رفتن به مطلب

نقد و بررسی فیلم Boyhood "بچگی"


Shiva-M

ارسال های توصیه شده

boyhood.jpg

 

کارگردان :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

نویسنده :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

بازیگران :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
,
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
,
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

خلاصه داستان :

مِیسون شش ساله به همراه مادر و خواهرش، سامانتا، در تگزاس زندگی می‌کند. پدرش به تازگی آن‌ها را ترک کرده است. فیلم، زندگی مِیسون و خانواده‌اش را در طول ۱۲ سال آینده که طی آن به یک مرد تبدیل می‌شود، دنبال می‌کند.

 

منتقد: جیمز براردینلی - امتیاز ۸.۸ از ۱۰ (۳.۵ از ۴)

 

یک چیز در طول تماشای «پسر بچگی/ Boyhood» مشخص می شود: کارگردان فیلم «ریچارد لینک لیتر» به شدت مجذوب ایده ی دنبال کردن یک شخصیت داستانی در گذر زمان واقعی شده است. بیشتر فیلم سازان از صبر و حوصله ی لازم برای چنین کاری بی بهره هستند. «پسر بچگی» از لحاظ روحیه ی جاری در فیلم، و شاید حتی برخی ویژگی های خاص، یادآور سه گانه ی «پیش از» لینک لیتر است: «

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب». آن فیلم ها زوج عاشقی را در یک دوره ی زمانی ۱۸ ساله دنبال می کنند و با فواصل زمانی نه ساله طی سه فیلم دوباره به سراغ آنها می رود. زمانی که در واقعیت سپری می شود با زمان سپری شده روی پرده ی سینما برابر است. «پسر بچگی» چیزی شبیه به این انجام می دهد و شخصیت ها را در یک دوره ی دوازده ساله دنبال می کند، سالی یکبار به سراغ آنها می رود اما به جای آنکه این لحظات ثبت شده را در قالب چند فیلم ارائه کند همه چیز را به شکل یک فیلم مستقل در می آورد. با اینحال ایده ی اصلی یکسان است: بگذاریم بالا رفتن سن بازیگران درباره ی تصویر شخصیت ها اطلاعات بدهد و آن را ارزشمند تر کند.

 

اگر این ویژگی تنها چیزی بود که «پسر بچگی» به تماشاگر ارائه می کرد، ممکن بود آن را به عنوان اثری که تنها با به کاربستن ترفند و حقه جلب توجه می کند تلقی کرد. خوشبختانه این فیلم علاوه بر این داستانی است به طرز استثنائی خوش ساخت درباره ی بالا رفتن سن. تجربه ی تماشای بازیگری که روی پرده ی سینما بزرگ می شود آنقدر از پایه با آنچه به آن عادت کرده ایم متفاوت است که شیوه‌ی تماشا کردن فیلم را تغییر می دهد. قطعاً فیلم هایی که در آن ها شخصیت ها بزرگ می شوند برای ما معمول و عادی هستند اما این امر معمولاً توسط تصاویر کامپیوتری یا استفاده از بازیگران متفاوت انجام می شود. شیوه ای که لینک لیتر به کار بسته آنقدر انقلابی است که مورد توجه قرار بگیرد. ضمناً این رویه ای نیست که احتمال داده شود توسط افراد زیادی اقتباس و الگو گرفته شود. ساخت «پسر بچگی» ۱۲ سال طول کشید. در عصر مطلوب بودنِ موفقیت فوری و بلافاصله، استودیوهای کمی پیدا می شوند که حاضر شوند چنین زمان طولانی ای منتظر بمانند.

 

این فیلم یک جنبه ی مستند وار نیز دارد. ما نه تنها بزرگ شدن بازیگر اصلی فیلم «الار کولترین» و رسیدن او از سن شش سالگی تا اوایل جوانی را دنبال می کنیم، بلکه همین امتیاز درباره ی دختر لینک لیتر، لورلی، هم به ما داده می شود. آنطور که کارگردان می گوید لورلی خودش تقاضای این نقش را کرد و بعد از چند سال علاقه ی خود را از دست داد و سپس دوباره سرسختانه نقش را مطالبه کرد. این فرصت به ما داده شده است تا تغییرات چهره های آشنایی مانند «پاتریشیا آرکت» و «ایتن هاوک» را طی همان دوره ی زمانی مشاهده کنیم، هر چند که تأثیر این مسئله به همان اندازه مهیج نیست زیرا هر دو بازیگر طی دوره ای که در ساخت «پسر بچگی» حضور داشتند در مرکز توجه عموم باقی ماندند.کولترین نقش میسون را بازی می کند و «لورلی لینک لیتر» در نقش خواهر بزرگتر او، سامانتا، حاضر شده است. وقتی برای اولین بار با آنها ملاقات می کنیم آنها نزد مادر تنهای خود (آرکت) زندگی می کنند، زنی که به سختی تلاش می کند با یک حقوق ماهیانه ی نازل و محقرانه مخارج زندگی را تأمین کند. پدر آنها (هاوک)، به این دلیل که به دنبال کار به آلاسکا رفته است، در تصویر حضور ندارد. طی گذشت دوازده سال بعدی، مادر ازدواج می کند و برای مرتبه ی دوم طلاق می گیرد، پدر تابستان ها یک هفته در میان تعطیلات آخر هفته را با بچه هایش می گذراند، میسون و سامانتا دوره ی بلوغ خود را می گذرانند، جنس مخالف را کشف می کنند، مشروب می نوشند و ماری جوانا می کشند. میسون دل شکستگی حاصل از یک مورد قطع رابطه را در کنار آزادی تلخ و شیرینی که از جدا کردن محل سکونت اش از خانواده ایجاد شده تجربه می کند.

 

تماشای «پسر بچگی» مانند این است که از درون دریچه ای به جزئیات خصوصی زندگی دیگران سرک بکشیم. گاهی اوقات ساده ترین داستان ها می توانند از همه تکان دهنده تر باشند زیرا خیلی آسان می شود با آنها ارتباط برقرار کرد. شخصیت های «پسر بچگی» می توانستند همسایه های شما، دوستان شما و حتی خود شما باشند. اثری از ملودرام در فیلم دیده نمی شود. دوربین لینک لیتر بی آنکه حالتی آراسته کننده و یا ناخوانده و فضولانه پیدا کند، دقایق زندگی روزمره را ثبت می کند. هیچ چیز اغراق شده نیست. بزرگترین "اتفاق" فیلم زمانی رخ می دهد که همسر دوم مادر، تحت تأثیر فزاینده ی الکل، کنترل خود را سر میز شام از دست می دهد و چیزهایی را می شکند و خرد می کند. کمی بعد میسون و سامانتا از خانه فراری می شوند. ما دیگر شخصیت الکلی یا فرزندانش را نمی بینیم. مانند خود زندگی، داستان دیگران اغلب ناتمام می ماند.ما می بینیم که زندگی چقدر گذرا و شکننده است. تغییر و تحولاتی که از سالی تا سال دیگر اتفاق می افتد یکپارچه و منسجم است و چون بازیگران عوض نمی شوند همه چیز به شکلی واقع گرایانه در هم آمیخته می شود. «پسر بچگی» در طول زمان تقریباً سه ساعته ی خود، ما را به سفر می برد.

 

این فیلم به جای آن که سفری جاده ای در گذر از مناطق مختلف جغرافیایی باشد، سفری در طول زمان است. وقتی فیلم تمام می شود از اینکه توانسته ایم با خانواده ای به شکلی آشنا شویم که در کمتر فیلم سینمایی ای امکانش وجود دارد، احساس رضایتمندی عمیقی در ما ایجاد می شود. به دلیل فداکاری و تلاشی که برای ساخت فیلمی مانند «پسر بچگی» به کار رفته است، به احتمال زیاد در آینده ی نزدیک چیزی شبیه به آن را نخواهیم دید. اما من از فرصتی که برای تماشای نتیجه ی آزمایش جسورانه و موفق لینک لیتر دست داده است، به شدت احساس خوشحالی و رضایت می کنم.

 

منبع:سایت نقد فارسی

مترجم: الهام بای

 

لینک به دیدگاه

منتقد: لیز بیردزوورث (Empire) - امتیاز ۱۰ از ۱۰ (۵ از ۵)

در سال ۲۰۰۱ ریچارد لینکلِیتر که به تازگی یک درام ویدئویی ۸۶ دقیقه ای لحظه به لحظه (Real-Time) به نام «نوار / Tape» را روی پرده برده بود، یک «ایده غیرعملی» را در ذهن داشت که ممکن بود در مقایسه با کار قبلی‌اش او را به طور نامنظم در طول ۱۲ تا ۱۳ سال آینده درگیر کند، این ایده عبارت بود از «داستان یک رابطه والد و فرزندی که زندگی یک پسربچه را از کلاس اول تا کلاس دوازدهم دنبال می‌کرد و همزمان با ورود او به دانشگاه به پایان می‌رسید.» گرچه این ایده موضوعی منحصر به فرد و سختی‌های بالقوه زیادی داشت، اما آیا کارگردان می‌توانست بازیگرانی پیدا کند که برای مدت طولانی نسبت به ساخت این فیلم متعهد بمانند؟ اگر کودک نقش اول، یک بازیگر بسیار ضعیف از آب در می‌آمد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ آیا او می‌توانست یک خط روایی منسجم را حول یک ایده مبهم شکل دهد؟

 

قمار لینکلِیتر - که هر سال چند صحنه از آن بازبینی می‌شد و به قول او کم کم چیزی شبیه به «یک پروژه هنری اردوی تابستانی» شده بود- در واقع یک جواهر بی حرف و حدیث است و به تعبیری شاهکار این کارگردان تا به امروز به شمار می‌رود.لینکلِیتر موفق شد با ایتن هاک و پاتریشیا آرکِت به عنوان بازیگران نقش والدین مطلقه قهرمان قصه‌اش برای مدت طولانی توافق کند و نقش خواهر بزرگتر مِیسون، سامانتا، را به دختر خودش لورلی سپرد؛ یافتن کودکی که باید نقش مِیسون را از ۶ تا ۱۸ سالگی بازی می‌کرد، کار نسبتاً دشواری بود.

 

لینکلِیتر بالاخره نابازیگری به نام اِلار کولتران را انتخاب کرد که خوشبختانه هر چه مِیسون از شخصیت یک کودک کم حرف و خیالباف دورتر و به مرد مورد نظر کارگردان نزدیک‌تر می‌شد، کولتران نیز به عنوان یک استعداد واقعی توانست در نقش پسر هاک مخاطب را متقاعد کند و در پایان فیلم بازیگری با چنین کاریزمای بی تفاوتی که می‌توانست سوپراستار بعدی هالیوود باشد، در جایی قرار گرفت که بلندپروازی هایش وجود داشتند.فیلم که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۳ یا به قول لینکلِیتر از زمان "کولدپلی"[۱] تا "دَفت پانک"[۲] - البته هیچ زیرنویسی در فیلم این را نشان نمی‌دهد- را پوشش می‌دهد، با نمایش مِیسون شش ساله، پدر بی خیال و بی مسئولیتش (در این مقطع زمانی)، مِیسون سینیور که بعد از فرار به آلاسکا برای گریز از مسئولیتهایش به تازگی به شهر برگشته است، مادرش اولیویا که سعی می‌کند وظایف مادری را با بلندپروازی‌های پیشرفت و بهتر شدن از طریق بازگشت به دانشگاه جبران کند، شروع می‌شود.

 

دغدغه های مِیسون و سامانتا همان دغدغه های همیشگی کودکان است: مدرسه، رقابت‌های خواهر و برداری، رفاقت‌ها، خلوتگاه های سِرّی، کلکسیون‌های مخفی و در این مورد خاص امید مبهم بازگشت دوباره پدر و مادر به زندگی مشترک. در این میان، والدین نیز شادی‌ها و غم‌ها، جاه طلبی‌ها و نگرانی‌های خود را دارند- گرچه دوران پسربچگی درونمایه اصلی این اثر است، اما لینکلِیتر (به عنوان نویسنده و کارگردان) به اندازه کودک بودن، حرف برای بزرگ شدن دارد. و زندگی با فراز و نشیب‌های بسیار در طول سالیان پیش می‌رود و ما با دیدن تغییر مدل موها، ضخیم و نازک شدن دورکمرها، روابط، خانه‌ها، شغل‌ها و مدرسه های جدید متوجه این تغییرات می‌شویم.

 

هیچ اثری از یک خط داستانی متداول در این فیلم به چشم نمی‌خورد؛ در عوض به قول هاک این فیلم، «تصویربرداری زمان گریز[۳] از یک انسان» است.و همچنان اتفاقات رخ می‌دهند. شاید یکی از غیرمترقبه ترین لذت‌های فیلم «پسربچگی / Boyhood»برای یک بیننده غربی دوران معاصر این باشد که این فیلم در واقع یک تصویربرداری زمان گریز از دهه گذشته زندگی او نیز است. در این فیلم شاهد مبارزات تبلیغاتی اوباما در دور اول ریاست جمهوری‌اش، ورود آیپاد و یک بحث جنجالی پدر و پسری درباره آینده احتمالی فیلم‌های جنگ ستارگان هستیم. سخت است به یاد بیاوریم که لینکلِیتر این صحنه‌ها را با اطلاع از گذشته ننوشته است، اما در یادآوری این که چنین نکرده است، لذت زیادی نهفته است.

 

وقتی پای جزئیات شخصیت‌های فیلمش در میان است، (یک گفتگوی مادر فرزندی مشقت بار اما خنده دار درباره رابطه جنسی؛ طفره رفتن از بحث درباره الکلیسم؛ بچه های جدید در خانواده ای که مدام بزرگتر می‌شود) لینکلِیتر یک بار دیگر در خلق افراد باورپذیر و دوست داشتنی موفق است. آن‌ها انسان‌های کاملی نیستند، اولیویا مدام با مردانی در حشر و نشر است که او را رها می‌کنند، مِیسون سینیور فقط برای خود وقت می‌گذارد، اما همگی جذاب هستند و تو دوست داری که با آن‌ها وقت بگذرانی، در شب نشینی های آرام و روشنفکرانه اولیویا تنقلات بخوری و در کنار مِیسون سینیور و هم اتاقی نوازنده‌اش روی کاناپه لم دهی. این تا حدی مدیون یک متن خوب و در عین حال بازیگران خوب - از هر دو بچه گرفته تا آرکِت و مجموعه خوبی از بازیگران مکمل - که هرچه شخصیت‌هایشان کامل‌تر و بالغ‌تر می‌شود آن‌ها نیز متقاعد کننده‌تر می‌شوند.

 

اگر این فیلم در ماه دسامبر پخش می‌شد، بخت برنده شدن هاک در بخش نامزدی بهترین بازیگر نقش مکمل خیلی زیاد ‌بود.اما از همه مهم‌تر، این شاهکار ریچارد لینکلِیتر است. پسربچگی تقریباً بهترین فیلم او تا به امروز محسوب می‌شود. این کارگردان تگزاسی برای جادویی و لذت بخش جلوه دادن زندگی و در عین حال توأم کردن آن با کمی غم در دوران ناامیدی‌ها و گذر اجتناب ناپذیر زمان، روش خود را دارد. همچون مجموعه ای از بهترین آثار ریچارد، پژواک‌های از فیلم‌های مختلف او را اینجا می‌بینیم؛ مثلاً همچون برخی صحنه های فیلم «مات و مبهوت / Dazed and Confused»، مِیسون نوجوان و رفقایش با بچه‌هایی که از آن‌ها بزرگتر هستند به یک خانه نیم ساخته می‌روند، آبجوهایشان را یک نفس می‌خورند، با یک تیغه اره برقی این طرف و آن طرف می‌روند و درباره تجربیات جنسی من درآوردیشان یاوه سرایی می‌کنند.

 

چند سال بعد مِیسون و دوست دخترش کل شب را راه می‌روند و در اطراف تئاتر اوستین حرف می‌زنند، دو نفری که واقعاً عاشق همدیگر هستند اما مانند فیلم «

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
» این عشق مملو از کشش‌ها و پیچش‌های غیرمنتظره است. گرچه این فیلم شبیه «
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
» سال گذشته است، ولی لینکلِیتر بالغ‌تر و پخته تر شده است. یکی از مزایای بزرگ این فیلم این است که برای درک آن لازم نیست که حتماً دوران پسربچگی را طی کرده باشید، تجربه کودکی برای آن کافی است؛ همچنین لازم نیست یک پدر یا مادر بوده باشید: کافیست فردی باشید که سعی می‌کند آن را بفهمد.حرف آخر: فیلم زیبای لینکلِیتر یک دستاورد فوق‌العاده لطیف، سرگرم کننده، معقول و دقیق، پر از گرمی و انسانیت است.

-------------------------------

[۱] Coldplay: یک گروه آلترناتیو راک بریتانیایی است که در سال ۱۹۹۶ در لندن شکل گرفته است.

[۲] Daft Punk: یک گروه موسیقی دو نفری موسیقی الکترونیک فرانسوی است.

[۳] Time-lapse photography: تصویربرداری زمان‌گریز و یا گاه‌گشتی و یا گاه‌گذر شیوه‌ای است که در آن فرکانس ضبط فریم‌ها در یک سکانس، کمتر از فرکانس مشاهده آنها در همان سکانس است. زمانی که نتیجه کار با سرعت عادی پخش می‌شود، به نظر می‌رسد که زمان با سرعت بیشتری می‌گذرد.

مترجم: محمدرضا سیلاوی

منبع: سایت نقد فارسی

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...