رفتن به مطلب

مثل مرغی خسته در رگبار میترسم


Hanaaneh

ارسال های توصیه شده

من از این عابران کوچه و بازار می‌ترسم

از این ابلیس‌های در نقاب یار می‌ترسم

 

 

در این شهر آن‌قدر از پشت خنجر خورده‌ام خاتون

که حتی از تو از من، از در و دیوار می‌ترسم

 

 

به هرکس دل سپردم جای یاری زخم کینم زد

چه داری زندگی دست از سرم بردار می‌ترسم

 

 

به جرم از تو گفتن سایه‌ام درخاک و خون غلطید

و تنها ماندم این‌جا بین این اغیار، می‌ترسم

 

 

ندارم ترسی از مردن، برایم مرگ آزادی‌ست

من از این زنده بودن‌های خفت بار می‌ترسم

 

 

تو می‌دانی کسی حرف مرا این‌جا نمی‌فهمد

همه خوابند در این شهر و من بیدار می‌ترسم

 

 

نه جای ماندنی مانده، نه پای رفتنی زین شهر

اسیرم مثل مرغی خسته در رگبار می‌ترسم

 

 

شبی بی‌شبهه می‌رقصد، اسیر دست بادی سرخ

تن بی‌جان من بر ریسمان دار می‌ترسم

جواد شیرعلیزاده

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...