آريائي 767 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ بنابر نوشته هانري بر(Henri Berr) در مقدمه كتاب " ايران باستان" اين پادشاهان بزرگ بر عكس سلاطين سنگدل و بيدادگر بابل و آشور بسيار دادگر، بخشنده و مهربان بودند، زيرا اساس اخلاق و روح ايراني بر تعاليم زرتشت قرار داشت و شاهان هخامنشي خود را مظهر صفات (خشترا) يعني سلطنت آسماني مي دانستند. در اين جستار قصد بر اين است مقايسه اي صورت پذيرد بين كوروش كبير، آشور بني پال، و بخت النصر منبع: كتاب تاريخ ده هزارساله ايران جلد اول ص 75 و 76 و 77 تاليف:عبدالعظيم رضائي - انتشارات اقبال 1 لینک به دیدگاه
آريائي 767 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ در يكي از كتيبه هاي آشور بني پال چنين آمده است: "به فرمان آشوروايشتار، خدايان بزرگ كه حاميان من هستند. با لشكريان و ارابه هاي جنگي خود به شهر گينايو حمله بردم و آنرا به يك ضرب شصت تصرف كردم. ششصد نفر از جنگيان دشمن را بيدرنگ سر بريدم. سه هزار نفر را اسير و زنده زنده طعمه آتش ساختم و حتي يكي از آنها را باقي نگذاشتم تا بگروگان رود. حاكم شهر را با دست خود زنده زنده پوست كندم و پوستش را به ديوار شهر آويختم و از انجا به سوي شهر طلا روان شدم. مردم اين شهر تسليم من نشدند. پس يورش بردم، آنرا گشودم و سه هزار نفر را از دم تيغ گذرانيدم، بسياري ديگر را در آتش كباب كردم. اسراي بيشماري را دست و انگشت و گوش و بيني بريدم، هزاران چشم از كاسه و صدها زبان از حلقوم بيرون كشيدم. آشور بني پال كه صد سال پيش از كوروش مي زيسته است. در كتيبه خود چنين مي نويسد: شوش را متصرف شدم، از سر خزاين و ذخاير سلاطين قديم ايلام مهر برگرفتم و هر چه سيم و زر و جواهر ولباس و اثاثيه و مجسمه هاي سلاطين از سيم و زر و مفرغ بدستم افتاد، به آشور بردم. سپس معابد ايلام را از بيخ و بن بر انداختم و خدايانشانرا بباد فنا دادم. راه هاي ان سرزمين را سراسر ويران و آنها را شوره زار و خارستان كردم. پسران، دختران و خواهران پادشاه و همه ي اعضاي خاندان سلطنتي و حكام و صاحب منصبان و اسلحه سازان و ارباب حرف را از زن و مرد ونيز جمله اغنام و احشام را كه برابري از ملخ فزوني داشتند، به آشور بردم. ايلام را كوبيدم، فريادهاي شادي را از در و دشت آن خطه برانداختم و آنجا را جايگاه گورخران و ديوان و ددان ساختم 1 لینک به دیدگاه
آريائي 767 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ در كتيبه اي از بخت النصر كه در ابتداي پادشاهي كوروش ميزيسته است، چنين ميخوانيم: "فرمان دادم صد هزار چشم از كاسه بيرون بياورند و صد هزار قلم پا را بشكنند، با دست خود چشم فرمانده دشمن را بدر آوردم. هزاران پسر و دختر را زنده زنده در آتش سوزاندم و خانه ها را چنان كوبيدم كه ديگر بانگ زنده اي از آن برنخيزد. 1 لینک به دیدگاه
آريائي 767 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ كوروش بزرگ بر استوانه گليني كه اصل آن در موزه لندن و مشابهش در موزه ايران باستان موجود است چنين مي نويسد: "منم كوروش شاه شاهان، شاه بزرگ، شاه نيرومند، شاه بابل، شاه سومر و اكد، شاه چهار كشور، پسر كمبوجيه شاه بزرگ ايران، از شاخه ي سلطنت ابدي كه سلسله اش مورد مهر ايزدان و حكومتش به دلها نزديكست. هنگامي كه بي جنگ و جدل بابل را فتح كردم. همه ي مردم قدوم مرا با شادماني پذيرفتند. در كاخ شاهان بابل بر سرير سلطنت نشستم. مردوك (خداي بابليان) دل هاي مردم نجيب بابل را متوجه من كرد. زيرا من او را محترم و گرامي داشتم. لشكر بزرگ من به آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم صدمه و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد. وضع داخلي بابل و مكان هاي مقدس آن قلب مرا تكان داد. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و بي دينان آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچ يك از از خانه هاي مردم خراب نشود و هستي اهالي را از آنان نگيرند. خداي بزرگ از من خرسند شد و به من كه كوروش هستم و به تمامي لشكريان از راه عنايت بركت هاي خود را فرو فرستاد. پادشاهاني كه در همه ي كشورهاي عالم در كاخ هاي خود نشسته اند، از درياي بالا تا درياي پائين - و پادشاهان غرب- همه خراج سنگين آوردند و در بابل بر پاهاي من بوسه زدند. فرمان دادم كه از بابل تا آشور و شوش و اكد و همه ي سرزمين هاي آنسوي دجله كه در روزكاران كهن بنا شده است، معابدي كه بسته بود، بگشايند. اهالي اين سرزمين را گرد آوردم و براي آنها كه جاي زندگيشان ويران شده بود، از نو ساختم. خدايان سومر و اكد را بي آسيب به كاخ هاي آنها كه شادي دل نام دارد برگردانيدم و صلح و آرامش را به همه عطا كردم." 1 لینک به دیدگاه
آريائي 767 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۸۹ با مقايسه دو نوع رفتار بالا مي توانيم به راز كاميابي و پيروزي ايرانيان باستان پي ببريم. در دنيائي كه جز درندگي، بيدادگري بي احترامي نسبت به مقدسات ملي و مذهبي و جز خونريزي و غارتگري چيزي در ميان نبود، مردم با ديدن رفتاري از نوع دوم، سر تعظيم و تكريم فرود مي آوردند و بي هيچ قيد و شرطي تسليم مي شدند. اين عمل ايرانيان تنها ناشي از روح مردمي و لطافت آئين قومي و تربيت ساده ي ملي آنها بود كه همدردي، ميانه روي، دادگري و راستي را بدانها مي آموخت و اينهم از فلسفه اجتماعي زرتشت مايه مي گرفت 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده