Shiva-M 8295 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۳ فیل (Elephant) فیلمی آمریکایی به کارگردانی گاس ون سنت و محصول سال ۲۰۰۳ است. ماجرای فیلم در دبیرستانی در شهر پورتلند در ایالت اورگَن آمریکا روی میدهد، و یادآور ماجرای کشتار در دبیرستان کلمباین در سال ۱۹۹۹ است. این فیلم برندهٔ جایزهٔ نخل طلایی جشنوارهٔ فیلم کَن در سال ۲۰۰۳ شده است. مرگ روزمرگی با وجود اين كه ذائقه ي داوران جشنوارهي كن با جشنوارههاي ديگر تا حدي متفاوت است اما موفقيت فيلم "فيل " ساختهي "گاس ون سنت" فيلمساز مشهور آلماني در كن 2003 به مذاق بسياري خوش نيامد؛ از جملهي آنان "تاد مك كارتي" منتقد مطرح "ورايتي" است كه به شدت از اين فيلم انتقاد كرد اما بسياري هم آن را به شكل غير منتظره اي ستودند. منتقدان معمولا به دنبال مسائل تاويل پذير و علت و معلول وقايع هستند ، سعي مي كنند تا شواهدي را به عنوان سند قضاوت خويش در تاييد و يا انتقاد از فيلمي به كار گيرند. جزيياتي دقيق كه ذهن آن ها را در تحليل ادعايشان رهنمون شود و اين چيزي است كه "فيل" از در اختيار گذاشتن آن تا حد ممكن و به شكل كاملا هدفمندانه ،مي پرهيزد. همچون "پنهان" هانكه و فيلم هاي مطرح ديگردر اين سبك ، "فيل" در تكاپوي نمايش سينمايي مستقل از ابزارهاي متعدد و همچنين تكيه ي بيشتر بر تصاوير است؛ از اين رو ديالوگ هاي مختصر و ساده اي دارد تا دلايل روانشناسانه ،جامعه شناسانه و .... چيزهايي را كه خوراك منتقدان است، در اختيارشان قرار ندهد. به هر تقدير در اين فيلم نيز اجتماعي را با نشانههاي تاويل پذيرش مي بينيم اما تنها از دريچه تصوير و تا حد زيادي مستند وار وقايع يك روز معمولي را دنبال مي كنيم كه سرانجامي خاص دارد و حتي اين سرانجام را با نمايش دراماتيك خشونت و خون و اسلحه و با اغراق و زياده روي نمي بينيم ؛ به شكلي كه متقاعد مي شويم كه فيلمساز فقط در پي نمايش است بي آن كه هيچ احساس يا باور دروني خود و يا مورد انتظار ديگران و يا حتي قضاوتي را در كارش بگنجاند. گويي ون سنت همچون "اريك" قهرمان جوان فيلمش، فقط با خونسردي به آن چه اتفاق مي افتد، نگاه مي كند. واقعه ي دبيرستان "كلمباين" در 1999 كه فيلم مشهور"مايكل مور" درباره ي آن ساخته شد شايد جرقه اي براي فيلم ون سنت باشد اما بر خلاف مور او به دنبال نتيجه گيري و يا ارائه ي هيچ راه حلي نيست. ون سنت در مصاحبه اي در اين باب گفته است كه به دنبال گيشه و يا جايزه نبوده و عوايد فيلمهاي موفق تجاريش را هر زمان كه بتواند، صرف سوژه اي مي كند كه حقيقتا برايش جالب باشد، حتي اگر موفقيتي در پي نداشته باشد. "فيل" نام خود را از مجموعهي بي كلام "آلن كلارك" درباره ي خشونتهاي شمال ايرلند گرفته است. كلارك در اين سري مستندهاي بازسازي شده كه در سال 1989 ساخته شد، جنايتهاي شهري بلفاست را كه وحشيانه و بدون احساس ندامت اتفاق افتاده است ،نمايش مي دهد و خود آن عنواني است كه از تعبير "برنارد مك لاورتي" از معضلات ايرلند به " فيل در اتاق نشيمن ما" گرفته شده است. فيلم نمايش يك روز زندگي دانش آموزاني در "اورگان" آمريكا است كه توسط هم مدرسه اي خود كشته مي شوند. نكتهي مهم اين فيلم هشتاد و يك دقيقه اي اين است كه تقريبا همه ي هنرپيشگان آن بچههاي همان دبيرستان هستند و با نام واقعي خود در فيلم حضور مي يابند و اگرچه در انتهاي فيلم جمله ي كليشه اي" افراد و ماجراهاي اين فيلم واقعي نيستند" را مي خوانيم و اگرچه اين فيلم بازسازي واقعهي كلمباين نيست اما در واقع فيلمساز به شكل آشكاري به اين حقيقت تلخ اشاره مي كند كه بچه هايي كه در اين حمله ها جان مي بازند، همين دانش آموزان عادي هستند. يكي از نكات مهم در اين فيلم اين است كه يكي از اين دانش آموزان به نام "جان" كه پدري الكلي دارد و فيلم با دير رسيدن او به مدرسه و درگيري عاطفي اش آغاز مي شود، مي بايست كه نقش برجسته اي در اين واقعه داشته باشد، در حالي كه فيلم رفته رفته نشان مي دهد كه اين طور نيست بلكه تعمدا اين جا و در بخش پاياني فيلم وقتي "بني" وارد صحنه مي شود و ما فكر مي كنيم كه براي پايان دادن به اين خشونت آمده، فيلمساز كليشه گريزي مي كند تا باز تاكيد كند كه من فقط آنچه را كه اتفاق مي افتد به تصوير مي كشم و در صدد پرداخت ماجرا، سفر قهرماني شخصيت ها و يا تحليل آن ها نيستم. در اين فيلم از گذشته ي اريك و دوستش كه نهايتا موجب مرگ همكلاسيها و اولياي مدرسه مي شوند، چيزي نمي بينيم حتي از زندگي خانوادگي و والدين آن ها چيز زيادي نشان داده نمي شود. نشانه هاي كمبود اين دو شخصيت و نقاط ضعفشان اگر ديده مي شود فقط در حد همان تصاوير روزمره است. فيلمساز نمي خواهد كه پيش زمينه اي براي دلالت بر روان پريشي اين قاتلان نوجوان ذكر كند. ون سنت در جشنواره كن و پس از موفقيتش به "ابرت" منتقد مشهور آمريكايي چنين گفته است :"چه كسي مي دانسته كه واقعا در ذهن آن قاتلان چه مي گذشته است؟"همچنين او در مصاحبهي خود درباره ي اين فيلم و در جواب منتقدان گفته كه من در پي ارائه ي راه حل نبوده ام و فقط در صدد اين بوده ام كه "ماشين فكر" را به كار اندازم. آن چه مي بينيم نوجواناني هستند كه در راهروهاي طولاني مدرسه اي بزرگ كه ما با دوربين همراهشان مي شويم، از اين طرف به آن طرف مي روند و روزمرگي خسته كننده اي ، زندگيشان را پوچ و بي جاذبه مي نماياند. دوربين موفق "هريس ساويدس" كه فيلمبردار و كمك فيلمبردار فيلم هاي مهمي در سينماي معاصراست، هنرمندانه چه جايي كه در آغاز فيلم ثابت در محوطه روباز ورزش قرار دارد و چه زماني كه تك تك اين افراد را از پشت و يا جلونگاه مي كند ما را به جاي آن ها مي گذارد تا ضمن معرفي ضمني آن ها سرگذشت يك روز ديگر را بيان كند. دوربين دقيق او از شخصيتي به شخصيت ديگر مي رود ، جايش را به نگاه و زاويه ي جديد مي دهد و با حوصله در سكانس هايي بسيار طولاني كه در آن اتفاق خاصي هم نمي افتد و قطعا براي بسياري خسته كننده به نظر مي رسد،ما را همراه خود مي كند تا در فضاي دقيق آن روز و افراد قرار بگيريم. همان طور كه در نماهاي رو به آسمان فيلم( چند نماي رو به آسمان در اين فيلم ديده مي شود) تراكم تدريجي و طبيعي ابرهاي سياه را مي بينيم، اتفاقات هم كاملا طبيعي و تدريجي ما را به نهايت داستان مي برد كه اين هم هوشمندي ديگري از فيلمساز است كه تاكيدي بر تدريجي و طبيعي بودن شكل گيري اين واقعه دارد ،اين كه اتفاقات بسيار معمولي مثل كثيف كردن لباس و تحقير اريك در كلاس شيمي و يا شلوغي آزاردهنده ي كافه تريا و ديدن فيلمهاي قديمي هيتلر و بسياري از عوامل و مولفه هاي ديگري كه ما نمي دانيم ......... نهايتا به اين واقعه ي اجتناب ناپذير منجر مي شود. البته نمي توان از نشانههاي بصري كه فيلمساز به شكل ظريف در شخصيت پردازي پنهان اين نوجوانان به كار مي برد،غافل شد اما اين مهم فقط و فقط به عهده ي دوربين گذاشته مي شود.مثلا "ميشل" كه دختري نچسب و غير جذاب است و معلم ورزش او را به سبب پوشيدن شلوار به جاي شلوار كوتاه توبيخ مي كند، در آغاز فيلم با اشتياق و جذبه به ابري شدن آسمان چشم مي دوزد؛ او با دخترهاي ديگر لباسهايش را تعويض نمي كند و دوش نمي گيرد ما ظاهر پسرانهي او را مي بينيم و در خود فرو رفتگيش را و در عين حال ظرافتش در درك و توجه به زيبايي آسماني كه ممكن است باراني در پيش داشته باشد. يا "اريك "به عنوان كسي كه طراح حمله و مجري اصلي آن است، قطعاتي زيبا از بتهوون را در زيرزميني بسيار آشفته و نامنظم كه با گردش دوربين بر آن تاكيد مي شود ،مي نوازد. آرامش و وسواس او در اجراي صحيح سونات مشهور بتهوون تنها زماني كه قطعه را تمام مي كند از بين مي رود آن جاست كه ما عصبانيت او را از اشتباهاتش در نواختن قطعه _آن هم با حركتي كه از آن شخصيت كلاسيكنواز توقع نداريم_ مي بينيم. او كه از سرو صداي كافه تريا آزرده و عصبي مي شود و در عين حال به كسي كه در كلاس شيمي آزارش داده هيچ اعتراضي نمي كند؛ ما پارادوكس واضح را در اين شخصيت مي بينيم بدون اين كه كارگردان براي آن كلمه اي خرج كند. جالب اين است كه اين شخصيت حتي به همدست خود هم با بي حسي مطلق شليك مي كند. آن چه مي بينيم جويدن آدامس و خونسردي او در قتل عام است ، به مثابه ي يك بازي كامپيوتري كه براي گذر به مرحلهي بعد بايد همه كشته شوند، او اتاق به اتاق مي رود و همه را مي كشد. اما چيز بيشتري از او نمي دانيم. يا دختراني مبتلا به اختلال تغذيه اي بولميا كه بعد از خوردن غذا بالا مي آورند تا چاق نشوند و دغدغههاي سطحي نوجوانانه شان را ديالوگها مي شنويم. "ابرت" در نقد خود بر اين فيلم مي نويسد كه در مصاحبه اش كه هرگز منتشر نشده در جواب مصاحبه گري كه مي خواسته بازي هاي كامپيوتري را مسئول اين نوع كشتارها بداند، گفته است كه او بر اين باور است كه رسانه ها و پوشش خبري و تيتر اول شدن اين وقايع نقش بيشتري در بروز اين وقايع دارند تا عوامل ديگري كه معمولا ذكر مي شوند؛ او معتقد است كه نوجوان سرخورده اي كه مي داند با ارتكاب چنين كشتاري يك شبه معروف خواهد شد ، نوجواني كه منزوي و فراموش شده است به چنين عملي دست مي زند تا كسي باشد. ون سنت اگرچه سرراست و بي توضيح يك روز دبيرستان اورگان را نمايش مي دهد اما در استفاده تاثير گذار از دوربين ابتكارهايي هم دارد. مثلا برجسته كردن شادي هاي كوچك ساده ولي ناب زندگي روزمره اين نوجوانان با اسلو موشن هاي زيبا مثل وقتي كه جان با سگش بازي مي كند و يا وقتي كه دختران دبيرستاني از ديدن پسري جذاب به وجد مي آيند و غرور و رضايت پسر از جذابيتش براي اين دختران كه با حركت كند دوربين برجسته مي شود(تا به توقف زمان در لحظات ناب هستي تاكيد كند)و يا نمايش يك صحنه ي يكسان از زوايا و نگاههاي متفاوت به شكلي كه درونگرايي اين افراد و جدايي دنيايشان از يكديگر به تصوير كشيده شود. در واقع "فيل" ون سنت نمونهي خوبي از استقلال يك مولف در همه ي ابعاد است جايي كه نه به دنبال تامين نظر منتقدان است و نه مخاطباني كه همگي داستانهاي نظير كلمباين را با جزييات دنبال كرده اند و حتي بعضا عزيزي را در اين حوادث از دست داده اند و بيشتر از همه در جريان جزييات هستند و لاجرم اين فيلم برايشان جذابيتي ندارد و نه سوژه اي كه به خاطر نمايش عريان پوچي و بي معني بودن روزمرگي ، ممكن است با شكلي از همذات پنداري ، عدهي زيادي را آزار دهد . بلكه ون سنت در اين فيلم به خودش و دوربين آزادي هدفداري مي دهد تا با هر شخصيت برود، بازگردد ، ببيند و.... باز خوب ببيند و فكر كند. منتقد: مریم سپاسی سایت کافه نقد 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده