رفتن به مطلب

مشاهیر لرستان


ارسال های توصیه شده

[h=1]یک مرد، یک شهر (زندگی و خدمات زنده یاد علی محمد ساکی شهردار اسبق خرم آباد)[/h]

 

در حاشیه شهر خرم آباد و در قسمت جنوبی دریاچه کیو، میدان محقّر و کوچکی قرار دارد که به نام زنده یاد علی محمد ساکی شهردار اسبق این شهر نامگذاری شده است و این در حالی است که شرح و توصیف خدمات و اقدامات این چهره دلسوز و خدمتگزار، میدانی بس فراخ تر و وسیع تر می طلبد.

البته مطالعه احوال و روحیات مرحوم علی محمد ساکی به خوبی آشکار خواهد ساخت که وی در زمان حیات خود به هیچ وجه به دنبال این نوع پاسداشت ها و تجلیل ها نبوده است، چه رسد به امروز که روح ارجمند و شریفش در نزد پروردگار جهانیان روزی می خورد. با این حال عقل و انصاف حکم می کند که بزرگان و خدمتگزاران یک جامعه به خاطر نقش اساسی و تعین کننده ای که در پیشبرد امور و ترقی جامعه خود دارند، همواره مورد تقدیر و تکریم مسئولین و سایر قشرهای مردم قرار بگیرند. این اقدام دست کم این فایده را خواهد داشت که جوانان و آینده سازان یک مملکت انگیزه و علاقه بیشتری برای خدمت به همنوعان و هموطنان خود پیدا می کنند.

البته از حق نباید گذشت که نامگذاری این میدان (به نام شادروان علی محمد ساکی) نیز در دوره جمهوری اسلامی و به همّت اعضای دومین دوره شورای شهر خرم آباد صورت گرفته است، و گرنه در دوره رژیم سابق از همین مقدار تجلیل و قدرشناسی مختصر، در حق این شخصیت وارسته و فرزانه نیز دریغ ورزیده شده بود. با این حال و به مصداق عبارت «الاکرامُ بِالاتمام» بهتر بود یادبود و مکانی مناسب تر و برازنده تر به این منظور اختصاص می یافت.

در آن هنگام کسی که وارد شهر خرم آباد می شد، به دلیل مبادی ورودی تنگ و پر پیچ و خم این شهر هیچ نمی دانست که چگونه به یکباره وارد یک دره محصور، با تعدادی ساختمان تجاری و مسکونی که نام شهر بر آن گذاشته اند شده است. از این نظر شهر خرم آباد در آن دوره بیشتر به بعضی از شهرهای قرون وسطایی شبیه بود.

در پی انتصاب مرحوم ساکی به عنوان شهردار خرم آباد در سال ۱۳۵۰، وی از همان ابتدا عوامل انسانی و ماشین آلات و تجهیزات راهسازی و شهرسازی مورد نیاز خود را در سطحی وسیع و گسترده به کار گرفت و همزمان در همه جای شهر طرح های عمرانی و شهرسازی بسیاری را با پشتکار و جدیت فراوان به اجرا گذارد.

بنابراین مبادی ورودیِ سنگی و صخره ای شهر تعریض و سامان بخشیده شدند. گرداگر شهر کمربند و فضای سبز کشیده شد. دریاچه و پارک معروف کیو و پارک ها ی متعدد طراحی و ساخته شدند. مهمانسرا، هتل، کتابخانه، مراکز فرهنگی، رفاهی، تربیتی و ورزشی بسیاری تاسیس شدند. میدان ها و خیابان های جدید احداث شدند، یک حمام قدیمی به یک باب چایخانه سنتی بسیار زیبا تبدیل شد. کاروانسرای متروک شهر به صورت یک بازار خریدِ با نشاط و فعال درآمد. غسالخانه قدیمی و گِلی شهر تخریب و تجدید بنا شد.

و به این ترتیب شهر محروم، کوچک و کم اهمیت خرم آباد در پایان دوره مسئولیت شادروان علی محمد ساکی در سال ۱۳۵۶ به هیئت یک شهر مدرن، زیبا و سرسبز درآمد و یک بار نیز به عنوان شهر نمونه در سطح کشور شناخته شد. از آن زمان این انسان والا و سخت کوش و خودساخته در نزد مردم شهر عزیز و محبوب دانسته شد و تا امروز که قریب ۲۰ سال از زمان وفات وی می گذرد همچنان و با عزت و احترام از او یاد می شود.

زنده یاد ساکی در طول دوران پربار و درخشان خدمت خود به فکر اندوختن مال و سوءاستفاده از موقعیت های شغلی نبود. وی در گزارشی تحت عنوان « هفت سال خدمت در شهر خرم آباد» با سربلندی و شجاعت بسیار اعلام می کند: اگر روزی بمیرم برای من و فرزندانم این افتخار بسنده است که دیناری مدیون افراد و بیت المال نبوده ام.

لازم به ذکر است که تلاش ها و فعالیت های آن مرحوم به هیچ وجه محدود و منحصر به امور اجرایی و عمرانی نبود، بلکه وی به گواهی آثاری که چاپ و منتشر کرده است، در زمره اصحاب فرهنگ و اهل قلم قرار داشته و شخصیتی آگاه و فرزانه به شمار می رفته، که در کار تالیف، ترجمه و تصحیح متون قدیمه آثار و مکتوبات وزین و در خورتوجهی از خود به جا گذاشته است، به طوری که این آثار هم اکنون از سوی پژوهشگران و نویسندگان جوان لرستانی و سایر مناطق کشور به عنوان منابع و مآخذ معتبر مورد استفاده قرار می گیرند.

بر این اساس آثار قلمی و مکتوب مرحوم علی محمد ساکی به طور عمده از این قرار هستند:

۱- جغرافیای تاریخی و تاریخ لرستان (تالیف)

۲- سالنامه دبیرستان بهار(تالیف)

۳- سفرنامه سر بی دوراند (ترجمه)

۴- سفرنامه ویلسن (ترجمه)

۵- سفرنامه فریا استارک (ترجمه)

۶- زندگی کریمخان زند (ترجمه)

۷- گلشن مراد (تصحیح)

۸- مقالات تحقیقی و انتقادی

در پایان بی مناسبت نخواهد بود که به طور خلاصه به زندگی پربار و تاثیر گذار زنده یاد علی محمد ساکی پرداخته شود. وی در سال ۱۳۱۴ در شهر خرم آباد متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در این شهر به پایان رساند. در سال ۱۳۳۵ به شغل معلمی روی آورد و همزمان ادامه تحصیل داد تا اینکه در سال ۱۳۳۸ موفق به دریافت دانشنامه لیسانس شد. متعاقب آن در سال ۱۳۴۲ مدرک فوق لیسانس خود را در رشته جامعه شناسی در یافت کرد و در همین سال به عنوان مدیر دبیرستان ملک الشعرای بهار مشغول به کار شد. در همین دوره و تحت نظر وی چهره های مستعد و نخبه بسیاری به دانشگاه راه پیدا کرده و بعضی از این افراد تحت حمایت مالی و معنوی مرحوم ساکی قرار گرفتند و پس از پایان تحصیل همگی مصدر خدمات قابل توجهی در سطح استان و دیگر نقاط کشور شدند. شادروان ساکی سپس در سال ۱۳۴۸ به عنوان رئیس آموزش و پرورش ایذه به این شهر عزیمت کرد و پس از یکسال مسئول آموزش و پرورش شوشتر شد و در همین سال به عنوان بهترین مدیر آموزش و پرورش کشور شناخته شد. بعد از آن در سال ۱۳۵۰ از سوی انجمن شهر خرم آباد به سمت شهردار انتخاب و همانطوری که ذکر شد در این شهر منشا خدمات پرشماری در عرصه های گوناگون عمرانی، فرهنگی و اجتماعی شد. وی سرانجام در سال ۱۳۵۶ از کار اداری فراغت پیدا کرد و بعد از انقلاب نیز هیچ سمت اداری را نپذیرفت و به کارهای تحقیقی و پژوهشی روی آورد. تا اینکه سرانجام در ۲۲ خرداد سال ۱۳۷۳، به دلیل بیماری ناشی از فشار کار زیاد و سکته مغزی چشم از جهان فروبست و به جوار رحمت حق شتافت. روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

(برگرفته از نوشته ی مسعود یوسفی)

لینک به دیدگاه

[h=1]سید حمید جهان بخت:[/h] معرفی نویسنده ی “پیر لرستان” سیدحمید جهان بخت

“سیدحمید جهان‌بخت” از پدری پارسا، صاحب اندیشه و قلم و مادری اهل معرفت دینی، دیده به جهان می‌گشاید

وی سال ۱۳۲۶ در «قره‌ویس» در جنوب شرقی لرستان و در جوار ایستگاه راه‌آهن «مازو» متولد می‌شود؛ آن زمان پدر مسئولیت اداری داشته و بعد به خرم‌آباد منتقل می‌شود و سال‌ها رئیس دفتر و کفیل فرمانداری کل لرستان و گاهی هم کفیل شهرداری خرم‌آباد بود و به این ترتیب سید حمید دوران ابتدایی و دبیرستان را در خرم‌آباد در دبستان پانزده بهمن و دبیرستان‌های امیرکبیر و ملک‌الشعراء بهار می‌گذراند

او در انتهای دوره‌ی ابتدایی و شروع دبیرستان، سرودن شعر را آغاز می‌کند. سال ۱۳۴۵ در کنکور شرکت می‌کند و با رتبه برتر در دو رشته حقوق سیاسی و ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرفته می‌شود؛ در نهایت رشته حقوق سیاسی را انتخاب می‌کند و وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران می‌شود؛ سال ۱۳۴۹ مدرک کارشناسی را دریافت می‌کند. بعد از آن دوره خدمت وظیفه را در تیپ ۲ زرهی دزفول می‌گذراند

پس از فراغت؛ چندین سال به عنوان سرپرستار آموزش بهداشت لرستان، مدرسه عالی بهداشت مدارس و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی لرستان به خدمت می‌پردازد. سال ۱۳۶۱ وارد وزارت امورخارجه می‌شود و در همان سال به هند عزیمت می‌کند؛ برای چند سال مسئولیت بخش‌های دانشجویی، سیاسی و نیز سرپرستی سفارت جمهوری اسلامی ایران را عهده‌دار می‌گردد.

در این کشور دوره کارشناسی ‌ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی را در کالج “ذاکر حسین” دهلی طی می‌کند و اولین تألیف خود با عنوان «مجموعه مقالات» را آماده می‌کند. بعد از آن چند سال در ایران اقامت دارد و در این مدت کتاب “اخوان شهید مجلس” را می‌نویسد و انتشار مقالات در فصلنامه‌ها و روزنامه‌ها را شروع می‌کند.

پس از آن دو مرحله به پاکستان گسیل شده و به عنوان کنسول درجه یک به انجام وظیفه می‌پردازد. در این کشور دوره دکترای خود را در رشته اقبالیات آغازمی‌کند؛ اما فضایی را که جنگ‌های قومی و حملات ناتو به افغانستان از دالان هوایی بلوچستان پاکستان ایجاد می‌کند، مانع از تکمیل آن می‌گردد. در همین دوره چند مقاله برون‌مرزی تألیف می‌کند.

در بازگشت به ایران، پس از تهیه رسالات مفصل و دفاعیه‌های دشوار، مقام رایزنی درجه یک سیاسی که بالاترین مقام علمی‌ـ سیاسی در وزارت امورخارجه می‌باشد را دریافت می‌کند.

بعد از آن نگارش مدخل‌های تخصصی را شروع می‌کند و تألیف کتاب‌ها و مقالات را ادامه می‌دهد. آثار و تألیفات زیادی از طرف این محقق و نویسنده لرستانی چاپ و به بازار عرضه و مورد استقبال واقع شده است.

از جمله:

کتب منتشر شده: نوادر لرستان (اخوان شهید مجلس) که قالب تغییریافته آن به ویژه از نظر افزوده شدن مطالب لازم و مورد علاقه نسل‌های بعد، اکنون با نام «برادران شهید مجلس» در دست انتشار است؛ رند لرستان؛ سفر قندهار؛ آئین ادبی نماز؛ پیر لرستان؛ عیدانه پهلوی(مجموعه داستان مستند) و نظم پایداری هستند.

کتب در دست انتشار‌: برادران شهید مجلس؛ احترام سادات؛ قرآن خط و شا؛ آئین‌های سنتی در خرم‌آباد؛ می‌کُشد این نوه‌ی شیرین من (مجموعه اشعار در رثاء اهل‌ بیت علیهم السلام)؛ شاعران ایستاده در مکتب اهلبیت علیهم‌السلام؛ زینی‌نامه (طنز رانندگی در لرستان)؛ بوسه بر پوزه (مجموعه داستان‌‌های مستند)؛ ادبیات لری؛ فرهنگ دینی قوم لر؛ دیوان فارسی؛ دیوان لری؛ دانشنامه یک مبلغ مسلمان؛ دال علی سه مَرَّه است؛ فرهنگ مفاتیح الجنان؛ آفات انقلاب اسلامی؛ بدعت‌های دینی؛ بحران هویت؛ پریزه جهان‌بخت؛ خاطرات جهان‌بخت؛ بیاض جهان‌بخت؛ مشکلات زبان اردو؛ ذکریه در بلوچستان پاکستان؛ بلوچ و بلوچستان در پاکستان؛ شهرهای دانشگاهی هند؛ سپاه صحابه؛ صاحب‌منصب لر و چند اثر دیگر می‌باشند.

بقیه آثار من هم یک سلسله رسالات؛ مدخل‌های تخصصی و مقالات‌ هستند.

کتاب «پیر لرستان»: این کتاب ذکر مفصل هویت است که در سه بخش مجزای: «ابیات»(اشعار لری)، «تعریفات» (ترجمه فارسی ابیات) و «تعلیقات» (توضیح کلمات، اصطلاحات و اعلام) نگارش شده است.

برگرفته از وبلاگ: چوایران نباشد تن من مباد

لینک به دیدگاه

[h=1]سید جعفر شهیدی[/h]untitled.png

 

سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷ در بروجرد – ۲۳ دی ۱۳۸۶ در تهران) رئیس موسسه لغت‌نامه دهخدا و مرکز بین‌المللی آموزش زبان فارسی، استاد تمام، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و از پژوهشگران برجسته زبان و ادبیات فارسی، فقه و تاریخ اسلام بود.

شهیدی از شاگردان برجستهٔ علی‌اکبر دهخدا و بدیع‌الزمان فروزانفر در دانشگاه تهران بود و در سال ۱۳۴۰ دکترای خود را در رشته ادبیات فارسی و تاریخ دریافت کرد. او همچنین در حوزه علمیه قم و حوزه علمیه نجف زیر نظر سید حسین طباطبائی بروجردی، سید ابوالقاسم خویی تحصیل کرد و درجه اجتهاد داشت.

او به جز همکاری در تدوین فرهنگ معین و لغت‌نامه دهخدا، ۴ عنوان ترجمه، ۳ عنوان تصحیح و تعداد زیادی تالیف دارد که شماری از کتاب‌های وی به زبان‌های بیگانه ترجمه شدند و جایزه دریافت کردند.

زندگی نامه:

سیدجعفر شهیدی فرزند سیدمحمد سجادی که از دانشمندان و مفاخر بزرگ ادبی ایران به‌شمار می‌رفت، در سال ۱۲۹۷ هجری خورشیدی در یکی از محلات قدیمی شهر بروجرد به دنیا آمد. وی دوران تحصیل ابتدایی و اندکی از متوسطه را در این شهر و سپس ادامه آن را در تهران به انجام رساند. شهیدی ابتدا به نام سجادی معروف بود که بعدها تغییر شهرت داده و با نام شهیدی در مراکز علمی و دانشگاهی شهرت پیدا کرد.

در سال ۱۳۲۰ برای تحصیل علوم دینی و فقه و اصول راهی نجف شد و تحصیلات حوزوی اش را در شهر نجف که شهر علم نام داشت، تا حد رسیدن به درجه اجتهاد که درجهٔ بسیار بالایی در حوزهٔ علمیه محسوب می‌شود، بالا برد. وی پس از آن چند سالی را در عوالم طلبگی در قم سپری و از محضر آیت‌الله بروجردی و بسیاری از مراجع و بزرگان دینی استفاده کرد، اما بعد از هشت سال، بیماری او را به ایران بازگرداند. هر هفته باید خود را به پزشک نشان می‌داد و درنتیجه از رفتن به حوزه باز می‌ماند. برای گذران زندگی و به‌منظور ترجمهٔ متون عربی، نزد دکتر سنجابی (وزیر فرهنگ وقت) می‌رفت اما به او اشتغال به تدریس پیشنهاد شد. سپس در دبیرستان ابومسلم مشغول به تدریس شد و با توجه به اهمیت مدرک تحصیلی در میزان حقوق بدون شرکت در کلاس‌ها، لیسانس الهیات را با بهترین نمره‌ها می‌گیرد.

برخورد با محمد معین، باب آشنایی وی را به حضور علی‌اکبر دهخدا فراهم کرد و بعد از تشکیل موسسه لغت‌نامه دهخدا، معاونت سازمان رابه‌عهده گرفت. سپس علامه دهخدا از سیدجعفر شهیدی دعوت به همکاری کرد و در نامه‌ای به دکتر آذر (وزیر فرهنگ وقت) نوشت: «او اگر نه در نوع خود بی‌نظیر، ولی کم‌نظیر است.» دهخدا در این نامه می‌خواهد که به جای ۲۲ ساعت، به او شش ساعت تدریس اختصاص دهند تا بقیهٔ وقتش را در لغت‌نامهٔ دهخدا بگذراند. مدتی این‌گونه می‌گذرد، تا سال ۱۳۴۰ که با مدرک دکتری به دانشگاه منتقل می‌شود. تدریس در دانشگاه تا حدود سال ۱۳۴۵ ادامه پیدا می‌کند، اما بعد با ناامنی دانشگاه، دانشجویان خود را به لغت‌نامه می‌برد. پس از سال‌ها نیز، تا پایان عمر وی هنوز دانشجویانش چهارشنبه‌ها به دفتر وی در موسسه لغت‌نامه دهخدا می‌رفتند و با شهیدی جلساتی را داشتند. بعد از مرگ محمد معین، شهیدی مسؤولیت اداره سازمان لغت نامه دهخدا را بر عهده گرفت. او در زمینه‌های ادبیات عرب و فارسی استادی بنام بود و درک محضر و همنشینی با استادانی نظیر بدیع‌الزمان فروزانفر، دهخدا، جلال‌الدین همائی و محمد معین اعتبار علمی و معنوی او را دو چندان کرد.

شهیدی اولین کتابش را در نجف در رد احمد کسروی نوشت، هرچند بر خوب بودن کارهای تاریخی او (تاریخ آذربایجان، تاریخچهٔ چپق و قلیان، مشعشیان و…winking.gif تأکید داشت. دیگر کتابش، سه جلد «جنایات تاریخ» توسط ساواک توقیف شد، اما بعدها بعضی مطالب انتقادی رااز چاپ بعدی حذف کرد. ایشان داماد استاد سید غلامرضا سعیدی از نویسندگان معاصربیرجندی بود. در سال ۱۳۶۹ برای ترجمه نهج‌البلاغه، مجموعه سخنان امام اول شیعیان و در سال ۱۳۸۵ هجری خورشیدی برای نگارش کتاب تاریخ تحلیلی اسلام برندهٔ جایزه کتاب سال ایران شد. وی در ساعت ۱۱ صبح یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶ از دنیا رفت.

دکتر شهیدی در سال ۱۳۷۴ منزل مسکونی‌اش را به شهرداری نارمک واگذار کرد و این خانه در همان سال به کتابخانه عمومی دکتر شهیدی تبدیل شد. پس از مرگ وی اتاقی در این کتابخانه به موزه نگهداری برخی آثار از آثار او اختصاص داده شد. پیکر وی صبح روز چهارشنبه بیست و شش دی ۱۳۸۶ از برابر بنیاد لغتنامه دهخدا به سمت دانشگاه تهران تشییع شد.

نگاهی به آثارایشان: از جمله آثار ماندگار استاد، ترجمه‌ی «نهج‌البلاغه»‌ی حضرت علی (ع) است.

شهیدی که در نگارش کتاب‌های تاریخی، نگاهی تحلیلی داشت، آثاری چون: شرح مثنوی، عرشیان، قیام حسین (ع)، زندگانی فاطمه زهرا (س)، زندگانی علی‌ بن الحسین (ع)، شیرزن کربلا، ابوذر غفاری، گزینه‌ای از سخنان امیرالمؤمنین علی (ع)، زندگانی امام صادق (ع)، از دیروز تا امروز (مجموعه مقاله‌ها و سفرنامه‌ها) و ترجمه‌هایی چون: براهین‌العجم، تاریخ‌ الاسلام التحلیلی، علی بلسان علی، شوره‌الحسین (ع)، حیات فاطمه (س)، حیاه‌الامام الصادق جعفر بن محمد (ع) و حیاه السیده‌ فاطمه الزهرا (س) را در کارنامه‌ی خود دارد.

لینک به دیدگاه

[h=1]دکتر عبدالحسین زرین کوب:[/h]

untitled3.png

 

 

استاد عبد الحسین زرین کوب، ادیب، مورخ، اسلام شناس، ایرانشناس، محقق و نویسندۀ بزرگ معاصر، در ۲۷ اسفند ماه ۱۳۰۱ شمسی در بروجرد، چشم به جهان گشود.

تحصیلات ابتدایی را در همان شهر به پایان آورد. سپس در کنار تحصیل در دوره متوسطه، به تشویق و ترغیب پدر که مردی متشرع و دیندار بود اوقات فراغت را صرف فراگیری علوم دینی و حوزه ای نمود و ضمن تحصیل فقه و تفسیر و ادبیات عرب به شعر عربی هم علاقه مند شد.

سال ۱۳۱۹ تحصیلات دبیرستانی را به پایان برد و با وجود آنکه کتابهای سالهای چهارم و پنجم متوسطه ادبی را قبلا" نخوانده بود در میان دانش آموزان رشته ادبی سراسر کشور رتبه دوم را به دست آورد.

استاد که از قبل با زبانهای عربی، فرانسه و انگلیسی آشنا شده بود، در سالهای جنگ جهانی دوم با کمک بعضی از صاحب منصبان ایتالیایی و آلمانی که در آن ایام در ایران به سر می بردند، به آموزش این دو زبان پرداخت. در سال ۱۳۲۳ نخستین کتاب او به نام "فلسفه شعر یا تاریخ تطور شعر و شاعری در ایران" در بروجرد منتشر شد.

در سال ۱۳۲۴، پس از آنکه در امتحان ورودی دانشکده علوم معقول و منقول، و دانشکده ادبیات حایز رتبه اول شده بود، وارد رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد. به هر تقدیر، عبد الحسین زرین کوب در سال ۱۳۲۷ به عنوان دانشجوی رتبه اول، از دانشگاه فارغ التحصیل شد و سال بعد وارد دورۀ دکتری رشته ادبیات دانشگاه تهران گردید. وی از زمان شروع تحصیلات دانشگاهی به عنوان دبیر در دبیرستانهای تهران به تدریس پرداخته بود. از سال ۱۳۲۸، سردبیری مجله هفتگی مهرگان را نیز عهده دار شد که با وجود وقفه هایی، این همکاری تا پنج سال تداوم یافت. در سال ۱۳۳۵ با رتبه دانشیاری، کار خود را در دانشگاه تهران آغاز و به تدریس تاریخ اسلام، تاریخ ادیان، تاریخ کلام و مجادلات فرق، تاریخ تصوف اسلامی و تاریخ علوم پرداخت. در همین سال، برای مدت کوتاهی نیز امور مربوط به انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب را به عهده گرفت. پس از دریافت رتبه استادی دانشگاه تهران (۱۳۳۹ ش)، دکتر زرین کوب چندی نیز در دانشسرای عالی تهران ونیز در دانشکده هنرهای دراماتیک به افاضه پرداخت. مدتی هم در موسسه لغت فرانکلین با مجتبی مینوی به همکاری مشغول شد. در این میان، یکچند سردبیری مجله راهنمای کتاب را پذیرفت (۱۳۴۲ ش)، و فصل خاصی برای ارائه ادبیات معاصر ایران در مجله به وجود آورد. با این حال همکاری وی با نشریات ادواری داخلی بدینجا محدود نمی شود و فعالیت علمی استاد در انتشار مجلاتی همچون سخن، یغما، جهان نو، دانش، علم و زندگی، مهر و فرهنگ ایران زمین، چشمگیر است.

در سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۴۹ در امریکا به عنوان استاد میهمان در دانشگاههای کالیفرنیا و پرینستون به تدریس تاریخ ایران و تاریخ تصوف پرداخت و از فرصت به دست آمده برای فراگیری زبان اسپانیایی بهره جست. پس از بازگشت به ایران (۱۳۴۹ ش)، استاد به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران انتقال یافت و در دو گروه تاریخ و ادبیات مشغول به کار شد.

سفرهای علمی متعدد استاد به اروپا، امریکا، جمهوریهای شوروی(سابق)، هند، پاکستان و کشورهای عربی، در دیدار از کتابخانه ها، موزه ها و موسسات علمی، و تهیه عکس از بعضی نسخه های خطی فارسی و عربی گذشته است. طی همین سفرها وی با جمعی از دانشمندان و نویسندگان بزرگ ایرانی و خارجی آشنائی نزدیک یافت.

دکتر زرین کوب در بسیاری از مجامع و مجالس علمی جهانی شرکت جسته و به عنوان نماینده ایران به ایراد سخنرانی پرداخته است. از این میان پنجمین کنگره اسلامی در بغداد، بیست و ششمین کنگره بین المللی شرقشناسان در دهلی نو، کنگره بین المللی علوم تاریخی در وین، کنگره تاریخ ادیان در ژنو، مجلس بزرگداشت حافظ شیرازی در دوشنبه تاجیکستان، کنگره بزرگداشت نظامی گنجوی در ایتالیا و بعدا در امریکا، مجمع عمومی سردبیران طرح تاریخ تمدن اقوام آسیای مرکزی در پاریس، کنگره بزرگداشت مولوی در مونیخ، کنگره جهانی بزرگداشت خواجوی کرمانی در کرمان، و کنگره همکاریهای اقوام آسیای مرکزی در تهران، تنها تعدادی از این مجالس را شامل می شود.

لینک به دیدگاه

[h=1]ملا پریشان- شاعر و عارف بزرگ لرستانی[/h]

 

ساقی نامه

ساقی باوری جامی پی مستی

سودم مستین زیان ژه هستی

ساقیا !جام باده بده تا مر ا مست گرداند زیرا سود من در مستی و بی خودی است و زیانم در هستی و هوشیاری

جامی که مغزم باوری وه جوش

دنیا و مافیها بکم فراموش

جامی که مغزم را به جوش آورد(اندیشه ام را متبلور کند)و دنیا و هر آنچه در آن است را به فراموشی بسپارم

نه ژاو باده ی بزم حریفان رد

منهی الله ،مضل خرد

نه از آن باده که ویژه ی رانده شدگان از درگاه حق است و انسان را از شناخت خدا باز می دارد و خرد و اندیشه را تباه می سازد

مستان مجاز دیون مس نیِن

هوی پرستان حق پرس نیِن

مستان باده ی ظاهر دیو هستند مستان حق نیستندپیروان هوای نفس هستند وپیروان حق نیستند

ژاو باده ی بی غش خمخانه ی دیرین

مشرب مرد افکن، تلخ لو شیرین

ساقی از آن باده ی ناب خمخانه ی ازلی و حقیقت به من ده ،شرابی مرد افکن(که هر کسی تحمل نوشیدنش را ندارد)که در ظاهر تلخ اما در حقیقت شیرین است

بدَر تا یکجا پاک ژه گنا بوم

مستی باوری فنا فی الله بوم

بده تا مرا یکجا از گناهان بپیراید از خود بی خودی به ارمغان آورد ودر وجود احدیت نیستم کند

فدات بام ساقی تر زوانم که

من درده دارم دوای گیانم که

ساقیا فدایت گردم زبان تشنه ام را تر کن ،من دردمندم درمانم نما و جانم را شفا ده

ژه جام توحید یکجا مستم کَه

ذره ی ناچیزم تو باو هستم کَه

از باده ی توحیدی مرا مستی ببخش من که ذره ای ناچیزم هستی و زندگانی ام بخش

بدَر بنوشم وه یاد مستان

پنجه ی ابلیس پیچ خداپرستان

پیاله را بده تا با یاد مستان حق بنوشم آنانیکه پنجه در پنجه ی ابلیس بفکندند و او را ناتوان ساختند

ساقی پر بکَر جام یک منی

بلکم بگذرم ژه ما و منی

ساقیا جام یک منی ام را لبریز ساز شاید بتواند مرا از مایی و منیت برهاند

بی تا بنوشم وه یاد کسی

زندگی مرگَن بی اَو نفسی

بده تا سر کشم به یاد کسی که زندگی حتی برای یک نفس غافل بودن از او برایم مرگ آور است

یک نفس وه اَو گر روی در روی بوم

کافرم اگر جویای مینو بوم

اگر برای یک آن با او رویاروی شوم کافرم اگر تقاضای بهشت برین نمایم(حاضرم بهشت را به یک آن دیدار با خدا عوض نمایم)

چه حاجت و خلد حور و قصورَن

حور پرَس نیم دوسم منظورَن

مرا نیازی به بهشت و حورالعین و قصر های بهشتی نیست من حور پرست نیستم مرا سودای یار در سر است

زاهد تو نو حور و بهشت برین

من و خاک کوی دلربای دیرین

زاهدا!حور و بهشت برین پیشکش تو باد مرا خاک کوی دلدار دیرینم کفایت می کند

مِن وه آب عشق خاکِم سرشتَن

یک جفاش وه لام چوی صد بهشتَن

خاک سازنده ی مرا با آب عشق سرشته اند یک جفا از دوست برای من به سان صد بهشت است

هر تیری ژه شست ناز دلبرَن

زهرَ ش ژه میوه ی طوبا خوشترَن

تیری که از شست ناز دلبر به سویم رها می شود زهرش را از میوه های بهشتی خوشتر می دارم(ناملایماتی که جنبه ی آزمایش الهی دارد برایم شیرین و گوارا است زیرا مرا لایق آن میداند که قصد آزمایشم میکند)

بی زخم خد نگ مژه ی دلارام

ننگَن پا نیاین وَ صحرای قیام

بی آنکه در این دنیا از خدنگ مژگان دوست زخمی بر دلم نشیند پا گذاشتن در ساحت خلد را ننگ می دانم(بی آنکه در این دنیا لیاقت آن را بیابم که مورد توجه وآزمایش الهی قرار بگیرم برایم ننگ است که در رستاخیز حضور یابم)

در عین مستی بلکَم یاریم کین

نوا بلغزم نگهداریم کین

بدان امید که در حالت مستی مرا یاریگر باشی از آن می ترسم که مرا لغزشی پیش آید تا در هنگام بیخودی یاریگرم باشی(مستی و بیخودی را از آن جهت در خواست می کنم که در عالم بی خودی و سبکباری امکان یاریگری تو بیشتر است و اگر لغزشی پیش بیاید کمک گرفتن از تو در این عالم آسان است)

(نوشته شده توسط تاویر)

 

ملاپریشان-شاعر و عارف بزرگ لرستانی

از نام، نسب، زادگاه، مدفن، فرزندان و نحوه‌ی زندگی ملاپریشان، اطلاع چندانی در دست نیست

ولی در تحقیقاتی که مرحوم اسفندیار غضنفری در باره ی ایشان انجام داده اند می توان گقت:

نام: محمود

تخلص:پریشان

از علمای اوخر قرن ۸ و احیانا اویل قرن ۹ هجری

معاصر با شیخ رجب برسی شارح کتاب مشارق الانوار و مشرق الانکار(ملا با شیخ همکای و مباحثه ی علمی داشته که در این مباحثه خود را بر ایشان برتری می دهد و می گوید:

وَ اَو گِشت قُرصی، شیخ رجب بُرسی لَه وحدت حرفی، اَو لَه مِن پرسی

پنجاه سال طریق خدمتم گذاشت غیر ژَ یَک رشته، جربزه نداشت

و ترسَ سِلمی و سِلمَ تِرسِی یَسَه ماهیت شیخ رجب بُرسی)

زادگاه: دلفان و از طایفه ی غیاثوند

مذهب :شیعه ی اثنی عشری و معتقد به مذهب حروفیه(نقطویه)

لینک به دیدگاه

[h=1]بهشت جایی برای گونگادین نیست (على میردریکوندی، پدیده ی داستان نویسی ایران)[/h]لطفاً تأمل کنید و تا آخر بخونید

در سال ۱۳۲۱ فردی ر

 

[h=1][/h]وستایی به نام علی میردریکوند برای دست یافتن به مزدی مختصر به کمپ انگلیسیها در حوالی خرم آباد (بدرآباد) مراجعه می کند و با حقوق ناچیزی مشغول به کار می گردد. علی، در مدت کوتاهی زبان انگلیسی را به خوبی فرا می گیرد.

No_Heaven_for_Gunga_Din.jpgبهشت جایی برای گونگادین نیست

 

بهشت برای گونگادین نیست، داستان واقعی علی میردریکوند (گونگادین) از صحنه های جالب، پندآمیز و عبرت آموز تاریخ یکصد سال اخیر لرستان و خرم آباد است. که از استعداد، ایمان و ذوق ادبی بی مانند مردمان این دیار حکایت می کند. غرض از به قلم آوردن و پژوهش دراین مورد آشنایی نسل فرهنگی و جوان با تاریخ سراسر پند وعبرت این دیار است.

در ابتدای قرن حاضر و پس از جنگهای جهانی، دنیا جولانگاه تاخت و تاز دیوسیرتان فاتح این جنگهای خانمان سوزمی گردد که، لرستان و خرم آباد نیز از این قاعده مستثنی نمی مانند. بعد از شهریور ۱۳۲۰ دو گروه آمریکایی و انگلیسی در کمپ بدرآباد واقع در حومه ی خرم آباد مستقرشده بودند. جنگ وچپاول ثروتهای خدادادی این سرزمین، بی کفایتی سردمداران، قحطی و خشکسالی باعث فقر و فلاکت مردم همیشه ستم کشیده این دیار گردیده بود. این عوامل سبب هجوم خیل عظیم مردم بیکار و گرسنه به بیگانگان واقع در کمپ بدرآباد جهت استخدام می گردد.

در سال ۱۳۲۱ فردی روستایی به نام علی میردریکوند نیز برای دست یافتن به مزدی مختصر به کمپ مراجعه می کند و با حقوق ناچیزی مشغول به کار می گردد. علی پس از استخدام با استعداد شگرفی که دارد در مدت کوتاهی در کمپ انگلیسی ها، زبان انگلیسی را به خوبی فرا می گیرد به گونه ایی که کتابهای انگلیسی را به خوبی می خواند و ترجمه می کند. اما نکته جالب توجه، ایمان و اعتقاد درونی علی به خدا و معلومات مذهبی و فلسفی شگرف فردی روستایی زاده به نام علی میردریکوند است.

در کمپ بدرآباد علی با ستوان جان همینگ آشنا می شود و این آشنایی بعدها به ترتیبی که گفته می شود موجب شهرت علی می گردد. نکته جالبتر در مورد اشتغال علی میردریکوند در کمپ،اصرار بی اندازه وی برای کار کردن با انگلیسی ها است. او حتی عنوان می کند که مرا به زندان بیاندازید ولی نگهبان من یک فرد انگلیسی باشد. این اصرار علی در کار کردن با انگلیسیها بالاخره نتیجه می دهد و علی به خوبی زبان انگلیسیها را فرا می گیرد.

بعد از این جریانات علی در کمپ مهندسی همراه با جان همینگ مشغول به کار می شود. در این بین علی به ابتکار خودش هر روز نامه ای به زبان انگلیسی بری ستوان همینگ می نویسد و از او می خواهد که به تصحیح نامه بپردازد؛ در خلال این نامه ها است که ستوان همینگ به استعدادهای خارق العاده علی و ایمان راسخش به پروردگار یکتا پی می برد. ماجرا به همین منوال ادامه می یابد تا اینکه روزی علی نامه ای برای خداحافظی با جان همینگ می نویسد ودر خلال نامه هنرمندانه به کنایه اشاره می کند که برای فرار از چنگ دو دشمن خونخوار قصد مهاجرت به خوزستان را دارد. منظور علی از دو دشمن خونخوار بیماری و سرمای کشنده ی زمستان بوده است. اما علی به ستوان همینگ اطمینان می دهد که همچنان به نگارش نامه برای او ادامه خواهد داد.

علی پس از آن به خرمشهر می رود و مشغول به کار می گردد. تا اینکه روزی فردی از هم ولایتی های خود را در بازارمی بیند و او خطاب به علی می گوید که «از خدا نمی ترسی که برادر و خواهرانت را به حال خودشان رها کرده ای، آنان گرسنه و برهنه اند و تو در اینجا آسوده خاطر قدم می زنی». این سخن غوغایی در درون علی برپا می کند و علی کار و زندگی را رها می کند و نزد خانواده اش باز می گردد و سوگند می خورد که به خاطر خانواده اش از آموختن زبان انگلیسی دست بکشد؛ و به همین دلیل کتابهای لغت خود را می سوزاند و با پس اندازش بذری می کارد و آردی می خرد، شکم برادر و خواهرانش را سیر می کند و به وضع معاش خانواده اش سر و سامانی می دهد.

پس از فراغت از وضع معاش خانواده علی دوباره به یاد فراگیری زبان انگلیسی می افتد. و خانواده اش که بی تابی علی را برای فراگیری زبان انگلیسی را می بینند، گاوی به او می دهند تا با پول حاصل از فروش آن، علی کاغذ و کتاب لغت بخرد؛ ولی افسوس که در بین راه دزدان دار و ندار علی را به یغما می برند و او را با کتاب لغتش در بیابان رها می کنند.

علی پس از مدتها گرسنگی بالاخره خود را به دهی می رساند ، مردم ده او را آب و غذا می دهند، پس از مدتی علی درآن دهکده هر روز به عنوان چوپان احشام دهقانان را به چرا می برد و در دامان پاک طبیعت به یادگیری و مطالعه زبان انگلیسی ادامه می دهد. روزی که حیوانات مشغول به چرا بودند. تعدادی از حیوانات به زد و خورد می پردازند و در این بین علی میانجی می گردد. هنگامی که علی به خود می آید می بیند که گاوها به جز ده صفحه، تمام کتاب لغت او را خورده اند. علی از فرط اندوه به خوابی عمیق فرو می رود و هنگامی به خود می آید که هوا تاریک شده است و احشام در بیابان پخش شده اند. علی بی درنگ حیوانات را جمع می کند، ولی گله در تاریکی شب مورد هجوم گرگان قرار می گیرد و چند رأس از حیوانات کشته و مفقود می شوند و به دنبال آن علی از ده اخراج می شود.

بعد از این ماجرا و آوارگیهای فراوان، علی مدتی را نیز در کمپ امریکایی ها در شهر اهواز سپری می کند، اما عشق دیار و خانواده دوباره علی را به خرم آباد می کشاند. و مجدداً علی به نزد ستوان همینگ باز می گردد و به عنوان سرکارگر در کمپ بدرآباد استخدام می شود؛ باز همچون گذشته علی به نوشتن شرح حال خود و سفر پرماجرایش و همچنین نگارش نامه های روزانه اش به زبان انگلیسی، برای ستوان همینگ ادامه می دهد.

علی در یکی از نامه هایش استعداد ذاتی، قوت قلب و ایمان درونی اش را اینگونه به رخ ستوان همینگ می کشد: « من انتظار دارم که نور الهی بر قلب شما بتابد و مرا به کاری مشغول نمائید، اگر نور الهی بر قلب شما بتابد و در جائی که که انگلیسی باشد به من کار بدهید، من میتوانم طی خدکت خودم ظرف ۵ ماه انگلیسی را به طور کامل یاد بگیرم .من امیدوارم خدا به دل شما بیاندازد که چنین کاری به من بدهید.».

جالتر آنکه وقتی ستوان همینگ انگیزه علی را از یاد گرفتن انگلیسی جویا می شود: علی او را این چنین پاسخ می دهد : «برای اینکه قلبم گواهی می دهد باید اینکار را بکنم.»ستوان همینگ که ذوق و استعداد شگرف علی را مشاهده می کند از او درخواست می کند که به جای نوشتن نامه کتابی به زبان انگلیسی بنگارد تا جان همینگ آن را برای هموطنانش در انگلستان منتشر نماید.

و این زمان است که علی میردریکوندی به خلق یک شاهکار نفیس ادبی دست می زند.که نه تنها ستوان همینگ،بلکه همه ی بریتانیا را به تحسین و شگفتی وا می دارد. در این اثر طولانی و بلند، علی به خلق شخصیتهای جالب و بی بدیلی دست می زند. جالب است بدانید ستوان همینگ با کمک علی تنها موفق به پاکنویس کردن شصت هزار سطر از این داستان در دفتر خاطراتش می شود!!

اما مکانی که علی در آن به خلق این اثر دست می زند،:«او شبها روی تخته ها و گونی ها در یک گاراژ متروک که در کنار ساختمان ناهار خوری قرار داشت، در میان سر و صدای سوسکها می خوابید و به عنوان میز تحریر از یک اجاق خوراک پزی کهنه، در آشپزخانه ای که آتش را می افروخت استفاده می نمود. و در هین جا بود که در وسط پیتهای نفت سیاه و تارهای عنکبوت با کوشش صادقانه دست به نوشتن زد؛ و شب هنگام ما در باره نوشته های و اندیشه های علی بحث می کردیم، و موضوع بحثهای ما یکسان نبود درباره خدا، فرشتگان، پیامبران، حضرت عیسی مسیح، قیامت، شیاطین، شکل جهان، اندازه ی دریاها، کوهها، حشرات، سلاطین، تفنگها، گیلاسها، ثروتمندان، فقرا و … و او می نوشت و این نوشته ها صدها و هزاران کلمه می شد و هزاران صفحه کاغذ را پر می کرد، و کمتر اتفاق می افتاد که او در نوشته هایش دست ببرد، کلمه ای را حذف کند و یا در آن تجدید نظر نماید» (مقدمه ی کتاب بهشت برای گونگادین نیست، به قلم ستوان جان همینگ).

دیو یک شاخ ، ستارگان چشمک زن ، قهرمان دیوانه ، مهمانخانه چی ، خداوند شیر صفت ، را در این داستان علی ابداع می کند، او است که در دنیای داستان « پادشاه مستبد و کوته فکر» را همچون « یک خیار تازه» دو نیم می کند. و سلطان کوته فکر دیگری را خلق می کند، که « دیوانه وار سبیلهای خود را تاب می دهد».

درشاهکار ادبی علی میر دریکوندی اهریمنان و شیاطین ، پیرزنهای جادوگر و کافر هزار هزار قتل عام می شوند و « سرهای آنان چون گردو روی زمین ریخته می شود » و حتی آسمان هم از تیغ او بی نصیب نمی ماند. و جالب آنکه در تمام داستانهای علی در سرانجام کار، ذات مقدس حق بر اهریمنان پیروز می شود.

طبق اظهارات ستوان جان همینگ ، علی در لا به لای دست نوشته هایش بارها به رابطه ی نزدیک خویش با خداوند متعال اظهار می کند و حتی صفات شگفت و جدیدی نیز به خالق جهان نسبت می دهد.

به عنوان مثال کتاب علی میر دریکوندی (بهشت برای گونگادین نیست) با این سه جمله به گونه ایی غریب آغاز می گردد:

بدون مشیت پروردگار هیچ کاری انجام نمی شود.

بدون اراده ی خداوند هیچکس نمی تواند زندگی کند.

بدون خدا هیچ چیز رشد نمی کند.

این کتاب داستان سفر شگفت انگیز و خارق العاده چند افسر به همراه گونگادین است سفری در جاده ی کهکشان و به مقصد بهشت؛ اما قبل از گذر از «دروازه ی بهشت» باید «جواز آزادی» را در «میدان داوری» و از دست «داور» گرفت . عبور بدون مجوز از دروازه ی بهشت در داستان علی میردریکوندی حتی برای ژنرالهای بلند پایه هم مقدور نیست. آری سرنوشت و واقعیات تلخی که درباره ی همه صادق است. ستوان همینگ این کتاب را نوعی پیشگوئی علی میردریکوندی پس از جنگ سوم جهانی می داند، جنگی که علی آن را «جنگ دور کردن زندگی» می خواند. درباره نثر و محتوای داستان نیز همین قدر بس که شخص ستوان همینگ زبان داستان را با کتاب مقدس «عهد جدید»مقایسه می کند، و عنوان می کند که منتقدان مذهب کاتولیک (پروتستان ها) آن را سخت دوست می داشتند، و متعصبین و سنّتی گرایان کاتولیک،محتوای آن را کفر آمیز قلمداد می کردند!!

توصیفات بسیار دقیق و بی بدیل علی نیز در این کتاب جالب است. به عنوان مثال در قسمتی از داستان که افسران به قصد دروازه بهشت در جاده کهکشانی قدم برمی دارند دنیای پیش روی آنها اینگونه توصیف می گردد: «چقدر هوای این دنیا زیبائی لایتناهی، شکوه لایتناهی و ارزش لایتناهی دارد! مخلوقات زیر پای ما، روی کره زمین اگر از چنین هوائی، که خوبی آن بی انتها است داشتند، هرگز نمی مردند.» و یا در جای دیگر هنرمندانه جاده کهکشان اینگونه وصف شده است:«ماه در آسمان نبود، اما تشعشع جاده کهکشان، رنگ آبی آسمان و نور ستارگان همه جا را کاملاً روشن کرده بود، به همین جهت آنها می توانستند تا فاصله پنج کیلومتری خود را در همه ی جهات ببینند». اما در ترجمه مقاله ی ستوان همینگ این اظهار نظر وی درباره ی علی میردریکوندی بسیار جالب است. « اگر نسخه ی خطی داستان او که با خط بد و به زحمت روی صدها کاغذ کثیف نوشته شده است برای همیشه در پس پرده فراموشی بیفتد و خود علی هم محکوم به گناهی نکرده باشد، دست کم این افتخار تا ابد برای من محفوظ است که به جهانیان سخنی از مردی اندک مایه و در عین حال پرمایه، که بالفعل چیزی نداشت و بالقوه مالک همه چیز بود، گفته ام». اما ستوان همینگ به جز کتاب «بهشت برای گونگادین نیست» از یکی دیگر از داستانهای علی میردریکوندی تحت عنوان «نورافکن» نام می برد، که قهرمان داستان فردی به همین نام است، از این داستان هم احتمالاً چیزی منتشر نشده است.

اما نظر آمریکائی های مشغول در کمپ بدرآباد نیز در این رابطه جالب توجه است،آنان علی میردریکوندی را گونگادین می نامیدند.و اعتقادات درونی علی و رابطه ی وی با خدا در نظر آنان بسیار شگفت می نمود.

حتی زمانی که فرمانده ی آمریکایی های کمپ بدرآباد تصمیم می گیرد ناشیانه علی را دست بیندازد با پاسخ قاطع و جالب او مواجه می شود.

فرمانده ی آمریکایی عنوان می کند که :«شنیده ام گونگادین (لقبی که امریکائی ها به علی میردریکوندی داده بودند)اشیائی را از پادگان مخفیانه بیرون برده است و من می خواهم که او را از اینجا بیرون کنم ونامش را در دفتر سیاه ثبت کنم».

فرمانده ی امریکائی به دنبال این اظهارات انتظار دارد که علی به دست و پایش بیفتد و پوزش بخواهد و او را التماس کند.اما علی با سادگی و با قوّت قلبی که حاکی از ایمان راسخش به خدای متعال بود، اینگونه او را پاسخ می دهد:«اگر شما نام مرا در دفتر سیاه ثبت کنید، من نیز در روز جزا خدا را وادار خواهم کرد تا همان کاری را در حق تو انجام دهد که تو امروز در حق من انجام می دهی».

به دنبال خروج نیروهای بیگانه از ایران ستوان همینگ به انتشار کتاب علی میردریکوندی تحت عنوان «بهشت برای گونگادین نیست» که به زبان انگلیسی تألیف شده بود، همت می گمارد، اما متاسفانه به دلیل هزینه های گزاف چاپ و حروف چینی کتاب در آن زمان، از داستان شصت هزار سطری تنها حدود چهارصد سطر در انگلستان منتشر می شود.

انتشار این کتاب در انگلستان سر و صدای زیادی به پا می کند و کتاب «بهشت برای گونگادین نیست»چندین جایزه ادبی کشور انگلیس را به خود اختصاص می دهد و همه برای یافتن علی میردریکوندی یا به قول خودشان «گونگادین» به تکاپو می افتند. همه کنجکاو دیدن گونگادین و تحویل جایزه اش به وی، می شوند.

برای اثبات این مدعا مقدمه کتاب «بهشت برای گونگادین نیست»به قلم فردی به نام ر.ث زاهنر (که ظاهراً ناشر کتاب بوده است، و در دانشگاه آکسفورد مشغول به کار بوده است)را می آورم.

«مانند ژنرال دوگل او بی رقیب و تنها بود، به عنوان یک مرد و یک نویسنده باید مقایسه را همین جا پایان داد. او علی میردریکوندی نام داشت، ولی ترجیح می داد گونگادین خوانده شود دهقانی بود از سرزمینهای لرستان در جنوب غربی ایران و در هیچ قاموسی نمی شد او را باسواد نامید وقتی من در سفارت انگلیس در تهران کار می کردم او به عنوان خانه شاگرد به منزلم آمد و شش هفته پهلویم بود و سپس ناپدید شد.این تمام آشنایی من و او بود.خارق العاده ترین شخصیتی که تا کنون در همه عمرم ملاقات کرده ام، یعنی مصنف این کتاب.

به نظر می رسید که حتی کثافت را به خاطر خود آن دوست داشت.در عین سادگی و بی تکلفی صاحب طبعی ستیزه جو بود.شما را می خنداند اما وانمود می کرد که نمی داند برای چه شما می خندید و انسان ناگزیر از خود می پرسید آیا او در همان حال، در ته دلش به من نمی خندد؟

چون دهقان بی چیزی بود حق نداشت سواد داشته باشد، معذالک پیش خود نوشتن فارسی را یاد گرفته بود.چگونه و کجا من نمی دانم.و پس از ورود نیروهای انگلیسی و امریکایی به ایران در دوران جنگ، با همین شیوه پیش خود انگلیسی را نیز آموخت.از روی کتاب فرهنگ لغت و از راه گوش کردن به مکالمه سربازان انگلیسی و خواندن کتاب انجیل سن ماتیو که یک پیش نماز مسیحی به او داده بود.

نتیجه این خودآموزی نثر انگلیسی این کتاب است که به صورتی قابل توجه تشویق آمیز و تأثر انگیز است.به نظر من وقتی او عبارتی را غلط می نوشته خود متوجه می شده، اما عقیده داشته همانطور که خودش فکر می کند اگر بنویسد بهتر است.

و چه کسی می تواند مدعی شود که زیبایی نامحدود و لایتناهی به مراتب بهتر از زیبایی محدود و تعریف شده نیست و یا یک سرازیری مطلق و بی انتها به مراتب گویاتر از یک سراشیب خاک ریز محسوب نمی شود.

او تا سال ۱۹۴۹با آقای همینگ در تماس بود و از آن به بعد از او خبری ندارم. سال گذشته من از کمک مسئولان ایرانی برای آنکه از سرنوشت او با خبر شوم برخوردار گشتم، اما تاکنون کوشش هایم در این را بی نتیجه مانده است.اکنون که این کتاب سرانجام انتشار یافته است، امیدواری بسیاری دارم تمام آنان که به این ماجرا احساس علاقه می کنند، کوشش های خود را برای یافتن او دو برابر کنند، تا گونگا (که هرگز از هیچکس هیچ چیز انتظار نداشته است) سرانجام بتواند پاداش خود را دریافت دارد.»

ر . ث زاهنر

دانشگاه آکسفورد- ۱۴ مارس ۱۹۶۵

به دنبال این ماجراها غلامحسین صالحیار کتاب «برای گونگادین بهشت نیست»را ترجمه می کند.این کتاب ابتدا به صورت پاورقی در روزنامه ی اطلاعات و سپس در سالهای آغازین دهه ی ۴۰کتاب جیبی «برای گونگادین بهشت نیست» در ایران منتشر می شود. و با انتشار این اثر نام علی میردریکوندی در سراسر کشور بر سر زبانها می افتد.و عده ای درصدد بر می آیند تا او را بیابند. و بدین ترتیب علی میردریکوندی در دهه ی چهل سوژه ی اول مطبوعات و محافل فرهنگی ایران می شود، اوج این هیاهو در تابستان سال ۴۴ است که تلاشهای جویندگان، برای یافتن علی میردریکوندی بی نتیجه می ماند.

پس از این ماجراها عده ای فقط به این دلیل که علی میردریکوندی را پیدا نکردند، شروع به افسانه سرایی و دروغ پردازی درباره ی او کردند، عده ای کتاب «برای گونگادین بهشت نیست» را ساخته و پرداخته ی انگلیسیها خواندند و ناجوانمردانه کوشیدند تا این «میر لرستانی» و حقایق زندگی اش را انکار کنند. عده ای هم با غرض و یا از روی بی اطلاعی او را مرتاضی هندی خواندند و هویت لرستانی و حتی ایرانی وی را انکار کردند و سعی نمودند اذهان جامعه را منحرف سازند. اما زهی خیال باطل! دنیا علی میردریکوندی یا گونگادین را شناخته بود.

اما به راستی سرنوشت علی میردریکوندی چه شد؟

داستان زندگی، و زندگی داستانی اش به کجا ختم گردید؟

سرانجام گونگادین میرِ لر،کسی که همه ی پشت میزنشینهای آکسفورد سراغش را می گرفتند به کجا کشید؟

آری کسی که کودکی اش را در کوهستانهای قحطی زده ی لرستان گذراند و خود و خانواده اش را قوتی جز بلوط نبود، جوانی و میانسالی اش گاه به دنبال بیگانگان برای فرا گرفتن زبان انگلیسی و گاه از شهری به شهری برای سیر کردن شکم خود و خانواده اش به کارگری و چوپانی مشغول بود؟ کسی که زندگی و عُمرش قصه ی رنج و درد بود، برای پیری و مرگش هم جز رنج و درد مگر انتظار دیگری می توان داشت؟

روزنامه های اطلاعات و کیهان آن زمان پی در پی سراغ علی میردریکوندی را می گیرند، عکس و ترجمه ی کتابش را چاپ می کنند،و همه سراغ این نویسنده ی لرستانی را می گیرند. انجمنهای ادبی طرفدار او می شوند، و هر نشریه ایی راست و دروغ درباره ی گونگادین مطلب چاپ می کند.

آری زندگی گونگادین چون یک داستان دراماتیک ادامه و پایان می یابد.بعد از خروج نیروهای بیگانه علی میردریکوندی از آنجا که بیشتر روزهای عمرش را با بیگانه ها گذرانده بود،نه کسی از طایفه اش او را به رسمیت می شناسد، و نه در شهر و دیارش کسی به او اهمیت می دهد.آری انگار دیگر کسی زبان او را نمی فهمد، به ناچار دوباره علی چون روزهای گذشته بار سفر می بندد و از شهری به شهری مسافرت می کند، اما دل بی قرار او در هیچ جا آرام و قرار نمی گیرد، به ناچار دوباره به لرستان بر می گردد.

آری علی میردریکوندی، گونگادین، همان جوانی که روزها تا شب کار می کرد، و شبها تا صبح می خواند و می نوشت، همان کسی که با شوقی وصف ناشدنی کتابهای انگلیسی را می بلعید، و خستگی در وجودش راهی نداشت، حال تنها و بی خانمان آواره ی خیابانها می شود. آری علی میردریکوندی تنها و بی کس می ماند، به قول جدّ فرزانه اش «میرنوروز»:

پیری و دسِّ پَتی دردِه کَمئ نئ اَر وِه دؤلت بَرَسی، پیری غَمئ نئ

علی میر دریکوندی بالاخره سالهای واپسین عمرش در بروجرد ماندگار می شود، اما تنهایی اش در آنجا نیز ادامه می یابد، آنجا حتی هویت و تبارش هم به دست فراموشی سپرده می شود. اهالی بروجرد علی را به علت اینکه مدام لبانش مشغول ذکر«یا حضرت عباس»بود، با نام سید عباس می شناختند.و کمتر کسی از گذشته ی او اطلاعی داشت، همه او را آشفته ایی مجنون و خیابان گردی شیدا می دانستند، که چون دیوانگان دور و برش پُر بود از مجلات و کتابهای انگلیسی.

جلوه ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید.

تنها کسانی که در این چند سال در بروجرد با سیدعباس (علی میردریکوندی)دم خور بودند، چند تن از کتاب فروشها (مثل میرزا حسین کتاب فروش)و روزنامه فروشیهای شهر بروجرد ولی هیچ کس نمی دانست این گدای آشفته کیست و از کجا آمده است.اما همه ی آنها اذعان داشتند که این پیر بیغوله نشین انگلیسی را به خوبی می داند، گاه کسانی هم از روی کنجکاوی به دیدن این مرد آشفته می رفتند و گاهی دبیران و دانش آموزان سؤالات انگلیسی خود را از او می پرسیدند.

عبدالکریم جربزه دار نیز در مقاله ای تحت عنوان «یک روز از زندگانی گونگادین» درباره ی گونگادین عنوان می کند که وی به کتابفروشیهای بروجرد رفت و آمد داشت و هر روز از آنها کتاب و مجلات انگلیسی امانت می گرفت، و سالم و تمیز به صاحبانشان تحویل می داد، جربزه دار نیز یادآور می شود که ذکر دایمی او یا حضرت عباس بوده است.

جربزه دار، اسباب و اسلوب زندگی سیدعباس را اینگونه توصیف می کند:

«سید شبها را در زیر یکی از طاقهای داخلی کنار قبرستان می گذراند.لحافی مندرس وجای جای ان سوخته از آتش سیگار و تشکی که خدا عالم است چه رنگی بوده و اکنون از زور چرک سیاه، با متکای گرد آن هم چرک مرده ی سیاه و حصیری و چراغ والور نفتی و کتری کوچک و کاسه ایی که هر دو روحی بودند، همه و همه ی زندگی سید عباس بود….. {شبها} حصیر را پهن می کرد و تشک را می انداخت و متکا را بالای تشک می گذاشت روی تشک می نشست تکش را به متکا و دیوار می داد و لحاف را رویش می کشید و شروع به مطالعه می کرد اول سوره ای از قرآن را که خود وعده کرده بود برای پسر ناکام میرزاحسین می خواند، بعد مجله ای را که عاریه گرفته بود.نیمه های شب که حتما مرده ها هم به خواب رفته بودند از جیب بغل پالتویش کتاب انگلیسی جیبی ایی در می آورد و می خواند و دم دمای صبح می خوابید….. »

سیدعباس با هنرمندی خاصی اشعار خیام، باباطاهر و … را فی البداهه باز سرایی می کرد و آن را در محاورات روزانه اش به کار می برد:

«به صحرا بنگرم، صحرا نه وینم

به دریا بنگرم، چیزی نه وینم

به هر جا بنگرم، کوه و در دشت

به جز بخت سیاه خود نه وینم»

و یا سید عباس (علی میردریکوندی)در جواب کسانی که خاطر وضعیت ظاهری و شیوه ی زندگی اش، وی را مورد عتاب قرار می دادند، اینگونه می سرود:

«کسی کآگه ز حال ما نباشه

گرم شنعت کند بی جا نباشه

بداند هر که بیند آن دگر رو

که سید بی سبب رسوا نباشه»

و هنگامی که میرزا حسین(کتاب فروشی بروجردی)از گذشته ی سید عباس (گونگادین)سؤال می پرسد، سیدعباس با صدایی رسا اینگونه او را پاسخ می دهد:

«حسین امشب نه وقت قال و قیل است

نه هنگام حکایات طویل است

ببین مشدی قوافل در قوافل

به هر جانب صدای الرّحیل است»

عاقبت در یک شب سرد پاییزی (پنجم آذر ۱۳۴۳)علی میردریکوندی، گونگادینی که هر روز در آکسفورد انگلستان برای او سیمنار و گرامیداشتی بر پا بود و از جوایز نفیسش صحبت می شد، در زیر پلاسی مندرس، از سرما، خماری و گرسنگی در کنج دیوارهای امامزاده جعفر بروجرد بی سر و صدا جان می سپارد و او را با همان نامی که می شناختند(سید عباس) غریبانه به خاک سپردند.

عجیب است، که تنها چند ماه بعد از مرگ علی میردریکوندی، جستجو و تکاپو برای یافتن او آغاز می شود، صحبت از سرنوشت جوایز نفیس وی می شود، آری گونگادین همان آشفته ایی بود که هر روز با چند کتاب زیر بغلش خیابانهای بروجرد را زیر قدمهایش می پیمود و ندا می داد یا حضرت عباس.و شبش را در قبرستانها و ویرانه ها، به صبح می رسانید.

آری گونگادین که می میرد، آن موقع همه از او صحبت می کنند، برایش بزرگداشت می گیرند، انجمنهای ادبی طرفدار او می شوند، روزنامه ها پی در پی مقاله درباره ی او منتشر می کنند، و هر نشریه ایی راست و دروغ درباره ی گونگادین مطلب چاپ می کند.

روزنامه های اطلاعات و کیهان آن زمان پی در پی سراغ او را می گیرند، عکس و ترجمه ی کتابش را چاپ می کنند، و همه سراغ این نویسنده ی لرستانی را می گیرند.اما همانگونه که اشاره شد عده ای از این نشریات هم منکر وجود چنین شخصیتی می شوند و آن را ساخته ی انگلیسیها می دانند.

یکی از نشریاتی که درباره ی علی میردریکوندی مطالبی منتشر می کرد، نشریه ی «فریاد خوزستان» بود، به دنبال انتشار این مطالب، حائری (کوروش) از طرف انجمن ادبی دانشوران بروجرد، اینگونه منکرین و دروغ پردازان درباره ی علی میردریکوندی را پاسخ می دهد:

«چون در مورد علی میر لرستانی نویسنده ی (برای گونگادین بهشت نیست)اخیراً مقالاتی مبهم و برخلاف حقیقت، غیر منصفانه در مجلات و روزنامه ها انتشار یافته است، لذا به عرض مراتب زیر مبادرت می نمایند. این که نوشته اند شخصی به نام علی میردریکوندی وجود نداشته است و این کتاب ساخته و پرداخته ی انگلیسیها است، در جواب به اطلاع می رساند که علی میردریکوندی در سالهای اخیر مقیم شهرستان بروجرد بوده و عده ی کثیری از اهالی و نویسندگان، شاعران و کتاب فروشیها او را کاملاً می شناسند و بعضی با نامبرده دوستی نزدیکی داشته اند و آقایانی که به زبان انگلیسی مسلط می باشند، تصدیق می نمایند که علی میردریکوندی، انگلیسی را بسیار خوب می دانسته و تردیدی نیست که کتاب مورد بحث و داستان نورافکن را خود او به انگلیسی نوشته است.نامبرده در روز پنجم آذر ماه ۱۳۴۳ فوت کرد و در امامزاده جعفر بروجرد دفن شد. بدین ترتیب تصدیق خواهند فرمود که کسی که روزگارش با فقر و فلاکت سپری شده و در این حال دارای ذوق و شوقی نیز بوده است، اینک انصاف نیست که مرده ی او را به شلاق ببندند.»(فریاد خوزستان،شماره۶۱۱ مورخه ۱۱ مرداد ۱۳۴۴)

روزنامه اطلاعات، امروز در راه‌ تجلیل‌ از آقای«علی‌ میردیرکوندی»نویسنده‌ گمشده‌ کتاب‌ «برای‌ گونگادین‌ بهشت‌ نیست» قدم‌ دیگری‌ برداشت‌ و تشریفات‌ مقدماتی‌ را برای‌ معرفی‌ این‌ کتاب به انجمن‌ جوایز نوبل‌ (واقع‌ در شهر استکهلم‌ پایتخت‌ کشور سوئد) آغاز نمود.(روزنامه اطلاعات- مورخه ۱۴ تیر ۱۳۴۴ blank.gif

گویا در آن زمان صحبتهایی هم مبنی بر معرفی علی میردریکوندی به کمیته ی نوبل و اعطای جایزه ی نوبل به وی سر زبانها بوده است.

نقل قولهای زیر اثبات این مدعا هستند.

» روزنامه اطلاعات، امروز در راه‌ تجلیل‌ از آقای«علی‌ میردیرکوندی»نویسنده‌ گمشده‌ کتاب‌ «برای‌ گونگادین‌ بهشت‌ نیست» قدم‌ دیگری‌ برداشت‌ و تشریفات‌ مقدماتی‌ را برای‌ معرفی‌ این‌ کتاب‌ به انجمن‌ جوایز نوبل‌ (واقع‌ در شهر استکهلم‌ پایتخت‌ کشور سوئد) آغاز نمود.در شماره‌ دیروز نوشتیم‌ نخستین‌ نسخه‌ از کتاب‌ مذکور که‌ براثر تقاضای‌ تلفنی‌ اطلاعات‌ از لندن‌ به تهران‌ فرستاده‌ شده‌ بود مقارن‌ ظهر به دفتر روزنامه‌ اطلاعات‌ واصل‌ شده‌ و بلافاصله‌ ترجمه‌ متن‌ آن‌ بطور اختصاصی‌ در اطلاعات‌ شروع‌ گردید و دنباله‌ آن‌ بتدریج‌ در شماره‌ امروز و آینده‌ چاپ‌ می گردد.»(روزنامه اطلاعات، مورخه ۱۴ تیر ۱۳۴۴ blank.gif

این مطلب را خسرو شاهانی در نشریه ی خواندنیها می نویسد.

«زحمات جناب آقای حائری و سایر همکاران و دوستان گرامی ایشان را در امر شناساندن علی میردریکوندی در خور همه گونه تحسین است و امید است که شرح زندگی این نابغه ی دیار ما هم هر چه زودتر از طرف انجمن ادبی دانشوران بروجرد منتشر شود و جایزه ی نوبل هم را به بازماندگان آن مرحوم و یا دوستان نزدیکش بدهند، اما جناب حائری چطور این بابا ! با این همه سرشناسی که در نامه تان مرقوم فرموده اید و نویسندگان می شناختندش، شعرا با او دوست بودند و صاحبان کتاب فروشیهای بروجرد با او در یک کاسه آب می خوردند، در محافل ادبی رفت و آمد داشته آن وقت روزگارش طبق نوشته ی خود جنابعالی در فقر و فلاکت سپری گردیده و از گرسنگی فوت کرده است.» (نشریه ی خواندنیها، سال ۲۵، شماره ۹۵، مرداد ۱۳۴۴، ص ۱۴ و ۴۰ blank.gif

نمونه فوق از موارد بی مهری نشریات نسبت به علی میردریکوندی است. اما آنچه ما در جهت شناخت بیشتر علی میردریکوندی بیشتر یاری می کند، چهاردهمین جلسه ی انجمن ادبی دانشوران بروجرد در روز سه شنبه ۲۲ تیر ماه ۱۳۴۴ به منظور تجلیل از علی میردریکوندی برگزار گردیده است، در این جلسه شاعران درباره ی او شعر سروده اند و مطلعان در باره ی او خاطرات خود را بیان کردند.

غلامحسین معماری این گونه علی میردریکوندی را در شعرش می ستاید:

نازم این طاقت و این صبر و گران جانی را وین همه رنج علی، میر لرستانی را

کاخ ییلاقی او بود سر گورستان کن نظر مسکنت و فقر و پریشانی را

موقع بهمن و دی مأمن وی گلخن بود یعنی ای دوست ببین کاخ زمستانی را

موی ژولیده و رخسار غبار آلوده هیچ نشناخت کس آن گوهر پنهانی را

گاه می گفت: بسوزه دلتان بر حالم گاه یا حضرت عباس برسان بانی را

بود تا زنده ز دل درد و خماری نالید کس نپرداخت به او حق مسلمانی را

حال سرتاسر دنیا همه جا صحبت اوست کرده مشغول بخود عالی و هم دانی را

منتشر گشت کتابش چو به لندن فهماند هوش سرشار لر و ملت ایرانی را

چهره ایی بود که چون پرده برافتاد از او کرد روشن افق عالم انسانی را

شرح داده است به نورافکن و گونگادینش قصه ی بی سر وسامانی و حیرانی را

با چنین تیرگی بخت، کس معماری نتواند سپرد این ره طولانی را

حسن گودرزی در مقاله ای با عنوان «خلاصه ای از خاطرات من» نوشته است:

«هم اکنون در شمال شرقی بروجرددر جوار امامزاده جعفر،انسانی در دل خاک آرمیده است که گورش چون گورهای بینام و نشان، نشانه ای برای شناختن ندارد… چشمانش سیاه و موی سر و محاسنش سیاه و در هم بود… شخصاً چند بار با او انگلیسی صحبت کردم مخصوصاً شبی او را در کنار یک دکه ی مطبوعاتی به صحبت گرفتم و او هم به انگلیسی جواب داد که در اینجا از نقل جمله ی انگلیسی خودداری کرده و فقط برای آشنایی خوانندگان به دانش و اندیشه ی علی میر ترجمه ی مکالمه ام را با او بیان می نمایم. از او پرسیدم درباره ی زندگی چه می دانی ؟! در جوابم با نگاه عمیقانه ای که گویی نامرادیهای زندگی را به خاطرش می آورد لبهای کلفت و سیاه خود را گشوده و مانند یک فیلسوف چنین گفت: در زندگی نقطه ی روشنی نمی بینم فقط می پندارم که چون دود سیگار می گذرد. سؤال دوم من از او این بود که پرسیدم چه چیز از زندگی را دوست داری؟ در جوابم گفت: سکوت مطلق شبها و مطالعه را دوست دارم. با شنیدن این جمله هیجان ضمیر و افکار پریشان نگذاشت سؤال دیگری بنمایم او هم با قطع صحبت ندا در داد: یا حضرت عباس و از جلوی دیده ام گذشت. هر کس به زبان انگلیسی آشنایی کامل داشته باشد می داند که سکوت مطلق شب یک اصطلاح زیباست که در جواب من به زبان جاری نمود.»(با تلخیص)

گودرزی در ادامه ی همین مقاله صحنه ایی دردناک و تأسف برانگیز را آورده است که در آن پاسبانی نادان او را جرم دزدیدن لحافی کهنه جلب می کند، اما علی میردریکوندی اظهار می دارد که لحاف مذکور متعلق به خود اوست که در ازای خرید کتابی قصد فروش آن را داشته است.

قاسم باستانی در مقاله ایی دیگر اینگونه زندگی و مرگ گونگادین را شرح می دهد:

«ژولیده ای ژنده پوش و تهی دستی برهنه پای و سر سال ۱۳۳۷ به بروجرد آمد و تا پنجم آذر ۱۳۴۳ که دعوت حق را لبیک گفت قریب به هفت سال با رنج بسیار در این دیار بزیست و با سختی مُرد. نام او علی میردریکوندی بود و زادگاهش قریه ی دادآباد. این قریه بین خرّم آباد و دزفول واقع شده است. مدفن او قبرستان شهدا و این قبرستان بین امامزاده جعفر و مصلای بروجرد است، آن مرحوم را با نام سید عباس و مجهول الهویه به خاک سپردند، شهرتش به این نام تذکر و ترنم دایمی وی در هنگام شب به ذکر شریف یا حضرت عباس بوده است و نوای جانسوز او هنوز در گوش دل طنین انداز است…. اندامی لاغر و چهره ی سیاه و محاسنی انبوه داشت. قامتش به سان مشاعر و افکارش موزون و معتدل بود و … و با اینکه مسکن و استراحت گاهی نداشت و شبها در زوایای مساجد و گورستانها به سر می برد. هیچ وقت از مطالعه و تفکر غافل نبود و همواره کتاب می خواند و سیر آفاق و انفس می کرد… با این همه فقر و تهیدستی و تحمل رنج همواره شاکر بود و در این مصائب صابر، هیچگاه ناشکیبایی نشان نداد و ناسزایی از او شنیده نشد. در عالم تسلیم و رضا خیمه برافراخته بود، او را مصداق الفقر فخری باید دانست»

up.pngblank.gifdown.pngblank.gif

لینک به دیدگاه

[h=1]استاد حمید ایزد پناه “صفای لرستانی”[/h]

حمید ایزدپناهنویسنده ، پژوهشگروشاعر لرستانی با نام شعری” صفای لرستانی” در روز بیست وهفتم آبان ماه هزار وسیصد و دوازده خورشیدی، در شهر خرم آباد لرستان و در یکی ازخاندان های سرشناس دیده به جهان گشود...نصرت درویشی

دوره های دبستان ودبیرستان را در همان شهرتاسال چهارم دبیرستان گذراندولی ناچار به ترک تحصیل شد و خدمت آموزگاری را برگزید. در ضمن کار آموزگاری، گواهینامه کلاس های پنجم وششم دبیرستان را به صورت آزادوباشرکت در آمتحان های سالیانه در تهران به دست آورد.

تحصیلات دانشگاهی را در دانشگاه تهران به پایان برد. پایان نامه او “فرهنگ واژه های لری” در سال هزاروسیصد چهل وپنج از سوی انجمن فرهنگ ایران چاپ ومنتشر شد. ازسا ل هزار وسیصد وسی ونه، کار گردآوری موسیقی بومی لرستان را انجام داد. این مجموعه ، در سال هزار وسیصدچهل و سه با نام” آهنگ ها وترانه های لری ” چاپ و منتشر شد.. نصرت درویشی

.در سال هزار وسیصد وچهل شش به دعوت انجمن آثار ملی به پژوهش و شناسایی آثار باستانی وتاریخی لرستان پرداخت.نخستین گزارش این بررسی با نامجلد نخست آثار باستانی و تاریخی لرستاندر سال هزاروسیصدوپنجاه منتشر شد و از جمله کتاب های بر گزیده در آن سال بود که به دریافت حایزه نایل آمد.بیش ازپانزده جلد کتاب و بیش از سی مقاله در موضوع های فرهنگی و هنری واجتماعی در زمینه ایران شناسی ولرستان شناسی از ایشان در دست است که بعضی از این کتاب ها چند بار به چا پ رسیده اند.

ازسال هزاروسیصد وچهل وهشت به وزارت فرهنگ وهنررفت ومامور تشکیل فرهنگ وهنر درلرستا ن شد.در زمان کار درپست تازه،گروه های موسیقی وتاتروانجمن شعر رادر لرستان به وجود آورد ومهمتر آنکه دژ فلک الافلاک را که تا آن زمان در اختیار ارتش بود تحویل گرفت.این دژ پس از تعمیر و باز سازی، در سال هزار و سیصد وپنجاه وشش، به نام “موزه شاپور خواست” در بخش های مرکز اسناد ومردم شناسی وآثار مفرغی لرستان گشایش یافت.نصرت درویشی

در زمینه شعر نیز از نوجوانی دارای استعدادی ذاتی بود.گاهی غزل های او در روز نامه “ندای گلشن” خرم آباد چاپ ومنتشر میشد.و با آنکه چند دفتر از سروده های او در دست است،اما او هیچگاه خود را به عنوان شاعر معرفی نکرد.

کتاب ها:

۱٫آهنگ ها و ترانه های لری. ناشر کتاب فروشی محمدی خرم آباد ۱۳۴۳ خورشیدی

۲٫ فرهنگ لری چاپ نخست -ناشر ، انجمن فرهنگ ایران باستان ، تهران ۱۳۴۵ خورشیدی

چاپ دوم وسیله انتشارات آگاه تهران وچاپ سوم وسیله انتشارات اساطیز ، تهران

۳٫کتیبه های لرستان ، چاپ فرهنگ وهنر لرستا ن -۱۳۴۷

۴٫آثار باستانی و تاریخی لرستان دفتر نخست،۱۳۵۰ ناشر،ا نجمن أثار ملی تهران ، خ

۵٫آثار باستانی وتاریخی لرستان دفتر دوم ، انجمن آثار ملی ، تهران ۱۳۵۲ خ

۶٫داستان ها وزبان زد های لری وکتابشناسی مثل های فارسی از سده ششم تا اکنون

ناشر انتشارات بلخ و بنیاد نیشاپور ، تهران ،۱۳۶۲ خ .

۷٫فرهنگ لکی ،ناشر موسسه فرهنگی جهانگیری، تهران ۱۳۶۷ خ

۸٫تاریخ جغرافیایی واجتماعی لرستان (مقدمه ای بر آثار باستانی وتاریخی لرستان) ناشر

انجمن آثار و مفاخر ملی آیران ،۱۳۷۶

۹٫شاعران در اندوه ایران ،انتشارات توس ،تهران ۱۳۶۰ خ

۱۰٫شاهنامه لکی ترجمه وتدوین، انتشارات اساطیر ، تهران ۱۳۸۴ خ

۱۱٫لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ،ناشر انتشارات اساطیر ، تهران

۱۲٫چاپ دوم فرهنگ لکی، با دیباچه ای برای چاپ دوم، از انتشارات اساطیر، تهران،۱۳۸۹ خورشیدی

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...