رفتن به مطلب

نقد و بررسی فیلم Gone Girl جدیدترین ساخته دیوید فینچر


Shiva-M

ارسال های توصیه شده

GoneGirlCoverFront.jpg

منتقد:جِیمز بِراردینِلی-امتیاز 8.8 از 10 (3.5 از 4)

 

اوايل پاييز هر سال يک فيلم استوديويی خيلی عالی اکران می‌شود، روشی برای شروع رقابت اسکار و يادآوری به تماشاچی‌های بزرگسال که هنوز می‌توان در سالن‌های سينما فيلم‌های هوشمندانه و جذاب تماشا کرد. در سال 2014 اين فيلم «دختر از دست رفته/ Gone Girl» نام دارد، اقتباس جيليان فلين از رمان پرفروشش که تحت هدايت کارگردان طراز اول سينما، ديويد فينچر، به فيلم تبديل شده است. فينچر، که با فضاهای تاريک غريبه نيست («هفت / Seven» و «دختری با علامت اژدها / The Gird with the Dragon Tattoo» شاهدی برای اين ادعا هستند)، به خوبی می‌داند که چگونه بيشترين پتانسيل را از «دختر از دست رفته» آزاد کند و حاصل کار 145 دقيقه درام ميخکوب کننده و پر از غافلگيری از کار درآمده است. و گرچه فيلم بازسازی صفحه به صفحه کتاب نيست، اما به خوبی توانسته جنبه های کليدی داستان را به تصوير بکشد از جمله پرسپکتيوهای متعدد (گاهی اوقات غيرقابل اتکای) داستان، اظهار نظر در خصوص معنای «گناه» و «محبوبيت» در فرهنگ رسانه زده امروز و (البته) يک خط داستانی هيچکاکی پر از پيچش و چرخش.

 

در اين نقد سعی می‌کنم تا حد امکان از لو دادن داستان فيلم اجتناب کنم، اگر رمان را نخوانده‌ايد شايد بهتر باشد که ديگر به خواندن نقد ادامه ندهيد. هر چقدر تجربه تازه تر باشد، بهتر است. حتی يک خلاصه شسته و رفته از ايده اصلی داستان می‌تواند سهواً چيزهايی که بيننده های ناآشنا با داستان دوست دارند خودشان در حين تماشای فيلم کشف کنند را بر ملا سازد. (افرادی که کتاب را خوانده‌اند در امانند، چون گرچه تغييراتی در فيلم لحاظ شده است، ولی کل داستان فيلم به داستان کتاب بسيار نزديک است، که اين دقيقاً چيزی است وقتی نويسنده کتاب، سناريوی فيلم را نيز می‌نويسد انتظار می‌رود.)يکی از نکات بسيار برجسته در «دختر از دست رفته»، مديريت ماهرانه است. هر يک از شخصيت‌ها، شخصيت‌های ديگر را مديريت می‌کنند. رسانه‌ها طرز فکر مردم؛ و وکلا و قربانيان رسانه‌ها را اداره می‌کنند. فينچر در اين فيلم چيز جديدی برای مان نقل نمی‌کند، بلکه يادآوری می‌کند که وقتی واقعيت‌ها مخدوش، دستکاری و کتمان می‌شوند، تا داستان جذاب‌تر شود، مفاهيم کوچکی مانند «گناه» و «بی‌گناهی» چطور در دادگاه افکار عمومی معنا می‌شوند.

 

داستان فيلم درباره ناپديد شدن يک زن و اتفاقات مرموزی است که اطراف او رخ می‌دهند، است. نيمه اول فيلم مدام بين پرسپکتيو شوهر به ظاهر پريشان حال، نيک دان (با بازی بن افلک) در رفت و آمد است، به طوری که او در خاطرات روزانه همسرش، امی دان (با بازی رزاموند پايک) به دنبال همسرش می‌گردد. صحنه های مربوط به بازی امی پيش زمينه خوبی از ماجرا ارائه می‌دهند در حالی که بخش‌های مربوط به شخصيت نيک داستان را به جلو پيش می‌برند. پرسشی که در مورد نيک مطرح است، اين است که آيا او واقعاً شوهری بی نزاکت با يک عالمه اسکلت در کمدش است يا اين که چيزی شيطانی‌تر را پنهان می‌کند. فينچر حول اين نقطه مرکزی دست به يک پرسپکتيو خنثی می‌زند و داستان به تدريج وارد قلمرو فيلم «غريزه اصلی / Basic Instinct» می‌شود و با س*ک*س نامتعارف و تا دلتان بخواهد خون تکميل می‌شود. پُل وِرهوفِن(کارگردان فيلم غريزه اصلی) خودش شاهد است.

 

هدايت صحيح دو جنبه کليدی «دختر از دست رفته» برای هر فيلمی می‌تواند دشوار باشد: روايت غيرقابل اتکای فيلم و پرسپکتيوهای متعدد. برای فهميدن اين که چطور اهداف کارگردان همواره منتقل نمی‌شوند نبايد به تماشای چيزی فراتر از «ناپديد شدن النور ريگبی / The Disappearance of Eleanor Rigby» نشست. اما در مورد «دختر از دست رفته» فينچر عليرغم تمام مشکلات موفق می‌شود. و وقتی که اسامی دست‌اندرکاران فيلم در پايان فيلم نمايش داده می‌شود، تصوير واضحی از آنچه رخ داده (و رخ نداده) داريم.

 

به نظر می‌رسد که «دختر از دست رفته» عمداً دو فيلم متفاوت است که به هم پيوند زده شده‌اند. نيمه اول عقلانی‌تر و به يک رويکرد پليسی نزديک‌تر است. نيک به شوخی به قسمتی از سريال «نظم و قانون / Law & Order» اشاره می‌کند و حقايقی برای مقايسه [ اين دو] وجود دارند، گرچه اين فيلم يک سر و گردن بالاتر از استانداردهای از پيش معلوم يک سريال تلويزيونی هفتگی ساخته شده است. شباهت‌های فيلم با «غريزه اصلی» در طول نيمه دوم، که پر از صحنه های خشونت آميز است، تشديد مي‌شود.

 

در انتهای فيلم خرده پيرنگ هايی وجود دارند که باعث می‌شوند فيلم اندکی بيشتر از آنچه بايد طولانی شود.بن افلک به مانند کوين کاستنر دو دهه قبل نقش اساسی را در موفقيت فيلم ايفا می‌کند. از منظر بازيگری دو بازی قابل توجه در فيلم ديده می‌شود. رزاموند پايک با بازی نقش امی نقطه عطفی در کارنامه بازيگری خود رقم زده است. با در نظر گرفتن نحوه پيشروی داستان، او کمی شبيه به تاتيانا مازلانی در سريال «يتيم سياه / Orphan Black» است- يعنی تکرارهای متعددی از يک فرد را بازی می‌کند، که هر کدام تفاوت‌های ظريفی با ديگری دارند. بعد، تايلر پری را داريم که گزينه فوق‌العاده ای برای ايفای نقش يک وکيل مدافع کارکشته است. ديدن پری در حالی که از کليشه خارج شده و می‌تواند نقش فردی غير از مادئا[1] را بازی کند، لذتبخش است. نيل پاتريک هريس (در نقش دوست پسر سابق ترسناک امی)، کری کون (در نقش خواهر نيک)، کيم ديکنز (کارآگاه اصلی) و ميسی پايل (يک مجری تلويزيونی الهام گرفته از نانسی گريس) همگی در ايفای نقش‌های مکمل فوق‌العاده‌اند.

 

حتی بهترين تريلرها ،فارغ از اين که از چه تعداد پيچ و خم داستانی و نخود سياه استفاده می‌کنند، هم اغلب مسيرهای قابل پيش بينی را طی می‌کنند. گرچه بخشی از ماجراهايی که در «دختر از دست رفته» رخ می‌دهد قابل انتظار است، ولی پيشرفت خط داستانی گاهی اوقات به قدری مبتکرانه می‌شود که ديگر مهم نيست که آيا غافلگيری‌های متداول جواب می‌دهند يا خير. فينچر و فلين به خوبی می‌دانند که نمی‌توانند با هر پيچشی بيننده‌ها را غافلگير کنند، بنابراين به ما اجازه می‌دهند تا برخی چيزها را خودمان حدس بزنيم تا بقيه چيزها مخفی بمانند. «دختر از دست رفته» فيلم نادری است: تريلری خوشمزه که لذت و کيف زيادی را نصيبمان می‌کند و در عين حال مجموعه ای از نکات اجتماعی را گوشزد می‌کند. «دختر از دست رفته» فيلمی هوشمند، پر پيچ و خم و خونين است که تقريباً هر کسی که طرفدار وحشت است را راضی می‌کند.

 

[1]شخصيت يک پيرزن خيالی که تايلر پری خود آن را خلق کرده است.

 

مترجم:محمدرضا سیلاوی

منبع: سایت نقد فارسی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

منتقد:جاستین چانگ-امتیاز 10 از 10

 

بانویی ناپدید می شود و به زودی همه تصور می کنند که او مرده است،اما آن چه در فیلم "Gone Girl/دختر از دست رفته" واشکافی می شود،ازدواج او است.دِیوید فینچِر اقتباسی ریز بینانه و عمیق از رمان رمز آلود جیلیِن فِلِن انجام داده است.فیلم در سراسر زمان 149 دقیقه ای خود دیدی بسیار دقیق و گاهاً خنده دار و در کل مسحور کننده دارد.این تریلر روانشناسانه پیوندی استثنایی میان فیلم ساز و ماده اولیه است و نگاه فینچِر به عصر فناوری اطلاعات و خشونتی که در لایه های زیرین زندگی کنونی آمریکاییان جریان دارد را به خوبی منعکس می کند.طنز فیلم نیش دار است و بازی های عالی بِن اَفلِک و رُزامِند پایک جلوه خاصی به فیلم بخشیده است.البته فیلم برای پیدا کردن مخاطبان عام باید از حالت فیلمی صرفاً اسکاری خارج شود.

 

بعد از ناکامی نسبی "/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها" در گیشه و علی رغم این که فیلم در سراسر دنیا 230 میلیون دلار فروش کرد،به نظر می آید این فیلم آخر دو ساعت و نیمی فینچِر بتواند راحت تر نظر منتقدان سخت گیر و مخاطبان را به خود جلب کند و خود را از فیلمی صرفاً اسکاری به اثری با طیف مخاطبان وسیع تبدیل کند.این مسئله که کارگردان این بار با بودجه ای کم تر (50 میلیون دلار) فیلم را ساخته و فیلم از روی رمانی ساخته شده که به تازگی منتشر شده (2012) و از طرفی اقتباس دیگری از آن صورت نگرفته است،همگی می توانند در موفقیت تجاری فیلم موثر باشند.نکته دیگر این که "Gone Girl/دختر از دست رفته" بر خلاف "/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها" تنها یک فیلم قوی از نظر فنی نیست و حرف های بیش تری برای گفتن دارد.

 

فِلِن در اولین تجربه فیلم نامه نویسی خود کاری بزرگ انجام داده و بدون عوض کردن ماده اولیه داستان خود فیلم نامه ای خوب نوشته که به ساختار غیر خطی کتاب وفادار مانده است.(برای حفظ جذابیت فیلم از این جا به بعد را نخوانید.) فینچِر توانسته به خوبی پیچیدگی های عمیق داستان را درک کند و همانند جراحی زبر دست رابطه میان نیک و اِیمی دان (اَفلِک و پایک) را کالبد شکافی کند.(مشابه آن چه در "Se7en/هفت" و "Zodiac/زودیاک" دیده بودیم.) او و فِلِن با هم کاری هم به بررسی رابطه پر حرف و حدیث این زوج پرداخته اند و تصویری واقع بینانه از جهنم زندگی مشترک و این که چقدر ممکن است نیمه دیگر خود را نشناسیم،ارائه داده اند.

 

فیلم برای نشان دادن خیابان ها و فروشگاه های خالی شهر نورث کارتِج ایالت میزوری که توسط بحران مالی سال 2008 آسیب دیده از نماهای ثابت استفاده کرده است."Gone Girl/دختر از دست رفته" در صبح پنجمین سال گرد ازدواج دان ها آغاز می شود و این دقیقاً همان زمانی است که اِیمی ناگهان ناپدید می شود.نیک ادعا می کند که هیچ اطلاعی از ماجرا ندارد اما مدتی طول می کشد که شک کلانتر راندا بونی (کیم دیکِنز) نسبت به او فروکش کند.بونی بعد از تحقیق و تفحص به این نتیجه می رسد که رابطه این زوج همانند وضعیت مالی شان آشفته و بی سر و سامان بوده است.

 

برای نیک پرونده تشکیل می شود،اما تنها نشان دادن ناراحتی و افسوس برای فرار او از چنگ افراد تیز بینی چون اِلِن اَبِت (میسی پایِل)،که پرونده را علیه او به جریان انداخته،کافی نیست.مدت زیادی نمی کشد که نیک با خواهر دوقلوی خود،مارگو (کَری کون) دیدار می کند و وکیلی قدر به نام تَنِر بُلت (تایلِر پِری) برای خود دست و پا می کند.یکی دیگر از نکاتی که فیلم به آن اشاره دارد،فرهنگ رسانه ای غلط آمریکا است.فرهنگی که تشنه نمایش رسوایی ها است.فیلم نسبت به تاریخچه فیلم های جنایی که پیش از این تولید شده اند،آگاهی دارد؛از آثار پر زرق و برق اِسکات پیتِرسِن و کِیسی اَنتونی گرفته که تا تریلرهای کلاسیکی چون "Rebecca/رِبِکا"،"Diabolique/شیطانی"،"Rosemary's Baby/کودک رُزماری" و "Fatal Attraction/جاذبه مرگ بار".

 

در سرتاسر ماجرا،خانم دان که گم شده را در قالب فلش بک هایی از روزهای خوش تر زندگی مشترک آن ها در نیویورک می بینیم،جایی که این زن باهوش و زیبا زندگی مجللی داشت.سابقه آشنایی او با نیک که مردی از طبقه کارگر از میانه غربی آمریکا است،کاملاً زیر ذره بین فیلم قرار می گیرد:اولین دیدار آن ها و ازدواجشان در مَنهَتِن،خالی شدن آهسته جیب آن ها که به واسطه بی کاری آن ها از مشاغلشان تشدید می شود و نقل مکان آن ها به زادگاه نیک در میزوری که منجر به فرو رفتن او در ناامیدی و تن پروری می شود،حال اِیمی در ناکجا آباد گیر افتاده و با مردی زندگی می کند که دیگر توانایی شاد کردن او را ندارد.کم کم زمزمه هایی از خشونت در خانه،کم کاری در وظایف زناشویی و بی وفایی به گوش می رسد و چهره های مرموز جدیدی پا به فیلم می گذارند،از جمله دِسی کالینگس (نیِل پَتریک هَریس)،دوست پسر سابق اِیمی و نوئِل هاثورن (کِیسی ویلسِن) که همسایه فضول آن ها است.

 

به زودی مشخص می شود که رمز و راز این فیلم اتفاقی که برای اِیمی افتاده نیست،بلکه هویت نیک و اِیمی و آن چه که کار ازدواج آن ها را به این جا کشیده،است.سوالی که این زوج در ابتدا عجله ای برای پاسخ دادن به آن ندارند.فیلم نامه فِلِن بین گذشته و حال در حرکت است و گاهی به کنکاش در دفترچه خاطرات اِیمی می پردازد و سر نخ هایی که او برای نیک به جا گذاشته را بررسی می کند اما در تمام این مدت داستان در چند سطح به جلو می رود و اجازه لحظه ای غفلت به بیننده نمی دهد.نهایتاً زمانی که فیلم در نیمه خود چندین نقطه عطف رو می کند،لذت دیدن آن ها نه از باب غافل گیری که بابت عمیق تر شدن داستان حاصل می شود.

 

فینچِر در گمراه کردن بیننگان ید طولایی دارد و در این جا به مواد اولیه فیلم کاملاً تسلط دارد.این اولین باری نیست که ما را در مورد آن چه که می بینیم و این که از دید چه کسی می بینیم به سوال وا می دارد ("Fight Club/باشگاه مشت زنی") و یا در مورد نقش رسانه ها در ایجاد وحشت در میان عوام حرف می زند ("Zodiac/زودیاک") و یا با بازی با زمان های موازی درک ما از حقیقت را پیچیده تر می کند ("The Social Network/شبکه اجتماعی").اما آن چه "Gone Girl/دختر از دست رفته" را فیلمی جان دار می کند،موضع گیری کنایه آمیز آن نسبت به قلب یک رابطه است؛فیلم از خط باریک میان عشق و نفرت،شادی و غم حرف می زند و رفتارهای ظالمانه و سو استفاده هایی که زوج ها بعد از مدتی به دامشان می افتند را به تصویر می کشد.

 

 

فیلم در قسمت هایی صحنه هایی آشنا از زندگی زناشویی را به تصویر می کشد و زنان و مردان را به خنده هایی تلخ وادار می کند.فیلم ازدواج را همانند یک نمایش می پندارد که در آن هر دو طرف به قرار دادی پای بند هستند که طی آن مجبور هستند به چیزهای مختلفی تظاهر کنند.این نقش بازی کردن از سوی نیک و اِیمی چه در خانه و چه در محیط های بیرون به خوبی رعایت می شود تا این که کم کم همه چیز رنگ کابوس به خود می گیرد.همین طور که فیلم به پایانش که به کتاب وفادار هم هست می رسد،این فکر به اذهان مخاطبان خطور می کند که ممکن است تمام حقیقت را در مورد شریک زندگی خود ندانند؛البته در مواردی همان بهتر که ندانیم!

 

اَفلِک در نقش افراد قدرتمند و ثروتمند بازی خوبی ارائه داده اما در این جا ناگهان از عرش به فرش آمده تا بازی در نقش نیک دان را تجربه کند و به خوبی از پس نقش انسانی که به تدریج افول می کند،بر آمده است.پیش تر از اَفلِک به دلیل خشک و مغرور بازی کردن انتقاد می شد اما در این جا او برای بازی در نقش انسانی که با افکار عمومی روبرو است،به خوبی آماده است؛این نقش نسبتاً مشکل است و به میزان مشخصی فروتنی و بازی زیر پوستی احتیاج داشته که اَفلِک این را درک کرده و دقیقاً به هدف زده است.

 

علی رغم آن چه گفته شد،همان طور که از نام فیلم پیدا است،"Gone Girl/دختر از دست رفته" به نقش اول زن تعلق دارد.پایک زنی بلوند و زیبا است و برای بازی در این نقش توانایی های لازم را دارد؛البته عده ای معتقد هستند اندک لهجه انگلیسی او حس یک زیبای آمریکایی را به خوبی منتقل نمی کند.اما با توجه به سوابق او در نقش های مکمل می توان اذعان کرد که او ابهت خاص خود را دارد و روی پرده جذابیت خاصی به نقش می دهد.دیدن او در یکی از مهم ترین نقش های کارنامه بازیگری اش،هیجان انگیز است.صدای اغوا کننده و آرام او،راوی بخش های ابتدایی فیلم است و شخصیت او در فیلم پویایی خاصی دارد:در هر نما شخصیت او می تواند هم زمان آسیب پذیر،خشمگین،حساب گر،قهرمان و نیش دار باشد.

 

از بخش های خاصی از رمان فِلِن بابت ضد زن بودن انتقاد شد اما فضای فرا جنسی فیلم این ادعا را خنثی کرده و دیدی بی طرف در پیش گرفته است.از طرفی بازی منحصر به فرد پایک طوری است که شخصیت او را فراتر از خفت یا قدرت می برد و او را در کنار نقش اول های هیولا وار و در عین حال قابل ترحم فیلم های فینچِر چون مارک زاکِربِرگ و لیسبِت سالِندِر قرار می دهد.شخصیت هایی که عدم اصرار آن ها به جلب هم دردی بیننده،آن ها را تبدیل به نقش هایی شگفت انگیز کرده است.

 

بازیگران درخشان اصلی به کنار،سایر بازیگران نیز در نقش های خود عالی کار کرده اند و هر نمای "Gone Girl/دختر از دست رفته" به حضور آن ها مزین شده است.آثار دوران رکود را در تمام بازیگران می توان مشاهده کرد،تصویری که از مَنهَتِن گرفته تا کابین های قابل سکونت در منطقه "اُزارکس" (منطقه ای در مرکز آمریکا) به خوبی قابل تشخیص است.تایلِر پِری و نیِل پَتریک هَریس در نقش وکیل متخصص رسانه و دوست پسر سابق بازی هایی غیر کلیشه ای انجام داده اند.میسی پایِل و سِلا وُرد هم در نقش دو شخصیت تلویزیونی پیچ های تندی به داستان داده اند و راوی ماجرای خانواده دان برای دنیای خارج از زندگی آن ها هستند.دِیوید کِلِنِن و لیسا بِینز نقش والدین پر معاشرت اِیمی را بازی می کنند.کیم دیکِنز و کَری کون هم نقش زن هایی را دارند که سعی می کنند دادگاهی عادلانه برای نیک دست و پا کنند.

 

مانند همیشه هم کاران پشت صحنه فینچِر کاری بی نقص و استاندارد انجام داده اند.فیلم برداری جِف کِرونِنْوِت تصاویری حزن آلود و کم نور از عمارت دان ها،ایست گاه پلیس و سایر نقاط شهر نورث کارتِج به تصویر کشیده که حاصل کار طراحی تولید زیبای دانِلد گِرَم بِرت هستند.موسیقی متن الکترونیک و غمگین تِرِنت رِزنِر و اَتیکِس راس با کار کارگردان در هماهنگی کامل قرار دارد و آن ها با اضافه کردن ریتم های سنتی و اُرکِسترال حس تنش زیادی به فضای فیلم افزوده اند.این بار فینچِر به جای تدوین گر همیشگی خود،اَنگِس وال (که برای فیلم های "The Social Network/شبکه اجتماعی" و "/The Girl With The Dragon Tattooدختری با خالکوبی اژدها" برنده اسکار شده بود) با کِرک بَکستِر هم کاری کرده است.بَکستِر تا آن جا که توانسته فیلم را بریده اما اجازه داده برخی نماها نفس زندگی را به کالبد فیلم بدمند.این فیلمی است که حتی وقتی روی لبه صندلی خود نشسته اید،شما را در خود غرق می کند.محو کردن ها و ظاهر شدن های ناگهانی به صحنه های خشن فیلم جلوه ای قوی تر و اثری توهم زا افزوده است.

 

مترجم:رضا اسدی

اختصاصی سایت نقد فارسی

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...