دفاع از آن ها تلاش بسيار مي كرد. در مقابل رعايا هم از او مانند پدر حرف شنوي داشتند.

فئودال يا ارباب نيز به نوبه ي خود تابع پادشاه بود. البته در دوره ي قرون وسطا پادشاه به وسيله ي خود فئودال ها انتخاب مي گرديد؛ بدين ترتيب كه فئودال ها جمع مي شدند و از ميان خود يك نفر را به عنوان فئودال اعظم برمي گزيدند و و اين همان پادشاه بود. فئودال ها براي وفاداري به پادشاه سوگند مي خوردند. با اين همه هر فئودال در ملك خود مستقل بود و كاري با دربار و پادشاه نداشت؛ مگر آن كه جنگي با دشمنان خارجي پيش مي آمد كه در اين صورت فئودال ها با جنگ جويانشان به كمك پادشاه مي شتافتند. در دوره ي قرون وسطا در اروپا جنگ ها بيشتر داخلي و ميان فئودال ها بود نه با دشمنان خارجي. به همبن جهت پادشاهان اغلب قدرت زيادي نداشتند و تنها در اواخر قرون وسطا بود كه به تدريج قدرت گرفتند و فئودال ها را زير دست خود ساختند.

در دوره ي قرون وسطا مشهورترين قشر جامعه شواليه ها1 بودند. كلمه ي شواليه به معني نجيب زاده ي سواركار است. اينان اشراف زادگان قرون وسطا بودند كه تمام عمر خود را صرف جنگ جويي مي كردند. آن ها به فراگرفتن فنون جنگ و به كار بردن اسلحه و نيز رعايت جوانمردي و وفاداري و به طور كلي رفتار پهلواني مي پرداختند. شجاع بودن بزرگ ترين افتخار آنان محسوب مي شد و علم يا ثروت برايشان اهميتي نداشت.

در زير دست شواليه ها، رعايا قرار داشتند. آنان با كار كردن بر روي زمين و زندگي در قلعه روزگار مي گذارندند و در محصولي كه به دست مي آمد سهيم بودند و حق ترك كردن مزرعه و رفتن به جاي ديگر را نداشتند. به اينان سرف1 يعني رعيت وابسته به زمين مي گفتند. شايد سرف ها در آن زمان احساس خوشبختي مي كردند چون در محصول سهم داشتند و ازامنيت زندگي در قلعه و حمايت شواليه هاي جنگ جو برخوردار بودند. همين شرايط از پدر به فرزندانش نيز به ارث مي رسيد. اما عده أي هم بودند كه به عنوان رعيت بدون زمين از اين امكانات برخوردار نبودند. آن ها براي يافتن كار از روستايي به روستاي ديگر مي رفتند و در مقابل كار مقداري محصول به آن ها داده مي شد. براي آن كه اين عده نيز از حمايتي برخوردار باشند، پادشاه ارباب همه ي آن ها خوانده مي شد به همين جهت رعيت پادشاه هم ناميده مي شدند.

در دوره ي قرون وسطا معمولاً هر شخص پس از دوران كودكي اگر جزو اشراف( فئودال ها) بود، جنگ جو مي شد و اگر از رعاياي وابسته به زمين بود به كار در مزرعه مي پرداخت. مدرسه رفتن و درس خواندن وجود نداشت. تنها كساني كه مي خواستند كشيش بشوند از نوجواني به كليسا وارد مي شدند و در آن جا علوم ديني مي آموختند، زيرا آموختن علم براي خدمت به ايمان و اعتقاد صورت مي گرفت.

لینک به دیدگاه

كليسا

در هر ملك فئودالي چند كليسا وجود داشت كه به وسيله ي كشيش ها اداره مي شد. كشيش ها مدتي از عمر خود را در مكان هايي جدا از جامعه به نام « دير» به درس خواندن مي گذراندند. در اين حالت به آن ها راهب مي گفتند. درس هاي آن ها شامل ادبيات( زبان لاتين)، فلسفه، منطق، رياضيات و نجوم بود. اما علوم تجربي مورد توجه نبود.

بعضي از كشيش ها تمام عمر خود را در دير باقي مي ماندند. آن ها همان جا زندگي مي كردند و تمام وقت خود را صرف رونويسي كتاب ها مي كردند. براي چند قرن كشيش ها تنها قشر باسواد مردم اروپا بودند و علم و انديشه به وسيله ي آنان به نسل هاي بعد منتقل شد. در اروپا مدرسه أي وجود نداشت تا آن كه شارلماني1 پادشاه فرانك ها مدرسه أي در دربار خود داير كرد.

عده زيادي از كشيش ها پس از درس خواندن به كليسا مي رفتند و به انجام وظايف ديني و روحاني مي پرداختند. كارهايي مانند غسل تعميد، برگزاري مراسم دعا و عبادت، مراسم ازدواج و مانند آن بر عهده ي آنان بود. كشيش هاي ساكن در كليسا هاي ملك يك فئودال از كشيش عالي رتبه كه اسقف ناميده مي شد اطاعت مي كردند. فئودال حق دخالت در امور كليسا را نداشت.

اسقف ها از يك اسقف عالي رتبه كه سر اسقف ناميده مي شد تبعيت مي كردند. سراسقف بر تمامي كليساهاي يك كشور نظارت داشت و خود از جانب عالي ترين و بالاترين مقام مسيحي كه پاپ1 ناميده مي شد. منصوب مي گرديد و از او پيروي مي كرد، يعني از پادشاه كشور فرمان برداري نداشت. پادشاه اگرچه حق مداخله در كارهاي پاپ را نداشت اما اغلب ميان آن ها اختلاف رخ مي داد كه گاهي به جدال مي انجاميد. پاپ كه پيشواي همه ي مسيحيان قلمداد مي شد، تمامي كليساهاي اروپا را زير فرمان خود مي دانست. به همين دليل مقام او از پادشاهان اروپايي بالاتر به شمار مي آمد. پاپ در شهر رم پايتخت امپراتوري روم باستان زندگي مي كرد. پس از سقوط امپراتوري روم غربي ديگر در ايتاليا حكومتي وجود نداشت از اين رو شهر رم و نواحي اطراف آن قلمرو پاپ محسوب مي شد.

اوضاع سياسي اروپا در نيمه ي اول قرون وسطا

اروپا پس از سقوط امپراتوري روم و شروع قرون وسطا دچار آشفتگي بسيار بود. البته در جنوب شرقي اروپا. يعني در شبه جزيره بالكان حكومت قدرتمند و منظم روم شرقي( بيزانس) به حيات خود ادامه داد. در قرن ششم ميلادي ژوستي نيان2يكي از امپراتوران بيزانس توانست بر قلمرو بيزانس بيفزايد و به نظر مي آمد كه خواهد توانست روم باستان را احيا كند. اما جنگ هاي بيزانس يا ساسانيان و سپس مسلمانان آن حكومت را بسيار ضعيف ساخت. هر چند بيزانس تا پايان قرون وسطا به حيات خود ادامه داد، ليكن به دليل انحطاط داخلي ديگر نتوانست اقتدار خود را بازيابد.

صرف نظر از قلمرو بيزانس، در بقيه ي خاك اروپا اقوام مهاجمي كه روم باستان را نابود كردند. مشغول تاخت و تاز بودند. مدت ها طول كشيد تا به تدريج اين اقوام ساكن شدند. ساكن شدن اين اقوام همراه با مسيحي شدن آن ها بود. در آن زمان پاپ از شهر رم پايتخت روم باستان به تبليغ مسيحيت در ميان بربرها اقدام مي كرد. از جمله قبايلي كه مسيحي شدند فرانك ها بودند. آن ها حكومتي بزرگ در غرب اروپا به وجود آوردند كه به پادشاهي فرانك معروف شده است. هر چند پادشاهان فرانك ها در برابر اشراف فئودال قدرت چنداني نداشتند اما در برابر تهاجماتي كه به اروپا مي شد به موفقيت هايي دست يافتند. يكي از پادشاهان معروف فرانك به نام شارلماني در قرن نهم ميلادي توانست حكومتي مقتدر و درباري با شكوه براي خود به وجود آورد. شارلماني بعضي از اقوام ژرمن3 را كه هنوز مسيحي نشده بودند. شكست داد. او با همراهي پاپ مسيحيت را در اروپا گسترش داد و نيز با مسلمانان كه از طريق اسپانيا وارد اروپا شده بودند جنگيد. او حتي با خلافت عباسي رابطه برقرار كرد. شارلماني بزرگ ترين پادشاه اروپا در نيمه ي اول قرون وسطا است ؛ به طوري كه هم آلمان ها و هم فرانسويان او را پادشاه خود مي دانند. پس از شارلماني قلمرو او تجزيه شد و در قسمتي از آن كه تا حدودي با كشور كنوني فرانسه منطبق است، پادشاهي فرانسه شكل گرفت. در قسمتي ديگر نيز كه تا حدودي با كشور آلمان كنوني منطبق است حكومتي به نام امپراتوري مقدس روم به وجود آمد كه تا قرن ها ادامه يافت. اين امپراتوري خود را هم پرچمدار مسيحيت و هم وارث امپراتوري روم باستان مي دانست.

دولت هاي پس از شارلماني قدرت چنداني نداشتند، در نتيجه بار ديگر تهاجمات اقوام مختلف از شمال و شرق به اروپا اغاز شد. در شرق اروپا روس ها و مجارها تاريخ خود را با استقرار در سرزمين هاي كنوني شان آغاز كردند. اقوام انگل1 و ساكسون2با تهاجم به جزيره ي بريتانيا بنياد حكومت و ملت انگلستان را گذاشتند. به همين نحو فن ها3 سرزمين فنلاند و دان ها4 كشور دانمارك را پايه گذاري كردند. اين تحولات و وقايع كه اساس شكل گيري ملت هاي بعدي در تاريخ اروپاست در حدود هزار سال پيش رخ داد. پس از آن نيز طي چندين قرن تغيير و تحول كشورهاي كنوني اروپا شكل گرفت. در آن هنگام تهاجم و تصرف سرزمين ها و سپس تأسيس حكومت هاي فئودال و قبول مسيحيت پايه هاي اصلي شكل گيري اين ملت ها به شمار مي آمد. پس از آن آداب و رسوم، زبان و خط و تاريخ نيز بر آن افزوده شد. بدين ترتيب ريشه هاي تاريخي به وجود آمدن بسياري از ملل اروپايي را بايد در قرون وسطا جست و جو كرد. نقش صليب و ديگر نقوشي كه بر پرچم بعضي از كشورهاي امروز اروپايي ديده مي شود، يادگارهايي از آن دوران به شمار مي آيد.

هنر كليسايي

براي قرن ها كليساها زيبا ترين و ديدني ترين مكان هاي اروپا بودند زيرا قلعه هاي فئودال ها و شاهان تزئينات چنداني نداشت. كليساها را هنرمندان در پرتو ايمان به مسيحيت مي ساختند و تصاوير بزرگان مسيحيت را در آن ها نقاشي مي كردند. ديرها نيز از نظر معماري و هنر داراي اهميت بودند. به طور كلي هنر در اروپا در دوره ي قرون وسطا هنر مذهبي بوده است. در امپراتوري بيزانس يا روم شرقي كه در زمان خود ثروتمندترين كشور اروپا به شمار مي رفت كليساهاي باشكوه ساخته شد. از آن جمله بايد از كليساي اياصوفيا1 در شهر كنستانتينوبل(قسطنطنيه ي بعدي و استانبول امروز) نام برد كه بسيار باشكوه و مجلل ساخته شده بود.

پس از اماكن مذهبي، جلوه ي ديگر هنر قرون وسطا كتابت بود. راهب ها سعي مي كردند با خط خوش و تصاوير زيبا و جلدهاي تزيين شده كتاب ها را بيارايند. با اين حال بايد دانست كه هنر دوره ي قرون وسطا از گستردگي و تنوع بسيار برخوردار نبود بلكه بيش تر متمايل به سادگي و متجلي ساختن ايمان و آرامش بود.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...