رفتن به مطلب

...::: ســـــاره اســـلام دوســـت :::...


ارسال های توصیه شده

قرارمان با تو

همین جا بود

روی آخرین پله،

صدایم را می شنوی

سرت را کمی پایین تر بیاور

من هم روی پنجه هایم می ایستم

باز هم کمی پایین تر بیا.

 

 

بین خودمان باشد

گنجشک محلمان ویار دارد

اما جای دندان

روی خرمالوهای سر درخت

مال من است

نه کلاغی که هر روز سنگ می خورد

 

 

و اعتراف میکنم

به هوای پروانه ای که

راهش را در سینه ی من گم کرده

هر روز از سقا خانه شمع می دزدم

اما باز دلم می گیرد!

 

من هنوز از صدای خنده های بلند می ترسم

شبیه دیوانه ی محل مان

که به گریه می افتد.

لینک به دیدگاه

بین خودمان باشد

اما مدت هاست فهمیده ام

صدای چکه های سقف

چقدر شبیه ***که های باباست!

فهمیده ام

رفتگر آن سوی پنجره ها

با چشمان نیمه باز برای برگ ها آواز می خواند

آن قدر

که دلم میخواست با هم

زباله جمع کنیم

لینک به دیدگاه

سرت را کمی پایین تر بیاور

بی پرده بگویم

مدت هاست فهمیده ام

این درد تمامی ندارد

شبیه چیزایی که

تو بی خبری و من باید مدام

برایت بگویم

شبیه چیزایی ...

سرت را کمی پایین تر بیاور

لینک به دیدگاه

چه قدر ملاحت

به لبخندت می آید مونالیزا

درست شبیه چشمانت

که انگار خطوط انجیل را زمزمه می کند

 

و سکوتت!

که نمک گیرم کرده

راز اقتدار تو،

رنگ زردی است

که به لبانت زده ای!

و برده هایی که در بهت،

نگاهت را مومیایی کرده اند

 

کمی عمیق تر بخند مونالیزا

انحنای لبخندت

حتی درست کاری دستان تو

چیزی از جنایت خشک تازیانه کم نمی کند

حتی صلیبی که به سینه می کشی

مهمانی شام اخر را به تعویق نمی اندازد

حسرت این شوکران را

فقط لبای مگوی تو می داند و بس .

 

وقتی لبخند میزنی،

گریه نکن مونالیزا!

گریه نکن

مسیح بر میگردد

شاید با آخرین برفی که نازل شود

شاید در آخرین رمق شانه های سنگ بر دوش

و ویرانه های اهرام ثلاثه

آرام تر مونالیزا

آرم تر ...

لینک به دیدگاه

پاییز

شبیه زنی است که می شناسم

زنی با دستانی سرد

و فشاری که مدام می افتد

 

پاییز

شبیه زنی است که هر چه میگذرد

بیش تر در خودش فرو می رود

و خورشید در هر غروب

شبیه قلبش روماتیسم می گیرد

زنی رنگ پریده

و گونه هایی که از مهر انار سرخ شده

 

پاییز

زن کوچه های پر چناری است

که سوز از مستانگی هایش نمی افتد

زنی که

حتی باد با چادر گلدارش می رقصد

 

زنی که

از همه سنگ می خورد

اما صدای آب می دهد

حتی وقتی در کوچه های خلوت

آواز می خواند

 

من زنی را می شناسم

که گاهی گریه هایش تمامی ندارد

شبیه وقتی پاییز به خیابانی هجوم می برد!

 

لینک به دیدگاه

تمام مستانگی هایم به کنار

من پاییزی بودم

بی شکوفه

بی هیچ ساز و برگ

 

نبردی که انگار

مرا در انتهای نگاه سردت

به کفن پوشی زمستان می سپرد

 

این روزها

باد که می وزد

در پناه هیچ پرنده ای

پهلو نمی گیرم

انگار هیچ گاه قرار من

کنار آرامشی از شانه های تو نبوده

 

با این همه حتی

به دست های تو نمی رسم!

نه در بازی عمو زنجیر باف

و نه حتی در خورجین پستچی

که دست به دست سر انگشتانم را لمس کنی

لینک به دیدگاه

این روزها دلم میخواست

شعری بودم

بی هیچ شباهت

به تصویری از پاییز

 

کسی چه می داند

پاییز شاید همان کلاغی است

که در ارتفاع گوش خراش تنهایی

به مستانگی هایش فکر می کند

به روزهای یغما در باد!

لینک به دیدگاه

صدای دهل میاد از سینه کش کوههای بلند از جاده هایی که به ده می رسند

 

این صدا از دهل مردی که غم عشقی تو دلش زندونی

 

سوخته با هر آتیش تازه ای که روبروش افروخته و ارزونی

 

حالا وقتی که هوا ابری میشه

 

قلب عاشقش دوباره می تپه

 

میاد انگار یه دست پنهون

 

پرده ی سیاه رو قلبش می کشه

 

اونوقته که با صدای دهلش

 

می کشه فریاد دل از تو سینه

 

می گه عاشقم می سوزم تا ابد

 

اگه راه و رسم عاشقی اینه

لینک به دیدگاه

من سبزه ای بودم

که چهارشنبه ی آخر سال مادرم سبز می کرد

با صورتی سرخ

برای روزهایی که

بهار سفره ای بود خالی

اما بی انتها.

 

حالا این منم

درست در دامنه ی پر درد بهار

رو به کله قندهای برفی دماوند

 

بگو چطور آرام بمانم

در زاد و ولد روزهای نحس

که گره می خورد

به دل شوره های مادرم

 

بهار بهار بهار

آرامشت کلافه ام می کند

من سبزه ای بودم که

دلش می خواست سپیدار باشد.

 

لینک به دیدگاه

دیگر چه فرق می کند

من یا همین پاییز معصوم

وقتی

خبر زنی

دهان به دهان کلاغان می پیچد

 

حقیقت من بودم،

تلخ شبیه

لیمویی دست نخورده!

و واقعیت

پاییز به تاراج رفته

از روزهای من.

 

حالا که پاییز عریان تر از همیشه

به خیابان زده

دیگر چه فرق می کند

همسایه ی من

کلاغی باشد که چشم در چشم

دست از سر تنهایی من بر نمی دارد

 

یا درخت خرمالویی

که از تمام پرندگان کوچ کرده از من

دهان گس می کند و سایه از من دریغ!

 

آی پاییز پاییز پاییز!

جنونت را به من بده

رنگ های گرم و مستت را

من با تمام بد مستی

به انتهای خیابان تهی می رسم

آن جا که باد می وزد

و ماه شبیه لیمویی زرد

به تلخی شب های من می تابد.

 

 

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

سلام! همی حالی پایم را در اینجا ماندم، این شعر هم چنان لذت خواندن اولین دفعه را دارد. بسیار زیبا. نم دانم اگر شعر نبود ما چه قسم درد خود را بیان می کردیم.

 

بین خودمان باشد

گنجشک محلمان ویار دارد

اما جای دندان

روی خرمالوهای سر درخت

مال من است

نه کلاغی که هر روز سنگ می خورد

 

 

از تمام شعر اذت بردم اما در اینجا گریه کردم.

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

دو درنگ متفاوت داشته باشیم با این شاعر..

 

درنگ اول:icon_redface:

 

به اعتقاد پدرم فکر می‌کنم

 

به دستان بی عقیق

 

و نی مرکب خورده‌اش

 

که چطور سکوت می‌کند

 

در طرحی از امیری تو

 

پدرم معتقد است

 

تو هر شب در چاهی فریاد می‌کنی

 

که ما در آنیم

 

درست از دریچه ماه

 

انقدر دور از دسترس!

 

 

درنگ دوم...:icon_redface:

 

دلم می‌خواهد

 

هر شب

 

من شعر بگویم

 

و تو

 

موهایم را

 

مثل نستعلیق‌های بلندت ببافی

 

من سوهان به ناخن بکشم

 

تا تو نی‌های مرکب خودرده ات را

 

به رقص در اوری

 

صدایم بزنی

 

بانو ....

 

و من چایی به غلظت زنانگی‌ام برایت بریزم

 

تا تمام شب مست نگاهم کنی

 

. اما نه

 

مشق امشب با تو

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...