masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۳ یک دانشمند حتی برای عشق زمینی هم وقت ندارد! او نه رهبر است نه فرمانبردار. او کمال بخش نیست.سرآغاز هم نیست. او فردی بی خویشتن است. دانستن و از مسئولیت فروگذار نکردن و آن را به دیگران محول نکردن از نشانه های والا بودن است. آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده های او نیست ، چون بیخ و بن آنها معلوم نیست و معانی مختلفی دارند؛ بلکه ایمان اوست. پاکی نفس جدایی می آورد. اجحاف نکردن و آسیب نرساندن به دیگران، برای رسیدن به برابری، اصل بنیادی جامعه است ولی این خواست نفی زندگی ست؛ چون زندگی بهره کشیدن از دیگران است که ناتوان ترند. از فلاسفه می خواهم که به دنبال حقیقت نروند چون حقیقت نیاز به پشتیبان ندارد. خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز. خیر نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند. نمی توان از همساز با طبیعت بودن، یک اصل اخلاقی برای خود ساخت؛ زیرا طبیعت بی رحم است و اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد . فلسفه همان خواست قدرت است؛ همان خواست علت نخستین. استعداد آدمی را می پوشاند و وقتی استعدادش کاهش یافت، آنچه هست نمایان می شود. باید بر فریب حواس خود پیروز شویم. مرگ خود بهترین دلیل آسمانی انسان بودن است لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده